در جنگِ [احتمالی] دو رژیم ایران و اسرائیل” چه کسی پشت سر چه کسی است”؟ / شباهنگ راد
در جنگِ [احتمالی] دو رژیم ایران و اسرائیل”
چه کسی پشت سر چه کسی است”؟
شباهنگ راد
بیان هستی دو رژیم ایران و اسرائیل بسیار آسان است. نیاز به ارائهٔ اسناد در جهت اثبات آنها نیست. همهٔ بخشهای آنها رو است و کمتر کسی [بهغیراز خودیهای نظام] متوهم از رفتار و کردار سردمداران رژیم جمهوری اسلامی و دولت اسرائیل علیه مردم هست. برای اینکه منبع انرژیشان به بالا [قدرتمداران بزرگ] است و به همین دلیل با همه [پائینیها] سر جنگ دارند و همه را به تیغ کشاندهاند تا حاکمیتشان بادوام بماند. سردمداران هر دو نظام پروندهٔ بسیار قطوری درخورجین خوددارند و وجودشان آزاردهنده و نفرتانگیز است.
درهرصورت این روزها با تشدید تنش در منطقه خاورمیانه و نیز کش و مکشهای دولت ایران با دولت اسرائیل، بحثِ حمله و جنگ [که احتمال تمامعیار آن در شرایط کنونی غیرمحتمل است]، به درست به موضوع ضروری دلسوزان مردم [در حوزه نظر] شده است. چراکه سوابق بسیار دردناک و مخرب از جنگهای انتخابی دولتها در چهارچوب رقابتهای امپریالیستی به همراه دستههای مسلح و وابستهشان هست. جنگهای مخربی که نتایج آنها همچنان دارد در برابر چشمان حیرتزدهٔ میلیونها انسان دردمند رژه میروند و روزبهروز حملات پیچیدهتر و با صحنههای دلخراشتر رودررو میشوند. ولی قبل از مرورِ کوتاه به فرض و گمان اینوآن، پیرامون درگیری نظامی احتمالی بین دو دولت ایران و اسرائیل، ببینیم که ماهیت این جنگها چیست و بکار چه دولت یا کسانی خواهد آمد و درنهایت در جنگ [احتمالی] دو رژیم ایران و اسرائیل «چه کسی پشت سر چه کسی است»؟
از دیدگاه عناصر، دستهها و تجمعات حامی مدافع میلیونها کارگر، زحمتکش، زنان، دختران، جوانان و کودکان، جز این نیست که دودِ این جنگها به چشم مردم خواهد رفت. نیز بازآیی به دهها سند جز این نیست که برندگان اصلی، قدرتهای بزرگ هستند و نصیبی بهغیراز خرابی و زیرورو شدن خانه و کاشانه و جان میلیونها زن و مرد و کودک نخواهد شد. دیرزمانی است جهان سرمایهداری به دلیل تولیدات بالا و مصرف پائین، به دلیل کنترل بهتر جنبشهای اعتراضی رو به اعتلا، و بهمنظور رونق بخشیدن به اقتصاد فرتوت و فاسدش، جنگهای خانمانسوز را به مردم نقاط جهان و بخصوص به مردم منطقه خاورمیانه تحمیل کرده است. به هر بهانه و ازجمله به بهانهٔ دفاع از اعتبار و ارزشهای انسانی، به سرکوب مردم و به زیرساختهای جامعه پرداخته است. خرابهها بیشمار، کشتار و نیز صدمهدیدگان جنگهای سازمان دادهشده غیرقابلشمارش شده است و قلم و ذهن نارسا از توضیح همهجانبهٔ آنها هست. افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن، سرزمین اشغالشده فلسطین و بهویژه حملات جنونآمیز به بیدفاعترین انسانها در یک سال اخیر در غزه، بازگوکنندهٔ هویت جنگهای سازمان دادهشدهٔ امپریالیستها به یاری پادوهای وابستهشان همچون، دولت اسرائیل، ایران و دیگر دار و دستههای مسلح همچون حماس، حزبالله و نظایر اینها هست.
در این موقع صحبت از بیان ایدهها در جهت اثبات این نظر و یا آن نظر نیست، بلکه تبیین از درد و رنجی است که تودههای محروم منطقه خاورمیانه و بهویژه کودکان غزه بهطور 24 ساعته با آن درگیر هستند؛ کودکانی که بقول مادری در غزه و در حولوحوش شرایطِ ناخواسته گفته است: “گوش بچههایمان بیشتر با صدای توپ، موشک و تیراندازی عادت کرده است تا با صدای اسباببازی”. حقیقتاً این نماد “انسانیت” قاتلین پریشان مغزی همچون نتانیاهو [با حامیان بزرگش] است، این نماد “عدالتی” است که جهانِ “تمدن” مدافع آن است؛ انسانیت و عدالتی که دنیای انسانی را در مات و حیرت فروبرده است. بهطورقطع نمیتوان صحبت از حقوق مردم و کودکان بمیان آورد، در همان حال مردم و کودکان را در ابعادی دهشتناک تار و مار کرد. نمیتوان حرف از عدالت و قانون نوشتهشده خود بمیان آورد، در همان حال کمترین توجهی بدانها نکرد. حقایق و اتقافات جاری، چیزی جز بیانِ بیاعتقادی حاکمان بزرگ و دولتهای بیمایهشان نسبت به اجرای عدالت و محترم شمردن به حقوق کودکان و انسانهای دردمند نیست، در یک نگاه ساده، تحمیل سیاست سرکوبگرانه و پیگیری سیاست جنگی امپریالیستها به میلیونها کارگر، زحمتکش، زن و مرد و کودک هست. بر همین اساس این جنگ مردم نیست، در پاسخ به ساختار اقتصادی نظام متعفن امپریالیستی به جهت ادامه حیات است؛ ساختاری که دچار مشکلات جدی شده است. منظور اینکه کار نیست و بیکاری سر به فلک کشیده شده است؛ گرانی بالاست و مردم در تهیهٔ نیازهای ابتداییترین زندگیشان ازجمله نان، آب، برق و سرپناه ماندهاند و در ادامه اعتراضات و اعتصابات کارگری و تودهی با دولتهای محلیای باای ای با دولتهای محلی نهادینهشده است و جوابِ حاکمان با هر رنگ و لباس، دستگیری، شکنجه و سرکوب است. بهموازات آنها هیچ جا نمونهای از توسعه جامعه و بهتر کردن زندگی مردم نیست. فکر و ذکرشان غارتِ ثروتهای جامعه و سرکوبشده است. مردم را دم گوشت و توپ قرار دادهاند تا قدر قدرتی خود را بهعنوان یگانه دولت بلامنازع به دیگر جناحهای رقیب امپریالیستی تحمیل کنند. مدنظرشان بازتعریف دنیای سرمایهداری و راهاندازی جنگهای نیابتی [آنهم بدون رودررویی مستقیم] در جوامع تحت سیطره است؛ موضوعِ راهبردی جهان سرمایهداری و هدایت مستقیم منطقه توسط جناحهای خودی است. علاوه بر اینها نیز باید دانست هر اتفاق و حادثهٔ تازه ازجمله درگیری بین دولت ایران و اسرائیل نه صرفاً در حیطهٔ منافع دو دولت [ایران و اسرائیل]، بلکه در بعدی بسیار فراتر [از خواست و تمایل این رژیم یا آن رژیمِ سرکوبگر و غاصب] مورد بازبینی است. عرضِ قدرتمداران بینالمللی بنابِ تجارب پیشین نه اعزام نیروی انسانی به منطقه، بلکه ارسال سلاحهای مدرن و پیشرفته به خاورمیانهٔ پُر از ثروت است. برای همین نیاز به نظم و ترتیب و آرامش دلبخواه [بهدوراز جناحهای رقیب]، و نیز نیاز به کنترل روانتر و بهتر چرخش نظام امپریالیستی دارند. بدینجهت همه دعوا و مرافعه سیاسی و جنگها [علیرغم ادعاها مبنی بر “آزادی مردم فلسطین” از زیر سلطه دولت راستگرا نتانیاهو، یا “اعطای دمکراسی و رفاه” برای مردم ایران از زیر سیطره سردمداران نظام جمهوری اسلامی]، غارت بیشتر سرمایههای منطقه و به بند کشیدن مردم هست. پُرگویی و عبارات پردازیهای بیمایه است و روشن است، قدرت و دولتی که به ملت خود ستم میکند قادر به رهایی ملت دیگر از زیر ستم نیست. ازاینرو، ورود و تمایل به هریک از سوهای قدرت و جنگ، به معنا کمرنگ کردن ماهیت و غلظت سیاسی قدرتهای بزرگ، دولتها و اهداف پس پرده سیاستهای جنگی امپریالیستها در منطقه خاورمیانه است. بنابراین هرگونه نرمش [آنهم به هر دلیل]، برابر با پشت کردن به مردم ستمدیدهای است که مدت طولانی کمرشان زیر ساختار گندیدهٔ امپریالیستی خردشده است. به چه زبان مردم باید بگویند از سازمان دهندگان و از پادوهای امپریالیستها در منطقه کلافه و زله هستند.
افسوس تودههای ستمدیده منطقهٔ خاورمیانه [به دلیل نبود پیشروان کمونیست و سالم] پیشینه بسیار دردناکی از غارت، لشکرکشی و سرکوب امپریالیستها، دولتها و دستههای مسلح و وابسته بدانها دارند. واضح است که همهٔ دولتها از امریکا، انگلستان و دیگر دولتهای اروپائی گرفته، تا چین، روسیه و دیگر همقطارانشان در تداوم آشوب و جنگهای ارتجاعی ذینفع هستند. هیچیک مدافع آرامش وزندگی درخور شایسته سازندگان اصلی آن نیستند. ذینفع هستند و علیرغم دادوفریادها مبنی بر رعایت حقوق بدیهی انسانها و صلح، در صف پایمالکنندگان ارزشهای انسانی و جنگطلبان قرار دارند و به شیوهها و به روشهای گوناگون در پی زنده نگهداشتن جنگ مدنظرشان تا مرز پس زدن جناحهای رقیب از منطقه هست. از یکسو شعار صلح سر میدهند و از سوی دیگر منبع تغذیه تسلیحات و اطلاعات رسانی به دولتهای تحت نظر هستند. حیلهگر و ریاکارند و اختلافشان بر سر فرماندهی بهتر، و یار و یارکشی در جهان سرمایهداری است.
در این امتداد، اشاره به این نکته نامناسب نیست که دنیای سرمایهداری، تا حدودی بیشتر و بعد از تشکیل “سازمان همکاری شانگهای” در سال 1996 [باهدف برقرار کردن موازنه در برابر نفوذ امریکا و ناتو در منطقه]، پسازاین با تأسیس و اعلام بریک و بعداً بریکس در سال 2009 [توسط برزیل، روسیه، چین، افریقای جنوبی و هند تحت عنوان اصلاح نظام مالی جهان سرمایهداری و … که رفتهرفته به تعداد اعضا، متقاضی و تقاضای آن افزوده گردیده است]، میدان رقابتهای سیاسی و اقتصادی جهان، با تغییرات چندی [در سطوح بالاییها] رودررو شده است. پیدایی این موضوع، یعنی کشاکش آن را بهآسانی میشود دررفت و آمد [پیوستنها و جداییهای] کشورهای دو سو رقابت، و بهتبع آن جنگهای ارتجاعی مشاهده کرد و به این نظر رسید که موضوعِ اختلافات درون قدرتمداران بینالمللی، بازشناخت و آرایش سیاسی جدید به جهت هدایت “برتر” جهان سرمایهداری است. مبین است دولت امریکا و دیگر کشورهای اروپا، جدا از همسوییها در کلیت آن [بهعنوان نظام امپریالیستی]، خرسند از تأسیس “سازمان همکاری شانگهای”، “بریکس” و بخصوص پیوستن رژیمهایی همچون ایران در تقسیمبندیهای مدنظر جناحهای رقیب نبوده و نیستند. به همین دلیل است دارند به شکلهای متفاوت از گستردگی و از پیوستن کشورهای دیگر به سوهای رقیب ممانعت به عملآورند. پیشتر حمله به افغانستان و عراق، لیبی و …. را زیر عنوان مبارزه برای دستیابی به “دمکراسی” و “نابودی سلاحهای شیمیائی” و کمی بعدازآن جنگ اوکراین با دولت روسیه را، تحت عنوان “استقلال” و پیوستن آن به اتحادیه اروپا و در ادامه سازمان دادن انقلابات مخملی بهمنظور ساقط کردن بعضاً دولتهای بهاصطلاح غیرخودی و آنهم زیرپوشش فقدان دمکراسی و نظایر اینها را در دستور کار قرار دادهاند تا صفوف خود را گستردهتر و دست رقیبان را از هدایت جهانِ سرمایهداری دُور کنند.
بهطورقطع تنش سیاسی و جنگها [از هر دو سو] با چنین منطقِ پست شکل گرفت و تشدید آن در منطقهٔ خاورمیانه هم بهدوراز سلطهطلبی بیشازپیش جناحهای رقیب امپریالیستی نیست. در حقیقت جنگ غیر رودررو قدرتهای بزرگ و انتقال آن به کشورهای زیردست هست و عدم دقت به این رویدادها [علیرغم جبههبندیهای سیاسی روشن]، ما را به یکسو درگیر و با توضیحاتِ مندرآوردی خواهد برد. ازاینرو پیروی یا دنبالهرویی از سناریو مدنظر قدرتمداران بینالمللی، با هر عذر و بهانهای، مثلاً تلاش به جهت سرنگونی دولت “خودی” آنهم با هر ابزار و وسیلهای، تطهیر یکسو و مهمتر انحراف افکار عمومی از ماهیت حقیقی اختلافات و جنگهای سازمان دادهشده امپریالیستی است. به خاطر اینکه میلیونها انسان ستمدیده، هیچ نمونهٔ مثبت یا ثمرهای از پیدایش جنگهای سازمان دادهشده در زمانهای دور یا نزدیک ندارند؛ از منظر آنها این جنگها فاقد فطرت سازندگی هستند و فقط و فقط بکار سازماندهندگاشان میآید.
بههرحال با شدت گرفتن تنشها در منطقه خاورمیانه و با مطرحشدن جنگِ احتمالی بین رژیم وابسته ایران و اسرائیل ما در دنیای مجازی [منحیثالمجموع] شاهد دو نظر و دو موضعگیری [متضاد از هم] در این قسمت [پیرامون جنگ] هستیم. نظری که تکیه به بالا دارد و نظر دیگر به این ایده استوار است که هر جنگ سازمان دادهشده توسط بالاییها، به کار پائینیها نمیآید و عاقبت آن، همان است که در منطقهٔ خاورمیانه به مدت چندین دهه گریبان گیر میلیونها انسان دردمند شده است.
بیچونوچرا در چیستی طبقاتی مدافعین نظر اوّل [سلطنتطلبها با شبکههای ریزودرشتشان] ظن نیست. برای اینکه از خودیهایشان هستند و سیاستشان کمترین تفاوتی با همقطارانشان در زیرورو کردن زیرساختهای جامعه وزندگی اسفبار مردم ندارد. جنگودعوایشان هم شراکت در قدرت دولتی – به هر قیمت – هست. بقول خودشان با بالاترین ارگانهای سرکوب دولتی [همچون سپاه پاسداران] در ارتباط هستند و به هر دری میزنند تا ساختمان “دشمن” را زیرورو کنند! این جماعت هر وقت “بوی کباب” میشنوند، منگ میشوند. درنتیجه تکلیف این گروه روشن است برای اینکه ایاب و ذهاب و درخواستهایشان علنی، و بیباکی در این زمینهها، یعنی ریاکاری و خوشخدمتی برای بزرگان سرمایه و نزدیکی با قاتلان هزاران زن و مرد و کودک همچون نتانیاهو ندارند. این جماعت نه منحرفین بسا که همطبقه با حکومتمداران و دولتمداران کنونی در منطقه هستند. بر این اساس مبحث فعلی، تلاقی با نظر راستها همچون سلطنتطلبان با شبکههای ریزودرشتشان نیست بلکه طرح کوتاه به بعضاً نظرات مدعیان دنیای “برابر” و بهدوراز جنگ و خانهخرابی بیغوله مردم هست؛ مدعیانی که علیرغم مشاهده مصیبت و آوارگی مردم در جنگهای ارتجاعی و سازمان دادهشده، عمداً و سهواً راهنما به راست زدند و تمایلِ سیاسیشان را به یکسو درگیر و به جهت “ساقط کردن دولت خودی” نشان دادند؛ بدون اینکه به ثمره و به سمتوسو آن دقت کافی بکنند؛ بدون اینکه توجه لازم به ماهیت، به قالببندی و به تغذیه دو سو دولتِ جنگ احتمالی [ایران و اسرائیل]، به سرمایههای امپریالیستی داشته باشند؛ بخصوص بدون اینکه توجه کنند بدون تلمبهزنی قدرتمداران بینالمللی، مخزنشان [منظور دولت ایران و اسرائیل] برای آغاز یا تداوم جنگ خالی هست.
پرواضح است این دولتها [در قسمتهای متفاوت] سراپا وابسته به جناحهای متفاوت هستند و در ساختار امپریالیستی قرار دارند و بدون پشتوانه سیاسی و نظامی، “سرخود”، توانِ تصمیم و یا پیشبرد هیچیک از طرحها ازجمله توسعه “اسلام ناب محمدی”، یا دنبال کردن طرح “مید”، [یعنی پیمان نظامی کشورهای عرب با دولت اسرائیل] خوش خیالانه “ناتو خاورمیانه”، و نیز اجرا “تغییر جغرافیا منطقه و اسرائیل بزرگ” که مدتها ورد زبان نتانیاهو شده و اخیراً از زبان رئیسجمهور دجال سابق امریکا ترامپ درآمده است، ندارند. صرفنظر از اینکه تا چه اندازه این طرحها به مرحله عمل درآید که به دلیل اوضاع درهمریخته سیستم سرمایهداری، در منطقه خاورمیانه قابل پیشگوئی نیست، باید گفت که اینها ازجمله آمال و آرزوهای فعلی دولت ایران و اسرائیل هست و میدانند افسار و پشت سرشان قدرتمداران بینالمللی یعنی امریکا و اروپا، روسیه و چین در منطقه خاورمیانه است. نیز میدانند هر زمان دولتهای بزرگ بنابِ مصالح و موقعیت جامعه صلاح بدانند از اریکه قدرت به زیر کشیده خواهند شد و عناصر دیگری را جایگزین خواهند کرد. مهمتر میدانند جدا از اختلاف بر سر راهبردی ساختار امپریالیستی، در تقابل با اعتراضات رادیکال کارگری و تودهای در منطقه بهمنظور حفظ مناسبات سرمایهداری وحدت نظر دارند.
خلاصه تقلا به غرض “اصلاح” ساختار سرمایهداری به خودشان مربوط، و دعوا و مرافعۀ درون خانوادهٔ سیاسی دولتهای امپریالیستی است و ربطی به درخواستها و حقوق پایمالشدهٔ میلیونها کارگر و زحمتکش، زن و مرد و کودک ندارد. با این تفاصیل ورود و نرمش به هر یک از سوها، هممعنی با خاک پاشیدن به چشم قربانیان نظام امپریالیستی هست. برای اینکه جنگ مردم، جنگودعواهای دولتهای امپریالیستی نیست، جنگ آنان کیفیتاً متفاوت با جنگ حاکمان بزرگ و کوچک است. بدینصورت نیروهای مدافع مردم، آلترناتیو خود رادارند و نگاه و وظیفهشان در درجه نخست روشنگری پیرامون ماهیت و عواقب جنگهای امپریالیستی و بعداً عروج و حضور سازمانیافته در جهت سازمان دادن جنگ انقلابی علیه بانیان وضعیت کنونی و همراهانش هست. بهراستی دنیای کنونی نیاز به تحول و دگرگونی زیربنایی دارد و پیداست جنگهای ارتجاعی در پاسخ به مصائب اجتماعی جامعه و درد و رنج مردم نیست. آفت است و در خدمت به غارتِ ثروتهای جامعه و تلف کردن بیشازپیش زندگی میلیونها انسان رنجدیده است. راه کنونی [زدوخوردهای دستههای ارتجاعی وابسته یا جنگ احتمالی دولتهای ایران و اسرائیل]، راه مردم ایران و اسرائیل نیست. تصفیهحسابهای سیاسی و در خدمت به منافع اقتصادی جناحهای خودی هست. پس وظیفه و وجدان انسانی حکم میکند تا سره را از ناسره تشخیص داد و به دلیل ناتوانی، از همسوئی با جنایتکارترین دولتها همچون رژیم جمهوری اسلامی و دولت اشغالگر اسرائیل پرهیز کرد و به ارابه جنگهای امپریالیستی تبدیل نشد. موضوعی که متأسفانه در ذهن و در رفتار بعضاً افراد و تجمعات لنگر است.
20 اکتبر 2024
شعار “سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی” شبیه شعار ” تنها ره رهایی جنگ مسلحانه” است. دومی موجب پیدایش رژیم خمینی شد و اولی موجب بازگشت سیطره امپریالیستهای غربی به ایران خواهد شد. چرا؟
دومی مبارزه علیه مناسبات ارتجاعی را صرفا سیاسی میدید و فعالین کمونیست را به خانه های تیمی جدا از محل کار و زندگی می برد و فکر میکرد شرایط زندگی زنان و کارگران بگونه ای است که آنها هوادار قهرمانان خانه تیمی خواهند شد. آنها فکر میکردند که توده ها برای آنها قیام قیام خواهند کرد و از طریق آنها مسلح شده و همه با هم رژیم سرنگون میکنند و چریکها به حاکمیت می رسند. اما اسلام مذهب چند ده میلیونی بود و فعالین هوادار خمینی از طریق سیستم تشکیلاتی روحانیون و مساجد توانستند محل کار و زندگی را براحتی از آن خود کنند و بجای فدائیان قدرت سیاسی را قبضه کنند.
وضعیت کمونیستهای سرنگونی طلب اساسا مثل خانه های تیمی خارج از محل کار و زندگی است .خارج از توده ها میخواهند “اندیشمندان” خود را محبوب کنند تا توده ها برای آنها قیام کنند. اما اپوزیسیون سرمایه داری با حمایت از ثروتمند ترین مرتجعین تاریخ بشر، یعنی امپریالیستهای غربی، از طریق شبکه های رسانه ای، فیلمها، ماهواره ها، جشنوارهها، تحریم اقتصادی، تهدید نظامی، پذیرش مهاجر، پذیرش داتشجو و ورود جاسوس و تروریست، لشکر مارکسیست و غیر مارکسیست دموکراسی خوا نوکر خو ، دارند هر روز دارند ارتجاع خود را تبلیغ و ترویج میکنند و کارگران ایران را هوادار خود میسازند.
پس،
همانطور که در زمان شاه حاکمیت خمینی تضمین شد، امروز هم حاکمیت امپریالیستهای غربی بعد از سرنگونی تضمین شده است.
پس،
شعار سرنگونی در حقیقت فعلا در خدمت اپوزیسیون هوادار غرب است.
واقعیت اینداست که اپوزیسیون مارکسیست نمیتواند جنبش کارگری-توده ای انقلابی بوجود بیاورد زیرا اساسا اعتقاد به چنین کاری ندارد و آنرا موکول میکند به کسب قدرت سیاسی احزاب و یا سازمانهای خود. متاسفانه جا برای این بحث نیست.
پس،
برای انقلاب تنها یک بینش هست که میتواند اصیل باشد، بینشی که انقلاب را صرفا سرنگونی نبیند، ارتجاع در محل کار و زندگی را نشانه گرفته باشد، در همان محل ها تشکلات خودش را بمثابه قرم تشکیلاتی جامعه آتی بفهمد. این بینش قطعا بینش آنارشیستی کمونیستی است.
این موضعگیری در ارتباط با گفته اسماعیل بخشی بد نیست:
بیانیهی نهم: مواضع محور مقاومتیها در مورد اسماعیل بخشی! جمعی از سوسیالیستهای کردستان
https://www.azadi-b.com/?p=49231
فکر کنم مواضع اسماعیل بخشی کاسه کوزه مارکسیستهای دست راستی را بهم ریخته و آنها را که دنبال سرنگونی ارتجاعی رژیم بودند را سخت ناامید کرده. حقشان است. در میان آنها، آنهائی که بیشتر از همه به دموکراسی غربی توهم دارند و یا عملا نوکرشلان هستند، بیشتر عصبانی شده اند.
احتمالا حال با شامورتی بازی های فراوان چند کارگر جمع میکنند که بیانیه بدهند ما از مرک سنوار خوشحالیم.
درباره مقاله دوم جناب رازی در ارتباط با سنوار و نظر اسماعیل بخشی.
خوشبختانه جناب رازی جمله ای از اسماعیل بخشی را در مرگ سنوار نقل قول کرده، کاری که بقیه مارکسیستها نکردند.
مقاله:
خامنه ای و سنوار دو روی یک سکه: نقدی به اسماعیل بحشی
https://www.azadi-b.com/?p=49206
ایراد بحث آقای رازی این است که ایشون معتقد است که کشته شدن سنوار سوگواری ندارد، که غلط نیست. اما اگر طرفدار طبقه کارگر بود (در واقع مارکسیست بود)، سوگواری داشت، که ایراد قضیه است.
طرز فکر سنوار و اعمالش مثل ترور جاسوسان فلسطینی و دیکتاتوری حماس در فلسطین یک محتوای طبقاتی خاصی دارد که با اعمال بلشویکها و جمهوری اسلامی و همه دولتها همسان است، این محتوا که سلطه ضروری ست، سلطه طلبی اصل روابط طبقاتی است. او باید قاعدتا بگوید که ترور و وحشت و حاکمیت ابزار انقلاب نیست بلکه ابزار ارتجاع است چون انقلاب فرهنگی است نه سیاسی و نه برای درست کردن قدرت دولتی. اما چرا اینرا نمیگوید؟ چون پدر ایدئولوژیک خودش ترور را وسیله حاکمیت طبقه کارگر میدانست.
نظر ترتسکی در ارتباط با ضرورت ترور این است که دولت انقلابی صاحب کارخانه ها، فئودالها و نظامیون را ترور میکند ولی ارتجاعیون، سوسیالیستها را. این کمال شیادی ترتسکی است چون ارتش سرخ در حقیقت تشکلات شورائی دهقانی اوکرائینی را که با اشرافیون و بورژوا جنگیدند نیز ترور کرد. سرکوب کننده شورش کرونشتاد که شورشی کارگری بود، نوسط ترتسکی و لنین صورت گرفت.
آقای رازی توضیح میدهد که اگر حماس قدرت بگیرد سرکوب و جنایت می کند که جای شکی نیست. اما حکومت دلخواو خودش هم از این بهتر نکرده.
ممکن است سوسیال دموکراتهای ایرانی از این نقد من سوء استفاده کنند بگویند خب ما دموکراسی غربی میخواهیم. اما واقعیت این است که آنها هم شارلاتان هستند چون کشورهای دموکراتیک غربی یک جهان را با ترور استعمار کرده اند.
راه رهائی زنان و کارگران ایران انقلاب آنارشیستی-کمونیستی است که در آن انقلاب فرهنگی، آهسته و قدم بقدم و در نقد سیساتماتیک همه جنبه های ارتجاع (مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، هیراشی و هرگونه تعصب شکل) پیش می رود. با بوجود آمدن شبکه هائی از تشکلات غیر هیراشی ضد ارتجاع در محل کار و زندگی، در ایران، منطقه و جهان، شرایط سرنگونی ارتجاع فراهم میشود و بعد از آن نیازی به درست کردن ترور (دولت) نیست.
باز هم درباره مرگ سنوار،
قسمت اول
فرض کنیم که امریکا-اسراییل-اروپا و سایر نوکران منطقه ای شان جنوب ایران را اشغال کردند.
حال فرض کنید که به اشغال نظامی بسنده نکردند و شروع کردند به آوردن مهاجر و با ترور گرفتن مزارع،کارخانه ها، خانه ها، محله ها و کشتن هر کس که مقاومت کند.
حال فرض کنید که برای مقاومت، مارکسیستهای استالینیست ایرانی و ناسیونال سکولارها هم به جنگ و ترور متوسل شدند اما شکست خوردند و قرارداد امضا کردند که محلهای اشغال شده متعلق به مهاجران و اشغالگران باشد.
بعد از عهدنامه، و دوستی، ببینیم که یکی یکی این سکولار ها و مارکسیستها را دارند ترور میکنند یا تو غذای آنها زهر می ریزند و دارند یواش یواش دوباره اشغالگری را توسعه میدهند.
حال فرض کنید که حزب اللهی های ایران هم ببینند که اگر قضیه اینطور پیش برود کلاه آنها هم پس معرکه هست، آنها هم شروع کنند به مقاومت و جنگ و ترور متقابل.
حال فرض کنیم که یکی از فرماندهان این مقاومت اسلامی حزب اللهی برای بیرون کردن اشغالگران جنوب ایران اسمش هست فرشاد.
فرشاد از خانواده فقیر و کارگری است. حال فرض کنید که اشغالگران فرشاد را در یک جنگ کشتند.
حال از وطن پرستان و کمونیستهای ایرانی می پرسیم که در مورد قتل فرشاد چه فکر میکنند؟
نوکران اشغالگران میگویند بدرک تروریست بود. ناسیونالیستها میگویند شهید راه وطن است گرچه اسلامی است.
مارکسیستها مواضع همگونی ندارند.
باز هم در مورد مرگ سنوار
قسمت دوم
یک عده میگویند ماتریالیسم تاریخی حکم میکند که اشغالگران متمدن تر هستند و فرشاد عقب افتاده تر، همان بهتر که فرشاد را کشتند.
عده دیگر مارکسیست ها تفسیر دیگری از ماتریالیسم تاریخی دارند و میگویند فرشاد با امپریالیستها مبارزه کرد و قهرمان است چون امپریالیسم ارتجاعی و ضد توسعه مستقل صنعتی و متمدنانه ایران است که دروغ هم نیست. اولی بیشتر دروغ است.
بعضی از مارکسیستها بدون اینکه بدانند، معیارهای اخلاقی را در نظر میگیرند، خلاف ماتریالیسم تاریخی، و میگویند بهرحال مقاومت فرشاد چون علیه اشغالگر جانی بوده است قابل ستایش است و هر ترور و عملی که کرده از روی اجبار بوده است و باید خودت را جای او بگذاری. خ
ب، آنارشیستها چه میگویند؟
عقاید آنارشیستهای ایرانی بعلت محبوبیت و امکانات و روشهای فرقه ای، خیلی روشن نیست، اما میتوان گفت که در منطق آنارشیسم، اقتدارگرایی ارتجاعی است وفرشاد گرچه علیه اشغال و ترور بوده اما برای اربابان مبارزه کرده و کاشکی جنبش آنارشیستی-کمونیستی آنقدر رایج و محبوب بود که کارگران این ایده سالم را می پذیرفتند و فرشاد هم می پیوست. اگر فرشاد می پیوست،دیگر ناسیونالیست اسلامی نبود، بلکه انترناسیونالیست بود، برای وطن نمی جنگید برای رهایی کارگران و زحمتکشان قلمروی اشغالگران و منطقه اشغال شده می جنگید. دیگر مبارزاتش تروریستی نمیتوانست باشد چون اهالی را گول خورده میدید نه مفصر و برای اتحاد بین قربانیان هر دو طرف شهید شد، جای تاسف که چطور نیروها به هرز می رود و ارتجاع پیروز می شود..
مسعود احمد زاده و سایر نظریه پردازان کشته شده سازمان جریکهای فدایی خلق شانس درک این قضیه را پیدا نکردند که مارکسیسم آنها (بلشویکی) مارکسیسم ارتجاعی و ضد کارگری و بدتر جنایتکارانه است. یکی از مضرات مشی چریکی این است که شهدا رشد نمیکنند و قبل ار رشد کشته می شوند.
حال، انتظار از چریکهای فدائی باقی مانده بسیار زیاد است. آنها باید استالینیسم و بلشویک کشی های او را مطالعه کنند، آنها باید فراتر رفته و خلق و خوی و قدرت طلبی مارکس و بورژوامنشی او را هم ارزیابی و نقد کنند. حزب سازی، شرکت در پارلمان و پیروزی در دموکراسی و حزب را حاکم کردن و توده ها را تحصیل کردها به سوسیالیسم بردن، افکار مهیب خود مارکس است. اینکه انقلاب کار توده هاست از مارکس نیست، از آنارشیستهای انترناسیونال اول است. انقلاب کار توده هاست با نظریه حزب سازی و هیراشی و دولت سازی و دموکراسی پارلمانی جور در نمی آید.
لنینیستها با درک تجربی و با ارزیابی خیانت سوسیال دموکراتها به کارگران این را فهمیدند، اما راه حل آنها مارکسی و بسیار ضد کارکری شد چون یک تعداد کمی رئیس حزبی را حاکم بر کارگران و زحمتکشان کردند.
حکومت به دست شوراهای لنین یک حیله سیاسی بود برای کسب قدرت سیاسی و خودش میدانست که باید سر شوراها را ببرد. حالا هم ، حکومت شورایی مارکسیستها همان حقه بازی است. آخر حزب بلشویک را هم حالا همه ما میدانیم، اما لنین زود مرد نفهمید.
برای مارکسیستها پولتیک بازی میتواند انقلابی باشد همانطور که بورژوازی میتواند. این ناصداقتی با کارگران است و برژوا منشی انها را توضیح میدهد.
پیدایش جامعه کمونیستی را باید بصورت ساخت تدریجی جو ضد ارتجاع و پیدایش فرم غیر هیراشی مدیریت کارهای گروهی زندکی فهمید، نه اینکه یک رئیس بیاید بگوید فلان کار را باید کرد و بقیه بگویند بروی چشم.
بهرحال، همه گندهای مارکسیسم، از تضاد درونی اش هست که استثمارکری را میتواند انقلابی ارزیابی کند.
نگوئید چرا منصور حکمت گفت اسرائیل دموکراتیک است، مثبت دیدن ارتجاعیون، تاریخا، از خود مارکس است.
نکته:
مرکزی بودن مسئله گرایش انسان به سلطه جوئی، از طریق من فرموله شده و در ادبیات آنارشیستی تا آنجا که میدانم وجود ندارد.
گرایش به سلطه، گرایش به مقاومت بوجود می آورد، تکامل اجتماعی این تضاد، فرماسیونهای اجتماعی گوناگونی را شکل میدهد که قبل از مارکس و انگلس شناسائی شده بود و بصورتهای گوناگون سعی شده بود فرموله شود. نوعی مارکسیستی بیان فرماسیونها، فرم فرموله تری است اما دارای نقایص جدی است. مارکس در اواخر عمرش از ماتریالیسم تاریخی ش تا حدودی فاصله گرفت، حتی به اروپا مرکزی بودن آن هم رسید. معمولا مارکسیستها اینرا نمیدانند چون دکترینی کردن نظرات مارکس آنها را کور کرده است.
به سایت روشنگری و خوانندگان و نویسندگانش،
بعلت درج مطالبی از عصر آنارشیسم، لازم است این مطلب را ذکر کنم:
من نویسنده کامنتهای آنارشیستی زیر مقالات روشنگری هیچ ارتباط نظری و تشکیلاتی و یا فردی با “عصر آنارشیسم” و وب بلاگ آرشیو رزا و سایر فعالیتها و گروههای آنارشیستی ایرانی ندارم. نظرات من بطور مستقل و بر اساس برده مزدی بودن در محل کار، بر اساس تجربیات و فعالیتهای تشکیلاتی ، مشاهدات، فعالیتهای علمی و تحقیقی و شغلی و همکاری های گروهی شکل گرفته است. نظرات من تبلیغ و ترویج هیچ تشکیلات آنارشیستی ایرانی نیست ، اما به نظرات برخی از آنارشیستهای غربی نزدیک است ولی در تبعیت از آنها نیست.
در ارتباط با “دفاع” اسماعیل بخشی از سنوار
اول اینکه اگر دسترسی به نظرات اسماعیل بخشی در ارتباط با سنوار دارید، لطف کنید در اینجا نظرش را کپی کنید – لینک نکنید. من نتوانستم پیدا کنم و در مقالات مربوطه، اصلا نظر او نقل قول نشده.
به اعتقاد من سنوار شبیه چگوواراست. برای فلسطینی هائی که علیه آمریکا-اسرائیل- اروپا می جنگند باید تاسف خورد که زود کشته شدند و متوجه نشدند که اصل آزادی انقلاب علیه ارتجاع است. آنها ارتجاع را خوب تشخیص ندادند.
اسماعیل بخشی میتواند حس خود را از حس حمایت نامشروط به حمایت مشروط تغییر دهد و میتواند تاسف بخورد نه حمایت کند. یک مثال:
چگووارا هرگز متوجه عمق ارتجاع نشد اما متوجه بود که در ذات سرمایه داری و امپریالیست چیزی پلید وجود دارد. تا حد زیادی از آن واقف شد ام تکمیل نشد. افکار آدمها یکشبه انقلابی نمی شوند، آنها احتیاج به تجربه، مشاهده و آزمایش دارند. اگر مشی ی اختیاز کنند که زود از بین بروند، نه آگاه میشوند و نه آگاهی خود را میتوانند منتقل کنند.
موانع انقلابی شدن تدریجی افکار انسانها (فقط زنان و کارگران نه افراد سرمایه دار هم میتوانند انقلابی بشوند، مثل انگلس) چیست؟
1 – فاشیسم ارتجاع (مناسباتی که در آن اقتدار و بردگی وجود دارد) که بصورت سانسور و یا مهندسی فکری مستمر وجود دارد.
2 – ارتجاع مارکسیستی که هست تبدیل عقاید مارکس و انگلس به ایدئولوزی دولت سازی و حکومت بر زنان وکارگران.
3 – اپوزیسیونی که منطق و علم را معیار و همگانی نمیکند اما در عوض کیش شخصیت، قهرمانی، خشونت ، کسب قدرت سیاسی و دولت سازی را معیار میکند – خلاصه: اپوزیسیون ارتجاعی.
روابط امپریالیستهای غربی و شرقی و محور مقاومت، خلاصه و کوتاه
اول اینکه همه نرتجع هستند.
سیستم امپریالیستی غربی در کشورهای درحال توسعه و توسعه نیافته اتکا به نوکرهاست، مثل شاهنشاهی ها، رئیس جمهورهای مادالعمر و کلا دیکتاتورها. فاشیستی بودن ذات ارتجاع فراموش نشود.
امپریالیستهای شرقی رویه رفاقت با امپریالیستهای غربی را اتخاذ کردند که مورد قبول قرار نگرفت چون اساسا از لحاظ اقتصادی هنوز کیش و مات بودند. آنها تصمیم گرفتند که بلوک خودشان را درست کنند که هنوز کاملا تکمیل نیست اما امکان تکمیل آن بعلت ضعفهای امپریالیستهای غربی بسیار زیاد است.
محور مقاومتی ها یک جریان مستقل از غربی ها شده هستند که از اول سعی کردند به امپریالیستهای غربی تحمیل کنند که استقلال آنها را بپذیرند، اما توهم داشتند و امپریالیستهای غرب جامعه طبقاتی را بهتر می شناسند و نیت آنها را نادیده گرفته و سیاست پادو سازی را ادامه دادند.
سیاست امپریالیستهای شرقی با محور مقاومت فعلا مداراست تا قطب شان شکل بگیرد اما اساسا با نا متعارف بودن محور مقاومت موافق نیستند و در انتها آنها هم جز نوکر چیزی دیگری نمی خوانی.
محور مقاومت نمیتواند به امپریالیستهای شرقی اتکا کند، اگر نخواهد نوکری امپریالیتسهای غربی را بپذیرد، تنها راهش جنگ فرشایشی طولانی با امپریالیستهای غربی است به این امید که غربی ها و اسرائیلشان خسته شده و ببینند دارند در مقابل امپریالیستهای شرقی تضعیف می شوند.
آما آیا محور مقاومت میتواند جنگ فرسایشی اش را ادامه دهد؟ به احتمال زیاد نه و شکست بعد از شکست حتی اگر استقلال خود را مثل کوبا و نزوئلا و کره شمالی حفظ کنند، خنثی خواهند بود. این امکان هم وجود دارد که بخشی از اراضی خود را از دست بدهند.
راه حل زنان و کارگران در قلمروی محور مقامت چیست؟ انقلاب علیه مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، هیراشی و انواع تعصب. کار انقلابی باید در محل کار و زندگی باشد و فرهنگ جامعه را از فرهنگ اقتدارگرایی به فرهنگ اقتدارستیزی (آنارشیستی-کمونیستی) تغییر دهد. انقلاب کاری قدم به قدم در جهت ساختن مناسبات اقتدارستیزنانه در جامعه است از نقد تمام جنبه های ارتجاع شروع می شود تا نفی عملی وجود عینی آنها در محل کار و زندگی.
آیا جنگ محور مقاومت با اسراییل و امریکا و اروپا نیابتی است؟
پاسخ، خیر.
اگر نیابتی بود بمب اتم داشتند، جنگنده داشتند، دفاع ضد هوایی پیشرفته داشتند.
نه،
این محور مقاومت بورژوازی مستقل تندروی اسلامی هستند.
حال به جناح دیگر مارکسیستها بپردازیم.
زنان و کارگران نباید تفاوتی بین انواع بورژواها قائل شوند وگرنه فریب خورده اند. یک ارباب فکل کراواتی شیک و پیک با یک ارباب با ریش و عمامه فرق ندارد. میگویند ارباب ریش و پشم دارد و شلاق می زند. درست، اما ارباب شیک و پیک را دیدیم که تو خیابانهای امریکا چطور زانو روی سر و گردن یک دستگیری گذاشت تا خفه شود. الان تو آمریکا دارند زندانها را خصوصی میکنند و معلوم نیست اوتو چکار میکنند.
میگویند در اروپا اتحادیه کارگری هست. در ایران هم اگر اتحادیه ها با دولت ساخت و پاخت کنند و سرمایه داران خودی را انتخاب کنند، ایران هم پر از اتحادیه میشود.
میگویند در غرب آزادی و آزادی انتخابات است. اگر اینطور است چرا در چهار دهه گذشته کارگران غرب به لایحه های ضد خودشان رای میدهند؟
مارکسیستهای نوکر غرب توهم ندارند، معتقدند که امپریالیستهای غربی باید جای رژیم جمهوری اسلامی بیایند.
دولت یک حزب بلشویکی هم ارتجاعی است و اصلا مهم نیست که امپریالیستی هست یا نه، مهم این است که سرمایه داری است از نوع سرمایه داری دولتی.
اگر نویسنده دولت لنین و استالین سابق را ارتجاعی ارزیابی کند، دیگر مهم نیست که یکجا از کلمه سرمایه داری، جای دیگر از جمله سرمایه داری جهانی و بیشتر از کلمه امپریالیسم استفاده میکند. ترس از این است که یکدفعه بگوید باید حزب لنینی درست کرد، قدرت سیاسی تک حزبی ساخت ، سرمایه ها را ملی کرد و اسمش را گذاشت انقلاب سوسیالیستی. از حالا باید واکسن این بیماری را زد.
بحث مقاله این است که جنگ فعلی بین محور مقاومت و امریکا-اسرائیل-اروپا جنگ امپریالیستی است. این بحث کاملا غلط است و اصلا با هیچ فاکتی جور در نمی اید.
دلیل غلط بودن دیدگاه مقاله این است که دولت ایران، حماس و حزب الله ، امپریالیست نیستند. این کشورها و قلمروها فاقد اقتصاد امپریالیستی هستند. اقتصاد امپریالیستی یعنی استعمار مستقیم و غیر مستقیم برای استخراج ارزش اضافی از کشوری دیگر. اگر یکروزی مرتجعین محور مقاومت توانستند آمریکا-اسرائیل-اروپا را شکست داده و اقتصادشان آنقدر تقویت شد که بتوانند از طریق اشغال و فشار سیاسی و کودتا ثروت اندوزی کنند، آنوقت امپریالیست هستند. فعلا اینها مرتجعین اسلامی تازه بقدرت رسیده ای هستند که دارند از قلمروی استثمارگری خود دفاع میکنند.
تنها راه رهائی زنان و کارگران منطقه و جهان انقلاب منطقه ای و جهانی آنارشیستی-کمونیستی است.