آقای هانونا، نیرو های چپ و رسانه ها
برگردان مرمر کبير
تجسم اعتراض در تلویزیون؟
آیا می بایست در رسانه های رسمی ظاهر شد یا خیر؟ همه کسانی که سودای تغییر جهان را در سر می پرورانند، روزی این سوال را از خود کرده اند. از یک سو، نیاز به مردمی کردن مبارزات و اشتیاق به دیده شدن و از سوی دیگر، هراس از درگیر شدن در انقیاد معیارهای رسانه ای و گرفتار شدن در چرخه نمایش- سیاست.
نویسندگان Pierre RIMBERT & Serge HALIMI
آقای هانونا، نیرو های چپ و رسانه ها↑
آیا نمایشی گویاتراز آنچه که اخیرا دریک برنامه تلویزیونی رخ داد را می توان تصور کرد؟ یکی از فعالان دانشجویی جوان، آقای لوئی بویار برای یک برنامه تلویزیونی پیش پا افتاده اما پربیننده به نام «Touche pas à mon poste» ( به تلویزیونم دست نزن)، مطالبی در باره وقایع روزمره تهیه می کرد. شهرت رسانه ای به او کمک کرد تا به عنوان نماینده مجلس از سوی گروه « فرانسه تسلیم ناپذیر» انتخاب شود. هنگامی که خود او به عنوان مهمان در برنامه ای که باعث معروفیتش شده بود شرکت کرد، توسط مجری بسیار مشهورتر از او، آقای سیریل هانونا، با کلماتی زشت و ناشایست به باد ناسزا گرفته شد، چرا که جرات کرده بود آقای ونسان بولوره، سیزدهمین ثروتمند فرانسه و صاحب کانال تلویزیونی برنامه را زیر سوال ببرد : «توی گوه»، «زپرتی »، « احمق»، «به تخمم نیست که نماینده مجلس باشی»، دشنامهای ناپسندی که بیانگرسطح فرهنگی این برنامه و وضعیت وابستگی جهان سیاسی به رسانه ها ست.
این رسوایی باعث افزایش مخاطبان برنامه های بعدی شد، شرکت کنندگان، آقای بویار را به عنوان «پسر ناخلف» و ناسپاسی که به «حامی اش هانونا» از پشت خنجر زده محکوم کردند. یکی از آنها در مورد نماینده مجلس مورد توهین و نه مجری ای که به او توهین کرده چنین قضاوت کرد: «او صریحا بی احترامی کرد». اما دایره بسته شد چرا که این برنامه در واقع توسط چندین رهبر گروه «فرانسه شکست ناپذیر» نیز مورد استقبال قرارگرفت|، آنها هم مشتاق بودند از این طریق انبوه مخاطبان جوان و مردمی خود را مورد خطاب قرار دهند. آقای ژان لوک ملانشون پس از این حادثه توضیح داد: «ما در هر کجا که بتوانیم حرف خود را بزنیم، می رویم». اما به چه قیمتی ؟
بررسی رابطه بین تشکلهای سیاسی، انجمنها و سندیکاها با رسانههایی که صحنهسازی زندگی عمومی را در انحصار خود دارند، تناقضی را آشکار می سازد: چنین نزدیکی ای بین رسانه ها و ثروت از طرفی و در عین حال انتقاد تا این حد فرصت طلبانه چپ رادیکال از رسانه ها، از سوی دیگر، بی سابقه است. سازمانهایی که نظم مستقر را به چالش میکشند، به خوبی میدانند که مطبوعات و قدرت حاکم به هم مرتبط هستند. دو استاد دانشگاه مخالف جنبش اجتماعی چنین هشدار میدهند: « روزنامهنگاران باید به خاطر داشته باشند که ناظرانی ساده نبوده، بلکه بخشی از نخبگانی هستند که در حفظ کشور از هرج و مرج نقش موثری دارند (۱). »
نیروهای معترض به نظم موجود، به خوبی از عدم محبوبیت ارباب رسانه ها در میان مردم آگاه هستند. با این حال، به درجات مختلف به درخواستهای آنان تن می دهند، ازشرکت در یکی از برنامه های کانالهای خبری مستمر تا پذیرش موقعیتی بهعنوان وقایع نگار در یکی از برنامه های سرگرم کننده. اما آیا میتوان بدون تن دادن به اسارت، از رسانه ها استفاده کرد ؟ هنگام تصمیم به «صحبت کردن در یک رسانه» چه مصالحه هایی را باید در نظرگرفت؟
صحبت کردن در رسانه ها قبل از هر چیز به معنای پذیرفتن این امراست که شرکت های بزرگ ارتباطی گفتمان رایج در جامعه را تعیین می کنند: بنابراین خبرنگاران می بایست با انتخاب کلمات مناسب، در باره برخی مسائل مردم را بسیج کنند و دیگرمسائل را نادیده بگیرند. برای یک جنبش نوپا، شرکت در رسانه مسئله ای حیاتی و به معنای توانایی مطرح شدن در میان توده مردم است. رسانه ها به سازمان هایی بیشتر توجه می کنند که خود را با اشکال نمایشی مطرح می شوند: جوان، شاداب، بامزه، بزمی، با سخنانی کوتاه و نمادین که بتواند با صراحت جبهه گیری کند. فیلمنامه هایی که در طی آنها شوک تصاویر ضعف نسبی محتوا را جبران کند – راهپیمایی برهنه ، پوشیدن لباس دلقک ، پاشیدن سوپ روی شیشه محافظ یک تابلوی نقاشی. شعارهایی که با این «نمایش های سیاسی» همراه می شود می بایست کنایه آمیز، جذاب و شوخ مانند آگهی های تبلیغاتی باشد، درست برخلاف شعارهای «مطالباتی» که خبرنگاران آنها را کسل کننده می دانند.
گاهی اوقات این طرز بیان نتیجه هم می دهد: در دهه ۱۹۹۰ انجمن Act Up نتایج قابل توجهی به دست آورد. اخیراً طغیانهای فعالان محیط زیست پژواک مبارزه با گرمایش جهان را تقویت کرده است. اما همه اعتراضات ابزار لازم برای چنین صحنه سازی هایی را ندارد. شکلهای «متفاوت» کنشگری عموماً ازسوی اقشار اجتماعی شهری و تحصیلکرده یا از میان طبقات متوسط به نمایش گذاشته می شود. در سال ۲۰۰۴، محققان و کارشناسان خشمگین از موقعیت خود در فرانسه از حمایت خودجوش مطبوعات پاریس بهره مند شدند تا جایی که روزنامه لوموند بین ۳ تا ۱۱ مارس، شش بار صفحه اول خود را به آنها اختصاص داد. دو ماه بعد، هنگامی که کارگران شرکت برق فرانسه (EDF) باعث قطع برق شدند، نقاشی پلانتو در صفحه اول همان روزنامه آنها را با شکنجه گران آمریکایی زندان ابوغریب در عراق مقایسه کرد (۹ ژوئن، ۲۰۰۴). هرچند، در هر دو مورد، بحث بر سر حفظ دستاوردهای خدمات عمومی بود.
اگر کارمندان عادی شرکتهای معمولی، انتظار طنین رسانهای دارند، باید مانند کارگران سلاتکس درمنطقه آردن فرانسه درماه ژوئیه سال ۲۰۰۰ و یا کارگران اس ژ ام در منطقه کروز فرانسه در سال ۲۰۱۷، دست به کارهای خارقالعاده بزنند: تهدید به منفجر کردن کارخانهشان، گروگانگیری مدیران یاغارت کردن بخش هایی از کارخانه…. و یا مانند «جلیقه زردها» در سال ۲۰۱۸ به شانزه لیزه یورش برند. خطرات ناشی از هر کدام از انواع ابراز اعتراضها متفاوت است: محققانی که با روپوش سفید روی پیاده رو دراز کشیده بودند در معرض ابتلا به بیماری لارنژیت قرار گرفتند اما در جنبش «جلیه زردها» نزدیک به ۲۳۰۰ نفر محکوم، ۴۰۰ نفر زندانی و برخی از آنها برای همیشه معلول شدند.
این امر که رسانه ها وقایع مورد نظر خود را دستچین می کنند، میتواند عملکرد جنبشها را تغییر دهد: به احتمال زیاد خیلی از کنشگران، بدون آنکه به عواقب دراز مدت کار خود بیندیشند، برای مطرح شدن در رسانه ها و قرار گرفتن درمقابل دوربین، حاضر می شوند تصمیات خود را تغییر دهند. مسلما تلاش برای مطرح شدن در صدر اخبار تلویزیونی آسانتر از به زانو در آوردن کارفرمایان یا دولت می باشد. هنگامی که حضور در رسانه ها به خودی خود به یک هدف تبدیل می شود، استراتژی سازمان سیاسی حرکت های سفارشی پی درپی برای جلب خبرنگاران را دنبال می کند. در راهنمای کار «چریکی» که در سال ۲۰۰۸ توسط انتشارات دکوورت چاپ شد، به مبارزین توصیه می شود : « گویا بعضی از کنشگران عجله دارند، دقیقا باید کار را به همین ها سپرد.» « در لیست زیر، هرچه خانه های بیشتری را ضربدر بزنید، احتمال اینکه اقدام شما در رسانه ها مطرح شود بیشتر خواهد بود». « ضربدر زدن چک لیست مبارزاتی» ؟ این دیگر چه صیغه ایست ؟ خانه هایی که باید ضربدر بخورد چنین است: تازگی مطلب، برانگیختن احساسات، مشاجره لفظی، بهم ریختن برنامه، شرکت افراد سرشناس، استفاده از نمادها، رفتارغیر معمول، رسوایی، جنجال و غیره.
هیجان، بی اهمیتی، ناپدید شدن
استراتژی رسانه ای تنها به تأثیرگذاری در جهتگیری جنبشها بسنده نمی کند، بلکه سعی دارد در روند جذب نیرو به آنها نیز دست داشته باشد. آقای تاد گیتلین، جامعه شناس، با یادآوری تجربه دهه ۱۹۶۰ خود با دانشجویان جامعه دموکراتیک (SDS)، خاطرنشان کرد که این تشکیلات آمریکایی «شروع به سازماندهی رویدادهای نمادین برای جلب توجه عمدی ازرسانه ها کرد. نتیجه: نیروهای جدید برای بازیافتن تصویری که در تلویزیون دیده بودند به SDS جلب شدند. مواد مخدرمی کشیدند، مطالعه زیادی نداشتند و برای دعوا آمده بودند (۲)» . شصت سال بعد، یک «تحقیق منحصر به فرد» که توسط برنارد د لا ویلاردیر در مورد مبارزه با ساخت فرودگاه نوتردام د لند انجام گرفت (کانال شش تلویزیون ، ۲۹ مارس ۲۰۱۵) پژواک دوردستی از تأملات گیتلین را ارائه داد. با عنوان «سبزها، افراط گرایان یا حاشیه نشینان: این “زادیست هایی” که دولت را به چالش می کشند چه کسانی هستند ؟» گزارش عمدا، افراد عجیب و نا معمول را به تصویر میکشید، مردی که به نوشیدن بنزین میبالید و دیگری که تبری را بالای سرخود می چرخاند…
عملکرد دنیای رسانه ای که شیفته تازگی است، یک سوال دشوار را برای افرادی که وارد میدان می شوند مطرح میسازد: چگونه میتوان بیش از چند ماه با همین سرعت به پیش رفت ؟ رسانه ها طرفدار موضوعاتی هستند که «نوآورانه» تلقی می شود: از جنبشهای فمینیستی در دهه ۱۹۷۰ تا فعالان محیط زیست که در موزهها اعتراض میکنند، هر حرکت جدیدی میتواند با روشها و ابزارهای ویژه خود توجه رسانهها را جلب کند، اما به سرعت هم عادی میشود. در سال 2011، مبارزه انقلابی در توییتر و فیسبوک گاهی این تصور را ایجاد میکرد که جنبش های عربی بهجای کف خیابانها، به صورت آنلاین اتفاق میافتد. دوازده سال بعد، استفاده از شبکه های اجتماعی در مبارزات به عملکردی بسیار رایج تبدیل گشته. جنبش های اجتماعی زیر: درسال ۱۹۹۶ افرادی که کارت اقامت نداشتند، بیکارها درسالهای ۱۹۹۷-۱۹۹۸، پنج شنبه های سیاه، جنبش نسل متزلزل، فرزندان دن کیشوت، فمینیسم جسور! همه مخالفان «کارهای بزرگ بی فایده» در دهه های ۲۰۰۰ و ۲۰۱۰ و ده ها گروه دیگری که اقدامات نمایشی را در خدمت اهداف مترقی سازماندهی می کردند و مورد تحسین قرار می گرفتند، اندکی بعد فراموش و در نهایت توسط رسانه ها به خاک سپرده شدند. یکی از مدیران انجمن «با هم علیه بیکاری» که در اوایل دهه ۲۰۰۰ از مد افتاد، می گوید : « هنگامی که یکنفر از هیئت تحریریه یک نشریه با ما تماس تلفنی می گرفت، به این دلیل نبود که از ما نظر خود را در مورد موضوعی جویا شود. بیشتر می خواست یکی دو نفر بیکاری که بتوان به عنوان نماینده بقیه با آنها حرف زد، برایش پیدا کنیم، مثلا می گفت ما به دنبال یک نفر هستیم در چنین حدود سنی که از دولت یارانه بگیرد، آنها به دنبال نوعی سیاهی لشکراجتماعی بودند. برای آنها مهم نبود که ما چه کار می کنیم». آقای مراد ربحی که در جریان درگیری سلاتکس در سال ۲۰۰۰ نماینده کنفدراسیون عمومی کار (CGT) بود، در همین راستا شهادت می دهد: «در طول درگیری، شما می درخشید، در جلوی صحنه هستید، نماد واقعی یک مبارزه. و بعد هیچ، هنگامی که نور پروژکتورها خاموش می شود، دوباره به میان سایه ها، در تنهایی و انزوا باز میگردید» (۳).
خطرافتادن به دام رقابت برای بالابردن شمار مخاطبین در اینجا با شواهد خشونت آمیز ظاهر می شود: اگر دیده شدن یک سازمان بیش از هر چیز به پوشش رسانه ای آن بستگی دارد، همان رسانه ها قدرت نامرئی کردن آن را نیزدارند. بنیانگذار سازمان اتحادیه کمونیستهای انقلابی (امروز نام آن حزب ضد سرمایهداری جدید است NPA )، آقای آلن کریوین، در باره آقای اولیویه بزاسنو، چهره در حال ظهور، به فیلیپ بوار، مجری یک برنامه تلویزیونی چنین توضیح داد : «حتی اگر اولیویه شرکت در برنامه های تلویزیونی را دوست نداشته باشد، بهتر است این کار را رد نکنیم وگرنه ناپدید خواهیم شد.» برو جلوی دوربین شوخی کن وگر نه ناپدید می شوی . مورد هیجان انگیزتری را هم می شناسیم… در دسامبر ۲۰۰۷، فرمانده مارکوس، سیزده سال قیام چیاپاس (مکزیک) را چنین بررسی کرد: «ما از مد افتاده ایم. اما اگر مجبور بودم دوباره همین کارها را انجام می دادم و چیزی را تغییر نمیدادم، جز اینکه شاید کمتر در صحنه رسانه ها حضور پیدا می کردم (۴). »
تنها جلب توجه رسانه ها کافی نیست. برای حفظ و تداوم نظر لطف آنها، عبور از «خطوط قرمزی» که توسط خبرنگاران تعریف می شود، ممنوع می گردد. آنها ادعا دارند که عبور کردن از این خطوط یعنی، اعتصاب، وقفه ایجاد کردن در امتحانات، لغو جشنواره ها، مسدود کردن بزرگراه ها، اشغال ساختمان ها و غیره می تواند «پسندیده بودن» جنبش را از بین ببرد. به محض شکسته شدن یکی از این ممنوعیت ها، خبرنگاران به مقابله با معترضان روی می آورند و آنها را تندرو، گروگان گیر، پوپولیست، گورکن اقتصاد می نامند. بنابراین، برخورد رسانهای تنها حول یک سؤال مشخص متمرکز می شود، برای مثال از مخالفان G8 در ژن در سال ۲۰۰۱، از نمایندگان سندیکایCGT در کانتیننتال در کلروا، روز ۲۱ آوریل ۲۰۰۹، از زادیستها، از «جلیقه زردها»، یا مخالفان حوضچه های تولید انرژی در ۳۱ اکتبر گذشته پرسیده شد: «آیا خشونت را محکوم می کنید؟ »
اما تقریباً هیچ جنبش اجتماعی، از جمله در چارچوب دموکراتیک، اگر در مقطعی مشروعیت قانونی را به چالش نکشد، موفق نمیشود. نه مبارزه اتحادیهها، نه جنبش سیاهپوستان آمریکایی، نه مبارزه برای قانونی کردن سقط جنین، و نه تلاشهای انجمنهای دگرباشان جنسی (لزبین، همجنسگرا، دوجنسگرا و ترنس) برای احراز حقوق برابر. این واقعیت برای خبرنگاران مسلط که فرهنگ تاریخی آنها اغلب ناچیز است، ارزشی ندارد. حفظ نظم اجتماعی برای آنها طبیعی به نظر می رسد. دستگاههای سمعی و بصری یا صفحات مناظره روزنامههای بزرگ به گونهای طراحی نشدهاند که به مخالفان امکان توضیح دلایل خود برای تغییر جهان را بدهند: هدف آنها تولید «مناظره» هایی است که خبرنگاران در آنها نقش داور را بازی کنند، پیدا کردن جملات کوچکی که کانالهای خبری مداوم تکرار کنند و یا بهتر از آن، واژه بازی های توییتری.
از آغاز دهه ۱۹۶۰، مسئله ارتباط با رسانهها مورد توجه جنبشهای بسیاری ، اغلب در خارج از فرانسه، بوده است، بدون آنکه تجربه مبارزاتی در این زمینه منتقل شود (۵). یکی از دوستان نزدیک مارتین لوتر کینگ درباره مبارزه سیاهان برای حقوق مدنی در ایالات متحده توضیح می داد: «برای ما فاجعه بار بود که برای انتشار و مشروعیت بخشیدن به پیام خود ابتدا به نوعی از رسانه ها که توسط شرکت های بزرگ مطبوعاتی کنترل می شود تکیه کنیم. ما مورد لطف آنها قرار میگرفتیم اما در نهایت آنها بودند که دستور کار ما را تعیین میکردند (۶).» خواسته یا ناخواسته، فراموش کردن این بازتاب انتقادی باعث می شود که کنشگران زیادی مجددا، ابتدا نشئه شهرت رسانهای شوند و سپس واکنشهای منفی آنرا تجربه کنند.
خبرنگاران به همان اندازه که جنبشهای اعتراضی مورد نظر خود را دستچین می کنند، سخنگویان این جنبش ها را نیزمطابق با کلیشههای خود و آمادگی آنها برای تسلیم شدن به خواستههای حرفهای شان انتخاب میکنند. فن بیان روان، توانایی ساختن جملات کوچک، شخصیتی نسبتا تک بعدی که برای به تصویر کشیدن تصویر فرد مورد نظر گویا باشد: کارگری پرخاشگر، پرشور اما ناامید، آلترمندیالیستی ساده که مثل یک معلم به نظر برسد و آخرین آمارنابرابری ها را با صدایی محزون اعلام کند، فمینیستی عصبانی و یک مدافع محصولات محلی با سبیل. هکر یک کاپشن کلاه دار دارد که روی سرش می کشد و ماسک به چهره می زند. چهره مطلوب کنشکار زیست محیطی در حال تعریف است و سخنان او باید بتواند سرنوشت کودکان در خطر را برجسته کند.
چنین سخنگویان تک بعدی کلیشه وار به «محدودیتهای» خبرنگاران کاملا تن می دهند. سخنگوی سابق «فرانسه شکست ناپذیر» ، خانم راکل گاریدو، شرح مفصلی از تجربه خود به دست داد: «وقتی ساعت ۶ بعد از ظهر به شما زنگ می زنند تا ساعت ۱۰، ۱۱ شب و یا نیمه شب سر قرار حاضر باشید، البته باید بگویید چشم. و هنگامی که یک خبرنگار در نیمه شب با شما تماس می گیرد تا مصاحبه ای کوچک را ضبط کند که ساعت ۵ صبح روز بعد از رادیو پخش می شود، باید سر ضرب آماده باشید.» خود خانم گاریدو نیزاز این موضوع متحیر است، او چند بار با رهگذرانی در خیابان [که به خاطرشرکت در برنامه تلویزیونی به او تبریک گفته اند] چنین گفتگوهایی داشته :
ممنون که خوشتان آمد ، شما از چه بخشی از صحبتهای من خوشتان آمد؟
والله، درست یادم نمی آید… باید بگم که همزمان یه کار دیگه می کردم.
هیچ یک از استدلال های من را به خاطر نمی آورید؟
نه واقعا… اما در هر صورت شما عالی بودید (۷)! »
پاسخ دادن سریع به پرسشهای رسانهای مستلزم واکنش قبل از مشورت جمعی در مورد موضع گرفتن یا شرایط لازم برای شرکت در یک برنامه است. ضیق وقت در رسانه ها با شیوه کار در یک سازمان دموکراتیک همخوانی ندارد: وقتی یک خبرنگار با تلفن همراه خود با سخنگوی یک سندیکا تماس می گیرد تا به یک خبر واکنش نشان دهد، او به ندرت فرصتی برای ملاقات با رفقای سندیکالیست دیگر و اتخاذ یک خط مشترک داشته است. با این حال، اگر نماینده سندیکا از پاسخ گویی سریع امتناع ورزد و منتظر تایید ارگانهای سندیکا شود تا در معرض خطر بداههگویی در آنتن قرار نگیرد، به خوبی میداند که روزنامهنگار با اتحادیه رقیب یا فردی با نظم تشکیلاتی کمتر از او تماس خواهد گرفت. هنگامی که اکثر اعضای یک انجمن دارای حساب توییتری باشند که در آن مطرح کردنهای شخصی و نظرات (کم و بیش مستند) در مورد رویدادهای جاری در هم می آمیزد، نوعی نیروی گریز از مرکز انجمن آنها را بی ثبات می کند.
«زاویه دید وسیع، وسعت نفوذ مردمی»
اگر سازمانهای معترض، سعی می کنند برای پیروزی در مبارزاتشان از نیروی جمعی استفاده کنند، خبرنگاران رسانه ها مبارزات جمعی را شخصیسازی کرده به روایت داستانهای فردی میپردازند. به عنوان مثال پرتره های صفحه آخر روزنامه لیبراسیون، برنامه « جاه طلبی خصوصی» کانال شش و یا صحنه سازی زندگی شخصی در مصاحبه های انجام شده توسط خانم لئا سالامه در فرانس اینتر نشان این مدعاست، معمولا از سخنرانان خواسته می شود تا بخشی از زندگی خانوادگی خود را فاش کنند : بیشتر از آن که از آنها خواسته شود اهداف، مبارزات و افکار جنبش هایی را که نمایندگی می کنند، توضیح دهند، در باره سلیقه های شخصی و ماجراهای خصوصی آنها سوال می شود.
در سال ۲۰۰۱، سخنگوی کنفدراسیون دهقانان، آقای ژوزه بووه، موافقت کرد که در برنامه میشل دروکر «زنده باد یکشنبه» شرکت کند. به دنبال او، بسیاری از شخصیتهای چپ رادیکال زندگی خود را در مجلات یا در برنامه های دورهمی بازگوکردند و گاه حتی در صحنههای نمایشی بازی کردند (۸). این انتخاب بسیاری ازکنشگران را عصبانی کرد. بیست سال پیش، یکی از آنها در ستونهای هفتهنامه درون سازمانی، آقای الیویه بزانسون را به چالش کشید: «در برنامههای تلویزیونی کم و بیش احمقانه چه می کنی؟» یکی از رهبران حزب سریعاً پاسخ داد: «ما همیشه باید این نکته را در نظر بگیریم : زاویه دید وسیع، وسعت نفوذ مردمی. (…) ما نباید از دریای آزاد بترسیم و مهمتر از آن، نسبت به مجموعه ای از برنامه های مردمی برخورد تحقیرآمیز داشته باشیم» (۹).
در جریان «مورد هانونا»، از چنین خطی این بار توسط «فرانسه تسخیر ناپذیر» دفاع شد، آنها معتقدند که سیاست زدایی از محافل مردمی چنان سخت در جریان است که سیاستمداران را مجبور میکند تا برای برقراری ارتباط با گروههای اجتماعی ای که امیدوارند روزی به سوی آنها روی آورند، از نمایشهای متنوع استفاده کنند. اما پذیرش چنین فرضی باعث فراموشی این نکته میشود که کارکرد خود همین برنامهها مبتنی بر سیاست زدایی از موضوعات و تدوین مجدد آنها در قالب جدلهای بینفردی است. به این ترتیب، انتقاد از یکی از صاحبان رسانه توسط نماینده مجلسی که موضع ضد سرمایهداری دارد به سرعت توسط رسانهها به عنوان «درگیری بویار و هانونا» معرفی شد.
این تمرکز بر فرد، معضلات مشترک اجتماعی را به حاشیه می راند. لوک لو ویلان، که بیش از بیست سال صفحه «پرتره» روزنامه لیبراسیون را کارگردانی کرده است، یکی از اصول کار را چنین توضیح داد: ما «روی آنچه خود آنها هستند تمرکز می کنیم، نه روی آنچه انجام می دهند» (لیبراسیون، ۱۳ نوامبر ۲۰۱۵ ). «پرتره» روانشناسی فردی را به منافع جمعی ترجیح می دهد. نیروهای اجتماعی با ظاهر شدن تمایزات فردی محو می شوند. اکنون مردی تنها که در برابر ستونی از تانک ها ایستاده است، شورش در میدان تیان آن من در سال ۱۹۸۹ را به تصویر می کشد و جمعیت قابل توجهی را که در آن زمان بسیج شده بودند به فراموشی می سپارد. از زاویه انعکاس رسانه ای، یک جنبش توده ای به مجموعه نا پیوسته ای از اقدامات شجاعانه شخصی تبدیل می شود.
خانم گاریدو در کتابچه راهنمای جنگ چریکی رسانه ای خود (میشل لافون، ۲۰۱۸) اذعان می کند: «من اولین کسی هستم که از میزان سطحی نگری که این امر بر پیام تحمیل می کند ابراز تاسف می کنم. اما این من نیستم که قوانین بازی را دیکته می کنم و چاره ای جز امتناع از آنها یا رعایت آنها نداشتم». اما برخی نپذیرفتند. ژرمی کوربین بریتانیایی و برنی سندرز آمریکایی بین سال های ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۰ بدون رعایت آیین رسانه ای اعلام شده به موفقیت های بزرگی دست یافتند. شکست بعدی آنها به دلایل دیگر است. آقای ملانشون استراتژی «زاویه وسیع، وسعت نفوذ مردمی» را با تحریم موقت چند رسانه ای که او آنها را متخاصم می داند (فرانس اینتر، لیبراسیون، مدیاپارت) جایگزین کرد. و در عین حال، این سه رهبر ایجاد کانالهای ابراز عقیده بدیل و موازی را تشویق کردند و امیدوار بودند در مقابل مطبوعات مسلط استقلال خاصی داشته باشند.
انگشت در چرخ دنده
اما گشایش بازار شخصیتهایی که شبکههای اجتماعی به آن دامن می زنند وگسترش آن، همچنین رواج ویدئوهای کوتاه از درگیریهای لفظی، کار اطلاع رسانی مستقل را سخت می کند. بسیاری از رهبران سیاسی برای تبلیغ نام سازمانشان و متمایز ساختن خودنسبت به رقبا، می پذیرند که به «جنجال های» لحظه ای واکنش نشان دهند و در مورد «لغزش های» انتخاب شده توسط رسانه ها اظهار نظر کنند. همانطور که در حال حاضر در واکنش های «فرانسه تسخیر ناپذیر» می بینیم، این انتخاب بر انسجام سازمان ها و زندگی دموکراتیک آنها تأثیر می گذارد، به ویژه زمانی که برای حل و فصل مسائل داخلی دست به دامان «خبرنگاران خیرخواه» می شوند. با این خطر که در بحث های درون سازمانی رسانه ها بیش از اعضا و هواداران قدرت نفوذ داشته باشند.
چگونه می توانید وانمود کنید که در دام بازی رسانه ها نیفتاده اید، هنگامی که خودتان در تداوم این صحنه سازیها مشارکت دارید؟ این سوالی است که درسیر تحول حزب پودموس در اسپانیا مطرح شده است. در سال ۲۰۱۱، جنبش «به ستوه آمده ها» Les indignés از معرفی یک سخنگوی رسانه ای خودداری کرد. سه سال بعد، حزب پودموس تشکیل شد، و رهبر آن ظاهر گشت، جوان، درخشان، خوش تصویر و میزبان یک برنامه مناظره سیاسی در شبکه های اجتماعی. «چرا پابلو ایگلسیاس را انتخاب کردیم ؟ » مسئول مسائل بین المللی حزب پودموس چنین توضیح داد: «زیرا او مردی بود که در تلویزیون خیلی خوب صحبت می کرد و شروع به ایجاد هویت اجتماعی در اطراف خود کرد (۱۰)». به زودی پودموس محدودیت های این استراتژی خود را درک و آقای ایگلسیاس اعتراف کرد: « پودموس درماه های اول به شدت با نقشی که من در رسانه بازی کردم معرفی شد. وابستگی حزب به حضور همه جانبه رسانه ای من به حدی بود که تیم تبلیغاتی تصمیم گرفت چهره من را در برگه های رای چاپ کند. (…) بعد، ما می خواستیم گروه نقش اصلی را ایفا کند، که به نظر ما معقول تر و جالب تر بود (۱۱)». اما انگشت در چرخ دنده ها گیر کرده بود: رسانه ها که آقای ایگلسیاس را می پرستیدند، اختلاف نظر او با رهبر دیگر، آقای اینیگو ارژون، را به صورت نمایش مبارزه شخصی دو مرد به صحنه آوردند.
حزب ضد سرمایهداری جدید، NPA، با یک استراتژی مشابه جهت «ایجاد هویت» در سال ۲۰۱۱ به نتایج مشابهی رسید: دو سخنگو جایگزین آقای الیویه بزاسنو شدند که کناره گیری خود را با نیاز به حل یک تناقض توجیه کرد: « شخصی سازی که [خود او] بیش از حد از آن استفاده کرده بود از طرفی و مخالفت نظری او با این کار از سوی دیگر». متأسفانه، رسانه ها بلافاصله نامزد جدید NPA، آقای فیلیپ پوتو، را به دلیل ناشناس بودن مورد سرزنش قرار دادند و خواهان بازگشت بزانسنو شدند…. آقای پوتو میگوید: « سال ۲۰۱۶ برای برنامه یکشنبه اول ماه مه ، تلویزیون BFM، از ما دعوت کرد، اما لحنشان آمرانه بود و با یک جمله خشک به ما هشدار دادند: «اگر الیویه بزانسنو نیاید، دیگر NPA را دعوت نمی کنیم (۱۲). »
بنابراین، استراتژی رسانهای به روزنامهنگاران حق گزافی میدهد تا نمایندگان جنبش را «انتخاب» کنند، تازه آن هم از میان کسانی که از قبل دستچین شده اند و انتظار می رفته مورد اقبال پوشش رسانهای باشند. اما معیارهای برتری رسانه ای به شدت با توانایی های سیاسی متفاوت است. برای رسانه ها، راحت بودن مقابل دوربین و توانایی گفتن جملاتی کوتاه و جنجال آفرین که سریعا توسط مطبوعات و شبکه های اجتماعی قابل پخش باشد مهم است. از سوی دیگر، اقتدار یک مبارز بیشتر مبتنی بر تجربه، دانش، رفاقت، توانایی شخصی برای از خودگذشتگی و غیره می باشد. در حالی که رسانهها به کنشگران ، شهرت، روی صحنه بودن و مسافرت را وعده می دهند ـ البته همراه با کمک به بالارفتن نفوذ خودشان – وجود دیگران، یعنی آنهایی که جنبش را در گمنامی مبارزات «معمولی» زنده نگه میدارند را مسکوت می گذارند.
گیتلین، جامعه شناس، با تحلیل جنبش اعتراضی آمریکا در دهه ۱۹۶۰، تشابه روشنگرانه ای را بین از خود بیگانگی کارگران در رابطه با آنچه تولید می کنند و از خود بیگانگی مبارزان در رابطه با بازنمایی (رسانه ای) کنش سیاسی آنها، برجسته کرد: «کارگران در مورد آنچه تولید میکنند، چگونه آن را تولید میکنند یا محصول چگونه توزیع و مصرف میشود، نمی توانند نظر دهند. کنشگران نیز، به عنوان تولیدکنندگان معنا و مفهوم، در مورد شیوه ای که رسانهها آنچه میگویند یا انجام میدهند را انعکاس می دهند، اجازه اظهار نظر ندارند. پس از رسانه ای شدن، معنای کنش آنها طوری منعکس می شود که از دست خودشان خارج گشته و مانند نیرویی بیگانه به سوی آنها باز می گردد. »
اگرچه بیشتر رهبران احزاب و سازمانها، انجمنها و اتحادیه ها از آن طفره می روند، اما در جنبش های اجتماعی مسئله ارتباط با رسانه ها همچنان دارای اهمیت است. در طول اعتصابات بهار و تابستان ۲۰۰۳، معلمان و هنرمندانی که نیمه وقت در بیکاری هستند، ابتدا با شرکت درمصاحبه های میدانی و صحنه سازی ها ی رسانه ای موافقت کردند. سپس، با درک اینکه حسن نیت آنها تنها منجر به دامن زدن به تصویر از پیش تعیین شده ای می شود که رهبران تحریریه تصمیم گرفته بودند از جنبش آنها ارائه دهند، رسانه ها را با اشغال و گاه با قطع برنامه ها هدف قرار دادند. در سال ۲۰۱۸، «جلیقه زردها» و قبل از آنها دانشجویان در مخالفت با طرح اولین قرارداد کاری ارزان (CPE) در سال ۲۰۰۶ هم مخالفت خود را با این شیوه کار رسانه ای اعلام کردند. در چندین دانشگاه، هماهنگی ها منشورهایی را تنظیم کردند که روابط با مطبوعات را تعریف می کرد. و چندین مجمع عمومی دانشجویی به ممنوعیت ورود روزنامه نگاران در طول مناظره ها رای دادند به این دلیل که حضور آنها رفتار شرکت کنندگان را تغییر می داد. نزدیک به یک قرن پیش، دبیر کل سندیکای CGT لئون ژوهو درنشریه La Bataille syndicaliste از خود پرسید: «آیا ما باید همچنان از افرادی که به طور سیستماتیک، مغرضانه، اقدام ما را تحقیر و بحثهای ما را مخدوش میکنند استقبال کنیم، یا بیرحمانه از ورود آنها به جلسات مان جلوگیری کنیم ؟ (۱۳)». این موضعگیری مبتنی بر رویارویی با رسانه ها، البته استثنایی باقی ماند.
با این حال، تاریخ معاصر نمونههای مهمی از حرکتهای سیاسی ارائه میدهد که بدون کمک رسانههای غالب، و حتی علیه آنها به هدف خود دست یافتند، از جمله همه پرسی معاهده قانون اساسی اروپا در سال ۲۰۰۵. کار مبارزاتی مستمر، صبورانه و سرسختانه بر رسانه ها پیروز شد. در طول کارزار تبلیغاتی برای همه پرسی، رسانه ها علنا مخالفت خود را با مواضع کنشگران اعلام می کردند. البته گاه نیروهای راست افراطی نیز به رسانه ها حمله می کنند و همین نتیجه را می گیرند. دونالد ترامپ در کاخ سفید به یک روزنامه نگار گفت: «اگر به رسانه ها حمله نکرده بودم، به شما تضمین می دهم که امشب من با شما نبودم و شما را در حال مصاحبه با شخص دیگری در تلویزیون تماشا می کردم (۱۴). »
رسانه ها موظفند «مراوده آزاد آرا و عقاید (۱۵)» را تضمین کنند. این امر در ماده ۱۱ اعلامیه حقوق بشر و شهروندی آمده است، لطفی از جانب آنها نیست که کسی با پذیرش گذری روی آنتن در نیمه های شب، یا وقت و بی وقت، آنهم با صحنه های تحقیرآمیز، مجبور باشد برای آن التماس کند و حضورش تنها به شرط سکوت در مورد نقش ایدئولوژیک رسانه ها، انحصار آنها توسط یک مشت الیگارشی و وخامت کیفیت اطلاعاتی آنها باشد.
اگر رهبران سیاسی، حتی برای مدتی کوتاه، از قدرت رسانهها نترسند، شاهد صحنههای با شکوهی می شویم. در سپتامبر ۲۰۰۶، آقای فرانسوا بایرو به مجری اخبار تلویزیون TF1 گفت که کانال او آشکارا به نفع آقای نیکلا سارکوزی کارزار به راه انداخته، زیرا پس از انتخاب شدن او گروه صنعتی صاحب این شبکه انتظار مزایای مالی دارد. به نوبه خود، روز ۱۷ اکتبرگذشته، آقای پوتو که توسط تلویزیون BFM برای واکنش به مصاحبه های میدانی علیه اعتصاب کنندگانی که مردم را«گروگانگرفته اند» احضار شده بود، بدون واهمه گفت: «هر بار که یک اعتصاب بزرگ رخ میدهد، گزارشها یکسان است. وقتی ماموران جمع آوری زباله اعتصاب می کنند، خوب زباله ها در خیابان ها جمع می شود. وقتی کارمندان پست اعتصاب کنند، دیگر نامه ای وجود ندارد. وقتی کارگران راه آهن باشند، دیگر قطاری وجود ندارد. نشان می دهد که اینها مشاغل بسیار مفیدی هستند. این باید امکان بحث در مورد نیاز به پرداخت دستمزد مناسب به آنها را فراهم کند. (…) اگر اعتصابی از سوی سهامداران بورس پاریس، CAC 40 صورت می گرفت، هیچ کس ککش هم نمی گزید. و اگر به مدت دو هفته اعتصابی هم توسط خبرنگاران شبکه شما، BFM انجام شود، باز هم کسی خم به ابرو نخواهد آورد. »
«جلیقهزردها» یا اتحادیهها، احزاب یا انجمنها این قدرت را دارند که جریان را تغییر دهند، تعهدات خود را به رسانهها یادآوری و در صورت لزوم رعایت آنها را تحمیل کنند. آنها میتوانند در مورد شرایط پوشش رسانهای حرکتهای خود مذاکره کنند: کدام برنامهها را می پذیرند، چقدر زمان صحبت بدون وقفه دارند، کدام موضوعات مطرح می شود، کدام تصاویر در پسزمینه اند، چه کسان دیگری درکل برنامه حضور دارند. به این ترتیب است که فهرست بیپایان خواستههایی که الیزه به شبکه های تلویزیونی که حرف ریاست جمهوری را منتقل میکنند ارائه می دهد، سرانجام همتای خود را پیدا میکند. مجبورکردن رسانه ها به انجام رسالت خویش به معنای دگرگونی ریشه ای آنهاست و نه کرنش در مقابلشان. کریستوفر لاش جامعه شناس و مورخ به یاد می آورد: « تجربه تاریخی ملموس همه کسانی که سعی کرده اند رسانه های ارتباط جمعی را برای اهداف انتقادی، مبارزه جویانه و انقلابی مورد استفاده قرار دهند، این است که چنین تلاشی محکوم به شکست است. فعالان سیاسی که به دنبال تغییر جامعه هستند بهتر است به جای سازماندهی یک جنبش با تکیه بر آینه ها، خود را وقف کار طولانی مدت سازماندهی سیاسی کنند (۱۶).» این گفته ها که بیش از چهل سال پیش در ایالات متحده منتشر شده است، هنوز کاملا صدق می کند.
۱- Élie Cohen et Gérard Grunberg, « Les Gilets jaunes : une double régression », Telos, 7 décembre 2018.
۲-
Todd Gitlin, The Whole World is Watching. Mass Media in the Making and Unmaking of the New Left, University of California Press, Berkeley, 1980.
۳ ـ لیبراسیون ۲۲ دسامبر ۲۰۰۵ و له زکو ۲ ژوئیه ۲۰۰۹
۴-
L’Express, Paris, 24 mai 2004 ; et sous-commandant Marcos, Gatopardo,
۵-
décembre 2007, https://gatopardo.com, cité par Le Point, Paris, 13 décembre 2007.
۶-
Dominique Pinsolle, À bas la presse bourgeoise, Agone, Marseille, 2022.
۷ ـ Cité par William Greider, Who Will Tell the People, Simon and Schuster, New York, 1992.
۸ ـ Raquel Garrido, Manuel de guérilla médiatique, Michel Laffont, Paris, 2018.
۹ ـ Cf. le documentaire de Damien Doignot « José Bové, le cirque médiatique », La Sardonie libre, 2008.
۱۰ ـ
Rouge, Montreuil, 13 février et 6 mars 2003.
۱۱-
Jorge Lago, dans « Contre-courants », Mediapart, 1er juillet 2015.
۱۲ ـ Pablo Iglesias, La Démocratie face à Wall Street, Les Arènes, Paris, 2015.
۱۳ ـ Agence France-Presse (AFP), 4 avril 2011, et Mathias Reymond, « Philippe Poutou (NPA) : “Nous sommes dépendants du bon vouloir des rédactions” », Acrimed, 5 juillet 2016.
۱۴ ـ Léon Jouhaux, « Presse bourgeoise et syndicalisme : quelle doit être notre attitude ? », La Bataille syndicaliste, 24-25 juillet 1913, cité par Dominique Pinsolle, op. cit. Fox News, 25 juin 2020.
۱۵ ـ ماده ۱۱ منشور حقوق بشر و شهروندی که به « آزادی مراوده آرا و عقاید» اشاره دارد و نه به « مراوده آزاد» آنطور که در منشور چاپ شده میبینیم
۱۶ ـ Christopher Lasch, Culture de masse ou culture populaire ?, Climats, Castelnau-le-Lez, 2001.
Pierre RIMBERT
پيير ريمبر ، جامعه شناس و مولف کتاب «ليبراسيون» ، از سارتر تا روتچيلد
Serge HALIMI
دبیر هيئت تحريريه لوموند ديپلوما تيک
اعدامهای سالهای شصت اعدام فعالین کمونیست و سوسیالیست بود. حتی مجاهدین هم آن زمان خود را سوسیالیست میدانستند. اعدام های شورشیان، اعدامهای توده های کارگر و زحمت کش است نه فعالین، اثبات عقیده همان اعدامیون سالهای ۶۰ که رژیم به اعماق جامعه کارگر و زحمتکش تعرض میکند چون ذاتی استثمارگر و ضد بشری دارد.
مقاله بخوبی نشان میدهد که چقدر ادعای آزادی عقیده در غرب دروغ است. البته در شرق هم همینطور است.
رسانه های غرب و شرق طبقه سرمایه دار و ژورنالیستهای آنها مثل شکنجه گران و نمایندگان پارلمان و جلادان هستند که حاضرند برای درامد و خودشیرینی در سیستم سلسله مراتبی کنترل جامعه نقش ایفا کنند. همشون در واقع کیهان هستند با مکانیسم متفاوت. در حقیقت کیهان کپی آنهاست.
درست است که فعالین کمونیست – آنارشیست شبکه های خنثی کننده اراجیف اربابان گوناگون جامعه را درست کنند. در ایران هم این کار ضروری است.