افول آمریکا به فاشیسم را میتوان متوقف کرد
نوشته: هنری جیرو / برگردان: سامان
انتخاب ترامپ بیش از یک رویداد سیاسی است؛ این تلاشی برای مشروعیت بخشیدن به تکامل فاشیسمی بیرحمانه در آمریکاست. برآمد او تصادفی نیست بلکه علامتدار است، ظهور از اعماق وحشت جمعی، ترس، و اضطراب ناشی از شکل وحشیانه سرمایهداری گانگستری-نئولیبرالیسم- که بر پایه تفرقه و نا امیدی رشد میکند. این جّو، آغشته به فرهنگ نفرت، زن ستیزی و نژادپرستی، به جذابیت اقتدارگرایانه ترامپ جان بخشیده، علایم هشدار دهنده استبداد گذشته و حال را از بین میبرد.
در حالی که روشن است که جامعه آمریکا تا حد زیادی با انتخاب ریگان و ظهور فاسد نخبگان میلیاردر تغییر کرده است، همچنین باید تشخیص دهیم که چگونه لیبرالها و حزب دموکرات، بهجای مقاومت، با کارگزاران قدرتمند وال استریت چون گلدمن ساکس همسو شدهاند. با این کار، آنها عناصرنئولیبرالیسمی را تایید کردهاند که طبقه کارگر را خُرد نموده، تفرقه بین طبقه و نژاد را تشدید کرده، سطوح سرسامآور نابرابری را سرعت بخشیده، و میراث طولانی بومیگرایی را تشدید نمودهاند، که همه اینها به شرایط برای درخواست ترامپ کمک رسانده و آنرا تغذیه کردهاند. سیاستهای جرم انگاری نژاد پرستانه کلینتون، نئولیبرالیسم میانهرو اوباما و حمایت سرسختانه از نخبگان مالی، و پشتیبانی مرگ -محور بایدن از نسلکشی در غزه به ایجاد فرهنگ آمادهای برای اقتدارگرایی و استبداد کمک کردهاند. بهطور خلاصه، این زمینهسازی تنها ترامپ را ممکن نساخت، بلکه او را اجتناب ناپذیر کرد.
اما شاید یکی از نادیده گرفتهشدهترین شکستهای لیبرالیسم و دموکراتهای راه سوم، و حتی بخشهایی از چپ، در نظر نگرفتن آموزش به عنوان شکلی از سواد انتقادی و مدنی و نقشی بود که در ارتقا آگاهی تودهها، پرورش و دادن انرژی به جنبش جمعی بازی میکند. این شکست فقط پیرامون سیاست نبود بلکه، همانطور که پیر بوردو مشاهده کرد، پیرامون فراموش کردن آن سلطهای بود که نه تنها از طریق ساختارهای اقتصادی بلکه همچنین از طریق باورها و متقاعد ساختن فرهنگی عمل میکند. ترامپ و مهندسان نفرت و انتقام وی فقط تاریخ را بازنویسی نکردهاند بلکه آگاهی تاریخی را به عنوان عنصر اساسی آموزش مدنی محو کردهاند. فراموشی تاریخی همیشه پوششی برای نژادپرستی دیرپای آمریکا، بومیگرایی، انکار حقوق زنان فراهم کرده است. همانطور که روث بن قیات اشاره میکند، ترامپ با سرمایهگذاری بر ماشین تبلیغاتی راست افراطی، توانست میلیونها آمریکایی را متقاعد سازد که آنها «به سادگی نمیتوانند ایده یک رئیس جمهور غیر سفید و مونث را بپذیرند». آنها همچنین نتوانستند خود را وارد تاریخ مبارزه جمعی، مقاومت، و جنگیدن برای دنیایی بهتر کنند. او همچنین اکثریت آمریکاییها را متقاعد ساخت که اشکالی ندارد یک سفیدپوست برتری طلب به عنوان ریاست دانشگاه انتخاب شود.
برنی سندرز به درستی در X مشاهده میکند که « هیچ شگفتی بزرگی نیست اگر حزب دموکراتی که افراد طبقه کارگر را رها کرده دریابد که طبقه کارگر آنها را رها کرده است». البته، حزب دموکرات با تندنویسهای رسانه جریان اصلی این واقعیت را در میان میگذارد که آنها اعتراف اجباری را رد کردهاند، همانطور که شریلین ایفیل اشاره میکند، نه تنها جمعیت ماگا MAGA بلکه «اکثریتی از سفیدپوستان آمریکایی در واقع ترجیح دادهاند برتری سفیدپوستان را بهجای وعده دموکراسی چند-نژادی بپذیرند». نظرات سندرز فقط سطح را خراش میدهند. موضوع رهایی و فروپاشی اخلاقی به قلمرو پداگوژیکی (آموزشی) نیز گسترش مییابد: برای دههها، این جریان راست نیروی آموزش دیده فرهنگ را بهکار گرفته است تا کارگران سفیدپوست، لاتینتبار، و سیاهپوست را متقاعد کند که به منافع خود پشت کنند، و آنها را به یک فرقه اقتدارگرا و ایدئولوژی برتری طلبانه سفیدپوست که از بیگانگیشان سوءاستفاده نموده و هر عاملیت انتقادی را تخریب میکند ملحق نماید. از دهه ۱۹۷۰، که توسط پاول مموPaul Memo به حرکت درآمد، محافظهکاران ارتجاعی، بیشتر از چپ، قدرت ایدههای دگرگون کننده را درک کردهاند. آنها فرهنگ را برای برچیدن نهادهایی که زمانی افکار انتقادی، آموزش، و مقاومت را پرورش میدادند به سلاح تبدیل کردهاند. با تشخیص این که تغییر شکل آگاهی عمومی برای دستور کار آنها ضروری است، بهطور سیستماتیک و نظاممند سواد انتقادی را دچار فرسایشکردند، به فضاهای عمومی یورش بردند، و آموزش عمومی و عالی را از نیروهای رهاییبخش خالی نمودند-آنها را به مکانهایی برای سرکوب و آموزش یا به عبارتی تحقیرآمیزتر، به مکانهای تلقین درمقیاس کامل تبدیل کردند. این امر تصادفی نبود؛ بخش اصلی استراتژی درازمدت آنها بود- از بین بردن ظرفیت جامعه برای مخالفت، شکل دادن به جمعیتی که راحتتر کنترل شوند، و با رغبت بیشتری در انقیاد خود شریک گردند.
ترامپ نقطه اوج تلخ این جنگ فرهنگی علیه عقل، حقیقت، و تفکر انتقادی است. جهل تودهای و بیسوادی مدنی صرفا به محصولات جانبی تبدیل نشدهاند، بلکه به موتورهای یک استراتژی برای کور کردن کارگران و کسانی تبدیل شدهاند که قابل مصرف در برابر بیعدالتیهای اقتصادی در نظر گرفته شده و زندگیشان را ویران مینمایند. بهجای پرداختن به این یورشهای اقتصادی، آنها در عوض فریفته نمایش جمعی نفرت و تعصب میشوند. این منظرهی جهل ساختگی و دعوت به وفاداری فرقهوار کاری بیش از تیره کردن ذهن انجام میدهد؛ به یک اسلحه سیاسی تبدیل میشود، و محرومان را هم مطیع و هم متفرق میکند . ایدئولوژی نئولیبرال این پویش را تشدید میکند، ومردم را در حبابهای خفه کننده منافع شخصی و مافوق فردگرایی محبوس میکند. همبستگی جمعی را مورد یورش حسابشدهای قرار میدهد، که برای تبدیل عموم به مصرف کنندگان منزوی طراحی شده است، که قادر به تصور سیاسی فراتر از زندگیهای خصوصی خود یا تشخیص این که قدرت حقیقی آنها در اتحاد و آگاهی انتقادی است نیستند. در عین حال از تجربه اضطراب و تنهایی افرادی متمایل و علاقمند استفاده میکند تا آنها را فریفته و به جامعهای دروغین از نفرت و بیقانونی سوق دهد. نیاز به همبستگی در زمان ترامپ طعمه فریب آنچه میشود که ارنست بلوخ در اصل امید آن را تحقق کلاهبرداری نامید.
بدون هیچ جنبش قابل اجرا برای تغییر اجتماعی معنادار در چشمانداز، ترامپ و پیراهنهای قهوهای Brawinshirts مد روزش از خلاء ناشی از بحران آگاهی سوءاستفاده کردند. در این شکاف، آنها یک فرهنگ کنترل شده-شرکتی را تزریق کردند که با فرهنگی آغشته به نفرت، ترس، اضطراب، و نیروی بیپایان جلوههای شبه فاشیستی زندگی روزمره را شکل داد. شایان ذکر است که چنین مناظری به طرزی وحشتناک یادآور دادگاه نورنبرگ در دهه ۱۹۳۰ است، که برای ایجاد تفرقه، اطاعت، و انحراف افکار عمومی از هر مسیری به سوی مقاومت جمعی یا رهایی طراحی شده بود. این کارناوال تفرقه افکنی و لفاظیهای غیر انسانی چیزی بیش از تخریب بافت مدنی و آموزشی را باعث شد، فرهنگ پوپولیستی سمی را ایجاد کرد که مسیر دیدگاه اکثر آمریکاییها را نسبت به گذشته، حال، و آینده تغییر داد.
اگر میخواهیم با این حرکت فاشیستی مقابله کنیم، باید فورا به ابزارهای لازم برای بازسازی آگاهی تودهای به مثابه پیششرط یک جنبش تودهای باز گردیم-جنبشی که میتواند از بسیچ آگاهی تودهای، اعتصابات، و دیگر اشکال اقدام مستقیم برای جلوگیری از حکومت این رژیم جدید فاشیستی جدید بهره ببرد. ما باید این ماشین مرگ را از اعمال رنج، بدبختی، خشونت و قدرت عظیمی که به آن هم حس لذت و هم دلیلی برای ماندن میدهد متوقف کنیم.
با به قدرت رسیدن ترامپ، شهروندان آمریکایی یک دستور کار فاشیستی را قدرتمند کردهاند-برنامهای که متمایل به غنی کردن فرا –ثروتمندان، از بین بردن دولت رفاه، اخراج میلیونها نفر، و برچیدن هر نهادی است که از مسئولیتپذیری، تفکر انتقادی، و خود دموکراسی حمایت میکند. این ساختارها فقط تشریفات نیستند؛ آنها رگ حیاتی یک دموکراسی ریشهدار و فراگیر، دموکراسی و محافظی ایمن برای شهروندان آگاه هستند. در این لحظه خطیر، سیلا بن حبیب، با تکیه بر نظرات آدورنو و آرنت، ما را با یک پرسش فوری عمیق روبرو میکند. « ادامه فکر کردن به چه معناست؟» فراخوان او برای «یادگیر بگیریم از نو فکر کنیم» با نیروی خاصی طنینانداز میشود که ما با واقعیت تلخ انتخاب ترامپ دست و پنجه نرم میکنیم.
ما اکنون ناگزیریم که در بنیادهای فرهنگ، سیاست، قدرت، مبارزه، و آموزش تجدید نظر کنیم. خطرات معلوم هستند. همانطور که ویل بانچ اشاره میکند، در عرض چند هفته، مردی که تلاش کرد یک انتخابات را باطل کند-که از نژادپرستی آشکار حمایت کرده، برتری سفیدپوستان را میپذیرد، و به زن ستیزی خود میبالد، متعهد به اخراج دستهجمعی است، و علیه مخالفین سیاسی تهدید به نیروی نظامی میکند-یک بار دیگر قدرت را بهعهده خواهد گرفت. این یک تقاطع تاریخی است که ارزیابی مجدد بنیادی تعهدات دموکراتیک ما و استراتژیهایی برای تغییر اجتماعی و اقتصادی را میطلبد.
کریس هجز به درستی هشدار میدهد که «رویای آمریکایی تبدیل به یک کابوس شده است(و این که) دونالد ترامپ نشانهای از جامعه بیمار ماست. وی علت آن نیست. او همان چیزی است که از زوال و پوسیدگی استفراغ میشود». ترامپ مظهر اثرات انباشته دههها فساد اخلاقی و اجتماعی است. ریاست جمهوری او نه نشان یک خروج، بلکه نشانه تشدید یک بحران ملی عمیق ماندگار است.
در این لحظه تاریخی، ما با چالش فوری برای مقابله و برچیدن نیروهایی که سیاستهای فاشیستی و حکومت اقتدارگرا را تثبیت میکنند روبرو هستیم. اکنون لحظهای است که رویکردمان به تئوری، آموزش، و قدرت رهاییبخش یادگیری را به طور ریشهای تغییر دهیم- ما باید ابزارهایی را که برای ایجاد جنبشی نیرومند، طبقه کارگری چند نژادی که بیهیچ عذری ضد سرمایهداری و به طور تزلزل ناپذیری دموکراتیک است بکار ببندیم. ما باید از اسطوره استثناگرایی آمریکایی و این توهم خطرناک که دموکراسی و سرمایهداری مترادف هستند دست برداریم. هزینه بیعملی وحشتناک است: آیندهای که در آن دموکراسی نه تنها صرفا فرسوده شده، بلکه با یک دولت پلیسی خشن جایگزین میشود-خیانتی آغشته به خون، که رویای جامعهای متعهد به وعده و آرمانهای عدالت و برابری را خفه و خاموش میکند.
این مخاطرات نمیتوانستند بالاتر باشند. ما باید با این لحظه با هدفی سازشناپذیر، طرحی برای اقدام جسورانه، و تعهدی تسلیمناپذیر برای یک دموکراسی رادیکال که از ستم فاشیستی، تعصب و سرکوب نخبگان مالی در هر مرحله سرپیچی میکند مقابله کنیم. آینده ما این را میطلبد، همانطور که چشمانداز یک جامعه که در آن عدالت، همبستگی و کرامت انسانی تنها آرمان نیستند، بلکه واقعیاتی هستند-بخشی از آیندهای که سایه فزاینده فاشیسم را که تهدیدی به نابودی ما میکند به چالش میکشد. یا برای باز پسگیری این وعده میجنگیم، یا تسلیم تاریکی می شویم که بازگشتی در آن نیست.
ماخذ: کاونترپانچ.
https://www.counterpunch.org/2024/11/08/americas-descent-into-fascism-can-be-stopped /
۱۱ نوامبر ۲۰۲۴- هلند
Comments
افول آمریکا به فاشیسم را میتوان متوقف کرد<br> نوشته: هنری جیرو / برگردان: سامان — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>