تاریخ روابط روسیه با ایران،
فرزین خوشچین
نشانه گذاریها (:، ؛ و غیره) همانگونه اند، که در متن روسی آمده اند. توضیحات درون متن شماره گذاری شده و در پایان آمده اند.
همه جا توضیحات درون کروشه [] از مترجم است.
سرگئی میخائیلویچ سالاویوف (1879-1919) مطالعات و حکایات دربارۀ تاریخ روسیه
پیشگفتار مترجم
اینگونه شایع است، که پتر کبیر گویا وصیت کرده بود سرزمینهای جنوب را تا هندوستان و خلیج فارس تصرف نموده و به روسیه ملحق نمایند. سالاویوف این شایعه را رد می کند و می گوید، که چنین وصیتنامه ای وجود ندارد. اما این اندیشه و سیاست را «وصیتنامۀ نانوشتۀ پتر کبیر» می داند و می گوید: « کاری، که بوسیلۀ آدم کبیری آغاز شده باشد، گاهی پس از یک سده و اندی، پس از مرگ وی پایان می یابد. بدینسان ما هم اکنون در سدۀ دیگری وصیتنامۀ نانوشتۀ پتر کبیر دربارۀ شرق را به انجام می رسانیم». و با توجه به دورانی، که خود سالاویوف می زیست (1919-1897) می بایست این سخن او را تاییدی بر سیاست اشغالگری تزار های روس دانست؛ از الکساندر اول، که قرارداد گلستان (1813) و نیکولای اول، که قرارداد ترکمنچای (1828) را به ایران تحمیل کردند، و جانشینان آنها تا نیکولای دوم، که این سیاست اشغالگری را از کرۀ شمالی تا شرق دور و تا دریای بالتیک ادامه دادند. از همین روی، برای آنکه بتوانیم این بخش از تاریخ سرزمینمان را بهتر درک کنیم، باید شناختی، هرچند کلی، از روسیه و ترکیۀ آن زمان داشته باشیم و آنرا با شناخت از وضعیت سیاسی-اجتماعی بویژه پایان دودمان صفوی مقایسه کنیم.
از روسیه آغاز می کنیم: درست در زمانی، که پتر کبیر برای تصرف سرزمینهای کرانۀ دریای کاسپین نقشه می کشید، روسیه درگیر «جنگ شمال» (1721-1700) بود. و آن جنگی بود بر سر کنترل دریای بالتیک. در آن جنگ اتحاد سوئد-فنلاند در برابر دانمارک-نروژ، پرووس با تکیه بر واتیکان، لیتوانی، لهستان و روسیه مقاومت می کرد. البته حکومت صفوی نه تنها از این موضوع، بلکه از هیچکدام از اوضاع جهان خبر نداشت، و اصولاً در پیله ای، که شیعه برایش تنیده بود بسر می برد، و بنا بر این، صفویان نمی توانستند از درگیر بودن روسیه در جنگ شمال به سود خودشان بهره برداری کنند. می بینیم، سوئد با داشتن ارتشی سازمان یافته و مجهز به توپ و تفنگ، توانسته بود به چنان قدرتی دست بیابد، که بتواند در برابر این نیروی عظیم ایستادگی کند. و می بایست یادآور شویم، که شاه اسماعیل صفوی پیشنهاد اروپائیان را برای ساختن توپخانه رد کرده بود و استدلالش این بود، که تیراندازی با توپ «ناجوانمردانه» است؛ گویا تیراندازی با کمان «جوانمردانه» بود! همین هم زمینۀ شکست سنگین در نبرد چالدران را فراهم آورد. اما شاه اسماعیل به فکر سازمان نوین ارتش و ساختار دولت نوین نبود. سپس هم برادران شرلی به دربار صفوی پیشنهاد توپ ریزی و تفنگ سازی را داده بودند، که آنهم چندان جدی گرفته نشد.
آنگونه، که گئورگی پلخانوف در پیشگفتار یکی از مقاله های خودش دربارۀ چرنیشفسکی، با استناد به تاریخ روسیه می گوید: «پس از شکست تاتارها، سرزمین پهناوری برای دهقانان آزاد گشوده شده بود. دهها سال به درازا کشید، تا دولت توانست یوغ خودش را بر این دهقانان آزاد بگذارد. در این دوره کشاورزان مانده در روسیه بار سنگین مالیات کشاورزان کوچیده را نیز بر دوش گرفته بودند. در سدۀ 17 آزادی کوچ دهقانان بطور قطع ممنوع گشت، زیرا عملاً امکان گرفتن باج و خراج (که در آن روزگار بصورت جنسی بود)، از دهقانان کم شمار مانده امکان پذیر نبود. بدین ترتیب، بخشی از بردگی کامل دهقانان در زمان پتر اول و کاترین دوم انجام شد. پتر کبیر برای سازماندهی ارتش نوین، کادر اداری، بازرگانی، ناوگان دریایی، صنعت و آموزش و پرورش به پول نیاز داشت، که از دهقانان و تهیدستان شهری (مشانها) به دست می آمد. پتر کبیر نمی توانست از رفرمهای خودش دست بکشد. سرواژ دقیقا به رفرمهای او کمک کرده بود، زیرا در کارگاهها و کارخانه های ایجاد شده، دقیقاً دهقانان سرف به کار گمارده شده بودند»(گ.و.پلخانوف، ج4 آثار فلسفی، مسکو، 1956-ترجمۀ همین قلم از روسی). و نقطۀ ضعف رفورم های پتر کبیر، دقیقاً در همینجا بود: فرق اینگونه کارگران از کارگرانی، که در اروپای باختری از روستا به شهر کوچیده و چیزی جز نیروی کارشان را در اختیار نداشتند و مجبور بودند در مانوفاکتورها و کارگاهها کار کنند، این بود، که کارگر پرولتر اروپای باختری، اولاً، شهروند به شمار می رفت، در حالیکه کارگر سرف روس در کارخانه با تنبیهات بدنی نیز رو به رو بود، دقیقا همان شرایط دهقان در روستا. و ثانیاً، کارگر پرولتر اروپای باختری دستمزدی دریافت می کرد، که می توانست سر آن با کارفرما و سرمایه دار چانه بزند، اعتصاب کند و … اما کارگر روس، که همچنان رعیت سرف به شمار می رفت، از این پایه ای ترین حقوق اجتماعی برخوردار نبود، و حتی بصورت فصلی می بایست به روستا بازگشته و در آنجا نیز پس انداز خود را به خانوادۀ گرسنۀ خودش بدهد. در این حالت، او هنوز بطور کامل از زمین کنده نشده و کاملا پرولتر کارخانه نگشته بود. کارخانه ها هم کارخانه هایی بودند، که پتر کبیر برای مقابله با کشورهای اروپای باختری بدانها نیاز داشت (باروتسازی، اسلحه سازی، کشتی سازی، توپ ریزی) و سپس، در درجۀ دوم، کارخانه هایی برای تولید کالاهای صنعتی و مصرفی، که شمار و گوناگونیشان هم زیاد نبود. با اینهمه، گامهای شتابان پتر کبیر برای رساندن روسیه به کاروان تمدن اروپای باختری، چهرۀ روسیه را دگرگون کرد. اینگونه دگرگونی در ایران هرگز رخ نداده بود.
روسیه، به هر روی، دارای ساختار فئودالی خود-ویژه ای بود، اما ایران هرگز اینگونه ساختار را تجربه نکرد. اگر در روسیه با استبداد متمرکز رو به رو هستیم، در ایران استبداد دارای ویژگی سلطۀ اقوامی بود، که هر از گاهی بر دیگر اقوام پیروز گشته، از کله ها مناره می ساختند و مردم شهرها را کور می کردند. سپس شاید سد سال به درازا می انجامید، تا این قوم خونخوار رفته-رفته آرام و متمدن می گشت، چند تا گرمابه و مسجد می ساخت و به شاعران مجیزگوی خودش پاداش می داد، اما در همین زمان، قوم خونخوار دیگری برمی خاست و همین سناریو را تکرار می کرد، بدون انکه ساختار و سیستمی کار گذارده شود. بدینسان، از دوران صفویه به بعد، ایران دچار عقبماندگی شدید در همۀ زمینه ها بود و تا امروز نیز ما دارای سیستم نیستیم، در هیچ زمینه ای.
در سده های 17 و 18 شاهد شورشهای استپان رازین و ایمیلیان پوگاچوف هستیم. استپان رازین، حتی نه انقلابی، بلکه بیشتر راهزن بود و پس از جنگ و گریزهایی، در زمان صفویه، به شمال ایران تاخته و به کشتار و غارت سرگرم شده بود، بدون آنکه شاه صفوی در اصفهان از این موضوع آگاه شده باشد. حکومت ایران نه در زمان صفویه از جنگ روسیه در دریای بالتیک خبر داشت، و نه حکومت قاجار از جنگ ناپلئون با روسیه آگاهی داشت تا بتواند از این شرایط به سود خودش بهره برداری کند.
در همین زمان، ترکیۀ عثمانی هم جای خلفای عرب را گرفته و با تکیه بر دین اسلام سنی، برای خودش امپراتوری عظیمی فراهم آورده بود، و همچنین با نزدیکی به اروپا، بسرعت از ارتش نوین اروپایی و ساختن رزم افزارهای نوین بهره جسته بود. ترکیۀ عثمانی عملاً تهدیدی برای اروپا و همچنین روسیه بود. با اینهمه، ترکیه در ساختار دولتی نیز از روی اروپا کپی برداری می کرد و روابط دیپلماتیک را می شناخت. و این در حالی بود، که صفویان از هیچکدام از رویدادهای تاریخی، همانند نبرد با پرتقال و بیرون راندن آنان، اسلحه سازی برادران شرلی و آشنایی با انگلستان نتوانستند به فکر سازماندهی اداری و لشگری کشور بیافتند. مزید بر علت نیز، همانگونه، که گفتیم، شیعه گری بوده است، که تا امروز نیز به انزوای ایران یاری رسانده است. کما اینکه امروز نیز کشورهای عربی و شیخ نشین ها روابط بهتری با ترکیه دارند، هرچند، ترکیه در اشغال و کشتار درون سوریه و غارت نفت سوریه فعالانه شرکت دارد، و در برابر اینگونه رفتارهای ترکیه، جمهوری اسلامی کمکهای رایگانی را به فلسطین، لبنان، سوریه و دیگر کشورها و شیخ نشین ها می کند، با اینهمه، هیچکدام از کشورهای دنیای عرب خواهان دوستی با جمهوری اسلامی نیست.
اینها مسائلی هستند، که دست کم از دوران غزنویان گریبانگیر ایران بوده اند.
تاریخ روابط روسیه با ایران
سرگئی میخائیلویچ سالاویوف (1879-1919) مطالعات و حکایات دربارۀ تاریخ روسیه
بخش ششم
پتر کبیر در دریای کاسپین
در اروپای باختری، جایی، که آشنایی بسیار کمی با روسیه دارند، باور دارند، یا دست کم برای خودشان سودمند می دانند به تحریف زیرکانه اندیشیده ای باور داشته باشند،-وصیتنامۀ پتر کبیر. می دانیم این مصلح اجتماعی از خودش وصیتنامه ای بر کاغذ بر جا نگذارده است؛ بلکه فعالان کبیر تاریخی وصیتنامه را در عمل بر جا می گذارند: فعالیت ایشان، آغازشان و اشاراتشان در خدمت برنامه ای می باشد، که در آینده انجام می شود، گاهی پس از زمان بسیار درازی. کاری، که بوسیلۀ آدم کبیری آغاز شده باشد، گاهی پس از یک سده و اندی، پس از مرگ وی پایان می یابد. بدینسان ما هم اکنون در سدۀ دیگری وصیتنامۀ نانوشتۀ پتر کبیر دربارۀ شرق را به انجام می رسانیم.
ما عادت داریم فعالیت بیرونی امپراتور نامدار رویکرده به باختر، به کرانه های گران ارج دریای بالتیک را، جایی، که در دهانۀ رود نِوا برای خودش بهشت را برپا ساخته بود متصور شویم [منظور سالاویوف شهر سن پتربورگ است، که به فرمان پتر کبیر با پاکسازی بیشه زارها و باتلاقها بر کرانۀ خلیج فنلاند برپا شد]. اما با اینهمه نمی توان پتر را به یکسونگری متهم نمود: همزمان با به کار بردن زور برای شکست دادن سوئد و و تسخیر کرانۀ بالتیک، پتر چشم بر خاور نبسته بود، زیرا بخوبی از اهمیت آن برای روسیه آگاه بود، می دانست چگونه ملت تهیدست روس ، اگر در روابط بازرگانی میان اروپا و آسیا میانجی شود، می تواند ثروتمند شود. با سلطه بر کرانه های دریای بالتیک، پتر کانالی کند برای اتصال آن با دریای کاسپین، و همینکه جنگ در باختر، در دریای بالتیک قطع شد، پتر فعالیت خودش را به دریای کاسپین منتقل کرد.
از سدۀ شانزدهم، هنگامیکه مرزهای روسیه از راه سلطه بر آستراخان به دهانۀ ولگا رسید، روسیه، خواهی- نخواهی، مجبور بود در کارهای مردمان قفقاز دخالت کند. منافع سه دولت بزرگ: روسیه، ترکیه، ایران در برزخ میان دریای سیاه و دریای کاسپین، در میان جمعیت بربرهای تکه-تکه شده و گوناگون در باورهای دینی برخورد داشتند، که بخشهای از آن در جنگ همیشگی با یکدیگر بودند[روسها همۀ مردمان غیر مسیحی و کمتر شناخته شده را «بربر» می نامیدند].
روسیه، که برای کمک به جمعیت مسیحی فراخوانده شده بود، نمی توانست اجازه دهد در اینجا نفوذ اسلام، بویژه ترکیه نیرومند شود؛ و اکنون در دوران اصلاحاتی، که هدفش پیشرفت نیروهای صنعتی مردم بود، منافع تجاری و تلاش برای تامین بازرگانی روس در کشور، که از دیرباز بازرگانان مسکویی را ثروتمند می کرد، به منافع دینی و سیاسی افزوده شد. جنگ با ترکیه (1711) و سپس خطر هموارۀ اینکه دوباره آغاز شود، می بایست توجه پتر را به برزخ قفقاز جلب کند.
می خواستند کاباردین را در مقابل اورد کووبان 1[ایل کووبان] قرار دهند، [کاباردین ها و بالکارها یکی از اقوام قفقاز شمالی هستند] و با این هدف در سال 1711 شاهزاده الکساندر بِکُویچ چِرکاسکی 2 بدانجا رهسپارشده و به آگاهی پتر رساند، که ملاکان چرکس منشور تزار را خوانده و آمادگی خود را با همۀ کاباردین برای خدمت به تزار کبیر اعلام داشته اند.
چرکاسکی نوشته بود: «من آنها را به همین تعهد به دین خودشان سوگند داده ام».
ترکها به سود خودشان فعالیت می کردند. در سال 1714 همان چرکاسکی اطلاع داد، که فرستادگان خان کریمه تلاش دارند شاهزاده های مستقل مالکان کوههای نزدیک، میان دریای سیاه و دریای کاسپین را با قول دستمزد سالانه به شهروندی ترکیه متمایل کنند.
فرستادگان خان در کاباردای بزرگ به موفقیتی دست نیافتند، اما شاهزاده های کوومیک [کوومیک ها در شمال غربی دریای کاسپین و بزرگترین قوم ترک هستند، که در داغستان، چچنستان و جاهای دیگر پراکنده هستند، با خط عربی آشنا بودند] مجیز وعده های آنان را گفتند، که در پی آن ناآرامی در کشور برپا شد. چرکاسکی نوشته بود، که ترکها قصد دارند همۀ مردمان قفقاز را تا خود مرزهای ایران، زیر سلط خودشان متحد کنند؛ «و اگر این قصد ترکیه تحقق یابد، هنگامی، که جنگ رخ دهد، غیر از سپاهیان منظم، این مردمان، که بهترین جنگاوران هستند، می توانند نیروی بسیاری را وارد کنند. اگر اعلیحضرت میخواهند مانع شوند، که این مردم زیردست ترکیه بشوند، بلکه آنان را به منطقه خود بیاورند، پس لازم است زمان را از دست نداده و به این کار بپردازند؛ زیرا آنگاه، که ترکها ایشان را در اطاعت از خود تثبیت کرده باشند، آنگاه دیگر جبرانش دیر و کاملاً نشدنی خواهد بود. اما هیچ خطری در تبدیل آنها به وابستگان روسیه نخواهد بود، زیرا آنها مردمان آزادی هستند و به هیچکس وابسته نیستند، اما حتی افزون بر این برای شما دلیلی هست: بدین منظور، از کالمیک ها [یکی از اقوام مغول شمال غربی دریای کاسپین] ملاکان شِوکال در شهروندی برای فرمانبرداری از اعلیحضرت حتی فرزندان خود را به امانت [یعنی به گروگان] داده اند؛ تنها با نادانی و یا ناواردی فرماندهان سپاهی شما این منافع دولتی تا کنون کنار گذاشته شده است. و اگر اعلیحضرت اجازه بفرمایید این مردمان کوهستانی را به زیر نفوذ خود دربیاورید، ترس بزرگی در همۀ ایران افکنده شده و می توانند ارادۀ شما را در همه چیز گردن بگذارند».
چرکاسکی به خیوه رفت و در آنجا کشته شد.
در ارتباط با مردمان برزخ قفقاز فعال دیگری پدیدار شد، ماهرتر و خوش شانستر: آرتِمی پترُویچ وُلینسکی.
در سال 1715 وُلینسکی بعنوان سفیر به ایران فرستاده شد، برای آنکه تا فرمان اقامت، در کنار شاه باشد. او دستور کاری را دریافت کرده بود:
«فرد رهسپار در سرزمینهای شاه، هم در دریا، هم در خشکی، در همه جا، اسکله ها، شهرها و جاهای دیگر مسکونی و مکانها، و هرجایی، که رودخانه های بزرگ به دریای کاسپین می ریزند، و تا جاهایی، که اکنون می توان از دریا به این رودخانه ها کشتی رانی کرد، و آیا از هندوستان رودخانه ای نیست، که به این دریاها می ریزد (با خط شکسته و با قلم خود پتر نوشته شده است)، و آیا در آن دریا و اسکله ها شاه دارای کشتیهای جنگی یا بازرگانی، همچنین دژها و پادگانها می باشد- با احتیاط و سختکوشانه و ماهرانه در این باره پرس و جو نموده، و بویژه دربارۀ گیلان، و چه کوهستانهایی و چه جاهای سخت گذری غیر از یک راه لازم (چگونه شرح می دهند)، که گیلان و دیگر استانها را، که در کرانۀ دریای کاسپین قرار دارند، از استانهای فارس جدا می کنند، اما بگونه ای، که ایرانیها آنرا نشناسند، و دربارۀ آن دفترچه یادداشت روزانۀ مخفیانه ای تهیه کند و همه چیز را بطور مبسوط شرح دهد. هنگام بودن در ایران، زیر نظر بگیرد و شناسایی کند شاه ایران چند تا دژ و سپاه و در چه وضعیتی دارد، و آیا مشقهای اروپایی را در سپاه انجام می دهند؟ شاه چه روابطی با ترکها دارد، و آیا قصد آغاز جنگی تازه را با ترکها ندارد، و آیا نمی خواهد علیه آنها با کسی متحد شود. تلقین شود، که دشمنان عمدۀ دولت و مردم ایران، و خطرناکترین همسایه ها برای همه ترکها هستند، اما اعلیحضرت تزار می خواهد رابطۀ صمیمانۀ همسایگی با شاه را داشته باشد. از چه راهی در آن نواحی بازرگانی اتباع روسیه افزایش داده شود، و آیا نمی توان از راه ایران بنگاه بازرگانی را در ایتالیا برپا نمود. شاه را متمایل کنید دستور دهد به ارمنیان همۀ تجارت ابریشم-مواد خام خود از راه دولت روسیه، با در اختیار داشتن آسانی راه آبی تا خود سن پتربورگ حمل کنند، به جای آنکه مجبور باشند کالاهای خود را با شتر در مناطق ترکیه حمل کنند، و اگر این کار را با سخن گفتن و مزاحمت نتوان انجام داد، آنگاه نمی توان به نزدیکان شاه چیزی داد؛ و اگر امکان دارد این کار را بکنید، آیا امکان ندارد در بازارهای سمیرسک و آلِپ3 ، موانعی ایجاد کنیم کجا و چگونه؟ مردم ارمنی را زیر نظر داشته باشید، که آیا جمعیتشان بسیار است و در کجاها زندگی می کنند، و آیا در میانشان آدمهای سرشناس از اشراف و بازرگانان یافت می شوند، و آیا گرایش به سوی اعلیحضرت تزار دارند، با ایشان مهربانانه رفتار شود و آنها را متمایل به دوستی نمایید، همچنین اطلاع بیابید آیا در آن کشورها از مردم ایران مسیحی ها یا باورمندان به دینهای دیگر نیز هستند، و اگر هستند، وضعیتشان چگونه است؟».
در مارس سال 1717 وُلینسکی پس از تحمل سختی ها و ناملایمات بسیار در راه به اصفهان وارد شد. او به صدر اعظم نوشت: « بدبختی کمیابی از کنارم گذشته است». در اصفهان ابتدا از او بد پذیرایی نشد، اما پس از چند روز، بدون اعلام چیزی، او را در خانه محبوس کرده و چنان نگهبانی سختی بر او گماشتند، که جلوی هرگونه خبری را گرفتند، و این یک ماه و نیم ادامه داشت، و هنگامیکه از ورود سال گذشته شاهزاده چرکاسکی به کرانه های خاوری دریای کاسپین و ساختن دژ مطلع شدند، او را سختگیرانه تر محبوس کردند؛ شایعاتی پراکنده شدند، چندین هزار سپاهیان روس به گیلان حمله کرده اند و کالمیکهای بسیاری نزدیک رو تِرِک پیدا شده اند[کالمیکها قومی از اقوام مغول هستند، که در شمال غربی دریای کاسپین ساکن شده اند].
وُلینسکی سه بار نزد شاه سلطان حسین[1722-1694] بود، چندین بار با وزیر کنفرانس داشت؛ ظاهراً از سوی ایران با همۀ پیشنهادهای فرستادۀ تزار موافقت کرده بودند، اما ناگهان او را به حضور فراخواندند و حکم اخراجش را اعلام نمودند. همۀ پنداشتهای وُلینسکی بیهوده شدند؛ او مخالفت کرد، که پیش از به پایان رساندن کارها نمی تواند برود؛ به او گفتند، که کارها به میل او پایان خواهند یافت، تنها اکنون باید منشور شاه به تزار را دریافت کند.
وُلینسکی نوشته بود: «باورش سخت است، زیرا در اینجا چنان رهبری هست، که بالای سر اتباع نیست، اما تبعۀ همۀ اتباع می باشد، بگونه ای، که چنین ابلهی را نه در میان تاجداران، بلکه حتی در میان مردم ساده بندرت می توان یافت؛ خودش از این خشنود است، که در هیچ کاری نمی خواهد دخالت کند، اما در همه کار به نایب السلطنۀ خودش، اعتمادالدوله اعتماد می کند، که از هر خری ابله تر است، اما او چنان دوستداشتنی است، که شاه به دهانش نگاه می کند و هرچه او بخواهد، انجام می دهد. برای همین در اینجا از نام شاه نیز کم یاد می شود، تنها او، همۀ آنهای دیگر را، که نزد شاه خردمندتر بودند، همۀ آنها را از خود رانده است و اکنون غیر او، تقریباً هیچکس نیست، و بدینسان، هرچه دلش می خواهد انجام می دهد، و چنان ابلهی است، که نه با هدیه، نه با دوستی، نه با استدلال نمی شود نزدیکش شد؛ همانگونه، که بارها تلاش کرده ام، اما هیچ چیزی کمک نکرده است. اینگونه، که شنیده ام در شورا قرار گذاشته اند مرا زیاد در اینجا نگه ندارند، تا از وضعیت دولتشان آگاه نشوم: اما گرچه ده سال دیگر نیز بسر ببرم، دیگر چیزی برای بررسی و مشاهده و هیچ کاری برای انجام نخواهد بود، زیرا آنها نمی دانند کار یعنی چه و چگونه آنرا انجام می دهند؛ افزون بر این تنبل هستند، حتی یک ساعت نمی خواهند دربارۀ کار سخن بگویند؛ و نه تنها کار خارجیان، بلکه کارهای خودشان نیز بیراهه پیش می روند، هرچه به فکرشان رسید، همان را بدون هرگونه استدلالی انجام می دهند؛ با همین رفتارها کشور خود را ورشکسته کرده اند، بگونه ای، که فکر می کنم اسکندر کبیر هم در زندگی خودش نمی توانست با جنگ اینگونه ایشان را ورشکسته کند. فکر می کنم این پادشاهی به ورشکستگی نهایی می رسد، اگر با شاه دیگری نوین نشود؛ نه تنها در برابر دشمنان، بلکه همچنین در برابر شورشیان خودی نیز نمی توانند از خودشان دفاع کنند، و دیگر کمتر جایی مانده است در آنجا شورشی برپا نشده باشد؛ یکی پس از دیگری، همه نابود می شوند، و من در اینجا نمی دانم برای چه نابود می شوم: نه با میخوارگی، نه با ولخرجی، بلکه با تهیدستی، تا کنون چهارده هزار وامدار شده ام. فکر می کنم خداوند برایم مقدر کرده است کشته شوم، زیرا به اینجا نیز با ترس عظیمی سفر کردم، اما رفتن از اینجا بخاطر بی باکیم در اینجا بازهم سخت تر خواهد بود. از راه گیلان می روم، گرچه اکنون در آنجا طاعون هست، می روم آن ناحیه را ببینم. من با خرد ضعیف خودم استدلال دیگری ندارم، جز اینکه خداوند سرنگونی این پادشاهی را رقم می زند، به همان چیزی، که آنها با بلاهت خودشان ما را رهنمون می شوند؛ از دیدن بلاهت ایشان شگفتزده نمی شوم، فکر می کنم این ارادۀ خداوند است برای خوشبختی اعلیحضرت تزار؛ و گرچه جنگ واقعی ما (جنگ با سوئد) جلوی ما را خواهد گرفت، اما همانگونه، که ضعف اینجا را می بینم، بدون هرگونه ترسی، می توانیم این جنگ را آغاز کنیم، زیرا نه تنها با همۀ ارتش، بلکه با سپاه کوچکی بخش بزرگی بآسانی می تواند به روسیه ضمیمه بشود، چیزی، که در زمان کنونی نمی توند مناسبت تر باشد، زیرا اگر این کشور شاه نوینی داشته باشد، آنگاه شاید نظم دیگری برپا شود».
وُلینسکی در 1 سپتامبر 1717 اصفهان را ترک کرد[در زمان شاه طهماسب دوم]، و پیش از رفتن قراردادی را بست، که به موجب آن بازرگانان روس حق داد و ستد آزاد را در همۀ ایران به دست آوردند، خریدن ابریشم خام در هر جایی، که بخواهند و هر اندازه، که بخواهند. فرستادۀ تزار زمستان را در شماخی بسر برد و در آنجا آسایش داشت و بهتر نیز می توانست وضعیت دولت ایران و خوی مردمش را مطالعه کند. آگاهی از ضعف خود، ترس شدیدی را در برابر روسیۀ نیرومند پراکنده کرده و منتظر جنگ آیندۀ نزدیک بودند و به هر شایعه ای دربارۀ تمرکز سپاهیان روس در مرزها باور می کردند. در آغاز سال 1718 در شماخی با وحشت به یکدیگر تعریف می کردند، که تزار در آستراخان 10 بویار را با 80000 سپاهیان منظم فرستاده است، که در رود تِرِک چند سد کشتی زمستان را بسر می برند. خان شماخی از این حکایات بهره برداری می کرد تا با سپاه برای کمک به شاه بیرون نرود، و هنگامیکه وُلینسکی گوشزد کرده بود، که خان می تواند به این خاطر تنبیه بشود، به او پاسخ داده بودند: «برای خان هیچ مشکلی نخواهد بود، هیچکسی را نداریم، که تنبیه مان کند، برای همین هرکس هرچه می خواهد می کند: هنگامیکه جای ترسی نیست، از چه بترسیم؟».
فارسِدان بیک گرجی به شماخی نزد وُلینسکی آمد، که با او در اسپانیا دیدار داشت. این فارسِدان بیک در خدمت شاهزادۀ گرجی واختانگ لِئونُویچ4 بود، که با پذیرش اسلام، سرفرماندۀ سپاهیان ایران شده بود. فارسِدان بیک را واختانگ نزد وُلینسکی فرستاده بود خواهش کند، تا او از تزار سپاسگزاری کند بخاطر مهربانی تزار در روسیه به خویشاوندانش، و خواهش کرده بود کلیسای روسی واختانگ را بخاطر ارتداد نفرین نکند: او از دین مسیح بیرون رفته بود، نه برای مقام دنیوی، نه برای دارایی مادی، بلکه برای آنکه خانوادۀ خودش را از زندان آزاد کند، گرچه او قانون نفرت انگیز اسلام را پذیرفته بود، اما در قلبش همیشه مسیحی مانده است و امیدوار است با کمک کلیسای اعظم دوباره به مسیحیت بازگردد. فارسِدان گفته بود: «زمانش رسیده است به کارهای دولتی بپردازیم، بوایطۀ من به واختانگ بنویس چگونه باید با ایرانیان برخورد کند، و اگر توتا پاییز در اینجا، در شماخی بمانی، آنگاه واختانگ تا آن زمان کاملاً از پس کارها برمی آید». فارسیدان بگونه ای سخن می گفت، که گویا وُلینسکی فرستاده شده بود با ایرایان بجنگد. مرد فرستاده به او گوشزد کره بود: «من نه برای جنگ، بلکه برای صلح فرستاده شده ام، من آدم کاملاً دیوانه ای می بودم، اگر با داشتن یک خانه برای خودم، جنگ را آغاز می کردم».
فارسدان پاسخ داده بود: «در ایران اینگونه فکر نمی کنند. می گویند تو در اینجا، در شماخی برای خودت شهر می سازی».
در همین هنگام در شماخی خبردار شدند، که لوپوخین نجیب زاده که توسط وُلینسکی برای تحویل فیل به حاکمیت به روسیه فرستاده شده بود، به سختی از دست لزگی هایی که به او حمله کردند فرار کرده است، و فارسِدان در همین باره به وُلینسکی گفته بود: «مسلماً تزار کبیر انتقام از اربابان کوهستان را بخاطر این رفتار ناجوانمردانه فراموش نخواهد کرد؛ زمانش رسیده است کلک این بیکاره ها را بکنیم، زمان آن است مسیحیان بر مسلمانان پیروز شده و آنها را ریشه کن کنند».
فارسِدان گفت، که شاه به سپاهیان خودش دستمزد پرداخت نمی کند، برای همین آنها خدمت نخواهند کرد، و به خان اوزبک 20 هزار روبل به پول روسی پرداخت کرده است، تا اوزبکها یا اهالی خیوه شاهزاده الکساندر بِکُویچ چِرکاسوف را بکشند. وُلینسکی نامه ای را از واختانگ برای رساندن به عمۀ او ملکه ایمِرِتی گرفت، که در روسیه زندگی می کرد؛ اما خودش از نامه نگاری با سرفرماندۀ ارتش ایران خودداری کرد.
در آغاز سال 1719 وُلینسکی به روسیه بازگشت و در همان سال فرماندار آستراخان شد. در 22 مارس 1720 پتر به فرماندار نوین فرمانی با این نکته ها داد: 1) برای اینکه شاهزادۀ گرجی را متمایل کنید تا در زمان لازم آدم مورد اعتمادی برایمان باشد، و برای این منظور از میان گرجی های دربار آرچیلوف ها گروگانی بگیریم. 2) اسقفی برای هرگونه مراسم در آنجا برای خدمت در ناحیۀ اسقفی دون. 3) افسری را برگزینید، که مناسب بودن راه رفت و بازگشت به آنجا و از شماخی به آنجا را، از راه زمینی یا آبی زیر نظر داشته باشد. همچنین هنگام زندگی در شماخی، زیر پوشش کارهای بازرگانی (همانگونه، که در ایران معمول است) همه چیز را زیر نظر داشته باشید. 4) راه ناهموار از تِرِک تا اووچا جستجو کنید چگونه تعویض شود، و اگر از راه زمینی نمی شود، آنگاه از راه دریایی، از همین روی برایمان لازم است در کنار دریا دژی بسازیم و کم- کم مغازه ها، انبارها و مانند آن را بسازیم، تا سپس در فرصت مناسب وقفه ای نباشد. 5) هرچه زودتر کشتی ها و هرآنچه مستقیماً به دریا و مانند آن مربوط است ساخته شوند، و هیچ وقفه ای به هیچ صورت نباشد، اما همه چیز را بسیار پنهان باید نگه داشت.
در سپتامبر همان سال سروان الکسی باسکاکوف با این سفارش به ایران فرستاده شد: «به آستراخان و از آنجا به ایران بروید، با هر لباسی، که مناسب تر است و اینگونه رفتار شود: 1) از تِرِک [رودخانه ای، که از گرجستان تا داغستان ادامه داشته و به دریای کاسپین می ریزد] از راه خشکی تا شماخی برای بررسی جاده بروید، که آیا مناسب گذر سپاه از نظر آب و خوراک اسبها و غیره می باشد. 2) از شماخی تا آبشوران و از آنجا تا گیلان همین را بررسی کنید، و همچنین دربارۀ رودخانۀ کور اطلاعات به دست آورده شود. 3) دربارۀ وضعیت گمرک و اوضاع دیگر نظارت شده و اطلاع یافته شود و همۀ اینها در پنهانی ترین وجه انجام شود».
در سال 1721 وُلینسکی به پتربورگ رفت؛ دانسته نیست آیا او فراخوانده شده بود یا با دانستن امکان پایان یافتن جنگ شمال، و در پی آن، امکان آغاز جنگ با ایران بدانجا رفت. اینگونه، پیداست، او از پتربورگ بازگشت به امید جنگ بزودی در جنوب و سفر تزار به آستراخان، زیرا در 23 ژوئن به همسر تزار نامه نوشته بود:
«فرمانبردارانه به اطلاع والاحضرت می رسانم. من به آستراخان رسیده ام و این شهر را خالی و واقعاً کاملاً ورشکسته می بینم، بگونه ای، که گرچه عمداً ورشکسته می کنند، اما دیگر بیش از این امکان ندارد. نخست آنکه، دژ اینجا در جاهای بسیاری فروریخته است و همه اش نازک است؛ در هنگهای اینجا تنها پنج تفنگ چخماخی موزا برای 2000 نفر با سودمندی کم هست، و بقیه اش به هیچ دردی نمی خورد؛ و لباس فورم نه در سواره نظام، نه در پیاده ها، غیر از یک هنگ، برای هیچکس نیست، و دیگران روپوشهایی دارند، که بیش از ده سال است می پوشند، در حالیکه برای لباس فورم 34000 روبل پرداخت شده است، که در کازان ناپدید شده است، و من تنها چهار تا از 300 آماد را پیدا کرده ام. و بدینسان، مهربانترین والاحضرت، در کوتاه سخن، نشانه ای از آن نیز نیست دژهای مرزی چگونه باشند، و به هرچه نگاه می کنم، مشکلی دیده می شود، که تغییرش ناشدنی است؛ زیرا در هیچ سه سالی نمی توان همه چیز را به سامان نمود، اما به هر جایی از اینجا نامه نوشته شده است، اما از هیچ جایی هیچ تصمیمی گرفته نشده است، و اکنون دیگر واقعاً، ای مهربانتر از مادر، نمی دانم چه کار بکنم، کمترین چیزی، که می بینم این است، که همه خودشان را کنار می کشند، و من بیچاره تنها باید پاسخگو باشم. ای مهربانترین والاحضرت، خشمگین نشو بر من، این بردۀ شما، که آراپا را با آراپکا دیر به حضور والاحضرت می فرستم، زیرا آراپکا آبستن است و دو یا سه هفتۀ دیگر می زاید، و برای همین ترسیدم بفرستم و در راه به او آسیبی برسد، اما هرگاه از زایمان فارغ شد، بیدرنگ با همۀ دم و دستگاه به حضور والاحضرت خواهم فرستاد». –[سخن از فیل ماده و فیل نری به نامهای «آراپکا» و «آراپا» است، که وُلینسکی باید به پتربورگ می فرستاد].
وُلینسکی با فرستادن این نامه خودش را در برابر سرزنشهایی دربارۀ وضعیت ناجور شهر سپرده شده به دستش بیمه کرد و نامه نگاری به پتر دربارۀ ناگزیری عمل کردن با دست مسلح، نه با سیاست در ایران و قفقاز را ادامه داد. اینگونه پیداست، که در پتربورگ به وُلینسکی القاء شده بود، که پیش از پایان جنگ با سوئد، آغاز جنگ آشکار با ایران سخت است، اما او می تواند فروپاشی ایران را با خیزش مردمان قفقاز وابسته به ایران سرعت ببخشد. در 15 اوت وُلینسکی به تزار نوشت: «شاهزادۀ گرجی(واختانگ)4 نامه ای به من و خواهر خودش فرستاده است برای اینکه ما باهم لطف اعلیحضرت برای رستگاری جمیع ایشان در مسیحیت را درخواست کنیم و بدینوسیله نشان دهید: 1) اعلیحضرت اجازه فرمایند او بیدرنگ پنج هزار یا شش هزار سپاه خود را به گرجستان نزد او فرستاده شده و در پادگانهای او مستقر شوند، و اعلام دارند، که او در گرجستان با اشراف لهستان اختلاف نظر دارد و چنانچه سپاهیان شما وارد گرجستان شوند، آنگاه خود به خود بسیاری مجبور خواهند بود طرف او را بگیرند. 2) برای اطمینان بهتر است به او اجازه دهید دهها هزار سپاه یا بیشتر را در ایران پیاده کند، برای آنکه دربند یا شماخی را از آنها بگیرد، و بدون این دست زدن به جنگ خطرناک است. 3) او خواهش کرده است اجازه دهید دژی را بر کرانۀ رود تِرِک میان کاباردها و قزاقهای گرِبِن ساخته و پادگان روسی را برای رها بودن از فرماندهی گرجستان و حفاظت از آن برپا دارد. و بدینسان دیده می شود، اعلیحضرت، به نظر این حقیر، همۀ دلایل پیشنهادی او بی پایه نیستند. واختانگ نمایانگر وضعیت ضعف کنونی ایران، و بهره ای است، که از ویژگی این جنگ خواهید برد، و اینکه چگونه ایرانیها نمی توانند با اسلحۀ شما مقابله کنند؛ اگر شما اجازه دهید او، واختانگ به جنگ علیه ایرانیان بپردازد، او می تواند 30 تا 40 هزار سپاه خود را به میدان بیاورد و قول می دهد تا خود اصفهان پیش برود، زیرا او ایرانیان را زن می نامد».
وُلینسکی دلایل یکی از شاهزاده های گرجی را اصولی دانسته و پیشنهاد کرده بود به دیگر مالکان دینهای دیگر مردمان قفقاز نزدیک نشوند، و به سلاح، همچون یگانه وسیلۀ نگه داشتن آنها در ترس و فرمانبرداری از منافع روسیه اشاره کرده بود.
وُلینسکی دربارۀ شِوکال آلدیگیر5، زمیندار تارکوف، به پتر کبیر چنین نوشته بود:
«شما هیچ امیدی به او نمی توانید داشته باشید، زیرا او کاملاً در سوی شاه است؛ از همۀ کارهای او می بینم، که او متقلب، و از همین روی شرور است. خطرناک است مقاصد شما را آشکار کنیم، تا او پیشاپیش به دربار شاه گزارش نکند، و برای همین من قصد ندارم با او جلسه ای داشته باشم، آنگونه، که اعلیحضرت بمن دستور فرموده بودید. و به نظر من مردم اینجا را نمی توان به سوی شما جلب نمود، اگر اسلحه در دست نباشد، زیرا گرچه گرایش دارند، اما تنها و تنها برای پول است، که به نظر این حقیر، لازم است برای آنکه آنها را تامین کنیم تا بی دلیل آنها را خشمگین نکنیم، اما به هیچکس نمی توان اعتماد داشت. همینگونه به نظرم می رسد، که داوودبیک (زمیندار لزگی) به هیچ دردی نمی خورد: او در برابر من پاسخگوست، که مسلماً خواهان خدمت به اعلیحضرت می باشد، برای آنکه شما اجازه دهید سپاهیان و شمار بسیاری توپ برایش فرستاده شود، و او شهرهای ( دقیقاً دربند و شماخی) را از ایرانی ها می گیرد، که به درد خودش می خورند و برای خودش نگه می دارد و شهرهای دیگر را، مانند آنسوی رود کور تا خود اصفهان را به اعلیحضرت واگذار می کند، که هیچگاه در دست او نخواهند بود، و بدینگونه می خواهد زحمتش مال ما باشد و سودش برای خودش».
پیشتر ناحیۀ یندِر، که روسها آنرا دهکدۀ آندرِیِف می نامیدند، و ناحیۀ آکسای به تارک ها تعلق داشت، اما یکی از اشراف بزرگ زمیندار تارک آنها را میان پسران خودش تقسیم کرد، و در زمان مورد اشاره در دهکدۀ آندرِیِف هفت زمیندار وجود داشتند، که دارای ویژگی راهزنی بودند.
ولینسکی نوشته بود: «به نظر من گرفتن انتقام از زمینداران آندرِیِف بسیار ضروری خواهد بود و این سود عظیمی دارد: 1) آنها (به ما) نخواهند خندید و در آینده آشتیجویانه تر زندگی خواهند کرد. 2) این دلیل بسیاری را وادار خواهد کرد که در جستجوی حمایت شما باشند و پشت همۀ مردم آنجا از سلاح های شما می لرزد و در سایۀ آن ترس، وفادارتر خواهند بود. اما اکنون می بینیم آن زمان گذشته است و رفتن بدانسو نه با هیچکس و نه با هیچ وسیله ای شدنی نیست. من به آیووکوو خان کالمیک [کالمیکها شاخه ای از مغولها هستند، که در شمال غربی دریای کاسپین زندگی می کنند] امید بسته بودم، اما هیچ سودی از او نیست، زیرا اینگونه، که می بینم کمترین شر او قدرت شده است. همینگونه بارها به قزاقهای یائیتس و دُن نامه نوشتم؛ اما از یائیتس کسی همراهی نکرد، و گرچه قزاقهای دُن بودند، تنها گاهی هیچ کاری نمی کردند جز پست فطرتی؛ ملاکان آندرِیِفی را، دشمنان مستقیم را کنار گذارده و اولوس، ملاک نوگای، گماشتۀ سلطان محمود را، دشمن قهاری را، که اعلیحضرت اینهمه خواهان شکستش بود، شکست دادند؛ سپس، با فراخوان ارسلان بیک و شاهزادۀ برادران الکساندری (الکساندر بِکُویچ چِرکاسک) به کاباردین حمله کردند، سپس آنها دو حزب دارند، و بدینسان چندین دهکدۀ مخالفان را غارت کردند، همچنین گله های مورد اختلاف را میان خودشان تقسیم کردند، و آنها را در همانجا گذاردند، خودشان دارا نشده و به دُن بازگشتند».
در سپتامبر وُلینسکی خبری دریافت کرد، که به نظرش بیدرنگ می بایست تزار را برای آغاز جنگ تحریک کند. فروپاشی ایران آغاز شده بود و از شمال نیز با آسیب وحشتناکی برای بازرگانی روسیه همراه شده بود، که پتر از راه دیپلماتیک برایش تلاش کرده بود و تنها برای آن نیز آماده بود بجنگد. دیدیم، که ملاک لزگی، داوودبیک می خواست با کمک روسیه به مقام شاهی دست بیابد. اما از انجایی، که وُلینسکی هیچگونه اطمینانی در این زمینه به او نداده بود، او تصمیم گرفت موقعیت مغتنم را از دست نداده و به همراه ملاک کازیکوومیشک، سوورکای، دست به کار شود. 21 ژوئیه داوودبیک و سوورکای به شماخی رفتند؛ 7 اوت شهر را تسخیر کرده و آغاز به سوزاندن و غارت کردن خانۀ افراد سرشناس نمودند. بازرگانان روس آرامش خود را حفظ کرده بودند، پیروزمندان قول داده بودند ایشان را غارت نکنند؛ اما شبهنگام 4000 لزگی و کوومیک مسلح در جایگاه میهمانان به دکانهای روس حمله کردند، پیشخدمتها را با شمشیر فراری دادند، برخیها را کتک زدند و همۀ کالاها را، به ارزش 500 هزار روبل، غارت کردند؛ تنها ماتوِی گیریگوریِف یِورِئینوف 170000 روبل از دست داد، که در نتیجه، این ثروتمندترین بازرگان روس سرانجام ورشکست شد.
بیدرنگ نامه ای از سوی وُلینسکی به تزار فرستاده شد:
«نظر این حقیر را گزارش می کنم: بنا بر قصد شما، برای آغاز این کار، دیگر دلیلی قانونی تر از این نمی تواند باشد: نخست اینکه اجازه دهید از خود دفاع کنیم؛ دوم اینکه، نه علیه ایرانیها، بلکه علیه دشمنان آنها و خودمان؛ افزون بر این می توان به ایرانیها پیشنهاد کرد (اگر آنها بخواهند اعتراض کنند)، که اگر آنها خسارات شما را جبران کنند، آنگاه اعلیحضرت می توانید اموال را به انها بازگردانید (یعنی غنیمتها را)، و بدینسان می توان به همۀ جهان نشان داد، که به همین دلیل حق با شماست. همچنین به نظرم هرچه زودتر اجازه بدهید آغاز کنیم، همان اندازه به کار کمتر نیاز هست، و سودش بیشتر خواهد بود، و این جانور هنوز از دارایی و نیرو دور است؛ بیش از همه از این می ترسم، که آنها، مسلماً در جستجوی حمایت ترکیه خواهند بود، که به نظر من، برای این کار دلیل آشکاری دارند، که اگر انجامش بدهند برای اعلیحضرت نه تنها در پی دارایی دیگران بودن، بلکه گرفتن حق خود نیز سخت خواهد بود؛ اعلیحضرتا، برای همین می بایست پیش از تابستان آینده کار را آغاز نمود، از آنجائیکه برای این جنگ به سپاه بزرگی نیاز نیست، زیرا اعلیحضرتا خودتان می بینید، که نه آدمها، بلکه اسبها می جنگند و خسارت می بینند؛ پیاده نظام بیش از ده گردان را من نمی خواهم، و افزون بر این چهار گردان سواره نظام و سه هزار قزاق، که سپاهیان با آنها بدون ترس زیاد همراه می شوند، تنها اگر مهمات کافی و خوراک بسنده باشد».
جنگ شمال به پایان رسید و هیچ چیزی جلوی امپراتور نوین را نمی گرفت بازرگانی روسی را در کرانه های دریای کاسپین تامین کند. در ماه دسامبر پتر به وُلینسکی پاسخ داد:
«نامۀ ترا دریافت کردم، که در آن از کارهای داوودبیک نوشته اید، و اینکه اکنون بهترین فرصت است به شما فرمان آماده باش داده شود. به نظر دیگر شما پاسخ می دهم، که این فرصت را نباید از دست داد، و ما هم اکنون بخش بزرگی از سپاه را به سوی شما فرستاده ایم، که تا پاییز به آستراخان می رسند. آنچه دربارۀ شاهزادۀ گرجی می نویسید- او را و دیگر مسیحیان را، که کمتر کسی آرزو دارد در این وضعیت باشند، اطمینان بدهید، اما تا پیش از رسیدن سپاهیان ما هیچ کاری را آغاز نکنند (طبق معمول جسارت آن مردمان)، و آنگاه نیز طبق دستور رفتار کنند».
در این زمان وُلینسکی را کارهایی در کاباردین به خود سرگرم داشته بودند، که در آنجا شاهزاده ها بی وقفه با یکدیگر دعوا داشتند و خواهان میانجیگری فرماندار آستراخان بودند. در 5 دسامبر او به تزار نوشته بود:
«من به اینجا به شهرهای گرِبِن علیای قزاق رفته ام. برخی از شاهزادگان کاباردین، که پیش از من به اینجا وارد شده اند، مرا به سوی خود می کشند تا حزب مخالف خودشان را از طریق من ریشه کن کنند، و یا دست کم، شاهزادگان مخالف را از اینجا بیرون کنند و خودشان تنها در کاباردین بمانند: اما من با آنها مخالفت کردم، و با آنچه من نخواهم توافق نخواهم کرد، و حزب مخالف آنها را نوازشگرانه فراخوانده ام، که پدربزرگ آنهایی نیز، که با ایشان دعوا دارند رهبر دیگری در همۀ کاباردین داشته باشند، که با سختی بسیاری او را به بیرون رفتن از کاباردین ترغیب کرده ام، زیرا او از این بسیار می ترسید، که حزب کریمه را در دست داشت، همچنین در زمان او کمتر، اما بهترین سواران بدانجا رفته بودند؛ و گرچه از اول بسیار آنها را سرزنش کرده ام برای چه آنها محافظت اعلیحضرت را کنار گذاشته و کریمه ای ها را به کاباردین می آورند، اما سرانجام آنها را مرخص کرده و همانند گذشته، آنها را به الطاف اعلیحضرت امیدوار نموده و با یکدیگر آشتی دادم، و سوگند دادم زیر فرمان شما باشند و گروی بسیار سنگینی گرفتم. و بدینسان اکنون همۀ کاباردین زیر دست اعلیحضرت می باشد؛ تنها نمی دانم آیا در آینده از میانجیگری من به آنها سودی می رسد یا نه، دلیلش این است، که هرگز میان ایشان صلح برقرار نمی شود، زیرا اینان آدمهای بسیار درنده ای هستند و نه تنها بیگانه ها، بلکه حتی خویشاوندان هم یکدیگر را تکه پاره می کنند، و به نظر من چنین کار شگفت انگیزی کمتر و یا هرگز رخ نمی دهد. به همین دلیل با بررسی موضوع هیچ گناهکار و یا محقی پیدا نشده است، و اینکه دعوا بر سر چه آغاز شد، اکنون دیگر به فراموشی سپرده شده است، و اینکه بر سر چه چیزی دعوا می کنند و یکدیگر را تکه پاره می کنند، هیچکس حقیقتش را نمی داند، بلکه این دیگر رسمشان است و تغییر دادنش ناشدنی است. تهیدستی هم ایشان را به این می کشاند، به دلیل فقر برخی از شاهزادگان نزد من نمی آیند، زیرا لباس ندارند، و با پوستین گوسفند خجالت می کشند سفر کنند، و از هیچ جایی نمی توانند پوشاک بخرند و پولش را ندارند، زیرا هیچ سکه ای ندارند. دارایی از دامداری بهتر بود، اما کریمه ای ها آنرا غارت کردند، و شاهزاده ها از اسب تغذیه می کنند، و توصیف زندگی نکبت بار آنها ناشدنی است؛ تنها یک چیز را می توانم تحسین کنم، که به هر روی، اینگونه جنگجوها در این کشورها یافت می شوند، زیرا در برابر هزار تاتار یا کوومیک دویست چرکس بسنده است».
در آغاز سال 1722، هنگامیکه دربار در مسکو بود، از سِمِن آبراموف، مستشار روس در ایران خبری رسیده بود، که افغانهای برخاسته علیه شاه حسین به سرکردگی محمود پسر میرویس، در 18 فوریه تنها 15 ورست از اصفهان فاصله داشتند. شاه سپاهیان را علیه آنها آراست، اما شکست خورد و اعتمادالدولۀ محبوب شاه، نخستین کسی بود، که از جلوی دشمن فرار کرد. دشمن پیروزمند در 7 مارس به اصفهان رسید و در حومه های شهر اردو زد. شاه حسین بنا بر درخواست مردم، پسر بزرگ خود را جانشینش نامید، اما ایرانیان خشنود نشدند، و شاه پسر دومش را جانشین نامید، و آنگاه این یکی نیز پسندیده نشد و شاه پسر سومش، طهماسب میرزا را جانشین نامید. اما این اقدامات اوضاع را به سامان نکرد؛ پس از دومین شکست، ایرانیان کاملاً روحیۀ خود را از دست داده بودند، اما ارمنیان جلفا، که به نام محل زندگیشان نامیده می شوند، همگی به سوی سپاهیان پیروز گرایش پیدا کردند. سپس از قسطنطنیه خبر رسید، که افغانی ها اصفهان را تسخیر کرده اند و شاه پیر به اسارت درآمده است.
با بودن چنین خبرهایی صبر جایز نبود، بویژه اینکه ترکها می توانستند از شکست ایرانیان استفاده نموده و خودشان را در کرانه های دریای کاسپین تثبیت کنند، که پتر کبیر دریای کاسپین را برای دریای بالتیک گریزناپذیر به شمار می آورد. در 18 آوریل پتر کبیر از مسکو به ژنرال سرلشگر ماتیوشکین7، فرماندۀ آماده سازی کشتی ها در ولگای علیا، نامه نوشت: «بما اطلاع دهید آیا قایقها تا پنجم ماه مه آماده می شوند، و همچنین چند تا از قایقهای باری تا آن زمان آماده می شوند؟ و کشتی های باربری چند تا و کی اماده می شوند- در این باره بیشتر بنویسید و زود باشید».
ماتیوشکین می بایست کشتی ها را تا 20 ماه مه در نیژنی تحویل بدهد، همچنین قول داده بود کشتیهای نیمه کاره را با خودش ببرد و ساخت آنها را در راه به پایان برساند. بخشی از گارد در سوم مه از مسکو با کشتی از رودخانۀ مسکو رو به پایین فرستاده شد. در 13 مه خود امپراتور از راه خشکی رهسپار کولومنا [نزدیک مسکو] شد، که سپهبد گراف آپراکسین و پتر آلکساندرُویچ تالستوی، که او را پتر با خودش برای نامه نگاری و دیگر فرمانها برد، در آنجا به او ملحق شدند؛ همسر امپراتور، کاترینا آلکسِیِونا نیز به کولومنا رفته و همراه با پتر به لشگرکشی پیوست. پتر با همراهانش از کولومنا به اوکوا در نیژنی رهسپار شده و در 26 مه بدانجا رسید و تا 30 مه برای زادروز خودش در آنجا ماند. آن روز را پتر بدینسان جشن گرفت: او صبح زود با کالسکه اش به ساحل و آپارتمان آپراکسین رفت؛ زمانی چند در آنجا ماند و سپس سوار بر اسب به جمعیت نیایش در کلیسا پیوست؛ پس از ناهار، با به صدا درآمدن ناقوسها همراه با ملکه پیاده نزد اسقف رفت، که دیدارشان نیم ساعت به درازا انجامید، پس از صدای ناقوس، شلیک سیزده توپ در شهر آغاز شد؛ پس از شلیکهای شهر، شلیک از چند توپ در املاک استراگانوف و پس از آن از کشتیها آغاز شد. شلیک با تیراندازی از تفنگهای هنگی پایان یافت، که در سوی دیگر رودخانه استقرار یافته بود. امپراتور و ملکه از نزد اسقف به خانۀ استروگانوف رفتند و در آنجا با دیگر سران ناهار خوردند؛ پس از ناهار، نزدیک ساعت شش نزد پووشنیکوف بازرگان رفتند، و از آنجا پتر سوار بر کالسکۀ خود شد و در ساعت 9 در کرانۀ ولگا رهسپار آستراخان شد.
در 18 ژوئیه پتر و کاترین از آستراخان با کشتی رهسپار شد و روز بعد همراه با پیاده نظام وارد دریا شد؛ سواره نظام از راه خشکی رفت. در 27 ژوئیه، روز پیروزی هانگ اوود8، سپاهیان به کرانۀ خلیج آگراخان فرستاده شدند؛ نخست پتر پا بر خشکی گذارد؛ او را بر تخت روان چهار پاروزن حمل کردند، زیرا بخاطر آب کم عمق، قایق نمی توانست به ساحل بچسبد. در محل پیاده شدن در ساحل، بیدرنگ استحکاماتی برپا شد. در همان روز خبر بدی رسید، سرهنگ وِتِرانی، که رهسپار تسخیر روستای آندرِیِف شده بود، در دره ای تنگ زیر رگبار دشمنان قرار گرفت؛ وِتِرانی، که دست و پایش را گم کرده بود، به جای آنکه هرچه زودتر از دره بیرون رود، ایستاد و فکر کرد پاسخ تیراندازی را بدهد، هنگامیکه دشمن در جنگل و کوه پنهان شده و دیده نمی شد، در پی این 80 نفر کشته شدند؛ آنگاه سرهنگ نائوموف، که اشتباه فرمانده را می دید، با بقیۀ افسران موافقت کرد به روستای آندرِیِف حمله نموده و آنجا را تسخیر و به خاکستر تبدیل کنند. در 5 اوت سپاه رهسپار تارکی شد و روز بعد آلدیگیرِی مالک تارکوف نزد پتر پذیرفته شد. امپراتور در برابر گارد ایستاده بود. آلدیگیرِی اعلام داشت، که تا کنون صادقانه به امپراتور خدمت کرده است و از این پس نیز بویژه صادقانه خدمت خواهد کرد. هنگامیکه خان بزرگ پیشین، شاهزاده کانِمیر این سخنان را گفت، پتر پاسخ داد: «بخاطر خدمتت مورد لطف من خواهی بود». در همان روز سلطان محمود آق سویی [خان تاتار از ناحیه ای نزدیک راستوف و رود دُن] همراه با دو ملاک دیگر به حضور تزار رسیدند؛ زانو زدند و اعلام داشتند می خواهند تحت حمایت تزار باشند. پتر آنها را به لطف و حمایت خودش امیدوار کرد. در 12 اوت سپاه با پرچمهای افراشته، بانگ طبل نبرد و موزیک به تارکی [نزدیک ماهاچ قلعه در داغستان] نزدیک شده و در کنار شهر اردو زد. آلدیگری پنج ورست مانده به شهر امپراتور را ملاقات کرد، هنگامیکه پتر در جلوی گارد به سراپردۀ برپا شده می رفت. شِوکال از اسب پیاده شده در برابر امپراتور کرنش کرد و خوشامد گفت. امپراتور باری دیگر او را به لطف خودش امیدوار نمود و اطمینان داد، که مردم او هیچ آسیبی از سپاه روس نخواهند دید. سپس شِوکال به سوی کالسکۀ ملکه رفت و زمین را بوسه داد. فردای آن روز پتر به همراه سه جوخۀ سواره نظام برای گردش در کوههای تارکی [ناحیه ای نزدیک ماهاچ قلعه، پایتخت داغستان] رهسپار شد، برج قدیمی را بازبینی کرد و از آنجا به درخواست آلیدیگری به خانۀ او رفت. میهمانان ابتدا در دو اتاق بزرگ با فواره های سنگی جای گرفتند، سپس میهماندار آنها را به اتاقی با فرش ها و آیینه کاری شده راهنمایی کرد، که زنان در آن بسر می بردند. دو همسر شِوکال به همراه زنان سرشناس دیگری وارد اتاق شده به خاک افتادند، پای امپراتور را بوسیدند و سپس با درخواست خودشان بوسه بر دست امپراتور زدند.
سفره آوردند، خوراکها و میوه های گوناگون بر سفره نهادند؛ شِوکال شراب داغی را در جام ریخت و به امپراتور داد. پتر در این هنگام متوجه شمار بسیار ظروف گرانبها در خانۀ شِوکال شده و پرسید از کجا این ظروف را آورده است. آلیگری پاسخ داد، که این ظروف را در شهر مشهد در ایران می سازند. میزبان هنگام خداحافظی مادیانی خاکستری با افساری طلا را هدیه داد.
در 14 اوت هردو همسر شِوکال نزد ملکه رفتند، پاها و دستهای ملکه را بوسیدند و شش سینی انگور هدیه دادند. در 15 اوت، در روز غنودن مریم مقدس، تزار و ملکه در مراسم شب زنده داری و عشاء ربانی در هنگ شرکت کردند. [پس از مصلوب شدن مسیح، مریم مقدس تحت قیمومیت یوهان حواری قرار گرفت. هنگامیکه سزار ایرود به سرکوب مسیحیان پرداخت، مریم مقدس و یوهان به اِفِس رفتند. در آنجا گابریل فرشته بر مریم ظاهر شد و خبر داد، که سه روز دیگر زندگی زمینی او پایان می یابد. مریم حواریون مسیح را جمع کرد و با آنها بدرود گفت. مریم را در غاری به خاک سپردند. حواری فوما، که نتوانسته بود در مراسم حاضر شود، اجازه یافت در غار را باز کرده و بر مزار مریم نیایش کند. اما گور مریم ناپدید شده بود، زیرا مریم به آسمانها رفته و به مسیح پیوسته بود. حواریون مرگ مریم مقدس و سپس ناپدید شدنش را نه مرگ، بلکه غنودن نامیدند و در کلیسای اورتودوکس روسی این روز را جشن می گرفتند؛ یک روز پیشاجشن و 8 روز جشن، که کشیشان ردای آبی رنگ می پوشیدند و کفنی را، که چهرۀ مریم بر ان نقش بسته بود، در مرکز کلیسا برمی افراشتند. و باید یادآور شویم، که تقویمی، که سالاویوف به کار می برد، در زمان پتر کبیر تقویمی قدیمی و 11 روز از تقویم اروپای باختری دیرتر است. در این جشن جوانان زوج خودشان را برمی گزینند]. پس از پایان نیایش عشاء ربانی پتر خودش جایی را در جلوی کلیسا اندازه گرفت و سنگی را در آنجا گذارد. ملکه و نیز همۀ حاضران همین کار را کردند، و بدینسان بسرعت تپه ای به یادبود نیایش عشاء ربانی روسی در برابر تارکی ساخته شد. در 16 اوت سپاه رهسپار دربند شد. سلطان محمود اووتامیشی [ناحیه ای در داغستان] به فکر مقاومت افتاد، اما شکست خورد و پایتخت او، اوتامیش، که دارای 500 خانوار بود به خاکستر تبدیل شد؛ 26 اسیر به دار آویخته شدند. دربند مقاومتی نکرد. در 23 اوت، یک ورست مانده به شهر، نایب9 دربند به حضور امپراتور رسید. نایب [یعنی نمایندۀ شاه ایران] زانو زد و دو کلید نقرۀ دروازه های شهر را تقدیم پتر کرد.
ملکه لشگرکشی را برای منشیکوف اینگونه شرح داد: «ما از آستراخان از راه دریا تا رود تِرِک و از ترک تا آگراخان رهسپار شدیم، و در آنجا پا به خشکی گذارده و زمان درازی منتظر سواره نظام ماندیم. سپس به قلمرو سلطان محمود اووتامیشی وارد شدیم. او هیچ پاسخی بما نداد؛ از همین روی در 19 اوت صبح نامه ای را با سه قزاق دُن فرستادیم، و در همان روز ساعت سه بعد از ظهر، همان آقا اتفاقاً نزد افراد ما رفت و آنها از پذیرایی او بسیار خوشحال شدند. سپس افراد ما او را تا خانه اش همراهی نموده و میهمانش شدند و هنگامیکه در آنجا بودند، برای خوشامد آنها آتش بازی کردند. چرند راه درازی نبود، تنها بی علوفه بودن اسبها و گرمای هوا بسیار سخت بود».
سناتورها از مسکو به پتر نامه نوشتند، که «برای پیروزی بر ایران و تندرستی پتر با شادی بسیار جام خود را می نوشند». اما پتر، که می خواست به خاور گرامی نگاهی بیاندازد، که از آن انتظار بهره برداری برای ثروتمند شدن روسیه را داشت، مانند همیشه می خواست با کارها در محل آشنا شود و قصد نداشت زمان درازی در لشگرکشی شرکت کند. این جنگ شمال نبود، که از نظر اهمیتی، که داشت، بتواند نبودن طولانی امپراتور در کشور را توجیه کند. تسخیر تارکی و دربند بدون تیراندازی، امید داد، که باکو نیز از چنین نمونه ای پیروی خواهد کرد، و ستوان لووکین سوار بر کشتی کوچک بادبانی رهسپار شد تا مردم باکو را به فرمانبرداری بخواند. اما سختی در فراهم آوردن خواروبار برای سپاه وادارش کرد لشگرکشی را متوقف کند. بهتر دیدند آرد را از 12 کشتی باربری خالی کنند، اما هنگام خالی کردن بار، شبهنگام باد شدید شمالی برخاست، چنانکه آب در کشتی ها جمع شد؛ تا نیمروز آب را بیرون می ریختند، سرانجام خسته شدند و تنها یک راه ماند؛ در ساحل پیاده شوند و کشتی ها را به گل بنشانند. بار کشتی ها را خالی کردند، اما آرد خیس شد و بسیار از آن خراب شد. منتظر 30 کشتی دیگر خواروبار از آستراخان بودند، اما فرماندۀ آنها، کاپیتان ویلبوآ خبر داد، که به خلیج آستراخان رسیده است، اما بیشتر از آن می ترسد ادامه بدهد، زیرا کشتی ها در وضعیت بدی بودند و راندن آنها در دریای آزاد سخت است. پتر شورای جنگی را فراخواند، که در آن تصمیم گرفته شد، از آنجایی، که خواروبار تنها برای یک ماه کافی است، پادگان دربند را ترک نموده و به آگراخان بازگشت کنند. سپاهیان در راه بازگشت به حرکت درآمدند. در دربند پادگان به فرماندهی سرهنگ یوونکِر گذارده شده بود. سپس در جایی، که رود آگراخان از رود سولاک جدا می شود، پتر دژ تازۀ صلیب مقدس را بنا کرد. این دژ می بایست به جای دژ ترسک قدیمی، که امپراتور وضعیتش را بسیار نامناسب تشخیص داده بود، مرزهای روسیه را حفظ کند. در همین زمان، که دژ نوین پایه ریزی می شد، کدخدای کراسنوشِک با مردم دُن و کالمیک [شاخه ای مغولها در شمال غربی دریای کاسپین] در پایان سپتامبر به سلطان محمود اووتامیش، که از دشمنی با روسیه دست نکشیده بود، ضربه زد. کدخدای کراسنوشِک هرآنچه را از حملۀ پیشین باقی مانده بود و یا دوباره پدیدار شده بود، نابود کرد، بسیاری را کشت، 350 تن را به اسارت گرفت و 11000 گاو را افزون بر دیگر چیزها به غنیمت گرفت. پتر در بازگشت به آگرخان سوار کشتی شد و به آسترخان رفت و در 4 اکتبر به سلامت بدانجا رسید. اما ژنرال-ادمیرال، که پس از او رهسپار شده بود، 4 روز توفان سهمیگن را از سر گذراند. در 6 نوامبر پتر از دسته ای از سربازان بازدید کرد، که با کشتی از آستراخان به گیلان به فرماندهی سرهنگ شیپوف رفته بودند، و در 7 نوامبر به سوی مسکو رهسپار شد، و در 13 دسامبر پیروزمندانه وارد شهر شد.
همزمان با حرکت سپاه، مذاکرات با دولت ایران جریان داشت. همچنین در 25 ژوئن پتر در آستراخان دستور داد این نکته ها به کنسول روس در ایران فرستاده شوند: «به شاه پیشین یا کنونی، یا هرکس را، که دارای مسئولیت می یابی، پیشنهاد کن، که ما نه برای جنگ با ایران، بلکه برای ریشه کن کردن شورشیانی به شماخی می رویم، که ما را آزده اند، و اگر برای آنها (یعنی برای دولت ایران)، خسارت شدیدی، که به آنها وارد شود، نیاز به کمک داشته باشند، ما آمادۀ کمک به آنها و پاکسازی همۀ دشمنانشان هستیم، و این نکته ها سلطۀ همیشگی ایران را تایید می کنند، اگر ایرانیان در برابرش برخی استانهای کرانۀ دریای کاسپین را به ما واگذار کنند، و می دانیم، که اگر ایرانیان در همین ضعف بمانند و این پیشنهاد را نپذیرند، آنگاه ترکها نخواهند گذارد ایران سلطه داشته باشد، که این برای ما ناخوشایند است، و نه تنها برای آنها، بلکه برای خودمان نیز خواهان سلطۀ یگانه نیستیم، اما بدون آنکه نسبت به آنها (ایرانیان) تعهدی داشته باشیم، نمی توانیم از آنها پشتیبانی کنیم، اما تنها زمین هایی را تصاحب می کنیم، که در کنار دریا قرار دارند، زیرا ترکها را نمی توانیم بدانجا راه بدهیم. این را نیز به آنها پیشنهاد کن: اگر چیزی را، که در بالا نوشته ام نپذیرند، چه سودی خواهند برد هنگامیکه ترکها به ایران حمله کنند؟ آنگاه برای ما فوق العاده لازم خواهد بود بر کرانه های دریای کاسپین تسلط داشته باشیم، زیرا نمی توانیم ترکها را بدانجا راه بدهیم، و بدینسان، آنها [ایرانیان] اگر بخشی را حیفشان بیاید ازدست بدهند، همۀ کشورشان را از دست خواهند داد».
آوراموف این نکته ها را هنگامی دریافت، که در قزوین بسر می برد و به جانشین شاه طهماسب پیشنهاد کمک کرد، که برای آن سفیری باید نزد امپراتور بفرستد. [آواموف، سیمون آوامُویچ، ارمنی آشنا به زبان فارسی و مترجم بود، که از موقعیت دهقان سرف به کادر دیپلماتیک دربار پتر رسیده بود] آوراموف دربارۀ پاداش بخاطر کمک چیزی نگفته بود تا در «خودپسندی و غرور منجمد» ایرانیان مانعی در برابر هدف ایجاد نکند. آوراموف، که دیده بود طهماسب جوان است و به کارها خو نگرفته است، با مسئولان به مذاکره پرداخته و پیشنهاد کرد سفیری فرستاده شود با اختیار تام رسیدن به توافق دربارۀ پاداشی، که امپراتور در برابرکمک درخواست کند. ایرانیان موافقت کردند. آوراموف نتیجۀ مذاکرات خودش را به اطلاع رسانده و گزارش داده بود، که دولت ایران سرانجام ورشکست شده و نابود خواهد شد: علیمردان خان، که همۀ امیدها به او بسته شده بود، راهش را کج کرد و به مرز ترکیه رفت. افغانها بدون برخورد به مانعی همه جا را، که شاه پشت سر خودش گذاشته بود، غارت کردند، کردها اطراف تبریز را ویران کردند. جانشین پادشاه، طهماسب نمی توانست بیش از 400 تن سپاهی را گردآوری کند. اسماعیل بیک، که به سفارت در روسیه گمارده شده بود، اشک ریزان به آوراموف گفته بود: «دین و قانون ما سرانجام نابود خواهد شد، اما دروغ و غرور اربابان ما کاهش نمی یابد».
در همین زمان کشتی سرهنگشیپوف، بخاطر باد شدید شمالی، ناگهان بسرعت فاصلۀ میان مصب رودهای ولگا و کوورا را پیموده و در پایان نوامبر 1722 وارد این رود شده و سپس، بعنوان متحد شاه، شهر بزرگ رشت17 را به تصرف درآورد. فرماندار آنجا نمی خواست به سپاهیان روس اجازۀ ورود بدهد، اما وسیله ای برای مقاومت در اختیار نداشت.
شیپوف نوشته بود: « من از مردم رشت می ترسم. شنیده ام، که علیه ما سرگرم فراهم آوردن سپاه هستند، درختان جنگل را قطع می کنند، اما هیزم بسیار مورد نیاز ما را توهین به خود تلقی می کنند. می گویند: ما از جنگل به شاه کمک می کنیم، و شما را نمی شناسیم. من با آنها مهربانانه رفتار می کنم و تلاش می کنم هرگونه شده آنها را متقاعد کنم، اما آنها از بودن ما خوشحال نیستند و می خواهند ما زنده نباشیم. همۀ مردم ثروتمند اینجا در سرگیجۀ شدیدی بسر می برند، نمی دانند به کدام سو گرایش داشته باشند، و اگر افراد ما بیشتر می بودند، آنگاه با امید به پشتیبانی ما، به سوی ما گرایش می داشتند، اما اکنون، که می بینند ما کم شمار هستیم، بسیار از مردم خودشان می ترسند، که مبادا به این خاطر ایشان را نابود کنند».
هرروز در شهر شمار ایرانیان مسلح افزایش می یافت، و شیپوف از بازرگانان گرجی و ارمنی شنید، که 15000 سپاه گردآوری شده و دو فرماندار همسایه نیز به کمک آمده اند. شیپوف دستور داد کاروانسرا را، که با سربازانش در آنجا بسر می برد، مستحکم کنند. فرماندار کسی را فرستاد از او بپرسد چرا او این کار را می کند. شیپوف پاسخ داد: «مقررات اروپایی نظامی چنین اقدامات احتیاطی را لازم می داند، گرچه هیچ خطر آشکاری وجود ندارد».
درپایان فوریۀ 1723 سه فرماندار به دستور شاه کسی را فرستادند به شیپوف اعلام کنند، که آنها در وضعیتی هستند، که از خودشان در برابر دشمنان دفاع کنند. به کمک او نیازی نیست و از همین روی بهتر است او برود. شیپوف پاسخ داد، که او از سوی امپراتور فرستاده شده است و بدون فرمان او از جایش تکان نمی خورد، و اگر هم بخواهد برود، وسیله ای ندارد؛ از کشتی هایی، که او با آنها آمده بود، دو کشتی با فرستادۀ شاه، اسماعیل بیک به روسیه رفته اند، و از همین روی، او باید ابتدا همۀ بارهای سنگین را به دربند بفرستد، و هنگامیکه کشتی ها بازگردند، با سربازان سوار بر آنها بشود. ایرانیان آرام شدند و فکر کردند شیپوف ابتدا توپخانه را، که از همه بیشتر از آن می ترسیدند، می فرستد. کشتی هایی، که شیپوف را آورده بودند، واقعاً هم آمادۀ رهسپاری می شدند، زیرا فرماندۀ آنها، ستوان سویمونوف ماموریت خود را به پایان رسانده و نقشۀ مصب رودخانۀ کورا را شرح داده و در 17 مارس سویمونوف، سه کشتی را در مصب رو کورا باقی گذارده، با بقیۀ کشتی ها رهسپار دریا شد، اما حتی یک توپ را هم با خود نبرد. ایرانیان از این آگاه شده و دوباره شروع کردند به رفتن نزد شیپوف، برای آنکه او از رشت بیرون برود، اما سرهنگ از جایش تکان نمی خورد. ایرانیان شلیک به کاروانسرا را آغاز نمودند و یکی از افسران را کشتند. شیپوف سکوت کرد و منتظر شب شد. هنگامیکه تاریکی همه جا را فراگرفت، به یک گروهان نارنجک انداز فرمان داد از کاروانسرا بیرون رفته و دشمن را دور بزند و از پشت سر حمله کند، و به دو گروهان باقیمانده فرمان داد از رو به رو به ایرانیان حمله کنند. دشمن، که شگفتزده شده بود، که از دو سو به او حمله می کنند، کاملاً روحیۀ خود را از دست داد و پا به فرار گذاشت. روسها در جستجوی فراریان در همۀ خیابانهای شهر بیش از هزار تن را سلاخی کردند. همچنین سد تن روس توانستند 5000 ایرانی را، که به سه کشتی باقیمانده از ستوان سیمونوف حمله کرده بودند، نابود کنند.
بدینسان، شیپوف در رشت10 دوام آورد. در ژوئیۀ 1723 سرلشگر ماتیوشکین با چهار هنگ از آستراخان با کشتی به باکو رفت و کسی را فرستاد به مقامات شهر بگوید، که او برای تسخیر شهر بدانجا آمده است تا در برابر شورشیان دفاع کند، و نامه ای از اسماعیل بیک، فرستادۀ ایران را در این باره نشان داد. از باکو پاسخ داده شد، که مردم شهر به شاه وفادارند، چهار سال در برابر داوود مقاومت کرده اند و نیازی به کمک و پشتیبانی ندارند. ماتیوشکین سپاه را پیاده کرد و ایرانیانی را، که می خواستند از پیاده شدن سربازان جلوگیری کنند، تار و مار کرد و آمادۀ حمله شد، اما باشندگان باکو شهر را تسلیم کردند.
ماتیوشکین سرتیپ کنیاز باریاتینسکی را فرماندۀ شهر قرار داده و خودش به آستراخان بازگشت. پتر از تسخیر باکو بسیار شادمان شد و به ماتیوشکین نوشت: «نامۀ شما را با خرسندی فراوان دریافت کرده ام، که شما باکو را به دست آورده اید (زیرا بیگمان ازآن ترکها نبود)، که بخاطر زحمات شما و همۀ کسانی، که با شما در این زمینه زحمت کشیدند، سپاسگزاری می کنیم و درجۀ شما را به سپهبدی ارتقاء می دهیم. و باید بیافزاییم، که همان شبی، که این اطلاعات را دریافت کردیم، آتش بازی داشتیم».
در 17 سپتامبر پتر به سپهبد جدید نوشته بود: «تبریک می گوییم برای همۀ استانهای کرانۀ دریای کاسپین، بتازگی سفیر ایران آنها را واگذار کرد». پیماننامه در پتربوورگ امضاء شد.
[فرنودسار دیپلماتیک، ویراستاران آندره گرومیکو، آ.گ.کُوالیوف، پ.ن.سِوُستیانوف، س.ل.تیخوینسکی، انتشارات «نائووکا»، 1985، ج 2، ص483، «پیماننامۀ روسیه-ایران (پرسیا) 1723 امضاء شده 12 (23) سپتامبر در پتربورگ میان پتر یکم و از سوی شاه طهماسب- سفیر ایران، اسماعیل بیک. این پیماننامه رساندن کمک نظامی روسیه به ایران را در نظر داشت، شاه تعلق شهرهای دربند و باکو و زمینهای متعلق به آنجا و واگذاری استانهای گیلان، مازندران و استرآباد (گرگان کنونی) به روسیه را پذیرفته است. برپایی «دوستی متقابل» میان دو کشور و آزادی بازرگانی و مسافرت اتباع آنها اعلام شده است. (همچنین ن.ک. «پیماننامۀ رشت 1732). برگرفته از: قراردادهای روسیه با شرق… ص 89-185. همچنین، ج 2، ص 463، «قرارداد رشت 1723، میان روسیه و ایران امضاء شده 21.1(1.11) در رشت (ایران). تنش تازه در روابط میان روسیه و ترکیه، که در آغاز سالهای 30 سدۀ هژدهم روی داد، و تحکیم موقعیت ایران، که در همزمان بگونه ای موفقیت آمیز علیه ترکیه جنگیده بود، حکومت روسیه را برانگیخت روابط تنگاتنگ دوستانه ای را با ایران بر پا داشته و برای دستیابی به این هدف استانهای کرانۀ کاسپین را، که بر طبق قرارداد روسیه ایران (پرسیا) 1723 دریافت داشته بود، به ایران بازگرداند. مطابق با آن قرارداد، استانهای گیلان، مازندران و استراباد (گرگان کنونی) به ایران بازگردانده شدند، بدون حق واگذاری آنها به دولت سوم. سپاهیان روس، که در این استانها بسر می بردند، می بایست به آنسوی رو کوورا عقب نشینی کنند، که مرز میان روسیه و ایران در ماورای قفقاز اعلام شده است. ایران حق بازرگانی و ترانزیت کالاها بدون گمرک و همچنین دیگر امتیازهای بازرگانی را در اختیار روسیه گذارده است. دولت ایران متعهد شده است خسارات بازرگانان روس را، که در زمان جنگ و آشوب در ایران خسارت دیده اند جبران کند. این قرارداد برای نخستین بار روابط کنسولی را میان دو کشور بر پا نموده است. این قرارداد تا قرارداد گنجه 1735 به قوت خود باقی بود، که قرارداد را تایید نموده در نظر داشت دربند و باکو با حومه های آنها را روسیه به ایران بازگرداند. ایران مطابق با این قرارداد متعهد شده بود (در صورت شکست دادن ترکیه) قلمرو کارتلی گرجستان شرقی را به فرمانروا واختانگ ششم بازگرداند. انتشار: قراردادهای روسیه با خاور، ص 202-191.]
قرارداد 12 سپتامبر 1723 نیز شامل این بندهای مهم بود: «1) اعلیحضرت امپراتور کبیر سراسر روسیه به شاه طهماسب بزرگ دوستی خیرخواهانه و همیشگی خود و یاری سلطنت والای نیرومند خود علیه همۀ شورشیان و برای آرام کردن آنها و ابقای شاه بزرگ بر تخت سلطنت ایران را قول می دهد، و اراده می کند، هرچه ممکن است زودتر، شمار لازم از سپاهیان را به کشور ایران بفرستد و علیه آن شورشیان اقدام نموده و هر کار ممکن را برای سرنگونی آنها انجام دهد و اعلیحضرت شاه را در فرمانروایی آسودۀ حکومت ایران ابقاء نماید. 2) در برابر این اعلیحضرت شاه شهرهای دربند و باکو را با همۀ زمینهای متعلق به آنها در کرانۀ دریای کاسپین، و همینگونه سرزمینهای استانهای گیلان، مازندران و استراباد را به اعلیحضرت امپراتور سراسر روسیه واگذار می کند، برای نگهداری سپاهیانی، که اعلیحضرت امپراتور برای کمک در برابر شورشیان می فرستد، بدون درخواست پولی برای آن».
پتر در این زمان در نواحی واگذار شده مالکیت داشت؛ در مه 1724 نکته هایی را به ماتیوشکین نوشت:
«1) دژ صلیب شمالی طبق دستور به پایان رسانده شود؛ 2) در دربند ارگ رو به دریا و بندر انجام شود؛ 3) اکنون بر گیلان سلطه داریم، مانده است بر مازندران نیز همینگونه سلطه پیدا نموده و مستحکم کنیم؛ و در اسکلۀ استرآباد، ضمناً لازم است دژ برپا شود، برای آن کارگرانی، که برای کوورا تعیین شده اند، برای کارهای نام برده شده در بالا به کار گرفته شوند؛ 4) باکو مستحکم شود؛ 5) دربارۀ کوورا بررسی شود تا کجا می توان با کشتی های کوچک رفت، برای آنکه اطلاعات درست باشد؛ 6) بر شکر نظارت شود، و همچنین چندین میوۀ خشک فرستاده شود؛ 7) دربارۀ مس نیز اطلاعات دقیق به دست آورده شود، برای آن کسی را پیدا کنید، که عیار را می تواند درست کند؛ [مس برای توپ ریزی به کار می رفت، و در روسیه تا اندازه ای نیاز به مس بیشتر شده بود، که پتر کبیر دستور داده بود ناقوس کلیساها را پایین آورده و برای توپ ریزی ذوب کنند. برخی از کشیش ها نیز برای اعتراض، روی چشم مجسمه های چوبی عیسی مسیح روغنکاری می کردند و در جای گرم آن روغن مانند قطرۀ اشک فرو می ریخت و وانمود می کردند، که عیسی مسیح از این دستور پتر کبیر به گریه افتاده است. پتر هم دستور داده بود اینگونه کشیش ها را شلاق بزنند و خلع لباس کنند.] 8) نفت سفید هزار پود [16.38 کیلو گرم] و یا هر اندازه ممکن است، فرستاده شود؛ 9) لیمو، آب نبات، فرستاده شود؛ در کوتاه سخن، هم املاک، هم گردآوری پول و هرگونه حسابی کاملاً به نظم درآوره شود. تلاش شود هرجور شده ارمنیان و دیگر مسیحیان را اگر هستند، در گیلان و مازندران فراخوانده خانه دار کنید، اما مسلمانان را بسیار بی سر و صدا، بگونه ای، که نفهمند، بویژه باورمندان به قانون ترکی (سنی ها)11 هرچه می شود، بیشتر کاهش داده شوند. همچنین هنگام بررسی، دانسته شود چه تعداد از ملیت روس را می توان برای بار نخست در آنجا سکونت داد. دربارۀ کوورا اطلاعات دقیق نداریم: برخی ها می گویند تنداب های سنگلاخی دارد، اما بتازگی یک نفر گرجی آمده است و می گوید از خود گنجه تا دریا تنداب سنگلاخی وجود ندارد، اما بالاتر از گنجه تنداب سنگلاخی هست؛ در این باره همچون کار عمده، می بایست اطلاعات به دست آورد، و به نظر می رسد بهتر است نامه ای به تفلیس به پاشا نوشته شود. این نامه، بدون اطلاع آن طرفین، برای این به داوری شما گذارده می شود، که هرچه بهتر است، انجام دهید، تنها بگونه ای باشد، که استانهای واگذار شده، بویژه گیلان و مازندران، به مالکیت کامل و بی خطر درآیند».
اما «استانهای واگذار شده» تنها روی کاغذ در پتربوورگ واگذار شده بودند. برای تصویب قراردادی، که بوسیلۀ اسماعیل بیک بسته شده بود، افسریار، کنیاز بوریس مِشِچرسکی از هنگ پراوبراژنسکی و آوراموف منشی [مترجم ارمنی] رهسپار ایران شدند. در آوریل 1724 آنها وارد قلمرو ایران شدند، و پیشباز بد بود؛ جمعیت مسلح به آنها حمله ور شد؛ خوشبختانه تیراندازیهای جمعیت به کسی آسیب نرساند. هنگامیکه مِشچرسکی از چنین پیشبازی گله کرد، به او پاسخ دادند: «بچه بازی می کردند؛ خشمگین نشو، ما آنها را پیدا می کنیم و سخت تنبیه خواهیم کرد».
شاه مشچِرسکی را طبق مراسم عادی به حضور پذیرفت و همۀ کار نیز به همین پایایان یافت: سفیر نتوانست به هیچ پاسخی دست بیابد و وادار شده بود کشور را بدون هیچ دستاوردی ترک کند. در راه بازگشت در کوهستان دچار حملۀ دشمن شد. روشن شد، که حکومت ایران دقیقاً دلش می خواست مِشچِرسکی کشته بشود، و در واقع با تلقینات شمخال تارکی [خان ناحیۀ نزدیک ماهاچ قلعه، داغستان]، که دربارۀ ضعف روسها در استانهای زیر سلطۀ آنها گزارش داده بود. در بازگشت مِشچرسکی وزیران امپراتور نظری را اعلام داشتند، که ماتیووشکین به شاه یا به نخست وزیر او و نمایندگانش نامه ای بنویسد، مبنی بر اینکه میان روسیه و ترکیه قراردادی دربارۀ مسائل ایران به امضاء رسیده است، که ایران تنها با پذیرش این قرارداد می تواند نجات پیدا کند، و نابود خواهد شد اگر نیروهای متحد چنین کشورهای نیرومندی را علیه خودش مسلح کند. وزیران افزایش سپاهیان منظم را در استانهای تازه تسخیر شده ناگزیر دانستند، برای آنکه از یک سو مایملک روسیه را گسترش داده و با عملیات نظامی ایرانیان را بترسانند، و از سویی دیگر، جلوی ترکها را بگیرند. در 11 اکتبر در اشلیسِلبوورگ [شهرک کوچک درون پتربورگ، جایگاه دولت و فرماندهی پتر اول] نظر وزیران به پتر تسلیم شد، و او این قطعنامه را اعلام داشت: « اکنون نیازی نیست به شاه نامه بنویسیم، زیرا اکنون از او هیچ پاسخ سودمندی نمی توان دریافت. شاید اعلام کنند آنها قرارداد را تایید می نمایند، و نه تنها علیه افغانها، بلکه علیه ترکها درخواست کمک می کنند؛ آنگاه بدتر خواهد بود.
می بایست تلاش شود تا گرجی هایی، که در خدمت شاه هستند، بگونه ای او را از بین ببرند، یا دست کم، خودشان او را ترک کنند. برای این به واختانگ نامه نوشته شود و این کار از طریق واسطه او ترتیب داده شود. به سپهبد کروپوتوف نامه نوشته شود، که او بگونه ای تصنعتی و ساختگی تلاش کند شِوکال را بخاطر رفتارهای دشمنانه دستگیر کند».
امپراتور دربارۀ افزایش سپاهیان اعلام داشت، تنها هنگهای نامنظم را افزایش دهند و وزیران باید به فکر خوراک آنها باشند. پتر فکر می کرد بهترین وسیله برای استحکام استانهای تسخیر شده، تقویت جمعیت مسیحی و کاهش مسلمانان در آنها می باشد. دیدیم، که امپراتور مستقیما به ارتش فرمان می داد. در سدۀ هفدهم میان این مردم و روسیه روابط صرفاً بازرگانی در جریان بود. از آغاز سدۀ هژدهم روابط از گونۀ دیگری به جریان افتاد. در پایان ژوئن 1701 از آنسوی مرز لیتوانی سه خارجی به اسمولِنسک وارد شدند؛ نام یکی از آنها اسرائیل اوریا، دیگری اورووخُویچ و سومی کشیشی رومی بود. اوریا به بویار گولُوین [بویارها زمینداران بزرگی بودند، که دسته های نظامی خودشانرا داشتند و عمدتاً در خدمت تزار بودند] خود را ارمنی سرشناسی معرفی کرده بود، که 20 سال در اروپای باختری زندگی کرده است، و اکنون با بزرگان ارمنی در ایران در تماس است و برنامه ای دارد برای آزادسازی هممیهنان خود از یوغ سنگین ایران؛ امپراتور و نخست وزیر باواریا موافقت کرده اند در این کار کمک کنند، اما همکاری تزار روس را لازم دانسته اند.
اوریا گفته بود: «سران ما همۀ نیروهای خود را به کار خواهند برد، تا رعایای تزار کبیر مسکویی بشوند، بیش از پانزده یا بیست هزار برایمان لازم نیست، زیرا کافران [یعنی مسلمانان] در ارمنستان بزرگ [یعنی در خود استان ارمنستان] سپاهی ندارند، پنج فرماندار هستند، که هرکدامشان در شهری بدون استحکامات و با دستۀ سدوپنجاه نفره زندگی می کند، و به محض اینکه سران ما نزدیک شدن سپاهیان روس را بشنوند، در عرض 24 ساعت مسلمانان را بیرون خواهند کرد و در عرض 15 روز بر همۀ سرزمین ارمنستان تسلط خواهند یافت. گرجی ها هم همین را برای خودشان آرزو دارند. نگهداری از سپاهیان روس بر عهدۀ سران ما خواهد بود. من ورقۀ سفیدی در اختیار دارم با ده تا مهر. دربارۀ هرچیزی با تزار کبیر به توافق برسم، انجام خواهد شد».
اوریا، که می دید تزار سرگرم جنگ با سوئد است و نمی تواند بخش مهمی از سپاهیان خود را برای آزادسازی ارمنستان بفرستد، پیشنهاد کرد 25000 سپاهی مرکب از قزاقها و چرکس ها فرستاده شود. از آنجائیکه هم اینها و هم آنها در مرز زندگی می کنند، حرکت انها سوءظن برنمی انگیزد و بی سر و صداست؛ بر یک روی پرچم سپاهیان صلیب، و بر روی دیگر نشان سلطنتی تزار نقش بسته باشد. سپاه باید به شماخی حمله کند، زیرا این شهر بزرگ تجاری بدون استحکامات است، جمعیتش ارمنی است و تسخیرش آسان است، و شماخی کلید سرزمین ارمنستان است. سران ارمنی با سپاهیان خودشان در شهر نخجوان گرد هم می آیند، و با برداشتن پرچم تزار به دشمنان حمله می کنند. تسخیر شهر ایروان آسان است، زیرا در آنجا ارمنی های بسیاری زندگی می کنند. انبار باروت و دیگر مهمات در دست ارمنیان است. و هنگامیکه سپاهیان تبریز، این ثروتمندترین شهر را تسخیر کردند، آنگاه به هر سویی می توان تاخت و غنیمت عظیمی را به دست آورد، زیرا روستاها ثروتمند هستند. می دانیم چگونه استنکا رازین با 3000 قزاق گیلان را تسخیر کرد و چندین سال آنرا نگه داشت و شاه هیچ کاری علیه او نتوانست انجام دهد. [استنکا رازین، قزاق شورشی بود، که تنها کارش راهزنی و غارت بود. او هم در روسیه آشوب برپا کرده بود، هم از راه رود ولگا به شمال دریای کاسپین، و از انجا به گیلان و مازندران حمله کرد و به غارت و کشتار و آتش زدن شهرها و دهکده ها پرداخته بود. استنکا رازین با غنایم و اسیران، که یکی از آنها دختر شاهزادۀ صفوی بود از راه ولگا به روسیه بازگشت. رازین در همه جا اموال غارت شده را میان مردم تقسیم می کرد. اما او را نمی توان به این خاطر «انقلابی» نامید؛ او راهزن و غارتگر بود.] و اکنون قزاق ها در این لشگرکشی با رغبت شرکت می کنند، زیرا غنیمت عظیمی به دست می آورند. در سوی ارمنستان پانزده استان هستند، که از آنها 116000 سپاهی گردآوری می شود، و همچنین سپاهیان گرجی 30000؛ ارمنی های ترکیه به کمک ایرانیان می آیند، و با عقل جور درنمی اید چه ثروتی ارمنی های آنجا دارند؛ و شاه ایران بیش از 38000 سپاهی نمی تواند گردآوری کند، و همینکه دستش از ارمنی ها و گرجی ها کوتاه شود، آنگاه حتی 20000 سپاهی نیز نخواهد داشت، و آنها هم سرگرم جنگ با بخارایی ها هستند. اکنون مناسب ترین زمان شکست دادن ایرانیان است، زیرا آنها آماده نیستند، و همۀ مسیحیان بخاطر آزار و ستم بزرگ، علیه آنها برخاسته اند.
اوریا به خود تزار نامه نوشت: «بیگمان، شما اعلیحضرت تزار کبیر می دانید، که سرزمین ارمنستان در دوران باستان پادشاه و شاهزادگان مسیحی داشت، اما سپس از بخت بد به زیر یوغ کافران افتادند. بیش از 250 سال زیر این یوغ می نالیم، و همانگونه، که پسران آدم در انتظار ظهور مسیح بودند، که آنها را از مرگ جاودان نجات بخشد، مردم بیچارۀ ما نیز با امید کمک از شما تزار کبیر زنده بودند و زنده هستند. یک پیشگویی وجود دارد که در پایان زمان کافران خشمگین خواهند شد و مسیحیان را مجبور خواهند کرد که شریعت پلید خود را بپذیرند: سپس، از خاندان عالی مقام مسکو، پادشاه بزرگی خواهد آمد، که از شجاعت اسکندر کبیر پیشی خواهد گرفت؛ او پادشاهی ارمنستان را خواهد گرفت و مسیحیان را نجات خواهد داد. می بینیم، که تحقق این پیشگویی در حال نزدیک شدن است».
از آنجا، که اوریا خود را فرستادۀ نخست وزیر باواریا می نامید، که چنین نقش پرشوری در سرنوشت ارامنه داشت، به او گفته شد که اعلیحضرت، که سرگرم جنگ با سوئد است، نمی تواند ارتش قابل توجهی را به ایران بفرستد، اما بگذار نخست وزیر ارتش خود را با مهندسان خوب، افسران و انواع تدارکات نظامی به کمک بفرستد. و پادشاه، تحت پوشش یک تاجر، یک مرد وفادار را برای اطمینان واقعی و بررسی مکان های آنجا به ایران خواهد فرستاد.
اوریا پاسخ داده بود، که آدم روس هیچ چیزی را نمی تواند در آنجا بررسی کند، بهتر است پیکی با او فرستاده شود، که گواهینامۀ امیدوار کنندۀ تزار به سران ارمنی را با خودش ببرد، که آنها با همۀ آزادیها، بویژه با حفظ دینشان، زیر حمایت روسیه هستند؛ چنین گواهینامۀ امیدوار کننده ای نیز می بایست به گرجی ها فرستاده شود؛ بهتر است این را آرچیل واختانگُویچ، [یعنی پسر واختانگ] که در روسیه بسر می برد، بنویسد. فرستادن گواهینامۀ امیدوار کننده به ارمنی ها مناسب است، زیرا چنین گواهینامه ای هم اکنون از سوی سزار و نخست وزیر باواریا فرستاده شده است. در سال 1701 کار به همین پایان یافت. در پاییز 1702 به اوریا اعلام شد، که اعلیحضرت تزار پیشنهاد او را می پذیرد، آغاز کردن و انجام دادن همکاری را نفی نمی کند، اما تنها نه اکنون، زیرا اکنون جنگ با سوئد در جریان است و آغاز کردن جنگی دیگر سخت است، اما هنگامیکه جنگ با سوئد به پایان برسد، آنگاه آزادسازی ارمنیان قطعاً خواهد بود. این شفاهاً به اوریا و دوستش اعلام می شود، اما آنها می توانند کتباً سران قوم خودشان را امیدوار کنند. در پاییز 1703 اوریا نقشۀ ارمنستان را به پتر تقدیم کرد. او نوشته بود: «از این نقشه می توان دید، که در سراسر کشور دژی جز ایروان نیست. و خداوند کمک می کند به شما آنرا تسخیر کنید، و آنگاه همۀ ارمنستان و گرجستان را زیر فرمان خود درمی آورید؛ در آناتولی ارمنیان و یونانیان بسیاری هستند: آنگاه ترکها خواهند دید، که این جادۀ مستقیمی است به قسطنطنیه. من در اینجا کاری نمی کنم، و برای همین خواهش می کنم اجازه بدهید بروم به سزار و نخست وزیر خبر بدهم چه کمکی آنها می توانند بکنند؛ همچنین خواهش می کنم به من درجۀ سرهنگ تفنگداران کارابین را بدهید تا در آنجا آسانتر بتوانم هرگونه هنرمند اسلحه ساز را برگزینم». خواهش او برآورده شد. در سال 1707 سرهنگ اوریا از سفر به باختر بازگشته و زیر پوشش اینترنوونشن12 (فرستادۀ پاپ) به ایران فرستاده شد، اما در راه بازگشت، در آستراخان درگذشت. دوست اوریا، میناس وارتاپت، رئیس دیر کلیسای اورتودوکس، در روسیه مانده بود. در نوامبر 1714 او پیشنهادی را تقدیم کرد: «اسرائیل اوریا هنگامی، که در ایران بسر می برد، اسقف ارمنی و چندین روحانی ارمنی را متمایل به رفتن به مسکو به همراه خودش کرده بود، اما پس از مرگ او اسقف و همۀ روحانیان دیگر به ایران بازگشتند. من این روش مناسب را برای درآوردن ارمنیان به زیر فرمان روسیه پیدا نموده ام: در دریای کاسپین اسکلۀ مناسبی هست به نام اسکلۀ پایین، در میان دو رودخانه؛ جمعیت زیادی در آنجا نیست، تنها روستاهای بسیاری هست؛ برای آنکه سپاهیان تزار بتوانند بی خطر در آنجا اقامت کنند، بهتر است تزار به شاه نامه بنویسد، اجازه دهد در آنجا صومعۀ ارمنی بزرگی ساخته شود، که می تواند به دژ تبدیل شود؛ و برای ساختن این صومعه تزار کبیر فرمان بدهد کمک مالی بشود. برای کنار زدن سوءظن از من، تزار لطف می فرمایند فرمان بدهند کلیسای ارمنی را در پتربورگ بسازند؛ آنگاه روشن خواهد بود، که من تنها به ساختن کلیسا سرگرم هستم».
در آغاز سال 1716 وارتاپِت به ایران فرستاده شد و نامه ای از شافیروف به وُلینسکی با این مضمون با خود برد: « در دستورالعمل کنونی به شما یادآوری شده است، که هنگام بودن در ایران از مردم ارمنی بازدید کنید، جمعیت و نیرویشان چه اندازه است، و آیا به سوی تزار کبیر گرایش دارند: اکنون برای همین موضوع میناس والتاپِت، که می شناسید ، به بهانۀ جستجوی دارایی بازمانده پس از مرگ اسرائیل اوریا، از مسکو به ایران می رود: کمک لازم را به او بنمایید، فقط سوءظن را برانگیخته نکنید».
وارتاپت به شغل اسقفی خودش بازگشت و از عیسائین، سراسقف ارمنی، که در صومعۀ کانزاسر می زیست، گواهینامه ای را آورد. در آن گواهینامه گفته شده بود: «هنگامیکه اعلیحضرت تزار کارهای جنگی خودتان را آغاز نمودید، آنگاه بما دستور بدهید پیشاپیش در نظر داشته باشیم، که با مردم باورمند خودم، در صورت امکان و درخواست شما، بتوانم آمادۀ خدمت شوم».
آنچه به سراسقف اعظم مربوط می شود، که در اِچمیادرین می زیست، او بطور شفاهی قول داده بود صادقانه خدمت کند، اما نامه را با جمله های نامعین نوشته بود، که وارتاپت نزد او بود و با او دربارۀ کارهایی سخن گفته بود، که دوستداشتنی و خوشایند بودند. اسقف اچمیادزین اعلام داشته بود، که با ترس از ایرانیان و برخی ارمنیان، نمی تواند تعهد وفاداری به تزار را بدهد. در سال 1718 وارتاپت نکته هایی را منتشر کرد، که در آنها از سوی همۀ ارمنیان درخواست آزادسازی آنها از یوغ اسلام و پذیرش تابعیت روسیه را نموده بود. او اعلام داشته بود، که اکنون زمان دست به کار شدن است، زیرا بربرها [منظور کسانی است، که مسیحی نیستند. این عنوان را روس ها بیشتر به کار می برند و شاید نظر خود وارتاپت گرجی نباشد] از درون و بیرون فقیرند؛ و برای این کار خیراندیشان بسیاری هستند، اما مخالفانی هم هستند، از آن جمله، اسقف ارمنی، که در کازان زندگی می کند. از اینجا پیداست، که او نیز برای بررسی به روسیه آمده است، و اگر به ایران بازگردد، همۀ باورمندان پراکنده شده و خطر مرگ می تواند اسقف را تهدید کند. از همین روی، اسقف و پیشکارش را بهتر است در صومعه بازداشت نمود، صادقانه نگهداری کرد، اما اجازه نداد با کسی ارتباط داشته باشد.
دانسته نیست چه رفتاری با اسقف شده بود، اما می دانیم، که در آغاز سال 1722 کشیش ارمنی آراراتی و ارمنی دیگری به نام آدام پاپوف در صومعه گماشته شده بودند، که کشیش برای او راز تماس با دربار روسیه با ارمنیان را گشود، و این راز را وارتاپت برای کشیش گشوده بود. کشیش آراراتی، که وارتاپت را گناهکار بدبختی خودش می دانست، نزد امپراتور شکایت برد، که وارتاپت کاتولیک است و کلیسای ارمنی مسکو را غارت کرده است و او آراراتی را ترغیب کرده است همۀ ارمنیان را به سوی کاتولیسم بکشاند؛ هنگامیکه دختران روس به همسری ارمنی ها درمی آمدند، وارتاپت آنها مطابق با مراسم کاتولیسم به عقد یکدیگر درمی آورد. این گزارش، اینگونه که پیداست، به وارتاپت آسیبی نرساند، و در پایان سال اسقف ارمنی تفلیس به او نوشت، که 100 هزار ارمنی مسلح آمادۀ به خاک افتادن در برابر امپراتور هستند، و سپاهیان روس باید شتابان رهسپار شماخی شوند، و اگر تا مارس 1723 نیایند، آنگاه ارمنی ها به دست لزگی ها نابود خواهند شد. پس از انقضای مدت تعیین شده، اسقف ارمنی، نِرسُس مستقیماً به تزار برای شفاعت متوسل شد ، «همانگونه، که موسی پیامبر اسرائیل را از دست فرعون نجات داد». در پی این درخواست «مهربانی امپراتور و تبریک به مردم صادق ارمنی باشنده در ایران» پاسخ داده شد. در آن منشور اعلام شده بود، که ارمنیان بدون مانع می توانند برای بازرگانی به روسیه مسافرت کنند. منشور را ایوان کاراپت ارمنی آورده بود، که به او اجازه داده شده بود مردم ارمنی را به لطف امپراتور امیدوار نموده، به آمادگی امپراتور برای پذیرش آنها به زیر چتر پشتنیبانی خودش و آزادسازی از زیر یوغ مسلمانان اطمینان بدهد؛ اما پیش از هرچیز روسها نیاز دارند بر دریای کاسپین تسلط پیدا کنند، کرانه های آن را تصاحب کنند، و بنا بر این ارمنیان باید کمی صبر کنند؛ اگر هم سران ارمنی نمی توانند در ایران بمانند، می توانند به شهرهایی بروند، که سپاهیان روس آنها را اشغال کرده اند، اما تا زمانی، که سپاهیان روس آمادۀ آزادسازی آنها می شوند، در خانه های خوشان بمانند و آسوده زندگی کنند.
در آغاز سال 1724 کاراپت به صومعۀ کازان، نزد اسقف عیسایی نقل مکان نمود، که نزدیک آنجا 12000 سپاهیان ارمنی گرد آمده بودند. هنگامیکه ارمنیان فهمیدند تزار آنها را زیر چتر حمایت خودش گرفته است، هشت روز جشن گرفتند و اعلام داشتند، که اگر امپراتور کبیر فرمان فرستادن سپاه به سوی آنها را نمی دهد، در اینصورت درخواست می کنند به آنها اجازه داده شود در کرانۀ دریای کاسپین، در گیلان، سالیان نزدیک باکو، و دربند سکونت کنند، زیرا آنها بیش از این نمی خواهند زیر یوغ ایرانیان باشند، گرچه ایرانیان و ترکان آنها را به سوی خود می خوانند. تنها در استان قره باغ 100000 خانوار ارمنی، و در استان دیگر، کاپان بازهم بیشتر ارمنیان هستند و همۀ آنها می خواهند زیر چتر حمایت روسیه باشند. در اکتبر همان سال 1724 دو اسقف، عیسایی و نِرسِس نامۀ تازه ای به پتر نوشتند: «دربارۀ همۀ نیازهای خودمان در چهار یا پنج نامه به اعلیحضرت امپراتور گزارش داده ایم، اما حتی یک پاسخ دریافت نکرده ایم؛ ما در نومیدی بسر می بریم، مانند این است، که از یاد اعلیحضرت فراموش شده ایم، زیرا سه یا چهار سال است، که در سرگشتگی بسر می بریم، مانند گوسفندان بدون چوپان. تا کنون با داشتن دشمنانی از چهار سو، تا جایی، توانسته ایم، پدافند کرده ایم، اما اکنون سپاهیان بیشمار ترک آمده و بسیاری از شهرهای ایران را تسخیر کرده اند؛ با اشکهای بسیار خواهش می کنیم هرچه زودتر کمک کنید، وگرنه ترکها در طول سه ماه همه جا را تسخیر و مسیحیان را می کشند».
پتر این نامه را دریافت نکرده بود، اما او بدون خواهش ارمنیان نیز بیش از هرچیز از ترکها می ترسید. دیدیم، که او فرمان داده بود ارمنیان را در سرزمین های تازه تسخیر شده سکونت بدهند و مسلمانان گرایش ترکی [سنی ها] را بیرون کنند. منافع روسیه و ترکیه ناگزیر در پیوند با ایران برخورد داشتند. پتر همچنین از این روی عجله داشت کرانه های دریای کاسپین را تسخیر کند، زیرا نمی خواست ترکها در این ناحیه تثبیت بشوند؛ اگر مردم مسیحی ایران، ارمنیان، گرجیان به زیر چتر حمایت امپراتئور روس فرار می کردند، آنگاه مردم مسلمان ماورای قفقاز، بویژه لزگیان، که بر شماخی تسلط داشتند، از ترس روسها، می بایست به زیر چتر حمایت سلطان درمی آمدند. در سال 1722، زمانی، که پتر آماده می شد برای لشگرکشی علیه ایران به مسکو رهسپار شود، نِپلیویِف، که در قسطنطنیه زندگی می کرد، به او اطلاع داد، که لزگی ها خودشان را مسلمانان واقعی همانند قانون ترکها اعلام داشته بودند، کسی را نزد سلطان فرستاده بودند درخواست حمایت بکند و او را فرمانروای والای خودشان بپذیرند. آنها اعلام داشته بودند، که به نشانۀ فرمانبرداری، سکه به نام سلطان احمد زده اند و هر جمعه در مسجد برای او دعا می کنند، و درخواست کرده بودند دربارعثمانی بیدرنگ پاشا را برای اداره نزد آنها بفرستد. دربار عثمانی این را بسیار مخفی نگه داشته بود، زیرا در همان زمان فرستادۀ ایران نیز در قسطنطنیه بسر می برد. از سویی دیگر، دربار عثمانی با دقت روسیه را زیر نظر داشت و می دانست، که در صورت تسخیر شِماخی، لِزگیان با روسیه دشمنانه رفتار خواهند کرد، و منظور آنها را دریافته بود. مسلماً، لزگی ها خودشان را اینگونه توجیه می کردند، که به بازرگانان روس جایی برای گردهمایی با همۀ دارایی هایشان داده شده بود، و اگر اینگونه رفتار می کردند، کمترین آسیبی نمی دیدند. اما آنها دچار آزمندی شده و تقریباً از همۀ اهالی شماخی چیزهای گرانبها و انبارهایشان را، که برایشان ممنوع بود، می گرفتند. آنگاه سپاهیان، که می دیدند چیزی برای غارت نمانده است و بهترین چیزها نزد روسها پنهان شده اند، به انها یورش برده، آنها را کشته و غارت می کردند.
دربار عثمانی به فرستادگان لزگی ها پاسخ داده بود، که سلطان علیه آنها به شاه کمکی نخواهد کرد؛ گرچه می خواهد آنها را زیر چتر حمایت خود بگیرد، اما نمی تواند، زیرا هم ایرانی ها، هم روس ها، که از یورش به بازرگانان خود در شِماخی تحریک شده اند، مشکوک خواهند شد. در 21 آوریل نِپلیویِف نزد وزیر بود و به او اطلاع داد، که شورشیان ایرانی در شِماخی بازرگانان روس را کتک زده و کالاهای انها را غارت کرده اند، و امپراتور برای همین از شاه می خواهد رضایت انها را فراهم کند. و آنگونه، که می گویند، شورشیان، که از انتقام روسیه می ترسند، به دربار عثمانی رو کرده و درخواست حمایت نموده اند. وزیر پاسخ داد، که در واقع، کسانی نزد او با درخواست شفاهی برای حمایت آمده بودند و قول داده بودند همانگونه، که به خان کریمه وابسته هستند، به دربار عثمانی وابسته خواهند بود، اما دربار از آنها خواسته بود درخواست کتبی بدهند. وزیر گفته بود: «می دانیم، که این شورشیان به بازرگانان روس بسیار آزار رسانده اند. از همین روی، اگر کتباً از ما درخواست حمایت کنند، تا زمانی، که امپراتور شما رضایت کامل را به دست نیاورده است، ما از آنها دفاع نخواهیم کرد».
سفیر فرانسه به نِپلیویِف گفته بود، که اگر روسها خودشان را به کرانه های دریای کاسپین محدود کنند و از سوی ارمنستان و گرجستان به مرزهای ترکیه نزدیک نشوند، آنگاه دربار عثمانی بیطرف خواهد ماند، و امکان دارد از سوی بابُل بخشی را برای خودش بگیرد. ِنِپلیویِف پاسخ داده بود، که امپراتور او نابودی کشور ایران را نمی خواهد و دیگران را به آن اجازه نمی دهد. سفیر فرانسه در اینجا خاطرنشان ساخت: «همیشه در آغاز اینگونه می گویند؛ اما بعنوان دوست مهربان می گویم، نه شما برای ترکان و نه ترکان برای شما مانع ایجاد نخواهند کرد، اما بهتر است به مرزهای ترکیه نزدیک نشوید، بلکه به دنبال هدف خودتان باشید و هرچه زودتر کرانه های دریای کاسپین را تصاحب کنید. به امپراتور خودتان اطلاع بدهید، که او کتباً به دربار عثمانی اعلام نکند، که هیچ متصرفاتی را در ایران نمی خواهد، و خودتان در اینجا نیز حرفش را نزنید، زیرا اکنون در نامه متعهد می شوید، اما فردا شرایطی پیش می اید، که وادارتان می کند کاملاً بگونۀ دیگری رفتار کنید».
بزودی نِپلیویِف مجبور شد خبر نگران کننده ای را به دربار خودش گزارش بدهد: شاه، که از سوی محمد میرویس زیر فشار قرار گرفته است، از قسطنطنیه درخواست کمک کرده است، اما در دیوان تصمیم گرفته اند به شیعه ها علیه سنی ها نباید کمک نمود، و همچنین به میرویس اعلام شود، که دربار عثمانی مانع او نمی شود ایران را به تصرف دراورد، اگر او وابستگی خودش به سلطان را اعلام دارد. از سویی دیگر، سفیر انگلستان به وزیر تلقین کرده بود، که روسیه می خواهد به دانمارک اعلام جنگ بکند و به دربار وین نزدیک می شود، و امپراتور روس می خواهد خواهرزادۀ سزار را به عقد نوۀ خودش، کنیاز بزرگ پتر دربیاورد. اما اگر این دو امپراتور نیرومند متحد شوند، انگاه هم برای انگلستان، هم برای عثمانی بد خواهد شد. افزون بر این، سفیر انگلستان، ونیز و شهروند اتریش اعلام داشتند، که امپراتور روس با 100 هزار سپاه وارد ایران شد، و هنگامیکه استانهای شیروان، ایروان و بخشی از گرجستان را متصرف شود، آنگاه شهروندان ترکیه، گرجیان و ارمنیان خودشان به زیر چتر حمایت روسیه درخواهند آمد، و از انجا به ترابوزان نزدیک است، که از همین روی، در آینده امپراتوری عثمانی بشدت زیان خواهد دید. سفیر فرانسه گوشزد کرد، که باشندگان این ناحیه، جایی، که شهر مهم تفلیس است، از ترکها درخواست کمک کرده اند، و به پاشای ارزروم فرمان داده شده از آنها دفاع کند، به این بهانه تفلیس و از سویی دیگر، ایروان را تسخیر کند. نِپلیویِف نوشته بود: «به نظر من، باید به سفیر فرانسه بخاطر مسائل ایران درجه داده شود؛ و از تلقینات دیگر وزیران برای من بسیار دشوار است: به دربار عثمانی تلقین می کنند، که امپراتور روسیه خردمند است و ترکها را با صلح فریب می دهد؛ اکنون استانهای ایران را تسخیر می کند، و اگر در این کار سلطان با اسلحه جلوی او را نگیرد، آنگاه او از این سو به ترکیه حمله خواهد کرد».
هنگامیکه توجه همگان غرق در مسائل ایران شده بود، فرستادۀ لهستانی پاپ با ترس و لرز از تقسیم کشورش وارد شده و همینکه دانست میان روسیه و دربار عثمانی اتحاد پنهانی بسته شده است، به وزیر گفت: «پادشاه و جمهوری مرا فرستاده اند، هردو فرمانروا موافقت کرده اند لهستان را تصاحب کنند و آنرا به دو نیم بخش کنند، من نزد دربار عثمانی فرستاده شده ام تا در این باره بدانم».
وزیر پاسخ داده بود: «ما تنها قصدش را داشته ایم و قراردادی با فرمانروای روس نداشته ایم؛ برعکس، در قرارداد ما با روسیه تایید شده است آزادی جمهوری را حفظ کنیم و به هیچکس اجازۀ وارد شدن با سپاه از مرزهایش را ندهیم، جز در مواردی، که خودتان سپاهیان بیگانه را به سرزمین خودتان راه دهید و یا بخواهید تاج و تخت را موروثی کنید».
در ماه اوت منشی رئیس افندی13 به مالتسوف، مترجم مخفی سفارت روسیه، اطلاع داد، که امپراتور سرزمینهای تسخیر شدۀ خود را فراتر از شِماخی گسترش ندهد، که حق تصاحبش را دارد، بخاطر آزارهایی، که در آنجا لزگی ها به بازرگانان روس داده اند، در اینصورت، دربار عثمانی در این کار مانعی ایجاد نخواهد کرد، گرچه برایش ناگوار خواهد بود؛ اما اگر فرمانروای روسیه پس از تسخیر شماخی تصمیم بگیرد مردم ایمرتی ها[قومی گرجستانی] و گرجی ها را به زیر فرمان خودش درآورد، در اینصورت، دربار این را به هیچوجه نمی تواند اجازه دهد، زیرا می خواهد گرجی هایی را، که در قلمرو ایران هستند، با آنهایی متحد کند، که هم اکنون زیر سلطۀ آن هستند، زیرا اگر گرجی ها ایران به روسیه بپیوندند، آنگاه در صورت جدا شدن آنها از دربار عثمانی، گرجی های ترکیه نیز به آنها خواهند پیوست. دربار صبر می کند ببیند در این تابستان چه روی می دهد، زیرا از همه سو به آن تلقین می کنند، که سپاهیان روس به موفقیتهای چشمگیری در ایران دست خواهند یافت، و این در آینده برای ترکیه خطرناک خواهد بود.
چندی پسان «دوستی دیگر» به سفارت اطلاع داد، که دربار عثمانی هم از بسر بردن سپاهیان روس در داغستان خبر دارد، هم از ساختن دژ نوین، هم از این، که برخی از مردمان به روسیه گرایش دارند، بویژه گرجی ها و چرکس ها، که دلیل روشنی است برای جدایی میان روسیه و ترکیه.
دربار عثمانی مانع ورود سپاهیان روس به قلمرو ایران نشد، زیرا می پنداشت فرمانروای روسیه تنها می خواهد لزگی ها را به پرداخت تاوان زیان ها وادار کند، و قصد ندارد بر این نواحی تسلط پیدا کند. وزیر نِپلیویِف را نزد خود فراخواند، در برابر او از کیسه گزارش خان کریمه، پاشای آزوف و لزگی ها را بیرون آورد و آغاز به سخن کرد:
-فرمانروای شما با دنبال کردن دشمنان خودش، به حوزه ای وارد می شود، که به دربار عثمانی وابسته است: این آیا نقض صلح همیشگی نیست؟ اگر ما جنگ با سوئدی ها را آغاز می کردیم و در جستجوی آنها از سرزمین شما گذر می کردیم، آنگاه شما چه می گفتید؟ و برای لزگی ها، برای چنین کار کوچکی فرمانروای تو نیازی نمی داشت خودش همراه سپاهی عظیم رهسپار شود، بلکه می توانست با میانجیگری ما نیز به رضایت برسد. می بینیم فرمانروای شما چهل سال فرمانروایی خودش را در جنگ همیشگی گذرانده است؛ گرچه در زمان کوتاهی آرا گرفته و به دوستان خودش آرامش داده است؛ و اگر او می خواهد دوستی با ما را برهم بزند، می توانست آشکارا بما اعلام جنگ کند. ما، شکر خدا، در وضعیتی هستیم، که از خودمان دفاع کنیم.
نِپلیویِف پاسخ داده بود: باورم نمی شود، که فرمانروای ما وارد مرزهای امپراتوری عثمانی شده باشد؛ آنچه به لزگی ها مربوط می شود، فرمانروای من در زمان مناسب دربارۀ حرکت سپاهیان خود علیه آنها به سلطان اطلاع داده بود، زیرا رضایت را تنها می توان با اسلحه به دست آورد: شاه از به دست آوردن رضایت با زور ناتوان است.
وزیر طفره رفته، اعلام داشت، که آزارهای بسیاری به شهروندان ترکیه، از قزاقها، بویژه از بزرگ آنها ایوان خروموی [در سدۀ پیش از پتر کبیر] رسیده است، و دربار عثمانی حق دارد بخاطر این طلب رضایت کند. این گفتگو، که با سخنان تندی آغاز شده بود، بسیار دوستانه به پایان رسید.
نِپلیویِف اطمینان داد، که دوستی میان دو امپراتور بزرگ مانند هرمی است، که بر سنگی بنا شده، و باد آنرا نمی لرزاند، و وزیر اعلام داشت، که دربار عثمانی می خواهد با روسیه قرارداد اتحاد دفاعی و تهاجمی بدون هرگونه استثنایی ببندد.
وزیر گفته بود: « با این اتحاد برای همۀ جهان ترسناک خواهیم بود؛ سزار روم با لهستان و ونیز در اتحاد است، و بدینوسیله بما نیروی خودشان را نشان داده اند؛ و گرچه ما ترکها و روسها دینهای گوناگونی داریم، اما این مانعی نیست، زیرا دین به زندگی آن جهان مربوط است، اما در این جهان منافع را نه بر پایۀ دین، بلکه بر پایۀ دولت بنا می کنند».
چندی پس از این، از دربار عثمانی به نِپلیویِف اطلاع داده شد، که گرجی های تابع ایران، که پایتخت تفلیس را در اختیار دارند، علیه شاه ایران شورش کرده اند و به شهروندان عثمانی دستبرد می زنند؛ از همین روی در دیوان [مجلس ترکیه] تصمیم گرفته شده است، که پاشای ارزروم با 50 هزار سپاه به گرجستان ایران وارد شده و باشندگان آنجا را حفظ کند. دربار عثمانی این کار را به جای شاه ایران و برای حفاظت از خود انجام می دهد، نه برای تصاحب گرجستان.
نِپلیویِف نوشته بود: «با دیدن سردرگمی در اینجا، به دستیار وزیر و رئیس افندی قول هزار ده روبلی را دادم، تا آنها تلاش کنند دوستی را حفظ کنند تا زمانی، که پاسخ اعلیحضرت را از طریق فرستادۀ خودشان دریافت کنند. امور ترکیه بازهم نااستوار است و امکان دارد شورشی برپا شود، یا وزیر عوض شود، یا به تاتارها گرایش پیدا شود، یا تاتارها خودسرانه به مرزهای روسیه حمله کنند، و از چنین رویدادی می تواند دعوایی برپا شود؛ از همین روی اجازه فرمایید در مرزها آماده باش داده شود و آمادۀ جنگ شویم. دربار عثمانی داوود خان را به تابعیت خودش می پذیرد و می خواهد ابتدا گرجستان ایران را تصاحب کند، و سپس سپاهیان روس را از داغستان بیرون براند. در اینجا هم آدمهای سرشناس، هم مردم عادی استدلال می کنند، که باید نیرویشان را علیه روسیه به کار اندازند؛ بی وقفه مهمات و توپخانه به سوی آزوف و ارزروم فرستاده می شود. با دیدن همۀ اینها، من نامه های مهم خطی را سوزاندم و نامه های دیگر را با رمز بازنویسی کردم، و پسرم را به سفیر فرانسه سپردم، که او را به هلند فرستاده است. خودم آمادۀ تحمل بدرفتاریهای وحشیانه و ریخته شدن آخرین قطره های خونم به نام شما اعلیحضرت و برای میهن هستم. اما اعلیحضرت فرمان بدهید نامه ای به هلند به کنیاز کووراکین فرستاده شود، تا حمایت خود را از پسر من دریغ نکند. دستور بدهید مخارج زندگی و آموزش پسر من پرداخته شود و او را به آکادمی دروس زبانهای خارجی، فلسفه، جغرافیا، ریاضیات و خواندن دیگر کتابهای تاریخی بگمارند. اعلیحضرت به کودک دهساله ای لطف کنید، که می تواند در آینده به اعلیحضرت خدمت کند».
در آغاز نوامبر دستیار وزیر اعظم دستور دربار را به نِپلیویِف اطلاع داد به امپراتور بنویسد، که از قلمرو ایران بیرون رفته است، زیرا بودن سپاهیان روس در آنجا سوءظن شدیدی را به همۀ اطرافیان امپراتور القاء می کند، که ترکها نمی توانند آرام باشند. بویژه این خبر دربار عثمانی را نگران کرده است، که امپراتور روسیه در رابطۀ دوستانه با شاه ایران می باشد: و نتیجه گرفته اند، که روسیه و ایران علیه شورشیان متحد می شوند. در همین زمان تاتارها کاغذی را در اتاق خود سلطان انداخته اند، که در آن او را بخاطر بی احتیاطیش سرزنش کرده اند. در آن کاغذ گفته شده است: «وزیران ترا فریب می دهند و تو حتی نمی دانی چگونه تزار نیمی از کشور ترا ورشکسته می کند».
سلطان بشدت ناراحت شد و می خواست وزیر را، که علیه او شورش مردم را تدارک می دید، اعدام کند. اما وزیر زندگی و مقامش را بدینوسیله نجات داد، که به سپاهیان فرمان داد به گرجستان حمله کنند.
همچنین در قسطنطنیه شایع شده بود، که لزگی ها شکست وحشتناکی به سپاهیان روس وارد اورده اند، و پتر بزحمت خودش را نجات داده و از راه دریا به آستراخان رفته است. گمان می بردند، که شایعه برای آرام کردن مردم راه انداخته شده است. در واقع، پایۀ شایعه، رهسپاری واقعی پتر به آستراخان بود. نِپلیویِف اطلاع یافته بود، که میان دربار عثمانی و خیوه روابطی دربارۀ اتحاد تدافعی و تهاجمی علیه روسیه در جریان است. راگوتسی14، که منافعش در حفظ صلح و دوستی میان روسیه و ترکیه بود، پروژۀ تفاهم منافع هردو دولت را تنظیم کرده بود. در آن پروژه گفته شده بود، که ترکها از روی یگانگی دینی همانند می خواهند داغستان را تسخیر کنند، اما روسیه نیز بنا بر همان یگانگی دینی باید گرجستان ایران، و برای منافع بازرگانی بندر در دریای کاسپین را به تصاحب خودش دربیاورد. بدینسان، هنگامیکه روسیه و ترکیه نواحی قفقاز را میان خودشان تقسیم کنند، میانجیگری میان شاه ایران و میرویس را به دست خواهند گرفت (که محمد، پسر میرویس را معمولاً اینگونه می نامیدند).
در پایان سال، هنگامیکه خبر موثق رسید، که پتر از دربند بازگشته است، وزیر اعظم کسی را فرستاد به نِپلیویف اعلام کند، که با این بازگشت، همۀ سوءظن ها برطرف شده اند، و دربار عثمانی خواهان حفظ و ادامۀ دوستی تصویب شده با روسیه می باشد. اما همزمان، دربار عثمانی شتابان خواهان بهره برداری از دور بودن امپراتور روس بود، برای آنکه کارهای خود در قفقاز را هرچه سودمندتر نماید.
گواهینامۀ شایستگی به داوود خان فرستاده شده بود، که در آن او به تابعیت دربار عثمانی با حق خان کریمه پذیرفته شده بود؛ درجۀ خان و سلطه بر دو ناحیه، داغستان و شیروان داده شده بود. در ضمن به او القاء شده بود، که دیگر استانهای نزدیک ایران را تلاش کند به زیر سلطۀ خودش دربیاورد؛ القاء شده بود، که او با هر وسیله ای تلاش کند پادگان روسی را از دربند و دیگر جاهای آن ناحیه بیرون کند؛ 30000 روبل طلا برایش فرستاده شده و قول داده شده بود سپاهیان کمکی نیز فرستاده خواهند شد. نِپلیویِف در برابر 100 روبل طلا به کپی گواهینامه برای داوود و راهنمای عملی داده شده به او دست یافت. پتر، که هنوز چیزی در این باره نمی دانست، به نِپِلیویِف ماموریت داد به دربار عثمانی پیشنهاد کند دربارۀ مسائل ایران موافقت کند. در فوریۀ 1723 وزیر اعظم وابستۀ روس را نزد خود فراخواند و به او اطلاع داد، که چیزی برای توافق وجود ندارد: محمد، یا آنکه معمولاً او را با نام پدرش میرویس می نامند، پایتخت ایران، اصفهان و بخش بزرگی از استان را تسخیر کرده است، و از سویی دیگر شیروان، اردبیل و ارمنستان را داوود خان لزگی تسخیر کرده است، که اکنون دیگر به تابعیت ترکیه درآمده است، و همچنین میرویس بزودی همین کار را باید بکند. در نتیجه، اکنون دیگر امپراتور روس نباید نگران چیزی باشد؛ همۀ این مردمان اکنون دیگر توابع ترکیه هستند و بازرگانان روس در نزد آنها در امنیت کامل می باشند. نِپلیویِف خاطر نشان ساخت، که جنگ از سوی روسیه برای رضایت بخاطر توهینی آغاز شده است، که به شهروندان روسیه در شماخی شده است. وزیر پاسخ داد، که اکنون دیگر رضایت به دست امده است، زیرا امپراتور با سپاهیانش به دربند رفته و همه چیز را در سر راهش غارت کرده است؛ راستش، دربار عثمانی قول داده است داغستان را به تابعیت نپذیرد، اما این قول را هنگامی داده بود، که درخواستی از مردم آنجا دریافت نکرده بود، اما اکنون آنها درخواست کرده اند بنا بر دین یگانه آنها به تابعیت ترکیه پذیرفته شوند، و رد کردن درخواست آنها ممکن نبود، و اگر فرمانروای روسیه امسال با سپاهیانش به سرزمین ایران وارد شود، آنگاه داوود، میرویس و همۀ مردمان آنجا علیه او متحد خواهند شد، و دربار عثمانی، بنا بر دین یگانه، همچون مدافع مردمان مسلمان، مجبور خواهد بود همینگونه مسلح شود. پیامدهای جنگ دانسته نیستند، و اگر هم امپراتور شما موفق شود برخی استانها را تسخیر کند، نمی تواند آنها را نگه دارد، زیرا همۀ مردمان آنجا مسلمان هستند و تلاش خواهند کرد روسها را از سرزمین خودشان بیرون کنند، و داوود آنها را وادار می کند بنا بر دین یگانه به تابعیت ترکیه دربیایند. وزیر سخن خود را اینگونه به پایان برد: «هرکسی در آرزوی دستیابی به دارایی بیشتر است، اما توازن جهان این اجازه را نمی دهد. برای نمونه، ما هم سپاه علیه ایتالیا و دولتهای ضعیفی مانند آن می فرستادیم، اما فرمانروایان دیگر اجازه نمی دهند؛ همینگونه نیز ما به ایران نگاه می کنیم».
روز سوم پس از این گفتگو مترجم دربار عثمانی نزد نِپلیویِف آمد و اعلام داشت، که در شورای عمومی تصمیم گرفته شده است از طریق وابستۀ فرمانروای روسیه به او اطلاع داده شود، که اگر او فکر می کند حق دارد نزد لزگی ها یا میرویس به جستجوی چیزی بپردازد، می بایست در خواست خودش را به دربار عثمانی تسلیم کند، زیرا اکنون دیگر ایران در تصرف عثمانی است و فرمانروای روسیه باید سپاهیان خودش را از قلمرو ایران بیرون ببرد، در غیر اینصورت، دربار عثمانی مجبور خواهد بود بخاطر ایران با او وارد جنگ شود.
مترجم دربار به نِپلیویِف محرمانه اطلاع داد، که سفیر انگلستان به دربار لوح یادبودی به زبان ترکی داده است، که در آن گفته شده است، که بنا بر گزارشهایی از دربار ایران، فرمانروای روسیه سپاه عظیمی را فراهم می آورد و می خواهد به لشگرکشی علیه داغستان رفته و متصرفات خود را تا دریای سیاه گسترش بدهد. در آن لوح یادبود گفته شده بود، دربار عثمانی باید از روسیه بر حذر باشد، که مبارزه کردن با آن آسان است، زیرا فرمانروای روسیه با هیچکدام از فرمانروایان اروپا دوست نیست، همۀ آنها با او دشمن هستند. نِپلیویِف با دِ-بونناک، سفیر فرانسه دیدار داشت، و او گفته بود: «به دربار خودتان اطلاع بدهید، که همه چیز در دو کلمه خلاصه می شود: حفظ کردن صلح با ترکیه – دخالت نکردن در مسائل ایران؛ ادامۀ جنگ در سرزمین ایران- جدا شدن از ترکیه می باشد».
در واقع، دیوان [یعنی مجلس ترکیه] خواستار جنگ با روسیه نبود و تنها نگران بود، ناگزیری اخلاقی جنگیدن را برای خودش فراهم کند؛ ناگزیری اخلاقی وجود نداشت: ایران در تملک ترکیه نبود، میرویس نیز به فکر وابسته شدن به سلطان نبود. در قسطنطنیه برای دفاع از شاه نوین قانونی ایران تلاش نمی کردند، بلکه می خواستند پیش از هرچیز گرحستان مسیحی را به تصرف دربیاورند، برای آنکه آنرا به دست روسها ندهند و از مردمان مسلمان قفقاز جدا نشوند. ترکها امیدوار بودند با تهدید بتوانند امپراتور روس را وادار کنند از سرزمینهای قفقاز دست بردارد. اما ترساندن پتر کار سختی بود، بویژه هنگامیکه دستیابی به کرانه های دریای کاسپین را او تکمیل کنندۀ ناگزیر دستیابی به کرانه های بالتیک به شمار می آورد. در 4 آوریل او آمادگی های لازم برای جنگ با ترکیه را انجام داد، کنیاز میخائیل میخائیلُویچ گولیتسین را به فرماندهی ارتش اووکرائین برگماشت. هنگها به پادگانها بازگردانده شدند و اجازه داده شد آماده بشوند. فرمان داده شده بود قزاقهای روسیۀ صغیر [اووکرائین] برای کندن کانال لادوگا [از دریاچۀ لادوگا، نزدیک پتربورگ به دریای بالتیک] فرستاده نشوند، و آنهایی را، که فرستاده شده بودند، بازگردانده شوند و برای خدمت آماده شوند. در 9 آوریل پتر دستور داد به نِپلیویِف نوشته شود: «منافع ما به هیچوجه اجازه نمی دهند هر حکومت دیگری در دریای کاسپین تثبیت شده باشد؛ و آنچه به دربند و دیگر جاهایی مربوط می شود، که لشگریان ما در آنجا هستند، هرگز در تملک نه ایران، نه میرویس نبوده اند، بلکه بنا بر درخواست کتبی و شفاهی خودشان، آنگونه، که به فرستادۀ پیشین ترکیه در دربار ما بروشنی اثبات شده بود، آنها داوطلبانه درخواست تابعیت از ما را داشته اند؛ و اگر دربار عثمانی، در تخالف با صلح دائمی، لزگی ها را، دشمنان آشکار ما را، زیر چتر حمایت خود بگیرد، در اینصورت، کمتر زننده خواهد بود، اگر ما مردمانی را زیر چتر حمایت خودمان بگیریم، که هیچ پیوندی با دربار عثمانی ندارند و در فاصله ای دور از ما قرار دارند، در خود دریای کاسپین، که نمی توانیم هیچ قدرت دیگری را بدان راه بدهیم. اگر دربار عثمانی بدون هیچ دلیلی بخواهد صلح را نقض کند، آنگاه ما این رفتار را به دادگاه خداوندی ارجاع می دهیم، و برای دفاع خود، با کمک خداوند، وسایل لازم را پیدا می کنیم».
اما در همین زمان، که ادامۀ عملیات نظامی در کرانه های دریای کاسپین جنگ ترکیه را تشدید کرده بود، پتر از یک چیز نگران بود، که به منافع بازرگانی روسیۀ عزیزش بستگی داشت؛ امپراتور دانسته بود، که از قسطنطنیه خاویاربسیاری به ایتالیا حمل شده است، در زمانی، که این کشور، معمولاً از روسیه خاویار وارد می کرد. بیدرنگ ماموریتی به نِپلیویِف داده شد- کشف شود این خاویار از کجا آمده، آیا در ترکیه آماده شده، یا بازرگانان روس تهیه کرده اند، در اینصورت از چه جاهایی؟ سپاهیان روس با کشتی به باکو رسیدند، اما ترکیه، بدون در نظر گرفتن القائات سفیر انگلستان، که می گفت پادشاه انگلستان و پادشاه دانمارک می خواهند به روسیه حمله کنند، به روسیه اعلان جنگ نکرد. ترکها می خواستند پیشاپیش در ارمنستان و گرجستان تثبیت شوند. پتر از این بسیار بدش آمده بود. در 14 و 18 ژوئیه و 8 اوت کنفرانسی میان نِپلیویِف و رئیس افندی و دِ-بوناک برگزار شد، که بعنوان میانجی دعوت شده بود. نِپلیویِف اعلام داشت، که امپراتورش، بدون در نظر گرفتن خسارتهایی، که لزگی ها به بازرگانی روسیه وارد آورده اند، سپاهیانش را علیه آنها نمی فرستد، اگر دربار عثمانی لزگی ها را از حمله به شهرهایی منع کند، که در آنها پادگانهای روسی قرار دارند، و سپاهیان خودش را تا زمانی به استانهای ایرانی ارمنستان و گرجستان وارد نمی کند، که میان روسیه و ترکیه همه چیز در پیوند با مسائل ایران حل شود. رئیس افندی پاسخ داده بود، که دربار عثمانی نه تنها بر گرجستان و ارمنستان، بلکه همچنین بر همۀ کرانه های کاسپین حق دارد، و روسیه بر آنها هیچ حقی ندارد، بویژه از این روی، که مردمانی، که در آنجا زندگی می کنند به دین اسلام هستند. چندی پیش شِوکال تارکی و دیگر زمینداران به دربار عثمانی نوشته بودند، که بنا بر دین یگانه، آنها را از دست روسها رها کند. نِپلیویِف مخالفت کرده و گفته بود، که این استدلال در مباحثات سیاسی نفرت انگیز است: دین تعیین کنندۀ مرزها نیست، زیرا اگر مرزها را بنا بر دین بخواهیم تعیین کنیم، آنگاه در همۀ جهان اینهمه مردمان مسیحی زیر سلطۀ دربار عثمانی، و مسلمانان زیر سلطۀ روسیه نمی بودند. نِپلیویِف قاطعانه اعلام داشت، که امپراتور هیچ قدرت دیگری را به کرانه های دریای کاسپین راه نمی دهد، بویژه ترکیه را.
همزمان سفیر انگلستان تلقین به دربار عثمانی را ادامه می داد، که جنگ با روسیه خطرناک نیست، که در درون امپراتوری نوین سردرگمی در جریان است. سفیر همچنین با کسی، که در صورت وقوع جنگ می تواند برای ترکها سودمند باشد، رابطه برقرار کرد؛ او همان اورلیک مشهور بود، که گِتمان [فرماندۀ سپاهیان در چک] سپاهیان زاپاروژیه نامیده می شد. اورلیک، که توسط کارل دوازدهم به سوئد برده شده بود، اکنون از آنجا به متصرفات ترکیه آمده و در سولونیکی بسر می برد، و از آنجا با واسطۀ یکی از سوئدی هایی، که در سفارتخانه انگلستان زندگی می کرد، به دربار عثمانی پیشنهادهای گوناگونی می داد: او اصرار می کرد، که سلطان او را به قسطنطنیه فرابخواند، و قول می داد در صورتی، که جنگ با روسیه رخ دهد، قزاقها را علیه روسیه برمی انگیزد. وزیر خواستار شده بود او وضعیت را شرح دهد، که چگونه امیدوار است اووکرائین را خشمگین کند، و آیا با قزاقهای روس ارتباط دارد؟ نِپلیویِف نوشته بود، که اورلیک را پیش از اعلان جنگ به قسطنطنیه فرانمی خوانند.
در پایان سال، نِپلیویِف بنا بر دستور دربار خودش، در کنفرانس نوینی با رئیس-افندی و دِ-بوناک، پیشنهاد کرده بود عملیات نظامی از هردو سو متوقف شود. دربار عثمانی، که دیگر تفلیس را در اختیار داشت، پاسخ داده بود آماده است سپاهیان خود را متوقف کند، اما نه پیش از آنکه شهرهای ایروان و گنجه را به تصرف درآورده باشند. اما با هردو طرف موافقت کردند فرماندهان سپاهیان را بفرستند تا با یکدیگر برخورد دوستانه ای داشته باشند تا زمانی، که این موضوع در کنفرانس های آینده در قسطنطنیه تصمیم گرفته شود. در همین زمان دربار عثمانی از قرارداد میان روسیه و ایران در پتربورگ آگاه شد. در کنفرانس 22 دسامبر رئیس-افندی تعجب خود را ابراز داشت: در ایران فرمانروایی نیست، و برای همین، طبیعتاً به تملک دربار عثمانی درمی آید، اما همزمان، فرمانروای روسیه قراردادی را منتشر می کند، که با کسی بسته شده است، که برای دربار عثمانی شناخته شده نیست.
رزیدنت [دِ-بوناک ] پاسخ داده بود، که در ایران طهماسب فرمانرواست، که تاج و تخت را از راه قانونی از پدرش به ارث برده است. با همین قانون نیز روسیه با قول کمک به او علیه شورشیان قرارداد بسته است، و شاه در برابر این کمک، سرزمینهای ویژه ای را به روسیه واگذار کرده است. بدینسان، دربار عثمانی اکنون می داند روسیه دارای چه چیزی می باشد؛ و امپراتور روسیه نیز می داند دربار عثمانی و ایران دارای چه چیزی بودند، و از آنجایی، که ایران همسایۀ هردو کشور بوده است، برای برطرف کردن هرگونه سوءظنی، امپراتور پیشنهاد می کند هردو کشور بیش از این زمینهای خودشان را در ایران گسترش ندهند، در همان جایی توقف کنند، که امروز در واقع تصاحب کرده اند، برای آنکه سپاهیان ترک از رود کورا گذر نکنند؛ در شماخی بهتر است دادوود-بیک فرمانروایی کند، اما برای اینکه سپاهیان ترک هرگز در این شهر حضور نداشته باشند، شهر برج و بارو نداشته باشد.
رئیس-افندی روی موضع خودش پافشاری کرده و گفت، که ایران همیشه متعلق به سلطان است و طهماسب نمی تواند شاه قانونی باشد، زیرا پدر او زنده است، گرچه زندانی است. و چه سودی روسیه از قرارداد با طهماسب می برد، که مجبور شده است به کوههای آرارات فرار کند و مانند آدمیان وحشی در آنجا زندگی می کند؛ بزودی همۀ ایران به فرمان ترکها درخواهد آمد و همۀ مردمان آنجا علیه روسها قیام خواهند کرد و آنها را از آنجا بیرون خواهند راند، زیرا از دیرباز هرگز پای مسیحیان بدانجا نرسیده است؛ امپراتور روس در قرارداد با طهماسب متعهد شده است در برابر همۀ دشمنان او به او کمک کند، یعنی در نتیجه، علیه ترکها نیز، یعنی صلح دائمی با دربار عثمانی نقض شده است.
در کنفرانس 30 دسامبر رئیس-افندی گفته بود، که سلطان دربارۀ مطالبات روس ها به وزیران، روحانیان و لشگریان و همۀ کارمندان و همگان اعلام داشته است یکصدا پاسخ بدهد، که اینگونه مطالبات را نمی خواهند بشنوند، و آماده اند با خون خودشان از ایرانی دفاع کنند، که اکنون فرمانروای خودش را ندارد و به دربار عثمانی تعلق دارد، و پای مسیحیت هرگز به ایران نرسیده است. از همین روی به فرمان سلطان، آخرین تصمیم گرفته می شود؛ توافق شود دربارۀ جاهایی، که پادگانهای روسی اکنون قرار دارند، و دربارۀ آنچه به امپراتور روسیه ربطی ندارد.
نِپلیویِف پاسخ داده بود، که او به پیشنهادهای گذشتۀ خودش پایبند است. بدینسان گفتگوهای سال 1723 به پایان رسیدند.
در 2 ژانویۀ 1724 مترجم دربار با این پرسش نزد نِپِلیویِف آمد: آیا او شرایط دربار را می پذیرد؟ نِپلیویِف پاسخ داده بود، که بدون دستور فرمانروای خودش نمی تواند این شرایط را بپذیرد. مترجم گفته بود: «در چنین صورتی جنگ اعلام می شود و تو باید یکی از این سه تا را انتخاب کنی: یا به میهن خودت بازگردی، یا در لشگرکشی در کنار وزیر باشی، یا در قسطنطنیه همچون آدم معمولی زندگی کنی، زیرا دربار از این لحظه به بعد دیگر ترا وزیر نمی شناسد. گرچه رسم ما نیست در چنین موقعیتهایی وزیران را آزاد بگذاریم، اما برای تو بخاطر رفتار خوبت استثناء قائل می شویم». روشن است، که نِپلیویِف بازگشت به میهن را برگزید. او بیدرنگ درخواست پاسپورت کرد، اما به او پاسپورت ندادند [منظور در اینجا «برگۀ خروج از ترکیه است]، و همزمان دِ-بوناک برای دربار عثمانی تصوری را پدید آورد، که جنگش در ایران سخت خواهد بود، زیرا مردم آنجا دشمن ترکان و میرویس هستند، که وحشی است و باید از آن پناه جست؛ روسیه شمار دشمنانش را افزایش می دهد، و شاید دوستی با روسیه در آینده برای دربار عثمانی سودمند باشد؛ براستی فرمانروای روسیه سرزمینهای بسیاری را از آن خود می کند، اما به مرزهای ترکیه نزدیک نمی شود، و از سفیر فرانسه در دربار پتربورگ گزارشهای درستی هست، که روسیه جنگ را آغاز نمی کند، اگر دربار عثمانی صلح را نقض نکند. بخاطر این تلقینات سلطان تصمیم گرفت به روسیه اعلان جنگ نکند، اما برای آن آماده شود. در پی این، نِپلیویِف در حضور دِ-بوناک با وزیر دیدارهای خصوصی داشت. رزیدنت [دِ-بوناک] آغاز کرد به گفتن اینکه از پیشنهادهای بسیار کلی و نامشخص، سوءتفاهمی پیش آمده بود؛ و اگر رک به یکدیگر اطلاع می دادید، که چه کسی چه چیزی می خواهد، آنگاه کار دیری است، که پایان یافته می بود. وزیر در اینجا گفته بود: «رزیدنت کاملاً راست می گوید، و دربار نیز آنچه را می خواهد اعلام می دارد. فرض کنیم شاه سلطان حسین سه پسر داشت: یکی فرمانروای ترکیه، دیگری فرمانروایی روسیه، و سومی، کوچکترین پسرش طهماسب؛ پس از مرگ حسین، هرکدامشان باید سهم خودش را داشته باشد. فرمانروای روسیه اکنون سهم خودش را گرفته است؛ اکنون نوبت دربار عثمانی است، که سهم خودش را داشته باشد، و بهتر است سفیر فرانسه، بعنوان میانجی، به هرکس سهم مناسبی را بخش کند، تا هیچکس آزرده نشود». دِ-بوناک پاسخ داده بود: «بسیار سپاسگزارم از این افتخاری، که داده اید، تنها از نظر بخش کردن من، سهم بزرگ بهتر است به پسر کوچکتر برسد، و من از او، همچون ضعیف ترین، طرفداری خواهم کرد». وزیر اینگونه آغاز به بخش کردن نمود:کرانه های دریای کاسپین را تا ریزش رود کوورا به ارس به روسیه واگذار کرد. اما نِپلیویِف و دِ-بوناک اعلام داشتند، که بدون فرمانهای نوین از روسیه نمی توان تصمیمی گرفت، و سفیر فرانسه پیشنهاد کرد برادرزادۀ خودش، دالیون را برای دریافت این دستور به پتربورگ بفرستند. وزیر موافقت کرده و افزوده بود، که خواهان اتحاد تدافعی و تهاجمی میان روسیه، ترکیه و فرانسه می باشد. در سالهای گذشته انگلستان متعهد شده بود به سوئد علیه روسیه کمک کند، اما چگونه کمک کرده بود؟ با اینهمه، از سوی انگلستان تلقینات ادامه یافتند، مبنی بر اینکه امپراتور روس می خواهد نه تنها بازرگانی ایران، بلکه بازرگانی همۀ خاور را در دست بگیرد، که در پیامد آن کالاهایی، که پیشتر از راه ترکیه به اروپا می رفتند، از راه روسیه خواهند رفت، و آنگاه انگلیسی ها و دیگر اروپائیان به زیان عظیم خزانۀ سلطان، از ترکیه خواهند رفت. از همین روی، دربار عثمانی می بایست با اسلحه جلوی پیشرفت روسیه در خاور را بگیرد؛ و اگر دربار عثمانی به روسیه اعلان جنگ کند، آنگاه نه تنها از پادشاه، بلکه از همۀ مردم انگلستان کمک مالی دریافت خواهد داشت.
در آغاز مه دالیون [برادرزادۀ سفیر فرانسه] همراه با پیک روس از روسیه بازگشت و نزد نِپلیویِف کنفرانس هایی با وزیران ترکیه برگزار شدند. رزیدنت در همین زمان تغییر لحن گفتار ترکها را دریافت. آنها نمی خواستند چیزی دربارۀ سازماندهی متصرفات خودشان در ایران بشنوند، و وزیر وانمود می کرد، که شرایطی را، که پیشتر خودش پیشنهاد کرده بود، فراموش کرده است. و نِپلیویِف را بازهم بیشتر شگفتزده کرده بود، که دِ-بوناک، که پیشتر 2000 روبل طلا از روسیه دریافت کرده بود، آشکارا از ترکها طرفداری می کرد و یک بار هم به نِپلیویِف گفته بود: «مگر شما می خواهید دستور فرمانروای خودتان را ناشنیده بگیرید، که مشاوره های مرا نمی پذیرید؟ یا به من در دشمنی با روسیه سوءظن دارید؟ اما فرمانروای شما اینگونه به موضوع نگاه نمی کند: او با خط خودش بمن نوشته است، که این گفتگوها را هرچه زودتر به پایان برسانیم و در همۀ کارها بمن اعتماد کرده است. اگر شما از خواستۀ خودتان کوتاه نیایید، من از میانجیگری استعفاء می دهم».
باری دیگر دِ-بوناک به نِپلیویِف گفته بود، که دیگر نمی خواهد با او سخنی بگوید، و او را از خانۀ خودش بیرون رانده بود. نِپلیویِف دربارۀ سختی ها و پایان گفتگوها گزارش داده و نوشته بود: «اکنون بدون جنگ، به چیزی بیش از این نمی توان دست یافت، اما، گرچه چندان روشن نیست، با اینهمه به جوهر موضوع دست یافته شده است. از سفیر فرانسه، به جای کمک، تنها موانعی بوده اند؛ پروژۀ قرارداد را ده بار تغییر دادند؛ من می خواستم همه چیز روشن باشد، اما سفیر فرانسه در حضور ترکها سرراست گفته بود، که کار رزیدنت مباحثه کردن نیست، در پروژۀ ترکها مسلماً همۀ آنچه او می خواهد [گنجانده شده است]، اما برادرزادۀ او، دالیون، مانند کودکان، در حضور مترجم دربار عثمانی گفته است: «تو نمی دانی، که ما پروژه ای از روسیه داریم با امضای وزیر، و در همه چیز اختیار تام داریم»،- و چند کلمه هم به لزگی گفت، «دربارۀ مترجم دربار عثمانی، به خواهش من، چیزی به ترکها نگفت. دالیون، به محض رسیدن به قسطنطنیه، بدون دیدارسفیر، یکراست نزد وزیر رفت، و در آنجا بدون خویشتن داری، کودکانه گفت، که اعلیحضرت با همۀ پیشنهادهای ترکها موافقت کرده اید، غیر از نکته های بسیار ناچیز، اما رزیدنت حق دارد آنها را حذف کند؛ همچنین گفته بود، که شما بشدت خواهان صلح هستید».
قراردادی، که ده بار تغییر داده شده بود، سرانجام بدینسان تنظیم گشته بود: شماخی زیر سلطۀ داوود، واسال دربار عثمانی می ماند. فاصلۀ شهر شماخی با خط راست به سوی دریای کاسپین به سه بخش می شود؛ از سه بخش، دو بخش نزدیک دریای کاسپین باید به روسیه تعلق داشته باشند، و بخش سوم نزدیک شماخی به داوود تعلق خواهد داشت، زیر سلطۀ دربار عثمانی. شماخی دارای استحکامات نخواهد بود، و پادگان ترکیه در آن نخواهد بود، به استثنای وضعیتی، که زمیندار آنجا با قدرت سلطان مخالفت کند، و یا شورشی در میان جمعیت آنجا رخ دهد؛ و آنگاه سپاهیان ترک، نه پیش از آن، حرکت خود را به اطلاع فرماندهان روس رسانده و از رود کوورا گذر می کنند، و پس از آرام کردن آشوب هیچکدام از سپاهیان ترک نباید در شماخی بماند. امپراتور سراسر روسیه قول می دهد شاه طهماسب را به واگذاری استانهای ایران، که ترکیه اشغال کرده است متمایل کند؛ اگر هم نخواهد استانهای یادشده را به روسیه یا ترکیه واگذار کند، آنگاه روسیه و ترکیه متحداً علیه او اقدام خواهند کرد. این قرارداد در 12 ژوئن 1724 امضاء شد.
برای تبادل مصوبه ها سرهنگ آلکساندر روومیانتسِف15 با سمت سفیر فوق العاده به قسطنطنیه فرستاده شد. همچنین به او ماموریت مرزبندی همراه با کمیسرهای دربار عثمانی، روسها و مقامات ترکیه در قفقاز داده شده بود. در مورد این مرزبندی پتر با خط خودش به روومیانتسِف این یادداشت را نوشته بود: «1) بدقت جایگاه ها را نگاه کنید، بویژه از باکو تا گرجستان چه جاده ای هست، ظرف چه مدت می شود با سپاهیان بدانجا رفت، و آیا می توان با کالسکۀ چند اسبه رفت، و جاده برای سپاه چگونه است. 2) می شود خواروبار تهیه کرد. 3) آیا ارمنی ها از گرجستان و از آن جاده دور هستند. 4) کسانیکه به دریای آزوف فرستاده می شوند، به راههای کرانۀ دریای سیاه نگاه کنند، همانگونه هم آیا مسیحیان دورتر از تامانی و کوبانی زندگی می کنند. 5) آیا از راه رودخانۀ کوورا می توان دست کم با کشتی های کوچک تا گرجستان رفت. 6) وضعیت و نیروی گرجی ها و ارمنی ها.
روومیانتسِف رهسپار شد. پتر، که فکر می کرد او هم اکنون در قسطنطنیه است، دستور صدور فرمانی را به او داد: «نمایندگانی ارمنی با درخواست دفاع در برابر دشمنان نزد ما آمده اند؛ اگر ما در وضعیت انجام این کار نیستیم، آنگاه به آنها اجازه داده شود در استانهایی، که بتازگی از ایران گرفته ایم زندگی کنند. ما به آنها اعلام کردیم، که در پی بستن قرارداد با دربار عثمانی، با سپاه نمی توانیم به آنها کمک کنیم، اما ساکن شدن در استانهای کرانۀ دریای کاسپین ما را اجازه داده ایم و اجازه نامۀ اطمینان بخش را صادر کرده ایم. اگر ترکها در این باره با شما سخن بگویند، به آنها پاسخ بدهید، که ما خودمان ارمنیان را فرانخوانده ایم، بلکه آنها بنا بر دین یگانه، از ما خواهش کرده اند آنها را زیر چتر حمایت خودمان بگیریم. ما بخاطر مسیحیت نمی توانستیم خواهش ارمنیان مسیحی را رد کنیم، همانگونه، که وزیر اغلب اعلام داشته است، که بنا بر دین یگانه، نمی توان خواهش کسانی را، که حمایت می خواهند رد نمود. لازم است تنها در نظر داشته باشیم زمینها به کسانی تعلق داشته باشند، که در قرارداد بدانها داده شده است، اما لازم نیست برای مردم مانع درست شود به این یا آن سو نقل مکان کنند. برای دربار عثمانی سودمندتر خواهد بود، اگر ارمنیان بیرون بروند، زیرا آنگاه بدون مقاومت، زمینهای انها را تصاحب می کند. به این بیافزا، که اگر دربار عثمانی بخواهد مسلمانان را از استانهایی، که ما از ایران دریافت کرده ایم، به سوی خود بخواند، این با مخالفت ما رو به رو نخواهد شد؛ اگر درخواست کتبی بدهند، بپذیرید».
این آخرین تصمیم پتر در مسائل خاور بود.
توضیحات
1) اوردای کوبانی- یکی از تقسیمات ایلی مغولان.
2) الکساندر بِکُویچ چِرکِاسکی، در سال 1707 پتر او را به آموزش کشتی رانی و آموزشهای دیگر در اروپا فرستاد. او سپس به خدمت در ارتش و انجام ماموریتهای بسیاری در خاور از سوی پتر پرداخت. در شرق دریای کاسپین و در جستجوی سرچشمۀ آمو دریا، در لشگرکشی به خیوه شرکت داشت و در همین نبرد کشته شد.[چرکس ها یکی از اق.ام قفقاز شمالی هستند].
3) ازمیر و حلب مراکز عمدۀ بازرگانی امپراتوری عثمانی.
4) واختانگ ششم، واسال شاه ایران بود و مجبور شده بود مسلمان شود. در سال 1723 شاه از اتحاد نظامی گرجستان، ارمنستان و روسیه اگاه شد و واختانگ را از پادشاهی گرجستان خلع کرد. واختانگ در سال 1724 به روسیه مهاجرت کرد.
5) شمخال، فرمانروای ناحیه ای در داغستان. تارکی، شهری کوچک زیستگاه شِوکال بود.
6) اووزدن، اشراف کوهستانی قفقاز.
7) میخائیل آفاناسیِویچ ماتیوشکین در ایتالیا آموزش دریانوردی دید. در لشگرکشی به دریای کاسپین برجسته بود.
8) پیروزی بر سوئد در نبرد دریایی در شبه جزیرۀ گانگوت در جنوب فنلاند در سال 1714 رخ داد.
9) نایب؛ جانشین.
10) قرارداد رشت؛ در پی لشگرکشی روسیه در سال 23-1722 بنا بر قرارداد 1723 رشت، دربند، باکو، استان شیروان، گیلان، مازندران و استرآباد به روسیه واگذار شده بود. در پیوند با بحرانی شدن روابط روسیه و ترکیه، همۀ استانهای کرانۀ کاسپین بنا بر قرارداد رشت (1723) و مقاوله نامۀ گیلان (1735) به ایران بازگردانده شدند.
11) شیعه ها و سنی ها.
12) اینترنوونشن؛ سفیر پاپ.
13) رئیس-افندی؛ وزیر امور خارجۀ ترکیۀ عثمانی.
14) فِرِنتس راگوتسی؛ رهبر جنگ آزادیبخش آنتی هابسبورگ مردم مجارستان، در مهاجرت در روسیه، فرانسه و ترکیه می زیست.
15) الکساندر ایوانُویچ روومیانتسِف؛ ژنرال، فعال دولتی در ماموریت از سوی پتر بویژه در مسائل ترکیه و ایران.
در مقدمه آمده:
“تا امروز نیز ما دارای سیستم نیستیم، در هیچ زمینه ای”
منظور شما سیستم بهتری در استثمار نیروی کار است که بتواند به “خوبیه” استثمارگران و استعمارگران دیگر باشد؟
آنارشیست