به بهانهٔ عصیان آهو، دختر ایران
محمد علی اصفهانی
ماجرای آهو، دختر ایران، مقولهیی در حوزهٔ اخلاق نظری یا عملی نیست تا هر کسی با معیار های اخلاقی خود، آن را مثبت یا منفی ارزیابی کند.
هرگونه محک زدن این ماجرا با اخلاق و معیار های اخلاقی، با هر نگاه و هر زاویهٔ دید و هر برداشتی از اخلاق که باشد، به بیراهه رفتن است.
این ماجرا، مقولهیی مدنی ـ سیاسی، و یا سیاسی ـ مدنی است.
در همهٔ حکومتهای توتالیتر، و نه در همهٔ حکومت های دیکتاتوری، هر مقولهٔ مدنی، بالقوه یا بالفعل یک مقولهٔ سیاسی نیز هست.
حکومت توتالیتر، بر عکس دیکتاتوری های کلاسیک، فقط بقای خود را نمیخواهد، بلکه بقای ایدهئولوژییی که مشروعیت دهندهٔ حکومت است را هم میخواهد.
و به این منظور، تمام قواعد و قوانین زندگانی مدنی را در انطباق با آن ایدهئولوژی، تنظیم و تحمیل میکند.
مهم نیست که آن ایدهئولوژی چه باشد یا حکومت ایدهئولوژیک چه تعبیری از آن داشته باشد.
و مهم نیست که حکومت ایدهئولوژیک واقعاً به آن ایدهئولوژی که او مدعی انطباق خود با آن است باور داشته باشد یا باور نداشته باشد.
مهم، این است که یک ایدهئولوژی معین، به یک حکومت ایدهئولوژیک، مشروعیت ببخشد، یا یک حکومت ایدهئولوژیک، مشروعیت سیاسی خود را با آن توضیح دهد و توجیه کند.
بنا بر یک تئوری آکادمیکِ مورد سوء استفاده قرار گرفته، اساساً حاکمیتِ بدون ایدهئولوژی وجود ندارد، و قدرت سیاسی در هیأت حاکمیت، ایدهئولوژیک است.
از دل همین تئوری است که فریب هولناکی تحت عنوان «دیکتاتوری طبقهٔ کارگر» که آن طبقه را ایدهئولوژی معینی، و آن ایدهئولوژی را هم حزب معینی، و آن حزب معین را هم افراد معینی، نمایندگی میکنند بیرون میآید.
عناوین تلطیف شدهیی از قبیل دموکراسی خلقی و این قبیل چیز ها نمیتوانند محتوا را عوض کنند.
در اینجا کاری به مباحث آکادمیک ندارم؛ ولی به طور معمول، چه در زبان آکادمیک، و چه در زبان متداول، عنوان حکومت ایدهئولوژیک، برای حکومتی به کار میرود که خود را در کادر یک ایدهئولوژی مشخص تعریف میکند.
نه برای همهٔ حکومتها که بنا بر آن تئوری، خواه و ناخواه، ایدهئولوژیک هستند.
ـــــــــــــــــــــــــ
در ایران، اگر با دقت نگاه کنیم، میبینیم که هنوز همچنان وجه مدنی مبارزه، بر وجه سیاسی آن غلبه دارد، و وجه سیاسی نیز، عمدتاً، منبعث از وجه مدنی، و نتیجه شده و برخاسته از آن است.
و این، درست بر عکس مبارزاتِ داخل گیومه و بیرون گیومه، در نظام پیشین است.
راقم این سطور که به سهم خود در آن مبارزاتِ داخل گیومه و بیرون گیومه حضور فعال داشته است، امروز، پس از سالیانِ پر از شکست و هزیمت، و پر از درد و رنج، و تهی از حتی یک لحظهٔ شاد، بی کوچکترین تردیدی، بخش بزرگی از آن مبارزات، و تقریباً تمامی آن مبارزات در مقطعِ بعد از تثبیت هژمونی خمینی بر روند مبارزه را، مبارزه و مبارزات ضد مدنی میداند.
و مبارزهٔ ضد مدنی، یعنی مبارزه با هدفِ و یا با نتیجهٔ باز گردانیدن جامعه به مراحل سپری شده و پشت سر نهاده شده در مسیر رشد طبیعی انسان به صفت فرد و به صفت جمع و به صفت نوع.
پیش از این، در این باره بسیار نوشته ام٭.
و بسیار نیز ننوشته ام.
که فروغ گفت:
آیا در این دیار کسی هست که هنوز
از آشنا شدن
با چهرهٔ فنا شدهٔ خویش
وحشت نداشته باشد؟
ـــــــــــــــــــــــــ
غلبهٔ وجه مدنی بر وجه سیاسی در مبارزات جاری در میهن ما ، نکات مثبتی دارد و نکات منفییی.
از جمله نکات مثبت آن میتوان گسترش و ارتقای کیفی ابعاد مدارا و زبان مدارا و بیان مدارا، و روزافزون شدن توان و تمایل و آمادگیِ تحمل گوناگونی زندگی ها و پندار ها و گفتار ها و کردار ها و گرایش ها و ارزش های متفاوت و متضاد را برشمرد.
چنین امری تا حدودی میتواند تضمینی هرچند نسبی برای تفاهم و پذیرش قواعد دموکراسی در فردای پیروزی مردم به حساب بیاید.
این غلبهٔ وجه مدنی بر وجه سیاسی، همچنین میتواند مردمان عادی را وارد مبارزهیی کند که بنا به ماهیت خود، نه مبارزهٔ سیاسی در تعریف عام، بلکه مبارزهٔ سیاسیِ انسانمحور و انسانگرا باشد.
کافی است که به روش های مبارزه و آنچه بر روح مبارزه و ذهنیت اکثریت بزرگ مبارزان در نظام پیشین حاکم بود، و آنچه برای آن ها در درجهٔ اول اهمیت قرار داشت، و آنچه کمترین توجه را ـ اگر اصلاً توجهی در کار میبود ـ به آن داشتند نگاه کنیم.
هنوز هم همان روح و همان ذهنیت، بر کسانی که در پیلهٔ تنگ و کپک زدهٔ آن دوران، پروانه نشده مرده اند حاکم است.
غلبهٔ وجه مدنی بر وجه سیاسی، اما میتواند «این همانی» و ساده سازی ذهنی، و سادهانگاری مبارزهٔ سیاسی را در پی داشته باشد.
تشکل و سازماندهی و رهبری و استراتژی و تاکتیک در یک مبارزهٔ سیاسی با هدف دیگرگون کردن شیوهٔ حکمرانی، چه از طریق رفرم، و چه از طریق گذار، و چه از طریق سرنگونی، و چه از طریق انقلاب، با مبارزهٔ مدنی تفاوت هایی گاه بسیار جدی و تعیین کننده و سرنوشتساز دارند.
و این، آن چیزی است که باید فکری برایش کرد، و به تعادل و تعاملی در خور، میان وجه مدنی و وجه سیاسی مبارزه دست یافت.
اما نباید فراموش کرد که هر مبارزهٔ سیاسییی، و هر مبارز سیاسییی که بخواهد وجه مدنی مبارزه را به نفع وجه سیاسی مبارزه کنار بگذارد و یا چیزی از آن بکاهد، چه بخواهد و چه نخواهد، و چه بداند و چه نداند، آخر و عاقبتی شومتر از آنچه انقلاب پنجاه و هفت نام گرفته است را برای خود و برای مردم خود رقم خواهد زد.
۱۶ آبان ۱۴۰۳
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
ـــــــــــــــــــــــــ
٭ از جمله، و به عنوان مثال، چند مقالهٔ زیر به همین قلم:
دو اصل به هم پیوستهیی که مبارزه در دو نظام به من آموخته است ـ ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
www.ghoghnoos.org/aak/240314.html
آزمون و خطا ـ به بهانهٔ ۲۲ بهمن ـ ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
www.ghoghnoos.org/aak/220211.html
روحانیت سیاسی، بیشتر یک کاتالیزور بود ـ ۸ بهمن ۱۳۹۸
چگونه ارتجاع مارکسیستی از مارکس استفاده میکند؟
نه انگلس، که با او میشود گفت مارکسیسم دارای سه منبع وسه جزء است، اندیشه مارکس دارای دو جزء است. یکی نظریه او درباره استثمار نیروی کار و دیگری نظریه او در مورد تکامل اقتصادی سیاسی جامعه. مارکسیسم ارتجاعی نظریه اول مارکس را که کاملا علمی است و تمام تاروپود جامعه سرمایه داری را بیان میکند و اصل آگاهی بندگان مزدی است را کنار میگذارند و جزء دوم آنرا انتخاب میکنند که گرچه کمک به تحقیق علمی میکند اما در وضع موجودیش بسیار گنگ و قابل تفسیر است. آنها با تاکید بر جزء دوم، جنبه انقلابی یعنی جزء اول دیدگاه او را کنار میگذارند. این دیدگاه دوم است که محافظه کارانه است و ارتجاع را انقلابی نشان میدهد و مارکسیستها را دولتگرا و ارتجاعی میکند. مارکسیستها با دیدگاه دوم خودشان را نماینده طبقه کارگر و نماینده تاریخ می بینند. این دیدگاه دوم همراه با تز دیکتاتوری پرولتاریا و اهمیت احزاب، تک تک مارکسیستها را در محیط خود و در احزاب شان به یک دیکتاتور تبدیل میکند و تاکنون کرده است.
کسانیکه فعالانه در مبارزه با ارتجاع شرکت دارند می توانند کامنتهای آنارشیستی این صفحه را نپذیرند، اما حتما به یاد داشته باشند.
در لحظه کنونی دو ضد انقلاب داریم، یکی خود حاکمیت رژیم و دیگری اپوزیسیون هوادار غرب.
ماهیت حاکمیت رژیم روشن است. آنها از طریق مذهیت و عبارت پردازی علیه امپریالیستهای غربی کسب اعتبار میکنند.
اپوزیسیون ارتجاعیرهوادار غرب مجبور است خود را انسان دوست و آزادیخواه نشان بدهد. این اپوزیسیون ازادیخواهی را بصورت دموکراسی بیان میکند و ارتش اصلی اش نه خودشان بلکه اربابشان است. اپوزیسیون دموکراسی خواه اساسا، خواسته و ناخواسته، مجری امپریالیستهای غربی است. کافی نیست که نظرات و شامورتی بازی های دموکراسی خواهی ایرانی ها را افشا کرد، باید تمامیت فرهنگ امپریالیستی غربی نقد شود، از دستکاری و دستچینی خبری رسانه ها تا فیلم و ادبیات و موسیقی های ارتجاعی شان.
این نقد فرهنگ امپریالیستی غرب، توسط رژیم هم صورت میگیرد و چون رژیم خودش سرکوبگر و ارتجاعی است، بجای نفی ارتجاع غرب، به آن اعتبار میدهد. نقد ارتجاع غرب، برخلاف نقد غرب توسط رژیم، باید تمام عناصر موجود ارتجاع را دربر گیرد چون عناصر ارتجاع در هر دو طرف ارتجاع موجود است:
ارتجاع مردسالاری:
تعرض رژیم به زنان – لخت کردن، کالا و ابزار کردن زنان توسط نهادهای اقتصادی غرب
ارتجاع سرمایه داری:
بردگی مزدی تحت سرمایه داری اسلامی. – بردگی مزدی تحت نظام سکولار سرمایه داری غرب
امپریالیسم:
معامله با امپریالیستها توسط رژیم – کوشش امپریالیستی بصورت رخنه سیاسی در ایران و منطقه
هیراشی:
سیستم هیراشی اقتدار در حاکمیت اسلامی – سیستم هیراشی نهادهای اقتصادی سیاسی غرب
انواع تعصب:
تعصب ضد زن، ضد افغان و ضد اسلام – ترویج نژادپرستی ضد مهاجر و اسلام فوبیا در غرب
پس،
دیدگاه انقلابی آن دیدگاهی ست که هم قربانیان ارتجاع در ایران را رها میکند و هم قربانیان ارتجاع در غرب را. هر ایده ای غیر از این، یا انقلابی نیست و یا ضد انقلابی است. آنارشیسم کمونیستی ایده ای است که حاوی تمام عناصر ضد ارتجاع است. نسبی گرایی مارکسیسم بجای انقلابی بودن، انعطاف پذیری و تطبیق با ارتجاع برای کسب قدرت دولتی و حاکم شدن بر زنان و کارگران است. مارکسیسم همیشه بخشی از حاکمیت بصورت اپوزیسیون و یا بصورت دولت بوده است مثل اصلاح طلبان اسلامی.
ارتجاع اسلامی در ایران معاصر – کامنت دوم
.
بدین ترتیب، انقلاب در ایران ممکن نبود. نارضایتی های ناشی از فرهنگ فروشی ( مملکت فروشی) شاه و خاندانش و بی حرمتی های آشکار رژیم شاه به مذهبیان، راه رادیکالیسم اسلامی را هموار کرد. این انقلابیون کاذب توانستند از طریق ثروت کسب شده بعد از اصلاحات ارضی و بوجود آوردن تشکلات طبیعی بیشتر خود در جامعه (مساجد) و انجمن های اسلامی دیگر، به بهانه مبارزه با غرب و شاه، یعنی بکمک سرمایه بازار و تجارت، از طریق بزرگ کردن و رهبر کردن خمینی، رژیم شاه را سرنگون کنند و سرمایه داری اسلامی برقرار کنند. سرمایه داری اسلامی در ذات خود همان سرمایه داری است اما شیوه اعمالش از طریق مذهب است، مثل مثلاً صهیونیسم و کاتولیسم و یا ایدئولوژیک ، مثل سرمایه داری دولتی مارکسیستی.
سرمایه داری اسلامی برخلاف نظر نوکران سوسیال دموکرات غرب ایرانی، سرمایه داری مناسبتری از سرمایهداری شاهی-آمریکائی است چون با بافت تاریخی جامعه ایران در تناقض نیست. سرمایه داری اسلامی به توده ها نزدیک تر و روش فریبکاری اش از سوغاتی های غربی انقلاب مشروطه به بعد، موثر تر بود. این منطق در اروپا صادق نیست چون رشد سرمایه داری در اروپا از خود جامعه اش بود و برخلاف جامعه ایران و جوامع مشابه، از خارج وارد نشده بود. البته در اروپا هم از مذهب برای استقرار نظام استثماری و استعماری استفاده کردند اما اصولاً ضرورتش را بصورت نوعی از لیبرالیسم طرح میکردند تا توده ها را فریب داده و مطیع نگه دارند، این روند هنوز در غرب وجود دارد.
.
* علت موفقیت تاریخی مارکسیسم قبل از سقوط بلوک شرق در مقابل آنارشیسم این است که ارتجاع تودهها را اصولاً امیدوار به آتوریته (اقتدار) بار می آورد. مارکسیستها از این ذهنیت توده ها استفاده کردند و احزاب سوسیال دموکرات بوجود آوردند. احزاب سوسیال دموکرات، مارکسیستها را به بخشی از حاکمیت تبدیل نمود و امیدواری عظیمی بوجود آورد که در تاریخ بشر تحت سلطه سابقه نداشت. اما مارکسیسم حزبی و دولتی همیشه از آنارشیسم وحشت بیشتری داشت تا دولت حاکم، برای همین همیشه بخشی از ارتجاع بود – اکثراً بخش رفرمیست آن و یا در مورد روسیه و چین و بلوک شرق، خود آن.
ارتجاع اسلامی در ایران معاصر – کامنت اول
.
در تاریخ ایران، رقابت بین بورژوازی غرب زده و بورژوازی سنتی اسلامی، به پیروزی بورژوازی اسلامی منجر شد. اصلاحات ارضی شاه (بورژوازی کمپرادور را کنار بگذاریم) هر دو جریان بورژوازی سکولا ر و بورژوازی اسلامی را تقویت کرد. اما پیروز واقعی و طبیعی آن بورژازی اسلامی شد. با ثروت بدست آورده از اصلاحات ارضی، بورژوازی اسلامی توانست خود را انقلابی جا زده و قدرت سیاسی را قبضه کند.
علل پیدایش اسلام بظاهر انقلابی و پیروزی بورژوازی اسلامی اینهاست:
1 – خیانت دموکراسی خواهی بخودش – سرنگونی رژیم مصدق نه توسط سلطنت و یا استالینستها، بلکه توسط دو دموکراسی انگلیسی زبان صورت گرفت. ضدیت رادیکال با دموکراسی غرب شد برنامه سیاسی مارکسیستهای استالینیست و مذهبیون تند رو. اما مذهبیان تندرو شانس بیشتری داشتند.
2 – تضعیف مارکسیسم از طریق دوستی مارکسیستهای چینی با دموکراسی های امپریالیستی غربی، و دوستی مارکسیسم سوسیال دموکراتیک با دولتهای غارتگر و امپریالیست، جای رشد مارکسیسم سوسیال دموکراتیک را در ایران از بین برد. مارکسیسم استالینی از طریق چریکهای فدائی خلق، خود را از توده ها ایزوله کرد و مارکسیسم حزب توده رفرمیست و به بورژوا لیبرالها نزدیک شد. بدین ترتیب، جایی برای رشد انسانهای انقلابی ممکن نشد.
3 – ایزوله کردن انقلابیون واقعی (آنارشیستی – کمونیستی) توسط مارکس و انگلس و توسط تمام جناحهای مارکسیستها از اوایل قرن بیستم تا سقوط بلوک شرق سرمایه داری دولتی مارکسیستی موجب شد که انقلاب در اپوزیسیون شاه حضور نداشته باشد. *
4 – شاهی و رفرمیست و دربار دوست شدن اکثر بورژوا لیبرالهای ایران.
سه تحول بزرگ در اروپا به پایان هژمونی اروپا و ورشکستگی دموکراسی خواهی منجر شد:
1 – جنگ اوکراین.
2 – جنگ غزه.
3 – رشد و پیروزی احزاب راست تندرو.
###
ما امروز در شرایط انترناسیونال اول هستم با این تفاوتها:
1 – پتانسیل چاپیدن شرق توسط غرب از بین رفته.
2 – مارکسیسم حزبگرا و دولتگرا ورشکست شده است – در زمان مارکس، توسط مارکس پیشنهاد میشد.
3 – نیروی اصلی اقتصاد تمام جهان سرمایه داری-آلیگاروشی شده است.
4 – زنان نقش مهمی در اقتصاد و جامعه دارند.
5 – جنگها مخوف تر، محیط زیست خرابتر و امکان جنگهای اتمی زیادتر شده است.
6 – آنارشیسم کمونیستی در حال رشد و مارکسیسم دولتی-حزبی-سازمانی در حال انقراض است.
7 – جوامع خرافی تر و مذهبی تر و غربی ها راست تر و فاشیست تر شده اند.
8 – تضادهای طبقاتی شدید تر شده و حاد تر خواهد شد.
#
کلا،
کار لیبرالیسم و مارکسیسم تمام است. ضربه گیر بین ارتجاع و انقلاب نازکتر و کم خاصیت تر شده است. امکان انقلاب واقعی بسیار زیاد خواهد شد. احتمالا بزودی، بعد حدود صد سال تاخیر، فاصله بین شورش و انقلاب کم خواهد شد.
این ذهنیت که انتقام از مرتجع آزادی است ، سرنگونی طلبی بنجل است.
در ارتباط با مقاله خانم آرام،
مخالفت با امپریالیستهای غربی ولی اعتقاد به سیستم سیاسی آنها، یعنی سیستم دموکراتیک، بیرون انداختن از در جلو و وارد کردنشان از در عقب است.
در ارتباط با دیدگاه ایرانگرا،
ایرانگرائی ایشون هم همان فاشیسم است چون ایشون نمیتواند بدون هیچ طریقی جز آدم کشی و ترور و وحشت، اسلام از بین ببرد و یک ایدئولوژی ماقبل اسلام دست و پا کند.
دلیل اینکه با وجود صدها انقلاب و شورش ، حداقل در سیصد سال گذشته، هنوز فقر (حداقل سه میلیارد) و جنگ و بی ثباتی عقلی و جسمی وجود دارد، این است که اصلا انقلابی در کار نبوده چون همگی آلوده به ارتجاع بوده اند. هیچ راه خروجی از این وضع وجود ندارد جز نقد و نفی آنارشیستی وضع موجود. تمام رفرمها و سرنگونی ها بدون نقد و نفی آنارشیستی، ارتجاع را باز تولید میکند. باید پذیرفت که مسئله بشر سلطه طلبی است و دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا بعلت وجود اقتدارکرایی موجود در ذات شان، راه حل نیستند.
اگر بحثها و گفته های ۹۹ درصد اپوزیسیون ایران را مطالعه و ریشه یابی کنیم به ارتجاع می رسیم.
در همه اینها ریشه ارتجاع وجود دارد:
ایرانگرائی ایرانگرا
ایرانیان خانم آرام
دموکراسی خانم آرام
دموکراسی خواهی و حکومت دموکراتیک
دیکتاتوری پرولتاریای حزبی
مبارزه مسلحانه تنها راه رهایی چریکی
حکومت خلقی یا جمهوری دموکراتیک خلقی
حکومت کارگری
حکومت و یا دولت شورائی
جمهوری خواهی
مشروطه خواهی قدیم و جدید
سرنگونی طلبی های زودرس و یکطرفه و صرفا علیه رژیم نه بقیه دولتها
تمام اینها بیماری عدم توانایی تصور جامعه بدون ارباب و رهبر و رئیس است.
همه جریانات اپوزیسیون دارند با خود بر سر رهبری گرفتن رقابت میکنند ودر عین حال ناله میکنند که چرا در میان اپوزیسیون زمان شاه، یکی پیروز واقعی از آب درآمد!!! جمهوری اسلامی هم مثل همین اپوزیسیون روزگاری اپوزیسیون بود. همین اپوزیسیون سلطه جو هم با دموکراسی و دیکتاتوری اش همان شاه و جمهوری اسلامی آینده محتمل هستند. میگویند نه رژیم دموکرات نیست، ما هستیم. آری هستید. خب، بینیم خصوصیات مثلا انگلیس دموکراتیک چیست:
سرمایه داری استثمارگر است.
امپریالیسم غارتگر است.
هنوز سلطنت در آن وجود دارد و حرمت دارد.
از اشغالگری اسراییل دفاع میکند.
از دیکتاتورهای هوادار کمپ خود دفاع میکند.
ضد کمونیسم و ضد آنارشیسم است.
سلاح اتمی دارد.
در اشغال عراق شرکت کرد.
در اشغال لیبی شرکت کرد.
در جنگ داخلی سوریه شرکت داشت.
در جنگ اوکراین نقش فعال دارد.
پر از گانگستر، قاچاقچی و کلاه بردار است..
هنوز مردسالاری دارند.
هنوز کلیسا قدرت دارد.
هنوز توده ها خرافی و مذهبی هستند.
پر از نژادپرست و نونازی است.
این هست دموکراسی. از مشروطه تا بحال بورژواهای ایران آرزو داشته اند مثل انگلیس و اروپایی های دیگر باشند. اسمش را میگذارند ترقی و ترقی خواهی. مشروعه خواهان فئودال که مقاومت میکردند و استقلال طلب بودند، واپسگرا بودند، اینهم استقلال طلبی. خمینی هم خوب استقلال طلب بود گرچه مثل شیخ فضالله بود تا اینکه شد ضد دموکراسی.
۹۹ درصد افکار اپوزیسیون ارتجاعی است.
البته دست گل خانم سوسن ارام نیست، دسته گل نویسندگان و خوانندگان غیر آنارشیست است که از این سایت ناسیونالیستی حمایت میکنند:
از خانم سوسن آرام، در این مقاله اخیر ایشون:
“ناجی ها و گله گزاری های نا حق از جوانان ايران”
در باره رژیم نوشته:
” برای مردم ايران دولتی اشغالگرند … ”
جای دیگر:
” برای تحميل اشغالگری خود … ”
واضح است که خانم آرام به ایرانگرا و سلطنت طلبان می بازد،
حال چرا؟
سلطنت طلبان میتوانند ادعا کنند که قبل از مشروطه، روحانیون تحت کنترل ما بودند، این مشروطه اشغالگر بود که کار را خراب کرد.
حالا چرا مشروطه اشغالگر بود؟
چون مشروطه و دموکراسی ایده ای ایرانی نیست. اصلا نمیتوان گفت نه. حق با سلطنت طلبان است.
خانم ارام میگوید:
خیر شما مملکت را به آمریکائی ها می فروختید.
سلطنت طلبان پاسخ میدهند:
شما با ایده های اشغالگران مارکسیست و غربی های امپریالیست زیر پای من را خالی میکردید، شاه هم مجبور شد در بازی سیاسی شما شرکت کند و با سلاح خودتان خودتان را شکست بدهد. ما هم از شما نباختیم، از اشغالگران اسلامی باختیم.
حال منطق ایرانگرا:
منطق ایرانگرا ، خانم ارام و سلطنت طلبان را شکست میدهد.
او میگوید:
دموکرات نیست، اصیل است و اسلام را نمی خواهد کنترل کند، میخواهد نابودش کند. او به نظم ماقبل اسلام اعتقاد دارد و اسلامیون ، دموکراتها، غربی ها، مارکسیستها همه اشغالگر و خائن هستند.
با منظق اشغالگری،
حق با ایرانگرا و سلطنت طلبان است. خانم آرام تیشه به ریشه خود می زند و خودش اشغالگر است.
مقاله خانم آرام ایرادات وحشتناک دیگری هم دارد که به آنها نمی پردازیم چون کار ما در روشنگری تمام است. این کامنت تمرین فکری بود، یا چیزی شبیه “آخرین دغدغه های عیسی مسیح.”
جواب ایرانگرا و بقیه از این ببعد بر عهده نویسندگان و خوانندگان روشنگری است. خودتان میدانید و دست گل خودتان.
خانمها و آقایان آنارشیست-کمونیست
درباب برهنه شذن آهو میتوان ساعتها بلکه روزهاداد سخن گفت وپای اخلاق و…را بمیان کشید تابلکه بتوان با فردی نمودن ویا حد اکثر اجتماعی نمودن موضوع اشغالگران اسلامی و شیطان بزرگ بزرگ پاسدار اشغالگران راازصورت مسئله حذف نمود.
اماپرسش اینجاست که اگربجای اشک های تمساح وژست های آبدوغ خیاری حال بهمزن حقوق بشری!غرب و نهاد های پوسیده تا خرخره غرق در فساد سازمان دولت های متحده استعماری وامثالهم این استعمارگران دموکراتیک! به امضاء های خود در پای میثاق های بین المللی و…متعهد بودند آیاباز هم مزدوران اشغالگران اسلامی با نام مدیر مدرسه وآموزگار و… جرات داشتند آن دخترک کازرونی و…را بخاطررعایت نکردن شئونات اسلامی آنقدر تحت فشار روحی قراردهند تا همین دو روزپیش دست بخود کشی بزند؟.
بزرگترین اشتباه اینکه جنایت کاران غارتگراسلامی را مسبب اصلی دانست.
مسبب اصلی آنهائی میباشند که چهل وشش سال است اشغالگران را از تمامی بحران ها بویژه بحران های اجتماعی بسلامت عبور داده اند وما هنوز که هنوز است این نکته درک نکرده که مسئله بودن یا نبودن حاکمیت اشغالگران اسلامی فراتر ازنظر!این دولت وآن دولت ودر چهارچوب استراتژی جهانی سازی است که تا امروز از سوی حلقه فراملیتی استراتژیست هائی که دولت ها مجری وپیش برنده خط آنها میباشند ماندنش تضمین شده است.
با نگاهی ولو سطحی به اسلامیزه کردن شتابان جوامع وساختار سیاسی غرب و… شاید بتوان به احتیاجی که جهانی سازی فقط در بخش اجتماعی به اشغالگران اسلامی دارد پی برد که البته این بخش تنهایک بخش ازدیگربخش هائی است که استعمارگران اشغالگران اسلامی را مصرف مینمایند.
حال هی برای آوردن ترامپ هورا بکشیم اماهیچ بیش از ادا اتوارهای ضد رژیمی دوره پیش ایشان نصیبمان نخواهد شد.
اعتراض با زور گوئی پوششی رژیم از طریق بی پوششی، اعتراض به مدنیت و سیاست رژیم است. حال برای آنارشیستها و کمونیستها، جنبه اخلاقی برهنه کردن خود چگونه قابل درک است؟
برای ما برهنه کردن خود مطلق نیست. درک درستی چنین حکمی مشکل نیست، مثل برهنه شدن کنار ساحل دریا یا برای معالجه نزد پزشک و غیره. اما میتوانیم اینطور حکم کنیم که اگر مقصود از برهنه کردن خود تحریک جنسی دیگری باشد، اگر در موقعیتی باشد که این تحریک مقصود کنار هم بودن نیست، غیر اخلاقی است. برای همین فرهنگ بورژوازی حاکم بر غرب غیر اخلاقی و ارتجاعی است – مردسالارانه است. اما مقصود (انتهای) آهو تحریک کسی نبود، برای همین غیر اخلاقی نبود، فقط یک اعتراض بود. آیا اخلاقی بود؟ در شرایط او آری. یک مثال. اگر شخصی به شما کشیده بزند، و اگر شما با کشیده جواب بدهید، کار غیر اخلاقی نکرده اید او کار غیر اخلاقی کرده است. در واقع کشیده زدن شما، میتواند اخلاقی باشد چون او دیگر کشیده نخواهد زد. در کامنت قبل گفته شد که اخلاق ابزار تکامل است. اگر همه زنان ایران در برابر زورگوئی پوششی لخت شوند، رفتارهای ارتجاع را تغییر میدهند بدون اینکه خشونت کرده باشند.
میتوان گفت که وجه اخلاقی، مدنی و سیاسی (انقلاب) پیچیده نیست.
مدنی و سیاسی باید بنفع اخلاق از بین برود.
با این حکم، عمل آهو چگونه توضیح داده می شود؟
اگر انتها (مقصود) آنارشیستی کمونیستی باشد، لخت شدن اعتراض به قوانین مدنی ارتجاعی رژیم است که این قوانین خودش از سیاست (حکومت کردن) برآمده. کلمه ارتجاع در جمله قبلی اصل مطلب است. ارتجاع یعنی سلطه یکی بر دیگری. قوانین مدنی رژیم بر اساس سلطه است. قوانین مدنی دموکراتیک ترین دولتهای دنیا (سیاست) نیز بر اساس سلطه است. ارتجاع اصلا اخلاق ندارد، هر چه دارد قوانین مدنی و سیاست (روشهای موثر دائمی کردن سلطه – دولت سازی) است.
اخلاق یکی از ابزارهای تکامل است. ما رفتارها را امتحان میکنیم و میگوئیم که رفتارها باید چگونه باشد و چگونه نباشد تا زندگی پیش برود و همه سالم و خوشحال زندگی کنیم. در طول تکامل به اخلاق علمی برخورد کرده ایم، یعنی تجربه اش میکنیم و تغییرش میدهیم و یا نگهش میداریم. ارتجاع به اخلاق کار ندارد چون انتهایش (مقصودش) چگونه سالم و چگونه خوشحال زندگی کنیم نیست، انتهایش چگونه سالم و خوشحال زندگی کنم است. ارتجاع قوانین (حقوق مدنی) میخواهد و سیاست نه اخلاق. حقوق مدنی تضمین میکند که در مجموع بردگان جامعه رفتارهائی داشته باشند که سیستم حاکم را زیر سئوال نبرند و اگر چنین کنند، فورا از بین برده شوند. در مورد آهو، از میان برداشته شود. این رفتارهائی که رژیم و سایر دولتها میخواهند اخلاق نیست، رفتارهائی ست مثل رفتار مثلا سگ و گوسفند – برای همین عاشق رباط دارند می شوند. قوانین پایه های اخلاقی ندارند، بر اساس ضرورتهای حکومتی طبقه حاکم ابداع شده اند. سیاست هم حیاتش به قوانین بستگی دارد. احکام اخلاقی ارتجاع در انتها حقوق مدنی و سیاست است و هویت سازنده برای زندگی بشریت ندارند.