برآمدترامپ و ترامپیسم، تهدیدها و فرصتها؟
تقی روزبه
برآمدترامپ و ترامپیسم، تهدیدها و فرصتها؟ آیا ترامپیسم یک حباب است یا مفری پایدار برای سرمایه داری بحران زده؟
در نگاهی اجمالی مهمترین علل شکست حزب دموکرات و پیروزی ترامپ را می توان در عوامل زیرجستجوکرد:
۱-جامعه آمریکا بطورکلی صرفنظر از اینکه بهوضوح بدانند که چه میخواهند و محتوای آن چه هست، از وضعیت موجو ناراضی بوده خواهان تغییر سیستم فرسوده و کسالت آورحاکم بر کشور هستند. نظرسنجی های متعددی این نارضایتی و گرایش عمومی را نشان داده است.
۲- پوزیسیون و حزب حامی دولت حاکم نه با سخنانشان بلکه بیشتر با اعمال و بیلانشان قضاوت می شوند. در مورد اپوزیسیون این معادله عموما برعکس است و بیشتر با شعار ها و ادعاهایشان قضاوت می شوند.
۳- در چنین وضعیتی حزب دموکرات و هریس باهمه وعده ها و اصلاحاتی که ترامپ هیچکدام آنها را وعده نداد نتوانستند بدلیل همان چسنبدگی اشان به قدرت نماد تغییرباشند و اساسا از همان لحظه نخست در وضعیت دفاعی یعنی تمرکز بر افشاء و شخصیت و تمایلات و خطرناک بودن ترامپ از منظر همان رویکردهای خود پرداختند. و حال آن که ترامپ در حالت تهاجم علیه واشنگتن نشینان و دستگاه فاسددولت و دادن وعدههای نجات بخشی چون صلح و دفع جنگ جهانی همراه با اعاده عظمت آمریکا و اخراج مهاجران غیرقانونی و دیوارکشی فیزیکی و اقتصادی (تعرفه ها) در برابرواردت و رونق بخشیدن به صنایح ورشکسته داخلی و غیره مشغول بود و آنها را با زبان ساده و پوپولیستی و حتی فاشیستی مطرح می کرد. در حالی که هریس حتی حاضر نشد و جرئت نکرد برای جلب آراء حیاتی مسلمانان عرب تبار آمریکائی در برخی ایالتهای چرخشی در افرایش فشار به اسرائیل کلامی بر زبان بیاورد. این براستی یک کاتاستروف واقعی بود که در چنین لحظههای خطیری ، چگونه او برای ترامپ با آن سابقه فراموش نشدنیاش در مورد بحران فلسطین و اسرائیل، فرصت فراهم کرد تا به این اعراب و مسلمانان وعده صلح و پایان جنگ بدهد و در پیام خود هم از حمایت مسلمانان تشکرکند!. این که بخشی از این مسلمانان برای تنبیه حزب دموکرات در مورد فاجعه جنگ به ترامپ متوسل شدند براستی عبرت آموزاست. در حقیقت سیاست های حزب دمکرات در کلیت خویش (بویژه در وجه داخلی و سیاست خارجی و جنگ طلبانه اش) یک پارادوکس است که نافی یکدیگر و موجب سرخوردگی بسیاری از حامیان و بهره برداری هوشیارانه ترامپ از آنها شد.
۴- عامل مهم دیگری که کلا ترامپ را در حالت تعرضی قرار می داد همانا بحران جهانی سرمایه داری و پیشروی جریانات راست افراطی و فاشیستی و اقتدارگرائی در سطح جهانی و بویژه در خودآمریکا بهمثابه ستاد سرمایه داری جهانی بود.
۵- درحقیقت اگر دمکرات ها اساسا از ارزشهای نئولیبرالیسم و رهبری جهانی آمریکا و نظم تاکنونی دفاع میکردند و میکنند، ترامپ و ترامپیسم و جمهوری خواهان استحاله شده (برخلاف حزب دمکرات ) از دگردیسی سرمایه داری نئولیبرالیستی به نوعی سرمایه داری هارتر و یک جامعه بی حفاظ تر و لیبرتارین تر حرکت می کند ( کوچک کردن دولت و حذف مقررات و تسهیل تاخت و تاز سرمایه لویان ها، چیزی که به عنوان مثال ایلان ماکس می گوید و خود را برای اجرای چنین مأموریتی آماده می کند) . همانطور که در مقاله قبلی از ظهورنوعی اولیگارشی ابرثروتمندان که لویانهای واقعی هستند سخن به میان آمد. در چنین بستری از برآمداقتدارگرائی و نئوفاشیسم است که از قضا زن بودن و رنگین پوست بودن هریس و دفاع او از حقوق زنان ( و برای باردوم جواب رددادن اکثریت به منصب ریاست جمهوری توسط زنان ) موردبهره برده داری راست افراطی قرار میگیرد.
در این رابطه پیش بینی شماتیک امثال آن مورخ که با تکیه بر ۱۳ فاکتور فنی، پیروزی هریس را مطرح میکند بی توجه به اهمیت چه بسا کیفیتا متفاوت این فاکتورها در شرایط گوناگون و بر پایه یک تحلیل مشخص، بلکه به شکل فرمال و لاجرم همراه با خطا. خطای او از نادیده گرفتن و رصدنکردن عملکردهمین روندهای موجود بحران در شرایط و وضعیت مشخص و نشانه گذاری آن در چهارچوب یک بحران عمومی ناشی میشود. همانطور که در متن مقاله آمده است: هیچ کدام از دوجناح سرمایه داری بحران زده حامل پاسخ بسنده ای به بحران نبوده و بیش از پاسخ مشغول فرافکنی از آن در قالب شعارهای نیم بند و یا اساسا آدرس غلط دادن هستند.
۶ -ترامپ در اولین واکنش خود حتی قبل از اعلام رسمی، از یک پیروزی تاریخی و بینظیری که تاکنون دیده نشده ( هم در سطح ایالتها و هم ملی و هم مجلس سنا و به ادعای او هم مجلس نمایندگان کنگره) و از آغاز یک عصرطلائی دم زده است که در آن آمریکا را عظمت خواهیم داد و از کاهش مالیات و بستن مرزها و اتمام جنگها و انجام همه وعده های خود سخن گفته است. او که در کارزارانتخاباتیاش مدام هشدار می داد که اگر دموکراتها پیروز شوند آمریکا واردجهنم شده و ورشکسته و نابود خواهد شد و بدست کمونیستها و چپهای افراطی خواهد افتاد! اینک در قالب یک سوپرمن و فوق بشر نجات بخش وارد صحنه میشود. ایلان ماکس نمادانتخاباتی او توئیت کرده که «آینده فوق العاده خواهد بود.» و پیشتر هم پسر ترامپ در تکمیل تصویرآخرالزمانی پدرش گفته بود اگر دمکراتها پیروز شوند برای گریز از گرفتارشدن در کولاکهائی که برپا خواهندکرد آمریکا را ترک خواهد کرد! . چنان که دیده می شود حضرات جمیعا استاد نعل وارونه زدن هستند. چنان که به عنوان یک نمونه مورخی که پیش بینی پیروزی هریس را کرده بود، حتی قبل از پیروزی، از تهدیدجانی خود و خانوادهاش خبر داده است.
بیگمان پیروزی ترامپ جان تازه ای به کالبدراست افراطی و برآمد نئوفاشیسم چه در داخل آمریکا و چه جهان میدمد. و فاشیستها و راستهای افراطی و بههیجان آمده و دوپینگشده دستکم در کوتاه مدت رژه خواهند رفت. اما در این میان هرسه مؤلفه و شاخص کلان بحران یعنی شکاف های طبقاتی نجومی و دمکراسی تحت کنترل ابرسرمایه داران و بحران زیست محیطی زیر فشارتولید و دادوستد و مصرف سوختهای آلاینده و دیگر تهدیدات معطوف به آن، قطعا بیشتر خواهد شد. چنان که از رفتارها و سخنان ترامپ مشهوداست، گوئی برای او جهان فقط در «آمریکا» و منافع و سرگردگی آن خلاصه می شود و البته باید اضافه کرد که فیالواقع آمریکا نیز در مشتی ابرثروتمند بویژه از نوع محافظه کار و واپسگرا خلاصه میشود. در چنین شرایطی شکل دادن به یک جبهه کارآمد و مستقل و رادیکال علیه نئوفاشیسم، که چیزی جز تعرض سرمایه داری بحران زده و نگران از ناتوانی در کنترل جامعه و کارگران و زحمتکشان، و با هدف ایجادشکاف و دو پارگی در صفوف آن نیست، با خزیدن به زبربال جناح شکست خورده سرمایه داری و همانطور که در مقاله قبلی اشاره شد*، شوریدن علیه چرخه معیوب بد و بدتر و ترک ائتلافهای بدون قیدو شرط که در همین انتخابات شاهدش بودیم (و سوسیال دمکراتها و گرایشاتی چون سندرز منادی آن بودند) ممکن نیست. در حقیقت تنها با بازکردن درب جعبه سیاه تمکین به بد و بدتر و به میدان آمدن یک پادقدرت موازی و خودکنشگر و مستقل در پیشبردمطالبات اساسی جامعه و نیز اعمال فشار از بیرون بهساختار قدرت است که می توان مبارزه همهجانبه با سرمایه داری بطورکلی و نئوفاشیسم بطوراخص را پیش برد و آن را در ریل واقعی خود قرارداد.
درشرایط شرایط کنونی بویژه در گام اول، جنبش های اجتماعی و نیروهای پیشرو و ترقیخواه که در قالب ائتلاف و همراه با حزب دمکرات عمل میکردند باید مقدمتا با ترمیم روحیه و مقابله با سمومات یأس و ناامیدی و سرخوردگی ناشی از این شکست تکاندهنده بتوانند آرایش نوین و پیچیده مبارزه ضدفاشیستی را در شرایط جدید با هدف سدکردن حملات آن و حفاظت و تعمیق دست آوردهای دموکراتیک زنان و کارگران و جوانان و رنگین پوستان و عرصههای رفاهی و تامین اجتماعی و البته دفاع از صلح و همبستگی بوجود بیاورند. این که نیمی از جامعه تب آلود به ترامپ و نئوفاشیستها «نه» گفتند خود سرمایه اجتماعی مهمی است که بیانگر آن است که فاشیسم غلیرغم ادعاها و لافزنیها فاقد هژمونی کوبنده بوده و در واقع شکننده است. نه فقط فاقد برنامه ای برای کاهش بحرانهای انباشته شده نیست که برعکس عامل تشدیدبحران و فقر و سرکوبهای اجتماعی و تشیدمشکلات جهان شمول و بیشتری است. هم چنین بناگزیر بدلیل تصرف ماشین دولتی و سکانداری قدرت، در معرض راستی آزمائی قرارگرفته و بیش از پیش زیر نگاه تیزبین جامعه و زحمتکشان قرارخواهندگرفت. در حقیقت برنامه های اقتصادی حباب گونه ترامپ که بیشترین عامل جذب رأی او محسوب می شوند چیزی جز تشدید تعرفههای وارداتی و افزایش قیمت کالاها و فلاکت مردم و کسری بودجه و سرکوب مطالبات اجتماعی و فرهنگی، و افزایش میلیتاریزم و شکافهای جهانی و بویژه بحران زیست محیطی نیست. و همین چالشها فرصتهای تازه ای برای جنبشهای اجتماعی و ضدفاشیستی-سرمایه داری فراهم خواهد کرد. و بالأخره در موردشکنندگی این فاشیسم نباید فراموش کرد که بسیاری از رأی دهندگان باو، با «نه» گفتن بهوضع موجود و در غیاب یک بدیل امیدبخش، و به امید بهبودشرایط عمومی باو رأی داده اند و چه بسا بجای آب گرفتار سراب شدهاند. از این رو خیلی از آن قلبا نمی توانند با شعارهای فاشیستی و رویکردهای اقتصادی و اجتماعی او همراهی و همذات پنداری داشته باشند. و همین شکاف بالقوه موجود در بستر زمان و افزایش تجربه و آگاهی می تواند موجب ترکیدن حباب ترامپیسم گردد. هم چنین نباید فراموش کردکه ترامپیسم درعین حال بیانگر شکاف بزرگی است در میان سرمایه و سرمایه داران و جهتگیریهای متفاوت در واکنش به بحران و بعضا متضاد باهم. مجموعه این شکافها و استراتژی معطوف به بحران درکلیت سرمایه و شکافهای آن است که می تواند مسیر پیشروی جنبشها و نیروهای ضدسرمایه داری و واقعا دموکراسیخواه را هموار سازد.
۰۶.۱۱.۲۰۲۴ تقی روزبه
*-بحران انتخاباتی در آمریکا، بحران سرمایه داری و تعرض نئوفاشیسم و نقش نیروهای پیشرو
https://taghi-roozbeh.blogspot.com/2024/11/blog-post_72.html#more
اگر واقعه و کامنتی نباشد، اینهم آخری:
دنیای آلیگاروشهای حاکم بر جهان با دنیای بورژوازی ی که مارکسیستهای دموکراسی خواه معاصر می بینند، کاملا دو دنیای متفاوت است.
آلیگاروشها جامعه را خوب می فهمند و بنفع خود تغییر میدهند، مارکسیستهای دموکراسی خواه دنیا را فقط به انحاء گوناگون با کتابهای خود تطبیق میدهند.
دیدگاه سران نهادهای جمهوری اسلامی بطور نسبی از مارکسیستهای دموکراسی خواه واقع بینانه تر و علمی تر است.
درک ارتجاع اسلامی و آلیگاروشهای حاکم بر ایران و جهان اصلا کتابی نیست، علمی – عملی است. اسلامیون حاکم در چهل و شش سال گذشته در حال یاد گرفتن بوده اند، اما مارکسیستهای دموکراسی نه. این نوع مارکسیستهای غرب نشین فکر میکنند که غرب از طریق فلاسفه روشنگری ساخته شده نه از طریق ارتجاعیونی که هر روز ارباب و در حال عمل استثمارکردن و استعمارکردن هستند. ظاهرا این مارکسیستها یک روز هم برده مزدی در غرب نبوده اند که عمل حاکمان را تجربه کنند تا به واقعیت آنها پی ببرند. آنها حتی به نسل کشی های غزه خیالی نگاه میکنند نه عملی.اگر عملی نگاه میکردند نظر دموکراسی خواهی شان را تغییر میدادند.
نگاه این مارکسیستها به انقلاب در ایران هم خیالی است نه واقعی. اینها شورشهای زنان و کارگران را میخواهند با کتابهایشان تطبیق دهند. آنها نمیتوانند وقایع ایران را با حضور واقعی ارتجاع ربط عملی بدهند. نحوه برخورد اسلامیون حاکم به این شورشها بسیار علمی تر و عملی تر است.
مارکسیستهای دموکراسی خواه نه میدانند ارتجاع چیست، نه میدانند انقلاب چیست ، چون یک روز هم در دنیای واقعی زندگی نکرده اند.
آیا مارکسیستهای بلشویک ارتجاع را بهتر می فهمند.
آری.
اما، درک بلشویکهای ایرانی از ارتجاع حالت ژنتیکی ی دارد که دیگر قابلیت تکامل ندارد. از لنین، درک قسمت بزرگی از ارتجاع را به ارث برده اند ، اما مثل مارکسیستهای دموکراسی خواه، ارتجاع را کتابی می فهمند نه تجربی. آنها هم در محل کار و زندگی نیستند و شورشها را میخواهند با کتابهایشان تطبیق بدهند.
ارتجاع تحول پیدا میکند و انقلاب هم نمیتواند تحول پیدا نکند. درک مارکسیستها همیشه از تحول اشتباه بود، برای همین است که جامعه هرگز در مسیر پیش بینی شده آنها پیش نرفت. حتی میتوان دید که بعضی از مارکسیستها تکامل جامعه را ذاتا آزادی خواهانه می بینند و یا قلمداد میکنند که با واقعیات جور در نمی آید. خیر، تکامل نه مثبت است و نه منفی. تکامل بشر وقتی آزادیخواهانه (از بین برنده سلطه انسان بر انسان) است که انسانها اینطور انتخاب کنند. فعلا تکامل جامعه اقتدارگرایانه بوده است.
حالت روحی درصد بزرگی از مارکسیستها ، مخصوصا آنها که به سمت راست رفته اند (راه کارگر و غیره و بخش بزرگی از بلشویکها)، عکس العملی – انتقامی است نه منطقی-علمی و ازاینرو فاقد توانائی تصمیم گیری معقول. ادبیات و اسناد این مارکسیستها تصنعی مارکسیستی است و در عمل فاقد ابزارهای نظری و علمی مارکسی هستند. همانطور که گفته شد، استفاده آنها از مفاهیم گنگ بیان نداشتن ابزار نظری لازم است. وضع آنارشیستهای ایرانی از این مارکسیستها هم بدتر است چون آنها بجای قبول و ادامه وجه علمی دیدگاه مارکس و انگلس و نقد درست وجوه غیر علمی مارکس و ارتقای (تکامل) آنارشیسم، خودبخودی حرکت میکنند و هیچ دیدگاه مسنجمی ندارند و عملا دنباله روی راستها هستند.
موفقیت انقلابی توده ها (زنان و کارگران) بستگی به دانش بخش آگاهشان دارد اما چه در داخل و چه در خارج، این بخش کیفیت لازم را ندارد و در سرنگونی طلبی، عبارت پردازی و توهمات دموکراسی خواهانه غرق و از دنیای واقعی زندگی زنان زحمتکش و اقشار کم درآمد کارگران دور هستند. گذراندن وقت با این جماعت، بی ثمر است.
بعلل فوق، فعلا انقلاب ممکن نیست. البته، شورشها، مثل همیشه ممکن هستند، اما بخش آگاه قربانیان ارتجاع (زنان و کارگران) تاثیر مهمی نخواهند داشت و تحولات و تغییرات سیاسی نه از طریق انقلابیون بلکه از طریق جریانات ارتجاع صورت خواهد پذیرفت. در این تحولات، توده ها فقط قربانی و ابزار خواهند بود. منطق جامعه ارتجاعی در این است که ارتجاع ریاکارتر، آدم کش تر و باهوش تر پیروز است.
حقایق فوق را باید پذیرفت تا بتوان تدریجی، معقول، علمی و مستمر کار کرد. زندگی دو بعد دارد یکی بعد شخصی و دیگری بعد اجتماعی. انقلابیون باید بین هر دو تعادل بوجود بیاورند تا از محل کار و زندگی دور نشوند. دور شدن از محل کار و زندگی ذهن را وارد دنیائی میکند که به واقعیات ربطی ندارد و این باعث میشود که تصمیم گیری ها معقول و واقع بینانه نباشد.
جنبش انقلابی کمونیستی – آنارشیستی فقط وقتی زنده و در مسیر تحول است که درآمیخته با محل کار و زندگی باشد. وارد دوران جدیدی شده ایم و این روشهای متناسب با این دوران را می طلبد. جریانات موجود را باید به حال خود گذاشت تا سرگرم و در حباب خود بمانند چون پتانسیل خروج ندارند.
در ارتباط با این اعلامیه:
آهو دریایی،
نماد خشم، عصیان و شجاعت زن ایرانی – راه کارگر
#
در این اعلامیه جنبش زن زندگی ازادی انقلابی ارزیابی شده است و بی دلیل و بدون اطلاعات و از روی شامورتی بازی و سیاست بازی، آهو را انقلابی ارزیابی کرده که احتمالا باعث دردسر برای او و نزدیکانش خواهد شد. این نمونه دیگری از بی کفایتی و فقدان کیفیت در چپ مارکسیستی ایران است.
#
اگر هر شخص و یا تشکیلات کمونیستی، چه آنارشیست و چه مارکسیست، بجای استفاده از کلمه کارگر، از کلماتی چون “مردم” و “شهروند” و غیره استفاده کند، میخواهد اقشار غیر کارگری استثمارگر کوچک و یا بزرگ را وارد کمپ خودش کند و با این کار مبارزاتش اصلا کمونیستی و آنارشیستی نیست. این اشخاص و تشکلات، معمولا در پی درست کردن دولتی دموکراتیک هستند و هرگز نمیتوانند دولتی پیشنهاد بدهند که شبیه دولتهای دموکراتیک امپریالیستی غرب و بخشا شرقی نباشد. برای همین، این اشخاص و تشکلات، خواسته و یا ناخواسته هوادار انقلاب مخملی هستند و یا می شوند.
در جریان شورش زن زندگی آزادی، این اشخصاص و تشکلات هرگز سعی نکردند که شورش را به جانب آزادی طبقه کارگر جهت بدهند و صرفا بروی سرنگونی طلبی تکیه کردند، برای همین آنها شورش زن زندگی آزادی را بعنوان شورشی برای انقلاب مخملی تقویت میکردند.
اگر به شعارهای زن زندگی آزادی مراجعه کنید می بینید که در این شورش شعارهای ازادی زن وجود داشت اما شعارهای ازادی کارگر و رهائی از امپریالیسم وجود نداشت. برای همین نمیتوان قضاوت کرد که این شورش، شورشی برای کمک گیری از امپریالیستهای غربی نبود. ساده و کودک نیستیم و میدانیم در دنیای سیاست چه خبر است. شورش زنان باید حتما هم سمت ضد بردگی مزدی و هم سمت ضد امپریالیستی داشته باشد تا انقلابی باشد. پس، انقلابی بودن شورش زن زندگی آزادی، قابل دفاع نیست. میتوان گفت که این شورش، رفرمیستی بود. رفرمیستی بودن آن بهتر قابل درک است به اینصورت که این شورش، شورش بالای شهری ها و تحصیل کرده ها بود. رفتار رژیم با این شورش باید نقد و افشا میشد اما این شورش را نباید انقلابی معرفی کرد چون برای زنان و کارگران گمراه کننده است. تشکلاتی مثل راه کارگر هیچوقت انقلابی نبوده اند. این تشکلات صرفا سرنگونی طلب و رفرمیستی هستند، مثل رفرمهای بلوک شرق سابق سرنگونی طلبانه که نتیجه آن همگی دولتهای دموکراتیک دست راستی و نژادپرست و نوکر امپریالیستهای غربی شد.
چرا مارکسیستهای دست راستی دموکراسی خواه و سوسیال دموکرات اخیرا جری تر و فعال تر شده اند؟
میدانیم در یکسال گذشته سیستم دموکراسی پارلمانی غرب در دست نه فاشیستهای عریان بلکه دموکراتها و لیبرالها و حتی سوسیال دموکراتها بوده است و همگی مرتکب جنایت علیه بشر شده اند. قاعدتا باید بگوئیم که دموکراسی خواهی “مترقیون” یا “شهروندان” راه حل نیست و استثمارگر و استعمارگر و جنایتکار و گانگستر می پروراند و دیگر دنبال این شامورتی بازی ها نباید رفت.
خیر، قضیه از اینهم عممیق تر است.
چطور؟
خیلی ساده،
این جماعت تضعیف حزب الله و حماس و دولت سوریه (برای سرنگونی اش مقاله بعت از مقاله می نوشتند) را بعنوان تضعیف رژیم و سرنگونی آن می بینند و همراه با کل امپریالیستهای غربی موضع تعرضی گرفته اند تا یا رژیم را سرنگون کنند و یا وادار به نوکری کنند. با پیروزی، خاورمیانه به دست آنها می افتد. در واقع، اینها به نفع امپریالیستهای غربی، به جنگ ترکیبی علیه رژیم و روسیه و چین پیوسته اند.
یکی از موانع نوکر نشدن جمهوری اسلامی برای اربابان این جماعت ترقی خواه، دولت روسیه و چین هستند. برای همین بطور سیستماتیک از دیکتاتوری و شرور بودن و متجاوز بودن این دولتها میگویند و اصلا در اسرائیل و لیبی و عراق و سوریه و لبنان و اوککراین قبل از جنگ، تجاوز نمی بینند.
البته،
تاکنون یک دستاورد بزرگ وجود داشته است که در زمینه نظری است.
زبان این جماعت از زبان مارکسیستی سابقشان عقب نشینی کرده و مجبور شده اند از کلماتی مثل “مردم”، “شهروند”، ترقی خواه” “دموکراسی خواه” استفاده کنند – پیروزی بلشویسم. به عبارت دیگر، از لحاظ نظری شکست خورده اند و برای حفظ هویت سیاسی وارد کمپ نظری بورژاها شده اند. اگر دقت کنید، توضیح خصوصیت های آنها در کامنت قبلی توضیح خصوصیتهای بورژواها هم هست. حتی در چهارچوب مارکسی، زبان این جماعت مثلا سوسیالیست هیچ نزدیکی به زبان مارکس و انگلس ندارد. بخشی از این جریان، ضد سرمایه داری موضع گیری میکند اما آنرا بصورت طبقاتی ارزیابی نمیکنند تا ماهیت بورژا لیبرالی خود را پنهان کنند.
موفقیت این جریان به موفقیت امپریالیستهای غربی بستگی دارد و حریف شامورتی بازی ها و جنایتکاری های امپریالیستهای شرقی نمی شوند. هر دو دو طرف یک سکه هستند. ضد سلطنت طلبان بودن آنها هم از زاویه رقابت درونی است.
خصوصیت اپوزیسیون دموکراسی خواه ایرانی:
۱ – سرمایه داری غرب را از زاویه منافع طبقاتی کارگران نقد نمیکند و حرفی از ضرورت انقلاب کارکری (ضد بردگی مزدی) نمی زند.
۲ – الترناتیو دولتی اش همان ساختار سیاسی روی کاغذ دولتهای غرب است که میدانیم در عمل فاشیسم است.
۳ – امپریالیسم غرب را نقد نمیکند.
۴ – حاکمیت مطلق آلیگاروشهای غربی را بر تاروپود جوامع غربی انکار میکند.
۵ – رژیم را از زاویه رژیم بردگی مزدی بودنش نقد نمیکند ، چون بطور اتوماتیک علیه ارباب غربی است.
جنگ این اپوزیسیون شیاد با رژیم ، در عمل، جنگ ارتجاع غرب با ارتجاع رژیم برای کسب قدرت سیاسی است.
آسیب دیدگی و کشته شدن هواداران دو طرف باعث تاسف است، اما نیات و خواسته های این ارتجاعیون قابل تائید و حمایت نیست.
منطق رویکرد به تضاد جمهوری اسلامی و اسرائیل با منطق رویکرد به تضاد دموکراسی خواهان و رژیم یکسان است. تمام این جریانات اقتدارگرا هستند. هم دولت جمهوری اسلامی و هم دولتهای دموکراتیک غربی استثمارگر و آدم کش اند و تنها راه نجات از این شیادان و آدم کش ها انقلاب آنارشیستی کمونیستی است.
انقلاب آنارشیستی کمونیستی انقلابی تدریجی و قدم به قدم و سازنده روابط و تشکلات غیر سلسله مراتبی در محل کار و زندگی علیه فرهنگ مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و انواع تعصب است. جهالت اپوزیسیون دموکراسی خواه مثل همان جهالت اپوزیسیون ضد شاه هست و نتایج اجتماعی اش هیچ چیز جز فاجعه بعد از فاجعه و بقای ارتجاع نخواهد بود. در سرنگونی رژیم تعجیل نباید کرد. سرنگونی فوری رژیم در شرایطی که ذهنیت زنان و کارگران انقلابی نیست، فقط رفتن از یک قفس به قفسی دیگر است.
حتی رژیم به اندازه کافی نقد نمی شود چون جنبه بردگی مزدی و هیراشی آن در نقدها معمولا غایب است. نقد نولیبرالیسم رژیم نقد بردگی مزدی نیست، نقد نداشتن سیاست رفاهی در سیاستهای حاکمین سرمایه دار است.
اپوزیسیون و رژیم و جوامع غربی باید از این زوایا نقد شوند:
مردسالاری بودنشان،
بردگی مزدی بودنشان،
امپریالیست یا پتانسیل امپریالیستی و یا نوکر امپریالیست بودنشان،
هیراشی بودنشان،
تبعیض گرایانه بودنشان.
نقد نباید فقط محدود به یکی از این ابعاد شود.
اگر کار و کسب سیاسی این اپوزیسیون افشا نشود، مثل سران رژیم، ب عد از رهبر و رییس جمهور شدن، بسیار دیر خواهد بود.
از زاویه مارکسی هم قضیه را ببینیم، پیروزی در نبرد دموکراسی باید توسط حزب طبقه کارگر انجام شود نه مترقیون. ایشون یک طبقه جدید اختراع کرده بنام مترقیون. حالا برای ما توضیح بدهید که خصوصیت این مترقیون چیست.
همانطور که در مقاله پیش توضیح داده شد، سرمایه داری جهانی در بحران نیست، برعکس، در شکوفایی هم هست. بحرانی بودن سرمایه داری جهانی را بر اساس تعداد بیکاران و فقیران نمی سنجند، بر اساس خطر سرنگونی این آلیگاروشها ی حاکم می سنجند. نه تنها هیچ خطری آنها را تهدید میکند، بلکه سالی چندین میلیارد به جیب می زنند و تمام سیاسیون دولتی را خریده اند و توده ها بجای مبارزه با آنها به مبارزه با خود در احزاب و انتخابات ها مشغولند. این چه بحرانی است؟
نویسنده میخواهند در آمریکا هم زنان و کارگران را دنبال بورژوا لیبرالها راه بیاندازد (مبارزه ضد فاشیستی تلقی خواهان) و انکار میکند که راه حل آنها انقلاب است: از بین بردن مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، هیراشی و انواع تعصب.