انقلاب اکتبر: گامی ناگزیر در تاریخ
سیامک کیانی
پیشگفتار
انقلاب اکتبر یک رویداد ناگزیر بود، زیرا ساختار اجتماعی-اقتصادی روسیه به آنچنان بنبستی رسیده بود که تنها انقلاب پرولتری میتوانست آن را حل کند. ناتوانی تزاریسم و بورژوازی در نوسازی روسیه، همراه با ویرانی جنگ، طبقه کارگر را به تنها نیروی انقلابی دگرگون کرد.
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ نوین و چرخشگاه نبرد طبقه کارگر جهانی بود. بسیاری از لیبرالها و حتا برخی از مارکسیستهای ارتدوکس، این انقلاب را جنبشی زودهنگام و یا کودتای گروه کوچکی انقلابی میدانند که وارونه آن چه که مارکس پیشبینی میکرد، انجام شد. اما از دیدگاه لنین و بلشویکها، انقلاب نه یک رویداد پیشآمدی، بلکه یک نیاز تاریخی بود که در شرایط ویژه روسیه و نظام سرمایهداری جهانی رخ داد. زمانی که طبقه فرمانرا توان فرمانروایی ندارد و طبقههای زیر ستم دیگر نمیتوانند و نمیخواهند به روش گذشته زندگی کنند، شرایط عینی انقلاب فراهم است. و شرایط شایسته ذهنی میتواند انقلاب را به فرجام درست برساند.
بر پایه ماتریالیسم تاریخی، جامعه انسانی از مرحلههای گوناگون می گذرد تا این که پس از گذر از سرمایهداری پیشرفته به سوسیالیسم برسد. ولی لنین نشان داد که در شرایط امپریالیسم، تضادهای سرمایهداری بهگونه ای ناآهنگین در سطح جهانی پیشرفت مییابند که در آن حلقه شکننده این زنجیر، می تواند زودتر از کشورهای پیشرفته سرمایهداری دچار فروپاشی شود. روسیه در چنین شرایط بود: جامعهای نیمهفئودالی و نیمهسرمایهداری که زیر فشار جنگ جهانی نخست، بحران اقتصادی، و سرکوب سیاسی در روند فروپاشی بود.
در این نوشته، در آغاز به بستر تاریخی و شرایط اجتماعی-اقتصادی انقلاب اکتبر میپردازیم، سپس آن را در چارچوب دیدگاه مارکسیستی واکاوی کرده و با بررسی دیدگاههای گوناگون میان نیروهای انقلابی روسیه در آن زمان و دید مارکس در باره انقلاب سوسیالیستی نشان میدهیم که چرا این انقلاب نه یک کودتا یا کژروی، بلکه یک نیاز تاریخی بود. در پایان، به دستآوردهای بینالمللی انقلاب اکتبر که حتا پس از فروپاشی اتحاد شوروی ماندگار مانده است، خواهیم پرداخت.
شرایط صنعتی و طبقاتی روسیه
در آستانه سده بیستم، شرایط تاریخی و اجتماعی روسیه پیش از انقلاب به گونهای بود که جامعه در بحران ژرفی فرو رفتهبود. در آغاز سده بیستم، روسیه امپراتوری پهناوری بود که ساختار اجتماعی آن آمیزهای از فئودالیسم و سرمایهداری بود. بخشهایی از کشور صنعتی شدهبودند، ولی بیشتر جمعیت، یعنی دهقانان، همچنان در شرایط نیمهفئودالی به سر میبردند و روی زمین زمینداران کار میکردند.
صنعتیشدن در روسیه وارونه اروپای غربی دیرهنگام – در دهههای ۱۸۸۰ تا ۱۹۱۴ – آغاز شد. رشد صنعتی وابسته به سرمایههای خارجی، مانند سرمایه های فرانسوی، بریتانیایی و بلژیکی بود؛ صنعت سنگین مانند راهآهن، معدن و فولاد در شهرهایی چون پتروگراد، مسکو و باکو گرد آمدهبودند و صنعت سبک همچون نساجی که با نیروی کار با دستمزد پایین کار میکرد نیز به چشم میخورد. با اینکه روسیه به اندازه بریتانیا، آلمان و ایالات متحده پیشرفته نبود، ولی در سال ۱۹۱۴ روسیه پنجمین اقتصاد صنعتی بزرگ جهان شد.
طبقه کارگر، اگرچه کوچک بود – ولی روسیه سه میلیون کارگر صنعتی – داشت که در کارخانههای بزرگ مانند پوتیلوف در پتروگراد با شرایط کاری بسیار سخت، ۱۲ ساعت روزانه کار میکردند و دیدگاههای رادیکال انقلابی داشتند. نبود حق سندیکا تا سال ۱۹۰۵، دستمزدهای پایین و نرخ بالای پیش آمدهای مرگبار هنگام کار، آنها را رادیکال کردهبود. برای نمونه میتوان از باورهای سوسیالیستی و اعتصاب خونین در معدنهای طلا در منطقه لنا در سال ۱۹۱۲ نام برد که نشان از آمادگی جنبش انقلابی کارگران برای نبرد داشت.
در آنزمان، ۱۷۰ میلیون در روسیه بزرگ زندگی میکردند که دربرگیرنده روسیه، اوکراین، بلاروس، کشورهای بالتیک (استونی، لتونی، لیتوانی)، آسیای مرکزی (قزاقستان، ازبکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، قرقیزستان) و بخشهایی از لهستان و فنلاند بود. از این شمار ۹۰ میلیون در خود روسیه زندگی میکردند.
برای همسنجی باید گفت که ایران امروز ما با ۹۰ میلیون ایرانی بر پایه گزارش Iran Economic Monitor (2023): World Bank Iran
در صنعت نفت، گاز و پتروشیمی ۵۰۰ تا ۷۰۰ هزار کارگر، صنعت تولیدی (خودروسازی، نساجی و فولاد) ۲ تا ۲.۵ میلیون کارگر، ساختوساز با ۱.۵ تا ۲ میلیون کارگر و معدن ها ۳۰۰ تا ۵۰۰ هزار کارگر دارد. اگر از کارگران ساختمانی که بگذریم، ایران پس از گذشت بیش از یک سده از انقلاب اکتبر با جمعیتی به اندازه روسیه کوچک به اندازه روسیه آن زمان طبقه کارگر صنعتی دارد.
شرایط تاریخی و اجتماعی روسیه
رژیم تزاری یک رژیم ستمگر و سرکوبگر بود که هرگونه شورش سیاسی را با زندان و شکنجه پاسخ میداد. قیام ۱۹۰۵ که به دنبال شکست روسیه در جنگ با ژاپن رخ داد، نخستین نشانههای بحران ژرف در نظام تزاری را آشکار کرد. دولت تزار هر تلاشی برای بازکردن فضای سیاسی را سرکوب میکرد. پلیس مخفی یا «اُخرانا» هر گونه آزادی سخن را با گلوله، زندان و شکنجه پاسخ می داد و جنگ روسو-ژاپنی در سالهای ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۵ ناکارایی دولت را آشکار ساخت و پایههای انقلاب ۱۹۰۵ را فراهم ساخت.
با این که این قیام سرکوب شد، ولی دولت به ناگزیر اصلاحهایی مانند پایهگزاری دوما (پارلمان) انجام داد، اما این دگرگونیها هرگز نتوانستند ریشههای ناخوشنودی اجتماعی را از میان ببرند.
گام گذاشتن روسیه به جنگ جهانی نخست در سال ۱۹۱۴، بحرانهای ساختاری این کشور را افزایش داد. ارتش روسیه که لجستیک و جنگافزارهای پیشرفته نداشت، شکستهای سنگینی خورد. میلیونها سرباز کُشته یا زخمی شدند، خطهای فرستادن خوراک و سوخت ویران شد، و اقتصاد دچار فروپاشی گردید. این شرایط ناخوشنودی گستردهای را در میان کارگران، دهقانان و حتا سربازان برانگیخت و شکاف طبقاتی ژرفتر شد. ایستادگی کارگری، اعتصابها و گریز گسترده سربازان از جبههها، نشانههایی از فروپاشی رژیم تزاری بودند.
خشکسالی پی در پی، مانند سالهای ۱۸۹۱ تا ۱۸۹۲ روستاییان را تنگدست و خواربار را کمیاب و نایاب کرد که پیامدهای آن مرگ نزدیک به ۵۰۰,۰۰۰ دهقان و روستای بود. بهرهکشی ددمنشانه اجارهای از سوی زمینداران شورشها و قیامهای دهقانی در سالهای ۱۹۰۲ و ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷ را افزایش داد. شرایط بحرانی جنگ جهانی نخست نیز با گرفتن گندم و جو از دهقانان بیزمین و کمزمین برای فراهم کردن نیازهای ارتش و فرستادن ۱۳ میلیون دهقان به جنگ، شور و خواست انقلابی دهقانان را بالاتر برد.
از سوی دیگر، طبقه بورژوازی و بزرگزادگان، هرچند که در زمینههای سیاسی در دربار تزار، بوروکراسی و ارتش قدرت داشتند، در پهنه اقتصادی در روند فروپاشی بودند. کاهش بهای گندم و جو، بدهیهای سنگین شرایط اقتصادی دهقانان بزرگ را ناگوار کردهبود؛ اصلاحات ارضی نیمه بند استولیپین در دوره ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ نیز با ایستادگی زمینداران روبرو شد.
کارگران و دهقانان، که از دید اقتصادی و اجتماعی چیزی برای از دست دادن نداشتند، در شرایطی زندگی میکردند که بردباری و پذیرفتن ستم طبقاتی و سیاسی برابر با مرگ از گرسنگی بود. در فوریه ۱۹۱۷، اعتصابهای گسترده و راهپیمایی های خیابانی در پتروگراد، همراه با شورش سربازان که از پیاده کردن دستور تیراندازی به راهپیمایی کنندگان خودداری کردند، بحران را به اوج رساند. در پایان، تزار نیکولای دوم از سلطنت خود کنارهگیری کرد و جای خود را به دولت موقت زیر رهبری بورژوازی لیبرال داد؛ ولی این دولت نتوانست و نخواست پاسخگوی خواستهای برحق تودهها باشد. بهای کالاهای روزانه تا سال ۱۹۱۷ به اندازه ۴۰۰ درصد افزایش یافت و کمبود خواربار، به ویژه نان در شهرها، ناامیدی را در کشور گسترش داد. همچنین، طبقه بورژوازی سرمایهداری که در برابر سرمایهگذاران خارجی و سیاستهای دولتی کوچک بود، توان و دلیری عمل سیاسی را نداشت؛ زیرا تا سال ۱۹۱۷ از پشتیبانی تزار دریغ نکرده و همچنان به پاسبانی از نظم کهن پایبند بود.
این دولت توان حل چالشهای پایهای مردم را نداشت. جنگ پایان نیافت، بحران اقتصادی افزایش گرفت و چالش زمین همچنان بیپاسخ ماند. همزمان، نهادهای نویی مانند شوراهای کارگری و سربازان که در روند انقلاب فوریه پای گرفتهبودند، پایگاهی برای قدرت تودهای شدند.
پس از انقلاب فوریه، از یک سو، دولت موقت که نماینده منافع بورژوازی و زمینداران بود، تلاش در نگهداشت ساختار کهن و پیروزی در جنگ جهانی نخست داشت؛ از سوی دیگر، شوراهای کارگری که از پشتیبانی واقعی تودههای کارگر، دهقان و سرباز برخوردار بودند، نیرویی انقلابی و سازماندهیشده شدند. این شرایط دوگانگی قدرت، یا همان «دُوُیوِلاستی»، زمینههای ناپایداری را پدید آورد؛ زیرا دولت موقت با پایبندی به سیاستهایی که برای پاسبانی از منافع طبقه فرمانرا بود، از انجام اصلاحهای پایهای مانند پایان دادن به جنگ، پخش زمین و حل چالش های اقتصادی و اجتماعی خودداری کرد. در این میان، شوراهای کارگری با اینکه در آغازی زیر رهبری سوسیالیستهای میانهرو بودند، به تندی توانستند قدرت واقعی و پشتیبانی تودهای را به دست آورند و نشان دهند که تنها با قدرت شورایی میتوان به حل این تضادها پرداخت. لنین به درستی این ناهمآهنگی را درک کرد و گفت که تا زمانی که دولت موقت به منافع بورژوازی پایبند است، نمیتوان امید به دگرگونیهای بنیادین داشت.
در شرایطی که دولت بورژوازی نه توان و نه خواست حل چالشها را دارد و به وظیفه رهبری و انجام هدفهای انقلاب دموکراتیک نمیپردازد؛ تودهها گرسنه به رهبری طبقه کارگر و با شرکت گسترده دهقانان کمزمین و بیزمین و سربازان برگشته از جنگ از خانوادههای رنجبر دیگر نمیخواهند مانند گذشته زندگی کنند و یک حزب آموزش دیده و آماده و پیشآهنگ کمونیستی نیز در کشور است، وظیفه کمونیستها و دیگر نیروهای پیشرو چیست؟ آیا وظیفه آنان این است که به تودهها بگویند که به خانهها برگردند و از گرسنگی بمیرند و پس از آن که روسیه یک کشور پیشرفته سرمایهداری شده برای انجام انقلاب سوسیالیستی برگردند؟ یا اینکه رهبری انقلاب را بر دوش بگیرند و هدفهای انقلاب دموکراتیک را که بورژوازی از انجام آن ناتوان است پیاده کنند و پایههای سوسیالیسم را بسازند؟
چرا در اکتبر ۱۹۱۷ انقلاب سوسیالیستی رخ داد؟
انقلاب هیچگاه بر پایه یک مرحلهبندی خشک و مکانیکی رخ نمیدهد؛ بلکه برایند تاریخی شرایط عینی و ذهنی ویژهای در جامعه است. آنچه که در روسیه سال ۱۹۱۷ رخ داد، برایند پیچیدهای از بحرانهای اقتصادی، تضادهای طبقاتی ژرف، کمتوانی بورژوازی و آگاهی و سازماندهی انقلابی کارگران و دهقانان بود. این انقلاب، که نه تنها پاسخگوی نیازهای آن زمان بود، بلکه یک دگرگونی بنیادین در تاریخ انقلابی جهان به شمار میآید، نشان میدهد که کارگران و دهقانان نباید تا پیشرفت سرمایهداری از انقلاب کردن دست بردارند و تنگدستی و بهرهکشی را بپذیرند و از آن رنج برند. لنین با کاربرد مارکسیسم همچون راهنمای کار انقلابی، با همسازی تئوری با شرایط عینی، به این نیاز پاسخ داد. انقلاب اکتبر نه تنها زودهنگام نبود، بلکه یک پیروزی دیالکتیکی بر اندیشه ایستا و مکانیکی بود. این انقلاب نشان داد که زمانی که چالشها و بحرانها سراسر جامعه را فرا گرفته است و بورژوازی نه توان و نه خواست حل آنها را دارد، تنها راه برونرفت از این شرایط ناگوار و ناپایدار، حرکت به سوی ساختاری نوین است که زمینههای رهایی از ستم و بهرهکشی را فراهم کند.
دید لنینیستی انقلاب، انقلاب را نیازمند شرایط شایسته عینی و ذهنی میداند. شرایط عینی سازههای مادی و ساختاری را فراهم میکنند؛ شرایطی که در آن سیستم اقتصادی- اجتماعی دیگر توان رشد نیروهای مولد را ندارد و بازدارنده پیشرفت میشود- شرایطی که در آن طبقه فرمانروا توان راهبردی جامعه را ندارد و تودهها هم نمیخواهند مانند گذشته زندگی کنند. شرایط ذهنی و انقلابی نیز بر میگردد به آگاهی طبقاتی و اراده انقلابی، گردان پیشآهنگ. اگر بحرانهای ژرف ساختاری و مادی با واکنشهای سازشکارانه و بردبارانه روبرو شود، انقلاب راه بجایی نخواهد برد. طبقه کارگر باید به یک نیروی سیاسی سازمانیافته که بتواند خواستههای خود و متحدان خود را به صدا درآورد دگرگون شود.
در روسیه، سالها اعتصابهای گسترده در سالهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ و شکلگیری شوراهای کارگری، نشان از رشد آگاهی طبقاتی در میان کارگران داشت. شعارهای بلشویکی همچون «صلح، زمین و نان» هم برای کارگران، دهقانان و سربازان فراگیر و انگیزهبخش بود. به گفته لنین، انقلاب به یک حزب پیشآهنگ انقلابی که وظیفه آموزش جهانبینی مارکسیستی به کارگران، سازماندهی آنها به یک نیروی پرتوان و سرنگونی قدرت در زمانی که شرایط شایسته شده است بر دوش گیرد، نیاز دارد. در روسیه، بلشویکها با داشتن برنامهای روشن و رهبری نیرومند که در تزهای آوریل لنین بازتاب یافته بود، توانستند در شوراهای کلیدی مانند پتروگراد قدرت انقلابی را به دست گیرند.
در روسیه سال ۱۹۱۷ شرایط عینی و ذهنی نیازمند برای انقلاب فراهم شدهبود. فروپاشی اقتصادی، پیامدهای جنگ، بحرانهای ژرف طبقاتی، کم توانی بورژوازی و قدرتزدایی دولت تزاری و سپس دولت موقت، همگی زمینهساز یک وضعیت انقلابی بودند. همزمان، آگاهی طبقاتی و شوراهای کارگری، همراه با رهبری حزب بلشویک، نشان از شرایط شایسته ذهنی برای انقلاب داشت. همزمانی شرایط شایسته مادی و ذهنی در روسیه آن زمان، نشان می دهد که انقلاب نه یک پیشآمد ناگهانی، بلکه برایند شرایط مادی شایسته و نیروی انقلابی آماده بود.
دیدگاههای گوناگون در باره انقلاب میان نیروهای انقلابی روسیه
پیش از انقلاب اکتبر بلشویکها به رهبری لنین، منشویکها، سوسیالیستهای میانهرو، سوسیالیستهای انقلابی، درگیر نبردی ایدئولوژیک و راهبردی بودند که نقشی پایهای در جنبش انقلابی روسیه در آغاز سده بیستم بازی کرد. گشتآور درگیری چگونگی دستیابی به سوسیالیسم، نقش طبقه کارگر و سرشت انقلاب بود و در پایان، تاریخ نشان داد که راهبرد بلشویکی لنین در شرایط ویژه روسیه به درستی انجام شد.
بلشویکها به یک انقلاب سوسیالیستی باور داشتند که باید زیر رهبری یک حزب پیشآهنگ و سازمانیافته انجام شود، ولی منشویکها میگفتند که روسیه باید از یک مرحله بورژوا-دموکراتیک بگذرد تا شرایط نیازمند برای سوسیالیسم فراهم شود. در سازماندهی حزبی، بلشویکها ساختاری فشرده و سازمانیافته از انقلابیون داشتند، ولی منشویکها به عضو گرفتن گسترده و دموکراتیکتر باور داشتند. بلشویکها خواهان همکاری با بورژوازی نبودند و بر این باور بودند که تنها کارگران و دهقانان میتوانند انقلاب را به پیش ببرند، اما منشویکها به اتحاد گذرا با بورژوازی علیه تزار گرایش داشتند. بلشویکها دهقانان را متحد کلیدی پرولتاریا میدانستند، ولی منشویکها آنها را لایههای پسمانده و واپسگرا میپنداشتند. همچنین، بلشویکها بر این باور بودند که باید هرچه زودتر قدرت را در دست گرفت، ولی منشویکها میخواستند تا زمان پیشرفت سرمایهداری دست به انقلاب نزنند.
منشویکها سه کژروی استراتژیک داشتند. نخست آنکه بیش از اندازه به بورژوازی باور داشتند و در این اندیشه بودند که روسیه باید یک مرحله سرمایهداری را بگذراند، ولی بورژوازی روسیه ترسو و ناتوان از سرنگونی تزار بود، که این دودلی آن به شکست انقلاب ۱۹۰۵ و واژگونی دولت موقت در ۱۹۱۷ انجامید.
دوم آنکه منشویکها به گفته لنین چشم به راه قطار انقلاب بودند و شرایط شایسته برای عمل را از دست دادند. منشویکها نیروی خود را برای پارلمان و روندهای انتخاباتی به کار گرفته بودند، لنین دریافت که قدرت واقعی در دست شوراهای کارگری (سویتها) است. بلشویکها تا پایان ۱۹۱۷ بیشتر شوراهای کلیدی مانند پتروگراد و مسکو را در دست خود گرفتند. پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷، منشویکها به دولت موقت پیوستند، ولی اصلاحهای ریشهای انجام نداند، به جنگ جهانی نخست پایان ندادند و اصلاحات ارضی را به آینده واگذار کردند. این دودلیها نیروهای واپسگرا همچون کورنیلوف و نیروهای رادیکال مانند بلشویکها را پرتوانتر کرد.
سوم آنکه آنها گنجایش و خواست و توان انقلابی دهقانان و سربازان را دستکم گرفتند، ولی بلشویکها با شعار “صلح، نان، زمین” به خواستههای آنها پاسخ دادند. لنین از دید راهبردی برتری داشت، زیرا دیدگاه حزب پیشآهنگ او نقشی کلیدی در سازماندهی انقلاب اکتبر بازی کرد. وارونه پیشبینی مارکس که انقلاب باید در کشورهای پیشرفته صنعتی رخ دهد، لنین میگفت که در مرحله امپریالیسم روسیه یک امپراتوری کم توان و بحرانزده، بستر خوبی برای انقلاب است.
حزبهای لیبرال در دولت الکساندر کرنسکی مانند کادتها و اکتبریستها خواستار دنبال کردن نظام سرمایهداری و پاسبانی از منافع اقتصادی بورژوازی و بزرگزادگان بودند، و سوسیالیستهای میانهرو مانند منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی، با این که برخی گرایشهای مردمی داشتند، نخواستند که از همکاری با بورژوازی سرباز زنند.
با بازگشت لنین از تبعید در آوریل ۱۹۱۷ و پخش «تزهای آوریل»، وی خواستار جابجایی قدرت به شوراها شد. لنین میگفت که دولت موقت نه تنها نماینده طبقه کارگر نیست، بلکه ابزاری در دست سرمایهداران و زمینداران برای افسار زدن به انقلاب شدهاست. اگرچه این دیدگاه در آغاز از سوی برخی از عضوی های حزب بلشویک پذیرفته نشد، ولی با ژرفش بحران و افزایش پشتیبانی مردمی، بلشویکها در تابستان ۱۹۱۷ توانستند اکثریت شوراهای پتروگراد و مسکو را به دست آورند. در ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ (۷ نوامبر در تقویم نوین)، نیروهای بلشویکی به رهبری شوراهای کارگری، کاخ زمستانی را گرفتند و دولت موقت را سرنگون نمودند.
برایند تاریخی این درگیری نشان داد که استراتژی منشویکی ناکام ماند. آنها نه توانستند سوسیالیسم را برپا کنند و نه حتا یک دموکراسی بورژوایی پایدار بسازند. استراتژی منشویکی برای یک کشور پیشرفته سرمایهداری منطقی بود، ولی در شرایط آشوبزده روسیه، تنها راهبرد جسورانه لنین توانست انقلاب را به پیروزی برساند.
کشورهای سرمایهداری پیشرفته پرولتاریای کم و بیش بزرگ و مستقل داشتند، در روسیه پرولتاریای صنعتی اگر چه کوچک ولی سازمانیافته و انقلابی بود؛ دهقانان که بیشتر جمعیت بودند، با خواست اصلاحات ارضی و پخش زمینهای زمینداران بزرگ گرایش انقلابی داشتند. افزون بر این، سربازانی که از جنگ خسته شدهبودند با شتاب به انقلاب پیوستند. لنین با شعار همکاری «کارگران و دهقانان تنگدست»، توانست با پدید آوردن یک اتحاد نیرومند میان آنها، پایه انقلاب را استوار سازد و نشان دهد که در شرایط بحران، اتحاد تودههای کارگری و دهقانی میتواند بر کاستیهای سیستم بورژوازی چیره شود.
همانگونه که میبینیم، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یک کار زودهنگام یا یک کودتا نبود، بلکه واکنشی ناگزیر و تاریخی در برابر شرایط ویژه روسیه بود. این انقلاب به دلیل دگرگونیهای پیچیده اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، جایی که تضاد میان سرمایهداری و فئودالیسم با یکدیگر از یک سوی، و تضاد میان دهقانان و زمینداران، میان کارگران و سرمایهداران، سربازان و دولت موقت از سوی دیگر ژرفتر شدهبود رخ داد.
این انقلاب نشان داد که شرایط مادی و اجتماعی هر جامعه میتواند راه انقلاب را دگرگون سازد و راهبرد لنین در شناسایی حلقه کم توان زنجیر به انقلاب پرولتاریستی در روسیه انجامید.
دیدگاه مارکس و لنین در باره انقلاب سوسیالیستی
«زودهنگام» خواندن انقلاب اکتبر ریشه در درکی مکانیکی و خشک از مارکسیسم دارد که دستآوردهای تئوریک لنین را نیز نادیده میگیرد. بر پایه ماتریالیسم تاریخی، جامعههای انسانی از مرحلههای گوناگون گذر میکنند تا به سوسیالیسم برسند. مارکس بر این باور بود که انقلاب سوسیالیستی نخست در کشورهای پیشرفته سرمایهداری مانند بریتانیا یا آلمان، جایی که صنعت گسترده یک پرولتاریای بزرگ و سازمانیافته میسازد و تضادهای سرمایهداری به اوج میرسد رخ خواهد داد.
مارکس و انگلس بر این باور بودند که سرمایهداری صنعتی، گورکنان خود را میآفریند و طبقه کارگر سرانجام بورژوازی را سرنگون خواهد کرد. در مانیفست کمونیست، آنها مینویسند که آنچه بورژوازی بیش از همه تولید میکند، همان گورکنان خود است و واژگونی آن و پیروزی پرولتاریا ناگزیر است. این کشورها زمینه مادی نیازمند برای سوسیالیسم را داشتند؛ اما مارکس همزمان گفت که پیشرفت تاریخی با شیوههای گوناگون رخ میدهد و انقلاب میتواند در بسترهای گوناگون ریخت بگیرد.
مارکس و انگلس هرگز با خشکاندیشی انقلاب در کشورهای پیشرفته سرمایهداری را تنها راه رسیدن به سوسیالیسم ندانستهاند. آنها بر این باور بودند که دگرگونیهای تاریخی همیشه یک راه ویژه را نمیپیماید. برای نمونه، مارکس در پاسخ به نامهٔ ورا زاسولیچ در سال ۱۸۸۱، مینویسد که کتاب «سرمایه» او در بارهی اروپای غربی بوده و نباید هم چون فرمولی جهانی آن را به کار برد. مارکس در آن نامه می نویسد که کمون روستایی (میر) در روسیه میتواند در شرایط مادی ویژه ای، بدون اینکه روسیه ناگزیر شود از همهی فازهای سرمایهداری بگذرد، گشتآور گذار به سوسیالیسم شود. انگلس در “سوسیالیسم: اتوپیایی و علمی” در سال ۱۸۸۰ نیز به روشنی میگوید که انقلابها نه به دلیل رسیدن به پیشرفت والای اقتصادی، بلکه به دلیل بحرانهای ژرف که ریشه در تضادهای درونی نظام سرمایهداری دارد انجام میشوند.
در همین راستا، لنین به بازنگری دید مارکسیستی بر پایه شرایط ویژه روسیه پرداخت. به باور لنین در مرحله امپریالیستی سرمایهداری، نظام سرمایهداری جهانی مانند زنجیرهای پیوسته کار میکند که در آن انقلاب در حلقه شکننده این زنجیر رخ میدهد. به باور لنین، در مرحله امپریالیستی که انحصارهای بزرگ و سرمایه مالی قدرت را در دست گرفتهبودند، کشورهایی که صنعتی به گستردگی و ژرفش کشورهای پیشرفته نداشتهاند، میتوانند حلقه شکننده این زنجیر باشند. لنین نشان داد که در شرایط امپریالیسم، تضادهای سرمایهداری به گونهای ناهماهنگ در سطح جهانی پخش می شود و حلقههای شکننده این زنجیر، زودتر از کشورهای پیشرفته سرمایهداری میتوانند دچار فروپاشی شوند.
روسیه چنین شرایطی داشت: جامعهای نیمهفئودالی و نیمهسرمایهداری که زیر فشار جنگ جهانی نخست، بحران اقتصادی، و سرکوب سیاسی آماده ترکش بود. روسیه، با اینکه صنعتی پیشرفته نداشت، به دلیل تضادهای طبقاتی برآمده از نظام فئودالی و بهرهکشی سرمایهداری، همچنین سرکوب ددمنشانه اتوکراسی تزاری و پیامدهای ویرانگر جنگ جهانی نخست، به جایی رسیده بود که همهی حلقههای زنجیر نظام سرمایهداری را به چالش کشیده و خود حلقه شکننده این زنجیر شد.
از این رو، وارونه پیشبینیهای نخست مارکس که انقلاب باید در کشورهای پیشرفته سرمایهداری رخ دهد، لنین نشان داد که روسیه، به دلیل یک طبقه کارگر کوچک ولی سازمانیافته، دهقانان انقلابی، حزب پیشآهنگ و بورژوازی کمتوان، جای شایستهای برای انجام انقلاب پرولتاریستی است. این رویکرد لنینی به جای آنکه بر پایه خشکاندیشی باشد، به همسازی واقعیت عینی کشور با اصل مارکسیستی پرداخته و نشان داد که حتی در یک کشور با سرمایهداری غیرپیشرفته میتوان انقلاب را انجام داد.
حتا تروتسکی نیز با دیدگاه انقلاب همیشگی بر این باور بود که در کشورهای سرمایهداری پسمانده، بورژوازی ملی توانایی انجام وظیفههای دموکراتیک خود، مانند اصلاحات ارضی و نبرد با امپریالیسم، را ندارد و از اینرو، پرولتاریا باید رهبری انقلاب را دست گیرد و از مرحله دموکراتیک به مرحله سوسیالیستی گذر کند. از دیدگاه او، این فرایند بدون ایستایی و پیوسته، با پشتیبانی انقلاب بینالمللی پیش خواهد رفت.
پس از انقلاب اکتبر، تجربه جهانی بارها نشان داد که حق با لنین بود. انقلابهای ضداستعماری در کشورهایی مانند چین، کوبا و ویتنام نشان دادند که خلقهای زیر ستم میتوانند با نبرد آزادیبخش ملی بدون یک پرولتاریا گسترده به سوی سوسیالیسم روند. مائو بر این باور بود که انقلاب، حتا در شرایطی که طبقه کارگر هنوز بزرگ نیست، میتواند با یک دگرگونی دموکراتیک نوین، با هدفهای ضدفئودالی و ضداستعماری آغاز شود و سپس اندک اندک به سوی سوسیالیسم رود. هوشی مین و کاسترو بر این باور بودند که اتحاد طبقاتی میان کارگران، دهقانان و روشناندیشان رادیکال میتواند جایگزین یک پرولتاریا بزرگ شود.
دستآوردهای انقلاب اکتبر
برخیها فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و شکست انقلاب اکتبر را به دلیل زودهنگامی انقلاب میدانند. این تحلیل نادیده میگیرد که شوروی زیر فشار امپریالیسم، جنگ جهانی دوم، جنگ سرد کم و بیش در دفاع از خود و همهی انقلابیهای جهان تک و تنها ماند و کژرویهایی مانند بوروکراسی و کاهش نقش شوراها و تندروی در پیاده کردن اقتصاد سوسیالیستی در آغاز بر این چالشها افزود.
دستآوردهای نخستین شوروی، صنعتیسازی با کمک برنامههای پنج ساله، بالا رفتن سطح زندگی، فرهنگ و سواد و شکست فاشیسم در جنگ جهانی دوم گواه بر این است که سوسیالیسم توانست در یک کشور غیرپیشرفته سرمایهداری پا بگیرد و پیشرفت کند. سینما، فرهنگ و دانش شوروی، دستآوردهای فضایی مانند اسپوتنیک و گاگارین و پیشرفتهای علمی از دیگر مرده ریگ ( میراث) ماندگار آن دوران بودند. اتحاد شوروی یک ابرقدرت شد که به نظم جهانی دو قطبی میان ایالات متحده و شوروی به رقابتهای ایدئولوژیک، نظامی و اقتصادی در سطح جهانی انجامید.
این حقیقت که جهان پس از فروپاشی شوروی نه برابرتر، نه صلحآمیزتر، نه آرامتر و امنتر شد نشانگر تاثیر بیهمانند اتحاد شوروی در پهنه جهانی است. دستآوردهای انقلاب اکتبر نه تنها در درون روسیه بلکه در سطح بینالمللی نیز به چشم میخورد. این انقلاب نظام سرمایهداری را در درون کشور سرنگون کرد و خیزابی از انقلابهای کارگری و جنبشهای ضداستعماری را در سراسر جهان برانگیخت.
این انقلاب الهامبخش جنبشهای کمونیستی و سوسیالیستی در سراسر جهان شد و به انقلابهایی مانند چین در ۱۹۴۹ و کوبا در ۱۹۵۹ و همچنین نبرد ضداستعماری در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین کمکهای بیدریغ بسیار کرد. اتحاد شوروی رهبران ضداستعماری مانند گاندی، نهرو، هوشی مین و کوامه نکروما را به ایستادگی در برابر امپریالیسم غربی انگیزه داد و شوروی از جنبشهای استقلالخواه در آفریقا، آسیا و خاورمیانه پشتبانی کرد و به فروپاشی امپراتوریهای اروپایی شتاب داد.
ترس از شکوفایی سوسیالیسم در شوروی کشورهای سرمایهداری مانند بریتانیا، آمریکا و کشورهای اسکاندیناوی را وادار کرد که به پیاده کردن بهداشت همگانی، آموزش رایگان و کمک های کارگری بپردازند. حزبهای کمونیست در اروپا قدرت گرفتند و بر جنبشهای کارگری تأثیر گذاشتند و با پیاده کردن سیاستهای رفاهی دستمزد کارگران و سطح زندگی لایههای پایینی و میانی را بالا بردند.
پایانسخن
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، رخدادی برجسته در تاریخ نوین بود که نه تنها روسیه، بلکه جنبشهای انقلابی و سوسیالیستی در سراسر جهان را دگرگون کرد. این انقلاب، پاسخی به بحرانهای ژرف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بود که روسیه تزاری را در آستانه فروپاشی با آنها روبرو بود.
انقلاب اکتبر، پیامدهای گستردهای در سطح ملی و بینالمللی داشت. در درون روسیه، این انقلاب به سرنگونی نظام سرمایهداری و پایهگذاری نخستین دولت سوسیالیستی جهان انجامید. اتحاد جماهیر شوروی، با همهی چالشها و دشواریهای فراوان، در زمان کوتاهی توانست دومین اقتصاد بزرگ جهانی و یک ابرقدرت شود و نقش مهمی در نبرد با فاشیسم و کمک به جنبشهای ضد استعماری بازی کند.
در سطح بینالمللی، انقلاب اکتبر الهامبخش جنبشهای کمونیستی و سوسیالیستی در سراسر جهان شد. این انقلاب، نشان داد که طبقه کارگر و دهقانان میتوانند با اتحاد و سازماندهی، قدرت را به دست گیرند و جامعهای آزاد و با عدالت اجتماعی بسازند.
حتا پساز فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، دستآوردهای انقلاب اکتبر همچنان زنده است. این انقلاب، درسی ماندگار در باره قدرت تودهها، نیازمندی سازماندهی و اتحاد، برای دگرگونیهای بنیادین در جامعه به ما داد. انقلاب اکتبر، یادآور این نکته است که تاریخ، همواره در روند دگرگونی است و طبقه فرودست میتواند با نبرد و آگاهی، آیندهای بهتر برای خود بسازد.
بازگشت سرمایهداری در شوروی – هنگامی که هیچ کشور سرمایهداری به فئودالیسم بازنگشته است، دلیل “زودرس” بودن انقلاب اکتبر نیست- بلکه این دیدگاه بر درکی نادرست از ماتریالیسم تاریخی، روند ساختن سوسیالیسم و نبرد طبقاتی جهانی استوار است. مارکسیسم هرگز نگفته است که تاریخ در یک خط راست و برگشتناپذیر حرکت میکند، بلکه آن را فرآیندی پر از تضادها، پسرفتها و جهشها میداند که با کمک نبرد طبقاتی بهپیش رانده میشود. پایداری سرمایهداری به فرمانروایی جهانی بورژوازی و قدرت امپریالیستی آن بازمیگردد، نه به این دلیل که سوسیالیسم “غیرطبیعی” است. این واقعیت که هیچ کشور سرمایهداری به فئودالیسم بازنگشته است، نشانگر توانایی سرمایهداری در حل بحرانها با شیوه های امپریالیستی، مالیسازی و حتا فاشیسم است، نه اینکه پسرفت در تاریخ شدنی نیست. اینکه سرمایهداری به فئودالیسم بازنگشته است، بهدلیل جهانی بودن سرمایهداری نیز جهانی است، ولی سوسیالیسم در شوروی از فردای انقلاب تنها شد و زیر چنبره امپریالیسم زندگی میکرد.
سرمایهداری پنج سده تجربه در برابر رویدادهای ناگوار و حل بحرانها دارد. افزون بر این، سرمایهداری ریشه در مالکیت خصوصی بر ابزار تولید دارد که تاریخی پنج هزار ساله دارد و در فرهنگ انسانی رخنه کردهاست. اتحاد شوروی پس از انقلاب توانست که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را برچیند و با فرهنگ پنج هزار ساله نبرد کند.
فروپاشی شوروی ناگزیر نبود و به دلیل “زودرس” بودن انقلاب هم نبود، بلکه برایند تضادها و شکستها بود: فشارهای امپریالیستی، جنگ درون مرزی، جنگ جهانی، جنگ سرد، تحریمها، نمو خردهبورژوازی و لایههای بوروکراتیک در درون جامعه، تنگ کردن پهنه آزادی ووو بود. فروپاشی نشان داد که چالشهای ساختن سوسیالیسم در تنهایی و در میان دشمنی جهانی امپریالیسم چه بیشمار است. بازگشت سرمایهداری در کشورهایی مانند شوروی برایند نبرد طبقاتی است. گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم یک فرآیند تاریخی جهانی است که هم پیشرویها و هم پسنشینیها دارد. همانگونه که فئودالیسم برای سدهها در کنار سرمایهداری زنده ماند، پیروزی سوسیالیسم نیز نیازمند دورههای دراز نبردهای اجتماعی و سیاسی است.
نوشتههای کمکی
«تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی)»- حزب توده ایران
Karl Marx & Friedrich Engels:
- The Communist Manifesto (1848)
- The German Ideology (1846)
- Socialism: Utopian and Scientific (1880)
· Marx-Engels Collected Works, Vol. 24 (پیشنویسهای نامه به زاسولیچ).
- Critique of the Gotha Programme (1875) – Marx’s analysis of socialist policies.
Vladimir Lenin:
- What Is to Be Done? (1902)
- The State and Revolution (1917)
- Imperialism, the Highest Stage of Capitalism (1916)
Leon Trotsky:
Speeches in 1917 (in The History of the Russian Revolution, Book 1, Chapter 11).
https://www.marxists.org/archive/trotsky/1930/hrr/ch11.htm
شوروی همیشه سرمایه داری دولتی تک حزبی فاشیستی بود. دلیل اینکه سرمایه داری خصوصی را فعال کردند این بود که بنظرشان آمد برای استثمار کردن کارگران بهتر عمل میکند.