نقد سخنان بهاره هدایت
سامان
(در گفتگو با رسانه پارسی پیرامون آزادی، ایران پس از دو انقلاب)
پیش از این نامههای بهاره هدایت از زندان اوین را خوانده و دو برنامه ویدیویی اولیه او در رسانه پارسی را دیده و شنیده بودم. قبل از ورود به به نقد و گفتگو جا دارد که شهامت و صراحت بهاره در طرح بحث را ستوده و بهعنوان نماد نسل جدید و هشیار بانوان میهنم تحسین نمایم. اما بدانیم که با سلاح نقد حقیقت را و سخن را سنجیده نیز باید گفت.
گپ و گفت با اشاره و تکیه بر موضوع پایان نامه تحصیلی بهاره پیرامون آزادی آغاز میشود، بدیهی است که خود این مقوله بلافاصله به تاریخ معاصر ما و تاریخ جهان در دوره روشنگری و رنسانس هم از جنبه فردی و هم اجتماعی پیوند میخورد. عنوان گفتگو سالهای بین دو انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷ میباشد و بر آنست تا تحولات سالهای میانه آنها را که هریک به نوبه خود چیزی از یک انقلاب کم نداشتهاند روشن نماید. در این مسیر از تمام پیشینه تاریخی، فرهنگی، سیاسی، سنتی و سیاسی ما سخن به میان آمده است.
با طرح انقلاب مشروطیت که به دوره بیداری ایرانیان نیز معروف است کمتر به خواب زمستانی و دوره طولانی بیخبری ایرانیان پرداخته میشود و گویی که انقلاب مشروطه خلق الساعه و سریع بدون پیشزمینهها و عوارض و پست و بلندیهای یک جامعه کُند و بسته اما در حال تکاپوی زراعتی به وقوع پیوسته است.
در ایران از دوره خیزشهای باستان چون مانویان و مزدکیان برای به زیر کشیدن ایدئولوژیهای حاکم، ومساواتخواهیهای اتوپیایی که بگذریم در تمام دوره اسلامی ایلیاتی- فئودال با شورشهای مدام و مستمر دهقانی روبرو هستیم که حتی گاه اَشکال سازمانی به خود میگیرند، جنبش بابیان، فرقه اسماعیله، شیخیه و…از این زمرهاند. جان سختی و تداوم نظام زراعتی دیم بدون هیچ تحول و تحرک مثبتی در تغییر ذات زندگی طبیعی برای رفع حوائج و معاش به مقولاتی معرفت شناختی، آرمانگرایی، نظریهپردازی و سیاستورزی جز آنچه که خاص خواجگان و وزرای دربار بوده است نمی روید. در پایانه این دوره تلخ و تاریک که همواره با گرسنگی و قحطی روبرو بوده است، در دوره قاجار با دو شخصیت نوگرا و عدالتخواه قائم مقام فراهانی و امیرکبیر که با ایدههای غربی در ساماندهی مملکت و ایجاد خزانه و سیستم مالیاتی و حسابرسی آشنا هستند روبرو میشویم. اینان به عنوان مصلحان اجتماعی در تاریخ ایران ماندگار میشوند و حکومتهای پسمانده و ستمگر بر باد میروند.
واقعیت آن است که علیرغم داد و ستد محدود ایرانیان با دول و ملل دیگر، و سفر شاهان قاجار برای سیاحت و عیاشی در مسیر اروپا به بهای تخته قاپو و بدهکار کردن کشور به بانک شاهی، بانک استقراضی روس و بانک ایران و انگلیس(کاری که هم اکنون بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول با ما میکند) کمکم با شیوه زندگی مغایر و مدرن غربیها آشنا شدیم و این در ادبیات پیشامشروطه ما با جمله «چرا ایران از ملل راقیه عقب ماند؟» خودنمایی میکند، تا جایی که بالاخره ناصرالدین شاه برای مدرن نمایی و جبران مافات دوربین عکاسی وسینماتوگرافی را به ایران آورده و جزو مفاخر و اموال خویش محسوب و پنهان مینماید.
جامعه متروک ایران که اکنون داشت با ابزار مدرنی چون بانک و سینما از خواب غفلت بیدار میشد و با تردد و داد و ستد با چشمان باز به ملل راقیه مینگریست، در تعامل خود با دنیای نوین هم آموخت، هم طلب کرد و هم بنابه عادت دیرینه تقلید نمود. شاید این هم نوعی از شیوه پیشرفت باشد، اما انسان وامانده و دربندِ موهومات، همواره از طریق سادهترین روشها چون مقایسه و تقلید میآموزد تا از طریق اندیشه و نظر. در بهترین حالت از فرآیند رشد، انسان بدوا از حس به تجربه و سپس به ایجاد مفاهیم میرسد که این با تلفیق پیچیده ذهن و عین به تکاملی کیفی منجر میشود. انسان ایرانی اعم از خاص و عام که دورانی بسیار طولانی درگیر زیست طبیعی و نه اندیشه برای دگرگونی، انباشت انبوه، رفاه، و آسان کردن زندگی بوده است تنها میتواند به روش انعکاس ساده عین و عمل یعنی تقلیدی-قیاسی بیاموزد، به همین دلیل است که دوره خواب و خیال ایرانیان تا اواخر قاجار ادامه مییابد و هر تحولی به تاخیر میافتد.
در نتیجه تجارت با خارج بهطور خود بخودی تعاملی فرهنگی نیز در کنار خرید و فروش صنایع دستی، کارهای هنری، پارچه بافی و… برای تبادل شکل میگیرد که در روشنبینی ایرانیان موثر واقع میشود. اروپاییان نیز پس از دسترسی به دریاها و طی چنین پروسهای با شگفتیهای تمدنی شرق آشنا شدند علوم، نجوم و صنعت که در تمدنهای کهن ایران، چین، بینالنهرین، مصر و یونان رایج بود به اقصا نقاط سواحل مدیترانه راه یافت تا جایی که کشف باروت و چاپ را به نام خود مصادره کرده و با تغییراتی در برخی صناعات، اروپا را مرکز و محور تمدن نامیدند که چنین نبود.
در اواخر دوره قاجار و اوان مشروطه با توجه به تعامل نامبرده فوق، ایران که به تدریج از خواب گران بیدار میشد تحت تاثیر دو نسیم فرهنگی از اروپا قرار گرفت که موجبات تحول فکری، سیاسی و انقلاب مشروطه را فراهم کرد. یکی انقلاب و رنسانس فرانسه، نوخواهی و مدرنیته اروپای غربی بود که در پیامد خود با شعار آزادی، برابری، برادری سلطه استبدادی اشرافیت و کلیسای فئودال را به زیر کشیده و نظام جدید سرمایهداری با تولید انبوه و رفاه عمومی را بهعنوان پدیدهای نوین به جهان عرضه کرد. دیگری نسیم انقلاب بلشویکی بود که از سمت روسیه اروپایی همسایه شمالی ما وزید که با نفی نظامات کهن فئودالی و سرمایهداری ایجاد نظامی برتر، نوینتر و عادلانهتر از سرمایهداری به نام سوسیالیسم را نوید میداد. ایران ما در حال برخاستن از خواب کهن و پویش جوان شدن از هردو آموخت، هم از تحول بوروژوایی مدرنیته با شعار آزادی و حریت، حاکمیت قانون و دادگستری و هم از تحول سوسیالیستی که به عنوان نظامی نوینتر با شعار عدالت و برابری، شوراها، و مشارکت سیاسی از پایین جهان را به لرزه درآورده بود و موجب شد حتی اروپای غربی از وحشت وقوع انقلاب سوسیالیستی یا کارگری به سوسیال-دموکراسی پناه آورد.
ایران ناآماده که با گرفتاریهای خود بر بستری از عقب افتادگیها و بیعدالتیها بین دو منگنه قرارگرفته بود به همت روشنفکران بورژوایی و بلشویکی خویش در جستجوی آزادی و عدالت اجتماعی برای رهایی از استعمار روسیه تزاری و انگلیس، فقر و ستم، و همه کمبودهای فرهنگی-سیاسی خود شگفتی آفرید و با انقلاب مشروطیت، از زیر آوار عهد کهن برای گذار به جامعهای نوین تکان عظیمی به خود داد و روزنه امیدی را باز کرد. جدال افکار و گرایشات سیاسی اقشار و طبقات مختلف بر حسب خاستگاه اجتماعیشان به سوی تحزب رفت. کشور ما بدلیل عدم گذر از دوره جدالهای فلسفی و نظریهپردازانه بدون هیچ دیدگاه و دستگاه نظری مانند همیشه به شیوه قیاسی-تقلیدی راه انقلابی را برگزید که اجتناب ناپذیر بود.
از آن جایی که آزادی از دوره مشروطه تاکنون دغدغه اصلی ایرانیان بوده و هست و بهاره هدایت بهطور خاص بدان پرداخته، لازم است تاملی ویژه درباره آن داشته باشیم. آزادی همواره در مقابل اسارت، انقیاد و بندگی میآید. همه ملل و کشورها پیوسته به طور اجتماعی علیه نبود آزادی و اِعمال ستمگری بپاخاستهاند، از شورش بردگان، تا قیامهای دهقانی، شورش فرودستان و انقلابات کارگری. علیرغم تفاوت معانی و مفهومی این خیزشها و جنبشها، هدفگیری همه آنها رهایی از انقیاد و واژگونی یا تعدیل قدرتهای مسلط بوده است. در کنار آزادیهای اجتماعی ما مفهوم آزادیهای فردی را هم داریم که شامل حقوق شهروندی، حق انتخاب، حق تفریح و بهرهوری از طبیعت، سلیقه آزاد و حق زندگی روزمره. و… میشود، خلاصه آزادی هوایی است که تنفس میکنیم. اما آزادی معمولی یعنی چه و به چه چیزی اتلاق میشود؟ آیا منظور بهاره هدایت که مکررا هم بهطور کتبی و هم شفاهی بر آزادیهای معمولی تاکید میورزد تقلیل آزادیهای فردی به آن نوع از آزادی است که خوشآیند رژیم مذهبی- ایديولوژیک حاکم نیست؟ جوانان در رژیم گذشته آزادی رفتن به پیک نیکهای دستهجمعی و مختلط، رقص و شادمانی و مستی و سرور و پیروی از مد را داشتند و صد البته تبلیغ و ترویج هم میشد، اما یک چیز که آنهم آزادی فردی بود را نداشتند، اگر کتابی و رمانی مضره یا بودار در دست داشته یا رد و بدل نموده و یا در خانه نگهداری میکردند یا جایی حرفی میزدند که خوشآیند رژیم دیکتاتوری نبود یک راست به ساواک هدایت شده و برای داشتن یا خواندن یک کتاب یا اظهار نظری بازخواست و بدون محاکمه به سه سال حبس محکوم میشدند، در مورد فیلم، سینما و تئاتر هم همین بود. اصولا ساواک مخوف لیستی از کتابهای بودار و ممنوعه داشت، این لیست شامل کتابهایی چون خرمگس، مادر، پاشنهآهنین، خوشههای خشم، تیره بختان، دن آرام، نان و شراب، فونتامارا و امثالهم میشد. جوانان آن زمان با ترس و لرز با همین کتابهای ساده و معمولی در دبیرستان سیاسی و انقلابی میشدند و نه در دانشگاه. کتاب خواندن امر نامطلوب فردی اما دیسکو و کاباره رفتن و عیاشی امر معمول و مطلوب استفاده از آزادی محسوب میگردید؟!!! گرد هم آمدن و نظر دادن بهمنظوری غیر از تفریح و تفنن و مهمانی حتما ممنوع بود و بوی توطئه سیاسی میداد!!! باید بهخاطر داشت که دستیابی به آزادی در همه کشورها همواره خونین و برای تغییرات اجتماعی بوده است. اریک فروم اندیشمند مکتب فرانکفورت در اثر خود به نام گریز از آزادی بخوبی رابطه پرورش درونی انسان و مهار آن توسط نیروهای فائق را مطرح کرده و توضیح میدهد. در جایی رابطه بین مادر و کودک را مثال میزند که از یک طرف در مرحلهای از رشد برای تجربه و استقلال دست مادر را رها کرده و میگریزد و از طرفی به دلیل نیاز به تغذیه و مراقبت، و ضرورت وابستگی طبیعی مجبور به بازگشت و حرف شنوی از سرور خود یعنی مادر است. این تناقض در ابعاد زندگی اجتماعی به صورت تفاوت و تعارض بین آزادیهای فردی و اجتماعی در حین رابطه ضمنی، متعادل و منطقی میان آنها بروز میکند. فروم در واقع پرورش و سرنوشت انسان معاصر را در برابر قوای قاهره و فرهنگ مسلط از لحاظ اجتماعی بررسی مینماید. انسان که پس از یک دوره تکاملی طولانی برای راحت و آسایش خود قراردادهای اجتماعی و تمدن را ایجاد و در هر زمینهای قانون و حقوق را تدوین نمود، به ناگهان و ناگزیر همه آنها را به صورت انقیادی در برابر آزادیهای فردی خود میبیند، تمدن ضد آزادی فطری انسان میشود. چه باید کرد اگر دین و تمدن هردو زنجیر اسارت بر دست و پای انسان میاندازند و آزادی ما را نسبی و محدود میکنند؟ درست به همین دلیل است که انسان همواره برای آزادی مبارزه خواهد کرد اما آزادی در دوره معاصر جدا از مبارزه برای برابری و عدالت اجتماعی نیست. اگر فقدان آزادیهای فردی و اجتماعی و سیاسی در شرایط اختناقی رژیم سلطنتی برای جلوگیری از آگاهی و ارتقا درک ما از شرایط نامطلوب و غیر نرمال فرهنگ مسلط ما را به مطالعه مخفی و اقدامات زیرزمینی سوق میداد، اما چرا در شرایط بازتر امروز و پس از وقوع مبارزه رادیکال، خونین و دموکراتیک زن، زندگی، آزادی که راهگشا و راهنمای نسل جوان بوده و هست، بهاره هدایت که خود از پیشروان این حرکت بوده خواست جوانان ما را تا حد آزادیهای معمولی تقلیل میدهد و از نازلترین و عوامانهترین سطح آزادی سخن به میان آورد؟ حال آن که واژه آزادی در کشور ما همیشه کلامی خونین بوده است؟ چرا او میخواهد پیراهن سرخ آزادی را در آورده و پیراهن زرد معمولی بر تن آن کند؟ روزی از «آزادیهای یواشکی» میگویند و روز دیگری از «آزادیهای معمولی» سخن به میان میآورند، آنهم وقتی که کلمه ساده آزادی خود گویا، مفهوم و پرخطر است؟!! کاش آزادی زبان میداشت، و ای کاش آزادی هیچگاه پسوند و پیشوند نمیگرفت!!! بهاره هدایت خسته و نگران از چهره سرخ آزادی میگریزد.
بهاره هدایت در توضیح منظور خود آزادی را بهصورتی لغوی لیبرال ترجمه و با لیبرالیسم مترادف میکند، حال آن که این دو واژه هردو امروزه مفاهیم خاصی را در ذهن متبادر مینمایند، اگرچه کلمه آزادی در عصر رقابت آزاد سرمایهداری به مفهوم رهایی دهقان از زمین و تبدیل او به کارگر بیچیز فروشنده آزاد نیروی کار در ازای دستمزد تلقی میشد، وخود را مقید به قراردادهای اجتماعی و دولت دموکراتیک میدانست اما امروزه دیگر پس از سپری شدن تاریخی بسیار طولانی از عصر رقابت آزاد سرمایه، و پس از تمرکز و انقباض آن به شکل سرمایه انحصاری، تعرض و تصرف استعماری اراضی جهان، تحمیل دو جنگ خونین بینالمللی برای کسب حداکثر سود، و تداوم فروش تسلیحات کشتار جمعی برای گشایش بازار و بحرانهای خود دیگر نمیتواند مدعی رقابت آزاد و لیبرالیسم پرافتخارش باشد. سرمایه که روزگاری با شعار و روبنای سیاسی لیبرال پیروز بیرون آمد بیدرنگ دستش به کشتار و خون کموناردها آغشته شد، کاری که هم امروز مدعی و سرکرده آن لیبرالیسم با افغانستان، لیبی، عراق، فلسطین و عنقریب با ایران میکند. لیبرالیسم امروز یک مکتب سیاسی شناخته شده است که در ایدئولوژی جنگ افروز آمریکایی حتی پس از فروپاشی خطر سرخ که امروز با تروریسم جایگزین شده تجسم مییابد، دشمن بتراش و حمله کن تا صنایع تسلیحاتی که پایه اقتصاد آمریکاست رونق یابد. نگاهی ساده به صحنه جهان امروزه دستیابی به آزادی در دوران معاصر را در سطح بینالمللی کنار زدن نظم سرمایه با نقاب فریب و کهنه دموکراسی پارلمانی میبیند، برجستهترین نظریهپردازان آمریکا این نظام را یک الیگارشی هژمونی طلب مینامند که دموکراسی سنتی و قانون اساسی آمریکا را نیز به خطر انداخته است. ساده نباشیم و سادهپروری ذهنی را دامن نزنیم، آزادی یک پروسه است و در هر دوره تاریخی متناسب با ساز و کارها و ضرورتهای زندگی روزمره خود تکوین مییابد، ما امروز در جهانی آزاد زندگی نمیکنیم، بربریت مدرن، فقر، بیماری و گرسنگی برای اکثریت مردم مشخصه دوران ماست، این جهان بوی چرک و خون میدهد. آزادی و دموکراسی پارلمانی جامعه آنتیک بورژوایی را تبدیل به کعبه آمال و غایت آرمان جوانان انقلابی ایران نکنیم. آزادی در جامعه امروز ایران با یک دولت دموکراتیک که خود را موظف به رعایت قراردهای اجتماعی و مدنی بداند وجود خارجی ندارد و علیرغم برخی موارد گنگ یا کلی گوییها در قانون اساسی، خود را بهعنوان یک حکومت ایدئولوژیک مذهبی مجری شرع و امر خدا میداند. بنابه همه این دلایل در جهان آشفته امروز ایران آینده باید به جای تقلید، قیاس و اقتباس، آزادی و دموکراسی را با در نظر داشت تجارب مبارزات تاریخی مشخص خود و تجربه شکست خرده جهانی باز تعریف نموده و به شدت با تعاریف نوین حقوق بشری، عدالت اجتماعی و استقلال نزدیک باشد.
در پیامد انقلاب مشروطیت تا انقلاب ۵۷ ما با چندین دوره میانی روبرو هستیم که هر یک به نوبه خود تغییری کیفی و انقلابی را در زندگی راکد ایرانی به شیوه سابق رقم زدند. این دورهها شامل تشکیل اولین مجلس نمایندگان در ایران، برآمد رضاشاه و اصلاحات او، اشغال ایران در شمال و جنوب و خروج نیروهای بیگانه از خاک ما، قدرت گیری پهلوی دوم، ملی کردن نفت و خلع ید از انگلیس، کودتای ۲۸ مرداد و عواقب آن، و انقلاب سفید یا اصلاحات شاهنشاهی بود.
-تشکیل اولین مجلس نمایندگان پس از مشروطه، به نام مجلس شورای ملی (عدل ظفر) در واقع مجلس موسسان برای تنظیم آئین نامه انتخابات بود. ایران جزو اولین کشورهای غیر اروپایی بود که تشکیل پارلمان داد و قانون اساسی تنظیم نمود. نمایندگان از میان طبقه اشراف و شاهزادگان، تجار و مالکان، ملایان و روسای اصناف انتخاب شدند. این مجلس اولین قانون اساسی را به امضا مظفرالدین شاه تصویب کرد، پس از مرگ وی متمم قانون اساسی به امضا محمد علیشاه رسید که مورد اعتراض مردم قرار گرفت و محمد علیشاه عقبنشینی کرد. این مجلس به امر وی به توپ بسته شد. در مجلس چهارم نمایندگان حزب محافظهکار (که خود را اصلاحطلب مینامیدند) ابتدا همکاری خوبی با سردار سپه داشتند و رضاخان را در پست وزارت جنگ ابقا کردند. این همکاری در اواخر مجلس چهارم کمرنگ شد و رضاخان در انتخابات مجلس پنجم جانب اصلاحطلبان جوان حزب تجدد را گرفت. درنتیجه بین رضاخان و نمایندگان محافظه کار اختلاف پیش آمد، و رضاخان با استفاده از ارتش برای دستکاری در انتخاباتِ بسیاری از حوزههای عشایری توانست اکثریت موثری را برای احزاب تجدد و سوسیالیست در مجلس جدید فراهم آورد. اکثریت مجلس به رضاخان که حال نخستوزیر شده بود رای اعتماد داد. او طی این دوره در زمینه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اصلاحاتی انجام داد و فرماندهی کل قوا را از شاه به وزیر جنگ محول کرد. سرانجام در مجلس پنجم لایحه انقراض سلسله قاجاریه و تفویض کشور به رضا پهلوی تا گشایش مجلس موسسان تصویب شد. پس از آن مجالس ششم تا دوازدهم در دوره پهلوی اول برگزار شدند. رضاشاه اصرار داشت که همه اقدامات اجرایی به تصویب قوه مقننه برسد. از مصوبات مهم مجلس ششم الغای کاپیتولاسیون و تاسیس بانک ملی ایران بود.
پارلمان همانطور که همه تجارب دموکراتیک جهانی نشان میدهند محل مشورت، جدل و طرح و تصویب قوانین و لوایح برای سیاستگذاری و شیوه مملکت داری است. شرکت نمایندگان طبقات یا احزاب مختلف برای رسیدن به یک اجماع قانونی و عام است. بهاره هدایت بهخاطر اشتغال مجالس ایران به درگیریهای حزبی-جناحی و دورههای کوتاه مدت آنها و تغییر دولتها، ناکارآمد و تشتتزا میبیند و معتقد است پیشبرد برنامه توسعه با نظام پارلمانی در تضاد واقع میشود. او به دو توصیه رضاشاه و محمدرضاشاه به مجلسین دوران خود در مورد حل مشکلات مردم و پرهیز از دعواهای داخلی اشاره و نتیجهگیری میکند که نظام ریاستی برای جلوگیری از تشتتها و تضادها نسبت به نظام پارلمانی ارجحیت دارد. به این مسئله که حکومت اسلامی هردو شکل را تجربه کرده است نمیپردازم. اما خانم هدایت مطرح میکند که عقلانیت ایجاب میکند تا نظام پارلمانی به سوی تمرکز میل نماید تا به این شیوه از نظام متمرکز و اقتدار گرای رضاشاه و محمدرضاشاه برای پیشبرد امور مهم و محوری توسعه دفاع کند. همه میدانند و تاریخ هم نشان میدهد که پارلمان در دوره شاهان پهلوی فرمایشی و تحت نفوذ بودهاند و برخلاف خواستههای لیبرال خانم هدایت هیچ انتخابات آزادی در کار نبوده است، در مورد نمایندگان مجلس کاربرد کلمه «بله قربان گو» در میان مردم رایج بود که در واقع بازتاب ماهیت اینگونه پارلمانهاست. خانم هدایت تمرکزگراست. محمدرضا شاه هم همین را میگفت که دموکراسی برای ایران زود است و در برنامه توسعه ایجاد اختلال میکند، بنابراین ضمن جداکردن اقتصاد از سیاست با تاسیس «حزب رستاخیز» مانع توسعه سیاسی و تاکید عامدانه بر انقباض آن شد که عاقبت کار را هم دیدیم.
-برآمد رضاشاه در شرایط پاشیدگی کشور به وساطت سید ضیاء و کمک انگلیس امنیت را در کشور ایجاد و ساختارهای مدرن را در عرصه اقتصادی، دیوانسالاری، دادگستری، آموزش و پروش و تاسیس دانشگاه برقرار کرد و توسعه داد. در آبان ۱۳۰۴ مجلس پنجم با انتخابات زیر نفوذ رضاشاه و هوادارانش و جلوگیری از شرکت مخالفان خود چون محمد مصدق، تقیزاده، مشیرالدوله، ملکالشعرا بهار، مدرس و.. رسما سلسله قاجار را منحل نمود. او پس از تاسیس حکومت پهلوی بسیاری از یاوران، مشاوران و پیرامونیان نخبه خود چون داور، تیمورتاش، فیروز میرزا نصرتالدوله(فرمانفرما)، سردار اسعد بختیاری را برای تحکیم استبداد فردی خویش سر به نیست کرد. لازم به یاد آوری است که تجدد و مدرنیزاسیون رضاشاه بر زمینهها و ضروتهایی که مشروطه موجب آن شد صورت گرفت. رضاشاه ابتدا خواهان جمهوریخواهی بود، هواداران او به دنبال یک جمهوری دموکراتیک اروپایی نبودند بلکه خواهان ایجاد یک جمهوری مقتدر برای گذار از حکومت ضعیف و فاسد قاجار بودند. ولی پس از تهدید ملایان به فتوا که خواهان شاه شیعه بودند وی پس از ملاقات با مراجع در عتبات از این تصمیم دست برداشت. ایجاد ارتش یکپارچه و حکومت مرکزی و رفع ملوکالطوایفی از کارهای او بودند. در مورد معرفی و انتخاب وی توسط سید ضیاء به دولت بریتانیا و دخالت آیرون ساید برای پادشاهی او به منابع زیر مراجعه نمایید:
– دایرهالمعارف بریتانیکا
https://www.britannica.com/place/Iran/Rise-of-Reza-Khan
- دایرهالمعارف ایرانیکا: کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹/ ۱۹۲۱
-ایران در دوره رضاشاه به دو دلیل مورد تهاجم و اشغال نیروهای متفقین در جنگ جهانی دوم قرار گرفت، یکی به دلیل اعلام بیطرفی رضاشاه در جنگ (مانند سویس) و دیگری به دلیل نفوذ ستون پنجم آلمان تحت پوشش ایجاد راه آهن برای ایران و دسترسی به خاک شوروی در جنگ جهانی، و همزمان شک به رضاشاه در تمایلاش به آلمان و کنار گذاشتن او. متفقین پیش از این به دنبال برکناری رضاشاه بودند و شرایط جنگ به آنها کمک کرد تا به آن جامه عمل بپوشانند اعتراف چرچیل گواهی بر این مدعاست. و بدین ترتیب رضاشاه توسط انگلیس از قدرت خلع و به جزیره موریس تبعید شد.
– جانشینی ولیعهد و به قدرت رسیدن پهلوی دوم: بریتانیا خواهان جمهوری و تغییر حکومت در ایران بود و کاندیداهای آن یک شاهزاده قاجار و دیگری محمدعلی فروغی بودند، اما به دلیل آشتفگی اوضاع رای به ادامه سلطنت دادند و به مشورت فروغی ولیعهد جوان جای پدر را گرفت. در اوایل حکومت رضاشاه اوضاع بواسطه شرایط ناشی از جنگ آشفته و هنوز تحت اشغال روس و انگلیس بود، قوام السلطنه نخست وزیری با تجربه و مشاور شاه جوان بود، او خروج نیروهای شوروی از آذربایجان را میسر نمود. پس از دو دوره نخستوزیری (دوره دوم فقط یک روز نخست وزیر بود و دولتش توسط مردم سقوط کرد)، سومین نخست وزیر شاه جوان دکتر محمد مصدق از مشروطه خواهان و از خاندان قاجار بود. در زمان مصدق دوره کوتاهی دموکراسی برقرار بود و طی آن احزاب گوناگونی تشکیل شدند.
– ملی شدن صنعت نفت توسط دکتر مصدق و خلع ید و اخراج انگلیسیها از ایران. مصدق در بازه ۱۳۳۰-۳۲ به مدت دو سال نخست وزیر بود او که فردی با تجربه و تحصیلکرده بود استبداد رضاشاهی را پیشبینی میکرد و با تاجگذاری او مخالف بود و پس از آن نیز منتقد سخت او بود و توسط وی به زندان و تبعید رفت اما با وساطت ولیعهد آزاد شد. مصدق در سال ۱۳۲۸ با چندین حزب متحد گردید و جبهه ملی را بنیان گذاشت، برای آغاز استعمارزدایی از ایران به پیشنهاد دکتر حسین فاطمی ملی شدن نفت را مطرح کردند. در این دوره حزب توده و جبهه ملی مدرنترین، پیشروترین و فعالترین احزاب ایران بودند. مصدق در توفانیترین دوره سیاسی ایران و جهان سکان سیاست را در دست گرفت و پرچم استقلال و رهایی ملی از زیر یوغ استعمار بریتانیا و کنسرسیوم نفت انگلیس را در خاورمیانه به اهتزاز در آورد. لازم به ذکر است دولت بریتانیا علیرغم تمایل خودش و دسیسههای وثوقالدوله و سیدضیاء در امضای قرارداد ۱۹۱۹ میلادی برای تحتالحمایگی هرگز موفق به تبدیل ایران به مستعمره کامل انگلیس نشد و احمدشاه و رضاشاه زیر این بار ننگ نرفتند. مصدق یک سلطنتخواه مشروطه، مدرن و دموکرات بود. او با شاه جوان که جویای سلطنت سنتی و دخالت در کار دولت ملی بود دچار تعارض میشد مخالفت دکتر مصدق با شاه بر سر آن بود که شاه سلطنت کند و نه حکومت، آنچه که نخست وزیران بعدی نه تنها دنبال نکردند بلکه حقیرانه دست به سینه و دستبوس هر «امر ملوکانه» را پذیرفته و خود را «کنیز خانهزاد» تلقی میکردند.
با وجود همه تنشهای داخلی و بینالمللی، و علیرغم تحریمهای اقتصادی دولت انگلیس، مصدق به همت مردم غیور ایران، با انتشار اوراق قرضه، همراهی زنان سربلند ایران که طلاهای خود را برای حفظ استقلال ملی و غلبه بر تحریمهای اقتصادی به دولت او هدیه میکردند پیروز بیرون آمد و قوای انگلیس با چشیدن طعم شکست، حقیرانه از خاک ایران بیرون رانده شدند. اما سلطنت طلبان ورشکسته امروز چه آبرویی و چه چیزی جز چکمهلیسی و دعوت آمریکای هار به بمباران سرزمین پدریشان دارند؟!! طمع امروز ترامپ و آمریکا برای الحاق کانادا، مکزیک، گرئنلند، و سایر کشورها را به زور بمب و تسلیحات کشتار جمعی مدرن نمیبینید. نسلکشی آمریکا و اسراييل در پاکسازی قومی غزه برای ایجاد ساحل تفریحی و پول در آوردن را نمی بینید؟ شرافت انسانی کجا رفته است؟ مگر این اقدامات نه همان عملکرد استعمار کهن و طمع امپریالیستی است که خانم بهاره هدایت به این واژه و لفظ تنفر میورزد و از آن دوری میجوید؟
– کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت ملی، مردمی و دموکراتیک مصدق و پیامدهای آن، بازگشت شاه پس از فرار از ایران. لو رفتن و شکست کودتا در ۲۵ مرداد، سومین فرار شاه از ایران به ایتالیا نخستین هشدار مردم ایران برای دوری از سلطنت و کنار گذاشتن آن نبود. او بازگشت دوباره خود به ایران را باور نمیکرد اما دسیسه انگلیس و آمریکا به ابتکار ریچارد کاتم و آیتاله کاشانی، و سازماندهی اوباش و اراذل با پخش پول در میان آنها، و همکاری عناصر مشکوک ضد ملی چون دکتر بقایی از حزب زحمتکشان مراجعت مجدد شاه را امکان پذیر کرد تا ایران باز هم عرصه تاخت و تاز غارتگران غربی شود. این کودتا پایه عدم مشروعیت شاه و زمینهای تاریخی برای سرنگونی سلطنت او در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ شد.
– انقلاب سفید، اصلاحات از بالا و پیامدهای آن. ضرورت اصلاحات ارضی و طرح کندی
سالهای ۱۳۳۸-۳۹ پس از کودتای ۲۸ مرداد و تشکیل ساواک که رژیم کودتایی را تثبیت کرد شاه که از دهه ۱۳۳۰ تمایل به تقسیم اراضی بخشی از زمینهای سلطنتی (بگو هزاران پارچه آبادی که توسط پدرش خوشخور شده و زیر نظارت اداره خالصه بود) را داشت. لذا در سال ۱۳۳۸ به دکتر اقبال رئیس دولت وقت دستور داد تا طرح اصلاحات را تهیه و به تصویب مجلس برساند، این طرح بدلیل نفوذ و کارشکنی نمایندگان مالکین و زمینداران اجرایی نشد و بر روی کاغذ ماند. اصلاحات ارضی در واقع پس از انقلاب مشروطیت در دستور کار احزاب و گروههای سیاسی از جمله جنبش جنگل و بعدها در فرقه دموکرات آذربایجان قرار گرفته بود و برای اولین بار در ایران توسط جعفر پیشهوری در آذربایجان به وقوع پیوست. محمد مصدق نیز در برنامه دولت خود به بهبود احوال کشاورزان و تضعیف روابط ارباب و رعیتی توجه کرده بود. پس از روی کار آمدن دولت دکتر امینی، وزیر کشاورزی او حسن ارسنجانی (که عضو حزب دموکرات قوامالسلطنه و بعد حزب آزادی بود) بر چنین زمینهای با تکیه بر مطالعات خود پیرامون مسئله ارضی، طرح اصلاحات ارضی سال ۱۳۳۹ را با رفع اشکالات آن تغییر داده و قانون اصلاحات ارضی سال ۱۳۴۰ را که در دوره امینی با انقلاب سفید گره خورد تصویب نمود. رفراندوم انقلاب شاه و ملت در طرحی به نام لوایح ششگانه انجام شد که بعدها لوایح دیگری به آن اضافه گردید. هدف شاه از اصلاحات پس از سال ۱۳۳۹ کسب مشروعیت و محبوبیت بود. در این دوره یک فضای باز سیاسی ایجاد شد که جبهه ملی دوم دوباره در آن فعال گردید، سخنرانیهای سیاسی گرم شد و دکتر امینی و وزیر کشاورزیاش روزانه در رادیو به تهییج و تبلیغ اصلاحات میپرداختند، شاه میانه خوبی با دکتر امینی و ارسنجانی بهخاطر سوابق سیاسی آنها نداشت، حزب دموکرات آمریکا پشت سر امینی بود و به شاه برای انجام اصلاحات فشار میآورد، شاه که وابسته به جمهوریخواهان و خود زمیندار بزرگی بود در کل با انجام اصلاحاتی عمیق و ریشهای موافق نبود، او زیر بار فشار جان .اف. کندی رئیس جمهور وقت آمریکا که وی را تهدید به اعلام جمهوری به ریاست دکتر امینی در ایران میکرد نهایتا خود مجبور به تقبل و انجام اصلاحات شد. آن اصلاحات به عنوان برنامه آمریکا برای جلوگیری از خطر کمونیسم در ایران اجرا شد و منحصر به ایران هم نبود..در آن زمان کمونیستها در کشورهای عقب نگهداشته شده با اقتصاد فئودالی و ارباب رعیتی، دهقانان را به عنوان نیروی عمده انقلاب تحت شعار «زمین از آن کسی است که روی آن کار میکند» به سمت برنامه و انقلاب کارگری جلب میکردند، انقلابات چین و ویتنام اینگونه پیروز شدند، لذا امپریالیسم آمریکا در آسیا و آمریکای لاتین برای خنثی کردن اثر انقلابی این شعار دست به تغییرات ساختاری این کشورها بويژه با اصلاحات در کشاورزی زد. اینگونه اصلاحات هدفش تجزیه نیروی طبقاتی دهقانان و تبدیل آنان به خرده مالک بود. بنابر این شاه مبدع و مبتکر اصلاحات ارضی و توسعه اقتصادی و ساختاری ایران نبود. اما این تحولات علیرغم روبنای سیاسی دیکتاتوری و نبود آزادیهای سیاسی، سیمای روستا و اقتصاد ایران را تغییر داد. رفرمهای شاهنشاهی در دهه ۴۰ شمسی ابتدا بهصورتی ظاهری و نمایشی انجام گرفت، اما این اصلاحات با ورود صنایع مونتاژی به ایران شتاب گرفت و تا دهه ۵۰ ایران کاملا به اردوگاه سرمایهداری وابسته و بازار مصرف امپریالیسم پیوست. در این میان قشری از بوروکراتها و تکنوکراتها پدیدار شدند که با هژمونی دربار و شخص شاه بورژوازی کمپرادور ایران را ایجاد کردند. بورژوازی لیبرال و محافظهکار که تا آن زمان یک پا در روستا و یک پا در سوداگری و تجارت داشت در بورژوازی کمپرادور دولتی-خصوصی قدرتمند ادغام و استحاله شد و دیگر صدایی از آن برنخاست. هرچه توسعه اقتصادی با تکیه بر پول نفت گسترش مییافت حاکمیت و در راس آن شاه خودکامهتر و انحصارگراتر میگردید و دایره سیاسی را برای دیگران تنگتر میکرد. علت تاسیس حزب رستاخیز نیز در این جهت بود تا توسعه اقتصادی را به ظن خود بدون نیاز به توسعه سیاسی یک تنه به پیش برده و کسب مشروعیت و محبوبیت نماید.
انقلاب ۵۷ و سقوط سلطنت، فرار مجدد شاه از ایران، زمینههای انقلاب، آرایش نیروهای سیاسی و طبقاتی در انقلاب، ورود خمینی، رفراندوم، تشکیل دولت موقت، یکسال آزادیهای دموکراتیک، حمله به کردستان، سرکوب نیروهای انقلابی، اشغال سفارت آمریکا و ماجرای گروگانگیری، بستن دانشگاهها و انقلاب فرهنگی، جنگ با عراق، شرایط جنگ، قبول قطعنامه ۵۹۸ و متارکه جنگ با عراق، بازسازی پس از جنگ و برنامه تعدیل اقتصادی، تثبیت نسبی حکومت اسلامی. اینها همه بحرانهایی بودند که رژیم جدید بواسطه تفکرات ارتجاعی و ایدئوژیک –اوتوپیایی ولایت فقیه متکی به کیش شخصیت و فرد قدیس آفرید، همانطور که آلترناتیو پیشاتاسیسی خانم بهاره هدایت یعنی سلطنت مطلقه غیر آزاد، پوسیده و « رستاخیزی» مطرح میکند. دروازههای «تمدن بزرگ» شاهنشاهی که امروز بر فراز و اوج «قلهها» یتمدن اسلامی رسیده و خودنمایی میکند؟!! چه شباهتی و چرا؟ دو نهاد همزاد و همکار دین و سلطنت در ایران!!!!
بهاره هدایت که خود را یک لیبرال جمهوری خواه و برانداز معرفی میکند از عناصر تاریخی ماندگار از گذشته که به ما رسیده و در واقع دوقلوی مذهب و سلطنت یاد میکند و موجودیت ایران را اگر مورد پذیرش باشد عمل پیشاتاسیسی میداند. درنتیجه او برای عبور و خروج از موقعیت کنونی، سهگانهای که آنها را ضرورتهای پیشاتاسیسی مینامد پیشنهاد میکند. نگاهی اجمالی به ما نشان میدهد که سلطنت مخلوع عملا امری پایان گرفته و مذهب یا حکومت اسلامی عملا شکست خورده و در حال پایان یافتن است، اما ایران در طول سالها و گذر از توفانها همیشه باقی مانده است، و خانم هدایت خود را متعهد و موظف میداند که آن را از مرگ نجات دهد. او تمامیت ارضی ایران را محور اتحاد و تغییر امر سیاسی حاضر میداند. با وجود این هویت مشترک، با تکیه بر تجارب پیشین و مناقشات قومی-ملی دیرینه، و با توجه به امکانات مدرن برای تغییر آگاهانه و مسالمتآمیز سیستم سیاسی، بهنظر میرسد که تکیه بر سنتها و پیشینههای سیاسی کهن امر مطلوب و مورد نظر همه ایرانیان نباشد و تمرکزگرایی تبعیضآمیز را در ذهن متبادر میسازد. اگرچه خانم هدایت برای دوره گذار، یک ترکیب ابداعی نامطمئن، نشدنی سلطنت-جمهوری را با اغماض فراوان نسبت به سلطنت و بیخطر کردن آن پیشنهاد میکند، ولی به صرف پایداری ایران و نام آن به یک چیز توجه ندارد و دچار نقص میشود. او به طریقی انتزاعی انسان ایرانی و سرنوشت سیاسیاش را در این مجموعه مدنظر قرار نمیدهد و از آن فاکتور میگیرد، در سرزمین پهناور ایران این باشندگان هستند که برای هر تغییری تصمیم میگیرند، نه دیگران و نه از بالا.
هیچ انقلابی بدون پدیداری پیششرطهای عینی و ذهنی لازم رخ نمیدهد، کسانی که به نادرست تغییرات پس از اصلاحات شاهنشاهی و پیش از انقلاب ۵۷ را دوره بالندگی و عصر طلایی پیشرفتهای ایران قلمداد میکنند سخت در اشتباهند و بنابه استنادات تاریخ کتبی و شفاهی و جامعه شناسی به درستی واقعیات آن دوره را بازتاب نمیدهند، اگر همه چیز خوش و خرم بود چه نیازی به دیکتاتوری بود و چرا سرنگونی اتفاق افتاد؟ در صورت تداوم دولت ملی-دموکراتیک مصدق کشور ما به سرعت هم شاهد توسعه اقتصادی و هم سیاسی میشد. زیرا این پروسه در واقع ضرورتِ تکامل خودپوی اقتصادی-سیاسی جامعه ایران بود، شاه بهعنوان نماد سلطنت کهن، به شیوه اسلافش تمایل داشت در همه امور مملکتداری دخالت کند. این امر برای ایران رو به رشد و در حال نو شدن تحملپذیر نبود. شاه که بارها از کشور فرار کرده بود و مجددا با سُنبه پرزور کودتای ۲۸ مرداد ناباورانه به حکومت برگشت و با کشتار روشنفکران و فعالین جبهه ملی و حزب توده که با ترویج سواد و آگاهی سیاسی به رشد مردم و دخالتگری آنها در سرنوشت اجتماعیشان کمک کرده بودند، فضای سیاسی را تعطیل کرد تا به یک حکومت فعال مایشاء تبدیل شود. محمد رضاشاه به پشتوانه انگلیس و آمریکا این کار ناتمام را با تاسیس ساواک تکمیل کرد تا ایران و منابع آن را مجددا دو دستی تقدیم انگلیس و آمریکا کند. شاه بیهوده تکرار نمیکرد که ما به «کشورهای غرب متعهدیم»، او با بخشیدن بحرین به انگلیس و بیرون رفتن آن از خلیج فارس، جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک را ظاهرا تسخیر کرد تا بر اساس تئوری نیکسون –کیسینجر نقش ژاندارمی خلیج فارس را به عهده بگیرد و در سرکوب انقلابیون ظفار و بمباران ویتنام شرکت کند. آن وقت خانم بهاره هدایت از بهکار بردن لفظ امپریالیسم منزجر میشود و توطئههای جهانی را نمیبیند، در برابر دخالت شاه در ظفار و ویتنام سکوت میکند، اما همبستگی ایران با مبارزات و جنبش مقاومت ملی ۷۶ ساله فلسطین و غزه برای بازپسگیری سرزمینشان را بر نمیتابد و جایز نمیداند تا لزوم همبستگی بینالمللی با فلسطینیان را نادیده بگیرد، تا استقلال ایران را هم به سخره گرفته و اغماض کند، آنهم در زمانی که جهان علیه نسلکشی و پاکسازی قومی غزه بپاخاسته و دولت آپارتاید صهیونیستی را هم در سازمان ملل، هم با تسخیر خیابانها و هم در دانشگاههای جهان محکوم کرده و به چالشمیکشد. همه میدانند که بدون پشتوانه مالی، تسلیحاتی و معنوی امپریالیسم جنایتکار آمریکا این ناروایی خونین مقدور نبوده و نیست. برعکس در ایران در استادیوم آزادی عوامانه، حقیرانه، سبکسرانه عدهای اوباش، با فحاشی به پرچم و ملت ستمدیده فلسطین اهانت کرده، عربده «نه غزه، نه لبنان جانم فدای ایران» سر میدهند تا به خیال خود نارضایتی و نفرتشان را از خامنهای و رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی بیان کنند، و متاسفانه خانم بهاره هدایت با آنها همصدا میشود راستی چرا؟ آیا این نوع از وطنپرستی و ناسیونالیسم کور و خطرناک نیست؟ ما در جنبشها و انقلابات جهانی همواره شاهد همبستگیهای بینالمللی بودهایم، مگر در آمریکا در زمان جنگ ویتنام مردم و سربازان از جنگ برگشته تظاهراتهای عظیم در دفاع از مردم ویتنام و علیه جنگ راه نمیانداختند؟ مگر مردم جهان به درست یا غلط در همدردی با اوکراین اعلام همبستگی نکردند؟ امروز به روشنی و به درستی مردم ما در برابر ارتجاع حاکم نیاز به همبستگی ملی برای کناری آن دارند، اما مگر ما نیز نیاز به همبستگی بینالمللی سایر ملتها جهت رهایی نیاز نداریم؟ امروز همه مردم جهان میدانند که ملت ایران زیر ستم و اسارت یک رژیم ارتجاعی مذهبی است و از خواستههای انقلابی مردم ما برای آزادی دفاع میکنند، جنبش زن، زندگی، آزادی به وسعت این آگاهی را در سطح جهانی مطرح و آن را تثبیت کرد. اما چرا ما برای فلسطین و آفریقا نه؟ آیا شرمآور نیست که خود را ببینیم و دیگران را نبینم؟ علیرغم تمام ناتوانی و استیصالی که برای کنار زدن جمهوری اسلامی دچار شدهایم روشنگران و روشنفکر ایرانی نمیبایست تا سطح نازلترین خواست تودهها هرچند محق و معترض عدول کنند چراکه رسالت سنگین آگاهیبخشی و ایجاد امید بر دوش آنها قراردارد.
آنان که فکر میکنند در زمان شاه فقر و بدبختی، بیکاری، گرسنگی، پارتی بازی، رانتخواری، بساز و بفروشی، فحشا وجود نداشت اساسا به خطا میروند. روستاهای ایران پرت افتاده و بیچیز بودند، ده به شهر راهی نداشت، راهها و جادههای ما محدود و دارای آسفالت بیکیفیت بودند و چاله و چوله هم در خیابانهای شهر و هم جادههای بین شهری فراوان و حادثهآفرین بود، همه جا آب و برق نداشت، سیه روزی و ژنده پوشی و غم نان رایج بود. بیسوادی بیداد میکرد، سرکوب، تهدید در همه سطوح وجود داشت، دانشآموزان را دستگیر میکردند و پدران و مادران آنها را میترساندند، روشنفکران و هنرمندان و شاعران و فعالین سیاسی شدیدا کنترل، احضار و در زندان شکنجه میشدند، زندگی برای خاص و عام تنگ شده بود. احزاب مخالف منحل شده بودند، همه جا خاموش و به قول شاه به «جزیره آرامش» تبدیل شده بود. در سال ۱۳۳۹ با تشکیل جبهه ملی دوم فضایی باز شد و میتینگهایی برگزار گردید، در خرداد سال ۱۳۴۲ در مخالفت با اصلاحات ارضی و قانون آزادی زنان توسط خمینی، بازار و پیروان او یک جنبش ارتجاعی به راه انداختند که سرکوب شد، سال ۱۳۴۶ با خبر مرگ تختی تظاهرات بزرگی با پخش تراکت و اعلامیه در تهران به راه افتاد، سال ۱۳۴۸ جنبش دانشجویی در تهران با گران شدن بلیط اتوبوس با شعار دفاع از زحمتکشان تظاهرات و شورش عظیمی راه انداخت که شاه در نطق رادیویی خود طیق معمول آن را به بیگانگان و آن سوی مرزها منتسب کرد. شاه لرزان که با کودتا بر سر کار آمده بود در دهه ۱۳۵۰ با سرازیر شدن پول حاصل از فروش نفت و پایه گیری در برخی از اقشار و طبقات فرصت را غنیمت شمرد تا با انحلال دو حزب فرمایشی دموکرات و ایران نوین دست به تاسیس حزب تکصدایی و فاشیستی رستاخیز بزند، و تکلیف خود را با ناراضیان درون دولت و مخالفان در جامعه روشن کند، حزب دولتی دموکرات به رهبری عامری مخالفخوانی میکرد و او را کشتند، جنبش دانشجویی شدیدا فعال و رادیکال شده بود و جنبشهای چریکی در داخل نضج گرفته و تثبیت شده بودند، شاه ترسیده بود و ساواک هم دیگر اکتفا نمیکرد، او به حرف و مشاوره هیچکس حتی متخصصین سازمان برنامه و بودجه خود در مورد بروز تورم احتمالی گوش نمیداد و کر شده بود. به اطرافیانش اعتمادی نداشت و با غره شدن به خود که هیچگاه به توسعه سیاسی و دمکراتیزه کردن کشور نزدیک نمیشد راه پر ملال رستاخیز را انتخاب کرد تا آزادی احزاب که برایش خطرناک بود پیش نیاید و زندانیان سیاسی کماکان دربند بمانند، جامعه به بنبست رسیده بود تا این که خشم مردم، حقوق بشر کارتر، باز شدن فضای سیاسی و تشبثات کنفرانس گوادلوپ دوباره او را به سرزمینهای دور فراری داد. اینها به اضافه شورش زاغهنشینان و حلبیآبادها در حاشیه شهرهای بزرگ که از زمین کنده شده و به صورت نیروی ارزان ذخیره کار و لشکر فقر به مشاغل کاذب روی میآوردند زمینههای انقلاب ۵۷ را فراهم نمود، موضوع توسعه اقتصادی در ایران به عنوان یک کشور پیرامونی و جهان سومی معنایی جز این نمیتوانست داشته باشد. بنبست کامل سیاسی و بیعدالتیهای مشهود و برآمد انقلابهای چریکی و مسلحانه در جهان ناگزیر جوانان آن نسل را به مبارزه رادیکال و انقلابی میکشاند. بهاره هدایت که از میانگین سنی جوانان بیدار زیر۲۴ سال آن زمان با تحقیر یاد میکند باید بداند که آنان نیز مثل جوانان همین امروز به دنبال چارهجویی بودند و مشعل رهایی را با هر آنچه که مقدور بود و در توشه داشتند به دست گرفتند و با شهامت و بیباکی آرمانهایشان را در پهندشت ایران فریاد کردند تا طلسم شکستناپذیری رژیم سلطنتی و افسانه ناتوانی مردم را به سخره گرفته و کوس رسوایی افسانه «جزیره ثبات و آرامش» را به صدا درآورند. آن جوانان پروانه شدند تا شمع فرو نمیرد. این قانون طبیعت و هم زندگی است که بذر جوانه میزند تا نهال آزادی بروید. برپادارندگان و نگهبانان زندگی و آزادی همواره جوانان برومند هستند، نه پیران خسته و فرسوده که تنها میتوانند با خرد و تجربه آنها را یاری کنند. هر نسلی به مشکلات زمانه خود با ابزار مقدور و متناسب همان شرایط پاسخ میدهد.
با باز شدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ و فراهم شدن امکانات گردهمایی در شبهای شعر گوته، اجتماعات و سخنرانیها در دانشگاهها و مراکز آموزشی، علاقه شورانگیز جوانان آن دوره به کسب آگاهی، تکثیر و انتشار کتب ممنوعه جلد سفید، به تدریج راه برای فعالیتهای گستردهتر آماده و همبستگی ملی علیه دیکتاتوری عمیقتر میشد. با تاثیر حقوق بشر کارتر بر رژیم شاه در نیمه دوم سال ۵۵ سختگیری در زندانهای سیاسی کمتر شد، اما شاه که از عاقبت کار هراس داشت در بهار و تابستان سال ۱۳۵۶ اجرای آن را مشروط کرد که باید به نفع اکثریت باشد، لذا برخوردی دوگانه را پیشه نمود و شروع به بگیر و ببند مجدد کرد، آیتاله طالقانی دستگیر شد، و گردهمایی هوادران جبهه ملی و سایر مخالفان در خارج از تهران مورد حمله چماقداران شاهنشاهی قرار گرفت و در هم شکست. در این سال هزاران زندانی سیاسی آزاد شدند. طی سال ۱۳۵۵ تقریبا اکثر تشکلات باتلاش سرکوبگرانه ساواک از بین رفته و رهبران موثر آنان کشته شده بودند. عدهای از زندانیان یکسال بعد پس از پیروزی انقلاب آزاد شدند.
آرایش طبقاتی آن دوره عمدتا شامل گرایش انقلابی و دموکراتیک در شکل اعتصابات کارگری و پشتیبانی از جنبش دانشجویی و مردمی، فعالیت و تجمعات و سخنرانیها از طرف همه احزاب و گروهها، نیروهای مذهبی دموکرات و زندانیان سیاسی، احزاب لیبرال مذهبی و غیرمذهبی (مانند نهضت آزادی و جبهه ملی)، بازار، کسبه و پیشهوران خُرد، دانشجویان و روشنفکران، کارمندان و حقوقبگیران دولتی، نیروهای سنتی مذهبی، زنان از تمام اقشار و طبقات اجتماعی بود. در این دوره با تداوم و پیشرفت مبارزات بویژه با برگزاری نماز و راهپیمایی مسالمتآمیز عید فطر شهریور ۵۷ که طیفهای متفاوت سیاسی درآن شرکت کردند به نقطه عطفی تبدیل شد، شاهِ پشیمان که با شنیدن صدای انقلاب و پس از امتحان نخست وزیری شریف امامی، آموزگار و حکومت نظامی ازهاری که با ریختن مردم به خیابانها بیاعتبار و برچیده شد، بختیار را به نخستوزیری برگزید، شاه به بهانه سفر ایران را ترک کرد، ساواک منحل، و انقلاب پیروز شد. بختیار که از بنیانگذار حزب ملت ایران بود با ورود خمینی به ایران سخت مخالف بود و خطر را احساس میکرد. او نیز با اوجگیری مبارزه مخالفان مذهبی ابتدا مخفی شد و سپس از ایران گریخت. در شرایط جدید احزاب چپ، دموکرات، انقلابی و ملی جدیدی اعلام موجودیت کردند، و دانشگاه تهران و سایر دانشگاهها به ستاد انقلاب، میتینگ و ترویج ایدههای نو و انقلابی تبدیل شدند. اما این قضیه دیری نپایید.
ورود سرد خمینی به تهران که در هواپیما گفته بود هیچ احساسی ندارد، یا سازماندهی محافظهکاران و بنیادگرایان مذهبی بازار با استقبال میلیونی روبرو شد. مستقیم به بهشت زهرا رفت و دولت بختیار را که به او اجازه فرود داده بود غیرقانونی اعلام نمود، و سخنرانی کرد تا پول نفت را بر سر سفره مردم آورد، آب و برق و اتوبوس را مجانی کند، و به غیر از این وعدههای ناچیز معنویت ما را بالا ببرد و به همین سادگی اگر نه همه، بلکه اکثریتی را فریفت تا عکس امام در ماه دیده شود. او که با خدعه آمریکا و اروپا در کنفرانس گوادلوپ و با همکاری دکتر ابراهیم یزدی و ریچارد کاتم و قطب زاده پخته شده بود برای منحرف و سرکوب کردن انقلاب، حفظ مناسبات ارتش با مشورت هایزر و اسلامی نمودن همهچیز به سرعت، درگرماگرم اوضاع بیدرنگ رفراندوم «آری یا نه» برای تعیین نوع نظام را برگزار کرد تا جمهوری اسلامی را با رای ۹۸ درصدی به مردمی که درکی از آن نداشتند حقنه کند. خمینی که نامش پس از تبعید و با مدرنیزاسیون ایران گم شده بود، به فوریت به کمک تئوری کمربند سبز برژینسکی و دولت کارتر با نام کاریزماتیک امام خمینی از نجف اشرف به قله قدرت و رهبری پرتاب شد تا با وارونه کردن تاریخ ایران روزگار مردم را سیاه کرده و منافع اربابانش را تامین نماید.
با خروج شاه از ایران، خمینی دولت بختیار را از اعتبار انداخت و طی فرمانی در ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ مهدی بازرگان را بهعنوان نخست وزیر دولت موقت برگزید. دولت موقت که با نظر شورای انقلاب و به صورت دستوری بر سر کارآمد موظف به تاسیس مجلس موسسان، تدوین قانون اساسی شد و در پس آن مجلس خبرگان رهبری و شورای نگهبان به وجود آمدند. نیروهای مرتجع مذهبی قدرت را در دست گرفتند و ماهیت حکومت جدید را تعیین کردند. این جریان از ابتدای کار با مقاومت نیروهای سکولار چپ و راست و میانی روبرو شده، در بحران شکل گرفت و تاکنون در بحران سیاسی زیسته ومیزید. به عبارتی بحران شناسنامه، و شاخصه موجودیت اوست.
در پایان باید گفت خانم بهاره هدایت با آنچه که در زندگی روزمره و معمولی رایج شده و با قیاس ساده بدتر بودن شرایط کنونی نسبت به دوران سلطنت، بهصورت نوستالژیک و از روی ناچاری خواهان بازگشت به گذشته میشود، او بنابر عادت اصلاحطلبی ماضی به نحوی ساده لوحانه دوباره به انتخاب بین بد و بدتر کشیده میشود تا این واپسگرایی را تئوریزه نماید. وی که پشتگاه قوی اجتماعی ندارد شرکای خود را شناخته است و پایههای اجتماعی نداشته آنها را بزرگنمایی میکند. به این هدف چپ ایران را رقیب و مزاحم ایدههای لیبرال خود دیده و به نقد تمام ایدهآلهای جهانی آنها از انقلاب مشروطه تا به امروز میپردازد، او بهغیر از انتخاب خصم و رجعت به گذشته، از جانب چپ متشتت و جنبش عظیم کارگری ایران احساس ترس میکند و با شمشیر چوبین به جنگ آسیابهای بادی میرود. برخی سخنان او در این مورد به شرح ذیل میآیند:
– بحث اقتصادی مبنی بر این که مازاد از بودجه عمومی خرج آرمان فلسطین میشود. مازاد ایده تهدید قدرتهای جهانی است، سفرههای ایرانیان از جمله کارگران کوچک میشود، ببینید که کارگر خود چه تصمیم میگیرد. او در این موارد هیچ نقدی به عملکرد غارت، اختلاس و تورم رژیم سرمایهداری ایران نمیکند.
– چپها فقط در نگاهشان به شوروی، چین، کوبا و اروپای شرقی اختلاف دارند نه در مفهوم آزادی. آنها با تمام الگوهایشان در تک حزبی بودن، سرکوب، بورژوایی خواندن آزادی بیان و مطبوعات و غربی خواندن دموکراسی متفقالقولند و اختلافی ندارند. لذا مفهوم آزادی در مشروطه با ۵۷ تفاوت دارد و علیه خودش تلاش میکند.
– پیدایش حزب کمونیست در دوره مشروطه با توجه به ساختار روستایی آن دوره بیهوده و عاریتی بوده است چون ایران کارگر صنعتی نداشت.
– در دوره مشروطه و انقلاب ۵۷ صدای لیبرال شنیده نشد چون دانشگاه زیر سلطه چپ بود. باید پرسید و گفت که در حاکمیت جمهوری اسلامی هم در دولت موقت و هم در دوره بنی صدر حضور بورژوازی لیبرال ایران در حکومت وتدوین قوانین جدید عینی، محسوس و مشخص بود.
– بنیان آزادی در مشروطه در نسبت شهروند با حکومت دارد تکوین مییابد، اما در مقایسه با ۵۷ مفهوم آزادی کاملا تحلیل رفته و در مفهوم استعمار یا استقلال صورتبندی شده است، زیرا دیکتاتوری هم ضد آزادی بود و هم وابسته. مردم انگاری یکسری آزادیهای اجتماعی داشتند و میخواستند فقط تحزب پیداکنند و علت را حضور خارجی میپنداشتند که پهلوی نماینده آن بود، همینجا باید مچ چپها را گرفت.
– او معتقد است که آزادی مشروطه به مسلخ میرود و به این ترتیب منظور از آزادی را در نقد به جمهوری اسلامی، در سال ۵۷ و دولت موقت مخدوش میکند و به گردن چپها میاندازد. او میگوید آزادی در سال ۵۷ به محاق رفته است و چپها را عامل آن میداند.
– او میگوید از نظر چپها حذف و کشته شدن بدیهی جلوه میکند. مارکسیسم یا میکشد یا خواهد کشت یعنی حذف میکند. کشتن یاران و همراهان مشروع میشود. برخی از چپها از از کشتار بهاییها به نام عامل انگلیس حمایت کردند.
– چپها از از اعدامهای بیمحاکمه و دادگاههای نمایشی که تصویری از حذف نشان میدهد و همینطور از اجبار حجاب حمایت کردند. این مطلب را علیرغم آن که چپ خود قربانی این رویهها بود بیان میکند!
– تشکلها و احزاب چپ با چه انگارهای از آزادی از این اعدامها دفاع میکنند؟ آنها حذف سرمایهدار تحت نام آزادی را فضیلت میدانند.
– مارکسیسم با نظام ارزشی مذهبی ما همپوشانی پیدا میکند.
– چپ آزادی من را تباه کرده و با آن فاصله دارم، در واقع آن نسل دارد از گذشته گسست میکند و در جهان به رسمیت شناخته نمیشود و آفتی که به او می زند تا به حال ایران را تباه کرده است، آزادی را در مارکسیسم معنا میکند و این واقعا ترسناک است.
چپها میگویند که بهخاطر نبود دموکراسی و حقوق بشر در زندان شاه بودهاند، این سفیدشویی تاریخی است و راه به جایی نمیبرد.
– سلطنت آینده ایران بود و فرد ایرانی به نام آزادی علیه آینده خودش اقدام کرد.
– خود ایدئولوژی مارکسیستی، خود آن ضد آزادی بوده است. اسمش طغیان علیه آزادی است. انقلاب ۵۷ جدا کردن ما از بلوک غرب و بردن به بلوک شرق است. یعنی آمریکا ستیزی.
– طبقه متوسط شهری داشت در مقابل تجلیات مدرن به مذهب پناه میبرد و از این لحاظ انقلاب ۵۷ کاملا ارتجاعی است. حاکمان رژیم گذشته میخواستند جامعه را به سمت مدرنیسم ببرند اما جامعه آن را پس زد، به این معنا انقلاب ۵۷ حتی فاشیستی است.
– اگر پهلوی زنده بود به طبقه متوسط کنونی این نسل که در امتداد اوست افتخار میکرد، و آن بذری را که کاشت، آنقدر مسیر درستی بود و حقانیت داشت که این راه را میرفت و بهایش را پرداخت مینمود و این سرزمین ناگزیر به انتخاب آنست.
خب بهاره هدایت با این سخنان ابتدا باید از خود بپرسد که چرا احزاب لیبرال ایران با شاه مخالفت میکردند. همان لیبرالهایی که همواره بهخاطر مماشات و سازشکاریهایشان نقد میشدند و جوانان نسل بعد به شمول مجاهدین و چریکهای فدایی از آنان بریدند. بهنظر میرسد که ایشان دچار سر در گمی است و با سلطنت یک رابطه عاطفی پیدا کرده است چون اعلام میدارد که این نسل دارد با رویاهای شاه همزاد پنداری میکند. شاه را دلسوز مردم میداند زیرا در تحقیقاتش دریافته که شاه مرتب در مورد مبارزه با تراخم ومالاریا پرداخته و به نمایندگان مجلس سفارش میکند که از جنجال دوری کرده و به امور مردم بپردازند. این تاکید نه تنها ارزش سیاسی ندارد بلکه کسانی که در رژیم گذشته زیستهاند به خوبی میدانند که شاه نه تنها مردمی نبود بلکه یک دیکتاتور بود و دیکتاتوری و خودکامگی خود را با تاسیس ساواک و رستاخیز علیه مردم گسترش داد.
پایان
سامان
آوریل ۲۰۲۶- هلند
Comments
نقد سخنان بهاره هدایت <br> سامان — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>