Comments

در جنگِ [احتمالی] دو رژیم ایران و اسرائیل” چه کسی پشت سر چه کسی است”؟ / شباهنگ راد — 14 دیدگاه

  1. شعار “سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی” شبیه شعار ” تنها ره رهایی جنگ مسلحانه” است. دومی موجب پیدایش رژیم خمینی شد و اولی موجب بازگشت سیطره امپریالیستهای غربی به ایران خواهد شد. چرا؟
    دومی مبارزه علیه مناسبات ارتجاعی را صرفا سیاسی میدید و فعالین کمونیست را به خانه های تیمی جدا از محل کار و زندگی می برد و فکر میکرد شرایط زندگی زنان و کارگران بگونه ای است که آنها هوادار قهرمانان خانه تیمی خواهند شد. آنها فکر میکردند که توده ها برای آنها قیام قیام خواهند کرد و از طریق آنها مسلح شده و همه با هم رژیم سرنگون میکنند و چریکها به حاکمیت می رسند. اما اسلام مذهب چند ده میلیونی بود و فعالین هوادار خمینی از طریق سیستم تشکیلاتی روحانیون و مساجد توانستند محل کار و زندگی را براحتی از آن خود کنند و بجای فدائیان قدرت سیاسی را قبضه کنند.
    وضعیت کمونیستهای سرنگونی طلب اساسا مثل خانه های تیمی خارج از محل کار و زندگی است .خارج از توده ها میخواهند “اندیشمندان” خود را محبوب کنند تا توده ها برای آنها قیام کنند. اما اپوزیسیون سرمایه داری با حمایت از ثروتمند ترین مرتجعین تاریخ بشر، یعنی امپریالیستهای غربی، از طریق شبکه های رسانه ای، فیلمها، ماهواره ها، جشنوارهها، تحریم اقتصادی، تهدید نظامی، پذیرش مهاجر، پذیرش داتشجو و ورود جاسوس و تروریست،‌ لشکر مارکسیست و غیر مارکسیست دموکراسی خوا نوکر خو ، دارند هر روز دارند ارتجاع خود را تبلیغ و ترویج میکنند و کارگران ایران را هوادار خود میسازند.
    پس،
    همانطور که در زمان شاه حاکمیت خمینی تضمین شد، امروز هم حاکمیت امپریالیستهای غربی بعد از سرنگونی تضمین شده است.
    پس،
    شعار سرنگونی در حقیقت فعلا در خدمت اپوزیسیون هوادار غرب است.
    واقعیت اینداست که اپوزیسیون مارکسیست نمیتواند جنبش کارگری-توده ای انقلابی بوجود بیاورد زیرا اساسا اعتقاد به چنین کاری ندارد و آنرا موکول میکند به کسب قدرت سیاسی احزاب و یا سازمانهای خود. متاسفانه جا برای این بحث نیست.
    پس،
    برای انقلاب تنها یک بینش هست که میتواند اصیل باشد، بینشی که انقلاب را صرفا سرنگونی نبیند، ارتجاع در محل کار و زندگی را نشانه گرفته باشد، در همان محل ها تشکلات خودش را بمثابه قرم تشکیلاتی جامعه آتی بفهمد. این بینش قطعا بینش آنارشیستی کمونیستی است.

  2. فکر کنم مواضع اسماعیل بخشی کاسه کوزه مارکسیستهای دست راستی را بهم ریخته و آنها را که دنبال سرنگونی ارتجاعی رژیم بودند را سخت ناامید کرده. حقشان است. در میان آنها، آنهائی که بیشتر از همه به دموکراسی غربی توهم دارند و یا عملا نوکرشلان هستند، بیشتر عصبانی شده اند.
    احتمالا حال با شامورتی بازی های فراوان چند کارگر جمع میکنند که بیانیه بدهند ما از مرک سنوار خوشحالیم.

  3. درباره مقاله دوم جناب رازی در ارتباط با سنوار و نظر اسماعیل بخشی.
    خوشبختانه جناب رازی جمله ای از اسماعیل بخشی را در مرگ سنوار نقل قول کرده، کاری که بقیه مارکسیستها نکردند.
    مقاله:
    خامنه ای و سنوار دو روی یک سکه: نقدی به اسماعیل بحشی
    https://www.azadi-b.com/?p=49206
    ایراد بحث آقای رازی این است که ایشون معتقد است که کشته شدن سنوار سوگواری ندارد، که غلط نیست. اما اگر طرفدار طبقه کارگر بود (در واقع مارکسیست بود)، سوگواری داشت، که ایراد قضیه است.
    طرز فکر سنوار و اعمالش مثل ترور جاسوسان فلسطینی و دیکتاتوری حماس در فلسطین یک محتوای طبقاتی خاصی دارد که با اعمال بلشویکها و جمهوری اسلامی و همه دولتها همسان است، این محتوا که سلطه ضروری ست، سلطه طلبی اصل روابط طبقاتی است. او باید قاعدتا بگوید که ترور و وحشت و حاکمیت ابزار انقلاب نیست بلکه ابزار ارتجاع است چون انقلاب فرهنگی است نه سیاسی و نه برای درست کردن قدرت دولتی. اما چرا اینرا نمیگوید؟ چون پدر ایدئولوژیک خودش ترور را وسیله حاکمیت طبقه کارگر میدانست.
    نظر ترتسکی در ارتباط با ضرورت ترور این است که دولت انقلابی صاحب کارخانه ها، فئودالها و نظامیون را ترور میکند ولی ارتجاعیون، سوسیالیستها را. این کمال شیادی ترتسکی است چون ارتش سرخ در حقیقت تشکلات شورائی دهقانی اوکرائینی را که با اشرافیون و بورژوا جنگیدند نیز ترور کرد. سرکوب کننده شورش کرونشتاد که شورشی کارگری بود، نوسط ترتسکی و لنین صورت گرفت.
    آقای رازی توضیح میدهد که اگر حماس قدرت بگیرد سرکوب و جنایت می کند که جای شکی نیست. اما حکومت دلخواو خودش هم از این بهتر نکرده.
    ممکن است سوسیال دموکراتهای ایرانی از این نقد من سوء استفاده کنند بگویند خب ما دموکراسی غربی میخواهیم. اما واقعیت این است که آنها هم شارلاتان هستند چون کشورهای دموکراتیک غربی یک جهان را با ترور استعمار کرده اند.
    راه رهائی زنان و کارگران ایران انقلاب آنارشیستی-کمونیستی است که در آن انقلاب فرهنگی، آهسته و قدم بقدم و در نقد سیساتماتیک همه جنبه های ارتجاع (مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، هیراشی و هرگونه تعصب شکل) پیش می رود. با بوجود آمدن شبکه هائی از تشکلات غیر هیراشی ضد ارتجاع در محل کار و زندگی، در ایران، منطقه و جهان، شرایط سرنگونی ارتجاع فراهم میشود و بعد از آن نیازی به درست کردن ترور (دولت) نیست.

  4. باز هم درباره مرگ سنوار،

    قسمت اول
    فرض کنیم که امریکا-اسراییل-اروپا و سایر نوکران منطقه ای شان جنوب ایران را اشغال کردند.
    حال فرض کنید که به اشغال نظامی بسنده نکردند و شروع کردند به آوردن مهاجر و با ترور گرفتن مزارع،‌کارخانه ها، خانه ها، محله ها و کشتن هر کس که مقاومت کند.
    حال فرض کنید که برای مقاومت،‌ مارکسیستهای استالینیست ایرانی و ناسیونال سکولارها هم به جنگ و ترور متوسل شدند اما شکست خوردند و قرارداد امضا کردند که محلهای اشغال شده متعلق به مهاجران و اشغالگران باشد.
    بعد از عهدنامه، و دوستی، ببینیم که یکی یکی این سکولار ها و مارکسیستها را دارند ترور میکنند یا تو غذای آنها زهر می ریزند و دارند یواش یواش دوباره اشغالگری را توسعه میدهند.
    حال فرض کنید که حزب اللهی های ایران هم ببینند که اگر قضیه اینطور پیش برود کلاه آنها هم پس معرکه هست، آنها هم شروع کنند به مقاومت و جنگ و ترور متقابل.
    حال فرض کنیم که یکی از فرماندهان این مقاومت اسلامی حزب اللهی برای بیرون کردن اشغالگران جنوب ایران اسمش هست فرشاد.
    فرشاد از خانواده فقیر و کارگری است. حال فرض کنید که اشغالگران فرشاد را در یک جنگ کشتند.
    حال از وطن پرستان و کمونیستهای ایرانی می پرسیم که در مورد قتل فرشاد چه فکر میکنند؟
    نوکران اشغالگران میگویند بدرک تروریست بود. ناسیونالیستها میگویند شهید راه وطن است گرچه اسلامی است.
    مارکسیستها مواضع همگونی ندارند.

  5. باز هم در مورد مرگ سنوار

    قسمت دوم

    یک عده میگویند ماتریالیسم تاریخی حکم میکند که اشغالگران متمدن تر هستند و فرشاد عقب افتاده تر، همان بهتر که فرشاد را کشتند.
    عده دیگر مارکسیست ها تفسیر دیگری از ماتریالیسم تاریخی دارند و میگویند فرشاد با امپریالیستها مبارزه کرد و قهرمان است چون امپریالیسم ارتجاعی و ضد توسعه مستقل صنعتی و متمدنانه ایران است که دروغ هم نیست. اولی بیشتر دروغ است.
    بعضی از مارکسیستها بدون اینکه بدانند، معیارهای اخلاقی را در نظر میگیرند، خلاف ماتریالیسم تاریخی، و میگویند بهرحال مقاومت فرشاد چون علیه اشغالگر جانی بوده است قابل ستایش است و هر ترور و عملی که کرده از روی اجبار بوده است و باید خودت را جای او بگذاری. خ
    ب، آنارشیستها چه میگویند؟
    عقاید آنارشیستهای ایرانی بعلت محبوبیت و امکانات و روشهای فرقه ای، خیلی روشن نیست، اما میتوان گفت که در منطق آنارشیسم، اقتدارگرایی ارتجاعی است وفرشاد گرچه علیه اشغال و ترور بوده اما برای اربابان مبارزه کرده و کاشکی جنبش آنارشیستی-کمونیستی آنقدر رایج و محبوب بود که کارگران این ایده سالم را می پذیرفتند و فرشاد هم می پیوست. اگر فرشاد می پیوست،‌دیگر ناسیونالیست اسلامی نبود، بلکه انترناسیونالیست بود، برای وطن نمی جنگید برای رهایی کارگران و زحمتکشان قلمروی اشغالگران و منطقه اشغال شده می جنگید. دیگر مبارزاتش تروریستی نمیتوانست باشد چون اهالی را گول خورده میدید نه مفصر و برای اتحاد بین قربانیان هر دو طرف شهید شد، جای تاسف که چطور نیروها به هرز می رود و ارتجاع پیروز می شود..

  6. مسعود احمد زاده و سایر نظریه پردازان کشته شده سازمان جریکهای فدایی خلق شانس درک این قضیه را پیدا نکردند که مارکسیسم آنها (بلشویکی) مارکسیسم ارتجاعی و ضد کارگری و بدتر جنایتکارانه است. یکی از مضرات مشی چریکی این است که شهدا رشد نمیکنند و قبل ار رشد کشته می شوند.
    حال، انتظار از چریکهای فدائی باقی مانده بسیار زیاد است. آنها باید استالینیسم و بلشویک کشی های او‌ را مطالعه کنند، آنها باید فراتر رفته و خلق و خوی و قدرت طلبی مارکس و بورژوامنشی او را هم ارزیابی و نقد کنند. حزب سازی،‌ شرکت در پارلمان و پیروزی در دموکراسی و حزب را حاکم کردن و توده ها را تحصیل کردها به سوسیالیسم بردن، افکار مهیب خود مارکس است. اینکه انقلاب کار توده هاست از مارکس نیست، از آنارشیستهای انترناسیونال اول است. انقلاب کار توده هاست با نظریه حزب سازی و هیراشی و دولت سازی و دموکراسی پارلمانی جور در نمی آید.
    لنینیستها با درک تجربی و با ارزیابی خیانت سوسیال دموکراتها به کارگران این را فهمیدند، اما راه حل آنها مارکسی و بسیار ضد کارکری شد چون یک تعداد کمی رئیس حزبی را حاکم بر کارگران و زحمتکشان کردند.
    حکومت به دست شوراهای لنین یک حیله سیاسی بود برای کسب قدرت سیاسی و خودش میدانست که باید سر شوراها را ببرد. حالا هم ، حکومت شورایی مارکسیستها همان حقه بازی است. آخر حزب بلشویک را هم حالا همه ما میدانیم، اما لنین زود مرد نفهمید.
    برای مارکسیستها پولتیک بازی میتواند انقلابی باشد همانطور که بورژوازی میتواند. این ناصداقتی با کارگران است و برژوا منشی انها را توضیح میدهد.
    پیدایش جامعه کمونیستی را باید بصورت ساخت تدریجی جو ضد ارتجاع و پیدایش فرم غیر هیراشی مدیریت کارهای گروهی زندکی فهمید، نه اینکه یک رئیس بیاید بگوید فلان کار را باید کرد و بقیه بگویند بروی چشم.
    بهرحال، همه گندهای مارکسیسم، از تضاد درونی اش هست که استثمارکری را میتواند انقلابی ارزیابی کند.
    نگوئید چرا منصور حکمت گفت اسرائیل دموکراتیک است، مثبت دیدن ارتجاعیون، تاریخا، از خود مارکس است.

  7. نکته:
    مرکزی بودن مسئله گرایش انسان به سلطه جوئی، از طریق من فرموله شده و در ادبیات آنارشیستی تا آنجا که میدانم وجود ندارد.
    گرایش به سلطه، گرایش به مقاومت بوجود می آورد، تکامل اجتماعی این تضاد، فرماسیونهای اجتماعی گوناگونی را شکل میدهد که قبل از مارکس و انگلس شناسائی شده بود و بصورتهای گوناگون سعی شده بود فرموله شود. نوعی مارکسیستی بیان فرماسیونها، فرم فرموله تری است اما دارای نقایص جدی است. مارکس در اواخر عمرش از ماتریالیسم تاریخی ش تا حدودی فاصله گرفت، حتی به اروپا مرکزی بودن آن هم رسید. معمولا مارکسیستها اینرا نمیدانند چون دکترینی کردن نظرات مارکس آنها را کور کرده است.

  8. به سایت روشنگری و خوانندگان و نویسندگانش،
    بعلت درج مطالبی از عصر آنارشیسم، لازم است این مطلب را ذکر کنم:
    من نویسنده کامنتهای آنارشیستی زیر مقالات روشنگری هیچ ارتباط نظری و تشکیلاتی و یا فردی با “عصر آنارشیسم” و وب بلاگ آرشیو رزا و سایر فعالیتها و گروههای آنارشیستی ایرانی ندارم. نظرات من بطور مستقل و بر اساس برده مزدی بودن در محل کار، بر اساس تجربیات و فعالیتهای تشکیلاتی ، مشاهدات، فعالیتهای علمی و تحقیقی و شغلی و همکاری های گروهی شکل گرفته است. نظرات من تبلیغ و ترویج هیچ تشکیلات آنارشیستی ایرانی نیست ، اما به نظرات برخی از آنارشیستهای غربی نزدیک است ولی در تبعیت از آنها نیست.

  9. در ارتباط با “دفاع” اسماعیل بخشی از سنوار
    اول اینکه اگر دسترسی به نظرات اسماعیل بخشی در ارتباط با سنوار دارید، لطف کنید در اینجا نظرش را کپی کنید – لینک نکنید. من نتوانستم پیدا کنم و در مقالات مربوطه، اصلا نظر او نقل قول نشده.
    به اعتقاد من سنوار شبیه چگوواراست. برای فلسطینی هائی که علیه آمریکا-اسرائیل- اروپا می جنگند باید تاسف خورد که زود کشته شدند و متوجه نشدند که اصل آزادی انقلاب علیه ارتجاع است. آنها ارتجاع را خوب تشخیص ندادند.
    اسماعیل بخشی میتواند حس خود را از حس حمایت نامشروط به حمایت مشروط تغییر دهد و میتواند تاسف بخورد نه حمایت کند. یک مثال:
    چگووارا هرگز متوجه عمق ارتجاع نشد اما متوجه بود که در ذات سرمایه داری و امپریالیست چیزی پلید وجود دارد. تا حد زیادی از آن واقف شد ام تکمیل نشد. افکار آدمها یکشبه انقلابی نمی شوند، آنها احتیاج به تجربه، مشاهده و آزمایش دارند. اگر مشی ی اختیاز کنند که زود از بین بروند، نه آگاه میشوند و نه آگاهی خود را میتوانند منتقل کنند.
    موانع انقلابی شدن تدریجی افکار انسانها (فقط زنان و کارگران نه افراد سرمایه دار هم میتوانند انقلابی بشوند، مثل انگلس) چیست؟
    1 – فاشیسم ارتجاع (مناسباتی که در آن اقتدار و بردگی وجود دارد) که بصورت سانسور و یا مهندسی فکری مستمر وجود دارد.
    2 – ارتجاع مارکسیستی که هست تبدیل عقاید مارکس و انگلس به ایدئولوزی دولت سازی و حکومت بر زنان وکارگران.
    3 – اپوزیسیونی که منطق و علم را معیار و همگانی نمیکند اما در عوض کیش شخصیت، قهرمانی، خشونت ، کسب قدرت سیاسی و دولت سازی را معیار میکند – خلاصه: اپوزیسیون ارتجاعی.

  10. روابط امپریالیستهای غربی و شرقی و محور مقاومت، خلاصه و کوتاه
    اول اینکه همه نرتجع هستند.
    سیستم امپریالیستی غربی در کشورهای درحال توسعه و توسعه نیافته اتکا به نوکرهاست، مثل شاهنشاهی ها، رئیس جمهورهای مادالعمر و کلا دیکتاتورها. فاشیستی بودن ذات ارتجاع فراموش نشود.
    امپریالیستهای شرقی رویه رفاقت با امپریالیستهای غربی را اتخاذ کردند که مورد قبول قرار نگرفت چون اساسا از لحاظ اقتصادی هنوز کیش و مات بودند. آنها تصمیم گرفتند که بلوک خودشان را درست کنند که هنوز کاملا تکمیل نیست اما امکان تکمیل آن بعلت ضعفهای امپریالیستهای غربی بسیار زیاد است.
    محور مقاومتی ها یک جریان مستقل از غربی ها شده هستند که از اول سعی کردند به امپریالیستهای غربی تحمیل کنند که استقلال آنها را بپذیرند، اما توهم داشتند و امپریالیستهای غرب جامعه طبقاتی را بهتر می شناسند و نیت آنها را نادیده گرفته و سیاست پادو سازی را ادامه دادند.
    سیاست امپریالیستهای شرقی با محور مقاومت فعلا مداراست تا قطب شان شکل بگیرد اما اساسا با نا متعارف بودن محور مقاومت موافق نیستند و در انتها آنها هم جز نوکر چیزی دیگری نمی خوانی.
    محور مقاومت نمیتواند به امپریالیستهای شرقی اتکا کند، اگر نخواهد نوکری امپریالیتسهای غربی را بپذیرد، تنها راهش جنگ فرشایشی طولانی با امپریالیستهای غربی است به این امید که غربی ها و اسرائیلشان خسته شده و ببینند دارند در مقابل امپریالیستهای شرقی تضعیف می شوند.
    آما آیا محور مقاومت میتواند جنگ فرسایشی اش را ادامه دهد؟ به احتمال زیاد نه و شکست بعد از شکست حتی اگر استقلال خود را مثل کوبا و نزوئلا و کره شمالی حفظ کنند، خنثی خواهند بود. این امکان هم وجود دارد که بخشی از اراضی خود را از دست بدهند.
    راه حل زنان و کارگران در قلمروی محور مقامت چیست؟ انقلاب علیه مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، هیراشی و انواع تعصب. کار انقلابی باید در محل کار و زندگی باشد و فرهنگ جامعه را از فرهنگ اقتدارگرایی به فرهنگ اقتدارستیزی (آنارشیستی-کمونیستی) تغییر دهد. انقلاب کاری قدم به قدم در جهت ساختن مناسبات اقتدارستیزنانه در جامعه است از نقد تمام جنبه های ارتجاع شروع می شود تا نفی عملی وجود عینی آنها در محل کار و زندگی.

  11. آیا جنگ محور مقاومت با اسراییل و امریکا و اروپا نیابتی است؟
    پاسخ، خیر.
    اگر نیابتی بود بمب اتم داشتند، جنگنده داشتند، دفاع ضد هوایی پیشرفته داشتند.
    نه،
    این محور مقاومت بورژوازی مستقل تندروی اسلامی هستند.
    حال به جناح دیگر مارکسیستها بپردازیم.
    زنان و کارگران نباید تفاوتی بین انواع بورژواها قائل شوند وگرنه فریب خورده اند. یک ارباب فکل کراواتی شیک و پیک با یک ارباب با ریش و عمامه فرق ندارد. میگویند ارباب ریش و پشم دارد و شلاق می زند. درست، اما ارباب شیک و پیک را دیدیم که تو خیابانهای امریکا چطور زانو روی سر و گردن یک دستگیری گذاشت تا خفه شود. الان تو آمریکا دارند زندانها را خصوصی میکنند و معلوم نیست اوتو چکار میکنند.
    میگویند در اروپا اتحادیه کارگری هست. در ایران هم اگر اتحادیه ها با دولت ساخت و پاخت کنند و سرمایه داران خودی را انتخاب کنند، ایران هم پر از اتحادیه میشود.
    میگویند در غرب آزادی و آزادی انتخابات است. اگر اینطور است چرا در چهار دهه گذشته کارگران غرب به لایحه های ضد خودشان رای میدهند؟
    مارکسیستهای نوکر غرب توهم ندارند، معتقدند که امپریالیستهای غربی باید جای رژیم جمهوری اسلامی بیایند.

  12. دولت یک حزب بلشویکی هم ارتجاعی است و اصلا مهم نیست که امپریالیستی هست یا نه، ‌مهم این است که سرمایه داری است از نوع سرمایه داری دولتی.
    اگر نویسنده دولت لنین و استالین سابق را ارتجاعی ارزیابی کند، دیگر مهم نیست که یکجا از کلمه سرمایه داری، جای دیگر از جمله سرمایه داری جهانی و بیشتر از کلمه امپریالیسم استفاده میکند. ترس از این است که یکدفعه بگوید باید حزب لنینی درست کرد، قدرت سیاسی تک حزبی ساخت ، سرمایه ها را ملی کرد و اسمش را گذاشت انقلاب سوسیالیستی. از حالا باید واکسن این بیماری را زد.

  13. بحث مقاله این است که جنگ فعلی بین محور مقاومت و امریکا-اسرائیل-اروپا جنگ امپریالیستی است. این بحث کاملا غلط است و اصلا با هیچ فاکتی جور در نمی اید.
    دلیل غلط بودن دیدگاه مقاله این است که دولت ایران، حماس و حزب الله ، امپریالیست نیستند. این کشورها و قلمروها فاقد اقتصاد امپریالیستی هستند. اقتصاد امپریالیستی یعنی استعمار مستقیم و غیر مستقیم برای استخراج ارزش اضافی از کشوری دیگر. اگر یکروزی مرتجعین محور مقاومت توانستند آمریکا-اسرائیل-اروپا را شکست داده و اقتصادشان آنقدر تقویت شد که بتوانند از طریق اشغال و فشار سیاسی و کودتا ثروت اندوزی کنند، آنوقت امپریالیست هستند. فعلا اینها مرتجعین اسلامی تازه بقدرت رسیده ای هستند که دارند از قلمروی استثمارگری خود دفاع میکنند.
    تنها راه رهائی زنان و کارگران منطقه و جهان انقلاب منطقه ای و جهانی آنارشیستی-کمونیستی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>