تئوری تفسیر،- در پشت نقاب هایمان؛ ما شما هستیم،
آرام بختیاری
Hermeneutik.
مقوله تفسیر، از دگم های مذهبی تا روشنگری انسانی.
علم هرمنوتیک یا هنر تفسیر، حداقل 2700 سال در غرب سابقه دارد و به معنی فهم، ترجمه، و متد درک متون یا آثار هنری گذشته است. سرنوشت هر فلسفه ای نیز وابسته به تفسیر آنست. هرمنوتیک یا هنر تفسیر میکوشد متون قدیمی و گذشته را در رابطه با: زمان، شرایط تشکیل، بیوگرافی و انگیزه خالق و نویسنده، بفهمد و دراختیار خواننده بگذارد. هرمنوتیک از نظر فلسفی، تئوری تفسیر است؛ که در مقابل روش توضیحی علوم تجربی، خواهان فهمیدن بهتر موضوعات علوم انسانی است. هرمنوتیک، سیر تاریخ کوشش هنر تفسیر از زمان هومر و فیلسوفان رواقی تا زمان هایدگر و زمان ما است. آغاز آن اشاره به هرمز، پیام آور اسطوره ای میان انسان و خدایان پیرامون رازهای جهان است.
متد و روش های علوم تجربی برای توضیح پدیدهاست، ولی هنر تفسیر در علوم انسانی، شرایط و امکانات و کوشش در راه فهمیدن متون است. هرمنوتیک یا تفسیر به عنوان علم معنی در علوم انسانی خود را بازتولیدات فکری انسان مشغول میکند. برای شرایط بهتر و مناسب تفسیر باید به فاصله زمانی میان نویسنده متن و خواننده آن توجه کرد. در سدههای میانه، حوزه آزادی تفسیر در چهارچوب سنت دگم های مذهبی محدود بود، ولی با اصلاحات دینی مارتین لوتر در پروتستانتیسم، آن قدری تغییر کرد، و جنبش هومانیسم تا حدود زیادی موجب استقلال و سکولاریسم هنر تفسیر از دگم و جزم های ایمانی-عقیدتی شد.
شلایرماخر(1834-1768م) فیلسوف آلمانی، علم هرمنوتیک را بشکل تئوری عام و جهانشمول” فهم “درآورد. آن در قرن 19 میلادی توسط دلتای، فیلسوف دیگر آلمانی به اوج خود رسید و اساس فهم در علوم انسانی شد. از زمان وی بین روش توضیحی علوم تجربی، و متد فهمی علوم انسانی فرق گذاشته میشود. شلایر ماخر میگفت: نخستین شرط تفسیر، فاصله زمانی تاریخی با متن و اثر هنری است. تئوری فهم روی همه علوم اجتماعی قابل بسط است ولی بدلیل منحصربفردبودن انسانها، قانون عام نمیشود و به این دلیل هیچ تفسیری صد درصد یقین نمیشود و مانند پایان زندگی انسانها، مقوله تفسیر خردگریز است. به این دلیل تفسیر، گاهی متکی به الهام و اشراق و نبوغ و گمان یا حتی گاهی شارلاتانیسم دینی، ایدئولوژیک، ناسیونالیستی، و غیره میشود.
دیلتای میگفت: مشخصه هرمنوتیک مدرن، خودشناسی انسان در تاریخی بودنش است. در علوم انسانی نقش شناختی هنرتفسیر، مقوله فهمیدن، و در شناخت به سبک علوم تجربی، توضیحات از طریق” قانون علیت” است. در این زمینه هایدگر هم مثل همیشه از هرمنوتیک “هستی” میگوید. نظر چپ ها پیرامون هدف تفسیر اینست که از زمان دیلتای، آن روش و کوششی است: خردگریز، شبه شناختی، عرفانی، اریستوکراتی، و طبقاتی؛ که تمایل دادرد تا شناخت و قانونمندی اجتماعی-روانی را بی ارزش کند یا مانع گردد. یعنی هرمنوتیک و تفسیر ایده آلیستی در مقابل تفسیر ماتریالیستی قرار میگیرد. تفسیر متون و آثار هنری میتوانند طبقاتی-ماتریالیستی یا ایده آلیستی بورژوایی باشند. در سال 1972 میلادی متفکری بنام زند کوهلر پیشنهاد نمود که هرمنوتیک ماتریالیستی فقط از طریق دیالکتیک ماتریالیستی تعریف، اثبات، و انجام گیرد.
ارسطو برای زبان 2 نقش و وظیفه قائل بود: معنی کردن و نشان دادن. در جنبش پروتستانتیسم علیه کاتولیک گرایی مسیحی، مفهوم” تاریخیت تفسیر” در مقابل مفهوم “سنت گرایی” کاتولیک ایسم قرار گرفت. هرمنوتیک واژه ایست یونانی به معنی: تفسیر، توضیح، فهمیدن، شرح، ترجمه متن، و شرایط فهم در متون کتبی و قدیمی. آن از زمان هومر، در محافل رواقی- استویی یونانی، در میان پیروان فلوطین در شهر اسکندریه مصر، و در سدههای میانه، مورد توجه و بکارگیری بوده، و امروزه بعد از توجه گادامر و هایدگر به آن. در دانشگاههای غرب تدریس میشود. هدف تفسیر غیر از جنیه زبانی-فلسفی، عرضه معنی یک متن یا بیان بشکل صحیح است. متد ماتریالیسم دیالکتیکی، مسائل فلسفی هرمنوتیک را، جور دیگری مطرح میکند. سارتر کوشید تا میان توضیح متن علمی و فهم متن در علوم انسانی فرقی گذاشته نشود. تئوری تفسیر شناخت و متد تفسیر می خواهند استقلال عینی و مادی پدیدهها را رعایت کنند.
هرمنوتیسم در رشته های فرهنگ سنتی به اشکال: دین، اخلاق، و قانون، مورد استفاده قرار میگرفت. از نظر تاریخ، هرمنوتیک دارای 3 منبع: الاهیاتی، حقوقی قضایی، و زبانشناسی( خصوصا از دوره رمانتیک)، بوده. از هنر تفسیر قبلا در متون و جریانات: کیمیاگری، جادوگری، فالگیری، آینده نگری، و ستارشناسی خرافاتی، سوء استفاده میشده. هرمنوتیک در قرن 19 میلادی اساس زبانشناسی کلاسیک شد و در رشته های: فلسفه، علوم اجتماعی، و تاریخ (توسط تفسیر شاهدان) بی تاثیر نبوده. هنر تفسیر در جریانات و مکاتب فکری مانند: پدیدارشتاسی، هستی شناسی، فلسفه زبان، و تئوری شناخت مکتب فرانکفورت، نیز وارد شد.
ویلهلم دیلتای(1911-1833م) فیلسوف دیگر آلمانی، یکی از روش شناسان مهم علوم انسانی و نظریه پردازان هنر تفسیر غربی است. وظیفه فلسفه او تعین فرق بین علوم تجربی و علوم انسانی؛ و تاکید روی گروه دوم است. وی یکی از مهمترین نمایندگان “تئوری فهم” در علم هنرمنوتیک است و میگفت: چون انسانها زندگی مشترک دارند، دارای یک جهان تاریخی مشترک هستند، و زندگی وابسته به پدیده فهم است، فهم یک عمل و کارکرد زندگی است. دیلتای هنر تفسیر را تبدیل به اصل متدیک در علوم انسانی نمود. در حالیکه نیچه شناخت را: غیرممکن، ذهنی، شخصی، خود سرانه، و بی ارزش میدانست، دیلتای به طرح تئوری فهم برای مقوله شناخت پرداخت و میگفت: طبیعت را میتوان با کمک قانون علیت توضیح داد، ولی برای زندگی فرهنگی روانی، آثار فکری در علوم انسانی را فقط میتوان از طریق تفسیر فهمید. برای درک جهان تاریخی باید” نقد خرد تاریخی” را جانشین” نقد خرد محض کانتی” نمود.
دیلتای تاثیر مهمی روی اندیشه متفکرانی مانند: شلر، هوسرل، هایدگر، و گادامر گذاشت. بحث تفسیر در پایان قرن 19 میلادی توسط دیلتای در کتاب “تشکیل هرمنوتیک” مفهوم جدیدی یافت. از آنزمان “علم” هرمنوتیک وارد فلسفه مدرن بورژوایی و جریانات: ذهنی، ایده آلیستی، و خرد گریز مانند: فنومنولوگی، اگزیستنسیالیسم، و غیره شد، یا تا حدودی اشاعه یافت. دیلتای منکر ماتریالیسم تاریخی و مارکسیسم بشکل عام بود؛ چون در نظر او قانونمندی عینی قابل شناخت در جامعه و در اندیشه انسان،را خلاف علم هرمنوتیک میدانست. مارکسیست ها همانطور که اشاره شد مقوله هرمنوتیک را علم نمیدانند.
هانز گادامر(2002-190.م)،فیلسوف آلمانی و شاگرد هایدگر، پایه گذار “هرمنوتیک فلسفی” ، و یکی از مهمترین نمایندگان مقوله” تفسیر مدرن” و طراح سئوال عمومی و جهانی بحث “فهم و فهمیدن” است. او میگفت هرمنوتیک باید اساس خودشناسی و جهانشناشی باشد چون آن علم نقد متن و فهم جهان است. گادامر در کتاب اصلی اش “حقیت و متد”، خصوصیات موضوع فهمیدن را با کمک آثار: شلایرماخر، دیلتای، هوسرل، و هایدگر، آنالیز میکند. و میگوید فهمیدن مهمترین بخش هستی انسان است. در تئوری هرمنوتیک گادامر، زبان نقش مهی دارد چون بقول او: هستی که بتوان درک نمود، زبان است. هرمنوتیک گادامر نه تنها روی فلسفه بلکه روی: ادبیات، فرهنگ سیاسی، الاهیات، و حقوق نیز تاثیر گذاشت. دستاوردهای هرمنوتیکی-تفسیری: زبان، فهم، تفسیر، شرح، و غیره ممکن است: دگمی ایده آلیستی یا پویا ماتریالیستی باشند.
هایدگر میگفت هرمنوتیک باید در خدمت تفسیر هستی باشد. انسان می خواهد که هستی او و هستی جهان از طریق هرمنوتیک قابل فهم باشند. گرچه در عصر ما گاهی نه متفکر و نه شاعر خود را می فهمند! یکی از وظایف هنر تفسیر آنست که مفسر، نویسنده و خالق اثر هنری را ،بهتر از خودش بفهمد ! نویسنده و خالق اثر هنری همیشه فقط بخشی از دانش و شناخت خود را وارد متن و اثر میکنند !مفسر باید بتواند وی را ورای اثرش بشناسد. هومبولت نیز مانند شلایرماخر در آلمان از کوشندگان طرح تئوری هرمنوتیک بود. باید پرسید چرا غالب تئوریسین های هنر تفسیر، آلمانی هستند؟ شاید چون زبان آلمانی مانند زبان فارسی مملو از امکان سوء تفاهم های فهمی و معنی و توضیح و شرخ است. مارکسیست ها نیز شاید به همین دلیل برای دفاع از مقوله هرمنوتیک دکان و کلاپی باز نکردند.
کوشش ابزاری” هنر تفسیر” یا “علم هرمنوتیک” گویا بیشتر در سدههای میانه، برای توجیه و تفسیر و ترجمه و سوء استفاده های متون ادیان ابراهیمی بوده. هرمنوتیک الاهیاتی در اروپای مسیحی رشته ای مستقل شد و در دانشگاه و دیر و صومعه و کلیسا و کنیسه و مکتب و مدرسه و دربار تدریس میشد. وظیفه آن: درست فهمیدن وحی و گرامر درک متون مذهبی، و سوء استفاد در تفتیش عقیده: مخالفان و سکولارها و آگنوستیکر ها و کفار و شکاکان و اصلاحگرایان بود. روش تفسیر، غالبا ترجمه کلمه به کلمه با تکیه بر جزم های تعیین شده روحانی و مذهبی بود. آگوستین یکی از نظریه پردازان آن بود. سرانجام در پایان قرون وسطا یا پایان سدههای میانه، مارتین لوتر، رهبر جنبش پروتستان در مقابل دگم های مذهب کاتولیک، تاکید خاصی روی معنی ادبی تفسیر متون انجیل نمود؛ گرچه پیش از آن ،مفسر اجازه نداشت به ماهیت محتوایی متن دست بزند.
تماس: falsaf@web.de
منابع:
– metzler philosophie lexikon,peter prechtl,, s.232
– philosophische begriefe,uwe meyer, s.286
– philosophisches wörterbuch, georg klaus, band 1, s. 517
— und andere.