چه موهبتی است نوروز!
.
بچه که بودم تو محل ما همه معتقد بودند که “پای من خوب است” یعنی اگر در نخستین روز سال نفر اولی باشم که پا به خانه ای بگذارم اهل آن خانه همیشه سالم و تندرست، درختان پرتقال شان پربار و خلاصه به دور از هر بلا خواهند بود. معمولا هم بچه های پایین دوازده سال ( بخاطر پاکی و معصوم بودن) ، پای شان خوب است. حدود ساعت شش صبح بیدارم می کردند. با مادرم میرفتیم تو حیاط. چند شاخه شمشاد و گل و برگ پرتقال را به هم می بست و با هم میرفتیم طرف در خانه، چندبار پشت سرهم تکرار می کرد: پای راست اول، بسم الله یادت نره. بعد به دستورش قرآن را می بوسیدم و با دست راستم قرآن را می گرفتم بالای سرم و ضمن گفتن بسم الله الرحمان رحیم پای راستم را تقریبا تا جایی که باز میشد میگذاشتم داخل خانه، فکر می کردم برای اینکه پایم واقعا خوب باشد گام اول حتمن باید خیلی بزرگ باشد. همین کار را در چند تا از خانه های محل تکرار می کردم، معمولا یکی دو تا تخم مرغ رنگ کرده و کمی شکلات و شیرینی را توی کاغذ پیچیده و دستم می دادند.
سالها گذشت و امروز که به زندگی آنها نگاه می کنم بعضی ها واقعا سالهای خوبی داشتند و دارند و عده ای هم ” کم شانس ” تر بودند و تعدادی متاسفانه زندگی و زمانه کاملا ناسازگار با آنها. این عده ی اخیر تو این چند ساله هر بار که عید دیدنی پیش شان میروم لحظاتی احساس تقصیر و گناه به من دست می دهد. احساس اینکه علت فلاکت و شوربختی شان این پای لعنتی من هست که قرار بود برای شان سعادت به ارمغان بیاورد. اما وقتی در را باز می کنند و مرا مثل دوران بچگی ام در آغوش میگیرند دلم می خواهد بخاطر اینکه این سعادت را دارم که کسانی مرا دوست دارند از شادی پر درآورم. خوبی نوروز همین است. مردم علیرغم دشواری های زندگی، گرچه کوتاه و زودگذر می خندند و شادی می کنند زیرا نوروز و بهار عشق ها را زنده کرده و برای شان امید به آینده را به ارمغان می آورد.
آنان که نسبت به نوروز بی مهرند مدعی اند که خرافه است. گیرم که راست می گویند. کاش همه خرافه های ما مثل نوروز زنده کننده عشق ها و امیدها بودند می توانستند مثل نوروز شادی به خانه ناشاد ترین ها آورده و لبخند بر لبان افسردگان بنشانند. مگر نمی دانند که کودکان ما از اواخر بهمن در تب و تاب فرا رسیدن نوروزند؟ از کجا مطمئن هستند که نوه ها و نبیره هایشان مثل خودشان فکر خواهند کرد؟ چرا می خواهند این موهبت را از آنها بگیرند؟
چه زیباست سماجت آدمیان در آرزو کردن های شان، چه دوست داشتنی است تلاش و پیکار آدم ها برای تحقق امیال دیرین برآورده نشده. به امید روزی که دیگر “ذختر رحمان” ی از تب دوساعته نمیرد و همه کودکان شیرینی تحقق آرزوی های شان را تجربه کنند. به امید روزی که بزرگسالان نیز کودکانه مزه برآورده شدن آرزوهای شان را بچشند. چه شیرین است بخشوده شدن های مان در آستانه نوروز. چه زیباست نوروز، امیدبخش تحقق آرزو های کهن و تازه مان.
در این روزهای آخر قبل از نوروز بر کودکان بی سر پناه چه میگذرد؟ عید کودکانی که آزادی والدینشان سلب گردیده چگونه خواهد بود؟ .کودکی یادش بخیر، بچه که بودم دوست نداشتم والدینم عیدی لباس برایم بخرند، حساب می کردم لباس خریدن که جزو وظایف شان هست و بالاخره مجبورند بخرند، برای عیدی چیزهای دیگری می خواستم، البته پول را به هر چیز دیگر ترجیح می دادم. یاد اسکناس های تازه بخیر. یادم رفت از چهارشنبه سوری بگم، چه شور و شوقی، چه زیبا بود همبستگی و همکاری مردم محل در آوردن بوته و کاه و چوب، بعد هم آتش! سیزده بدر لب رودخانه چشمه کیله در تنکابن(شهسوار) یا باغات رامسر و اگر هوا خوب بود شاید ییلاق دوهزار. نه این سنت را نمی توان براحتی از مردم گرفت. ریشه چندهزارساله ا ش در دل میلیون ها انسان نشسته است و تا زمانی که میل به خندیدن، شادی کردن و عشق ورزیدن وجود دارد، تا زمانیکه امیدها زنده اند نوروز پایدار خواهد ماند.
ماکان
نرگس شیراز با صدای بانو شمس
Comments
چه موهبتی است نوروز! — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>