همگرایی نیروهای چپ و کمونیست چرا، چگونه و تا کجا؟
هادی میتروی
نویسنده در زندگی خود بارها شاهد کوشش در اتحاد از طرف جمعی و اخلال گری انحلال طلبانه برخی دیگر تحت عنوان «سوسیالیسم انقلابی» بوده است.
این اندیشه بظاهر چپ و در ادعا انقلابی، بارها تحت نام انقلاب و انقلابیگری و بهانه مبارزه با اصلاحطلبی و فرصت طلبی، دست به انفجار تشکل های دموکراتیک و حتی حذف فیزیکی فعالان اجتماعی؛ حتی در تشکل های خود؛ شده است.
تاریخ معاصر ایران شاهد انواع تصفیه های درون سازمانی، درگیری های بین سازمانها در داخل و حتی در خارج از کشور بوده است.
اگرچه لیست نویسنده در مورد این نوع درگیریها؛ که تنها بخشی از آن تاکنون افشا و علنی شده اند؛ طولانی که از تنبیه فیزیکی مخالفان خود در زندان ها، تا تصفیههای درون سازمانی تا درگیریهای فیزیکی در خارج از ایران و نه تنها در عراق بلکه حتی در پاریس شاهد آن بوده ایم، که به تعطیلی کامل فضای لازم برای بحث آزاد منجر شده است. یکی از این نوع درگیریهای «انقلابی» خونین که نویسنده خود شاهد و ناظر آن از نزدیک بوده است، درگیری های فیزیکی در «سیته یونیورسیته» (خوابگاه دانشجویان در پاریس) است که نه تنها بهانهای برای دولت فرانسه در تعطیلی این فوروم آزاد شد بلکه درگیری های خونین به تعقیب و مراقبت و شکار یکدیگر در سطح شهر پاریس منجر گردید.
نویسنده بارها به طرفین درگیر تذکر داد که هر نوع درگیری خشونت آمیز چه روانی و چه کلامی و چه فیزیکی در جبهه خلق؛ حتی اگر به دستور بورژوازی حاکم نباشد؛ نه تنها سودی برای توده های مردم ندارد بلکه بیش از همه باعث دلسردی و ناامیدی توده ها و خوشحالی پلیس سیاسی حاکمیت خواهد شد که شد!
غرض نویسنده از یکبار دیگر پرداختن به این لکههای سیاه در تاریخ جنبش «روشنفکری» ایران، ذکر مصیبت و یا افشای این و یا آن شخص حقیقی و حقوقی خطاکار نیست. اگرچه این نوع عملکردهای بغایت ضد انقلابی بنام سوسیالیسم و انقلاب هرگز فراموش نخواهند شد و در جای خود و در زمان خود یک یک آنها مورد بررسی و قضاوت اجتماعی قرار خواهند گرفت. بقولی اجرای عدالت ممکن است دیر و زود داشته باشد اما سوخت و سوز ندارد!
پس هدف نویسنده از یادآوری این تاریخ درد و ننگ آور با ادعای انقلاب و سوسیالیسم چه می تواند باشد؟
هدف نویسنده در یک کلام، روشن کردن این انحرافات است تا بتبع آن کوشش در خشک کردن اجتماعی ریشههای این انحرافات بنام انقلاب و سوسیالیسم سامان باید.
به تجربه نویسنده ریشه این انحرافات خونبار در داشتن انتظار ماکسیمالیستی اشخاص حقیقی و حقوقی با منطق «وجود همیشگی شرایط عینی انقلاب» همواره و در هر جامعه است.
این برداشت انتزاعی غیردیالکتی از کنشها و واکنشها در هر جامعه که یک درک نادرست جامعه شناسانه است، هنگامی که با وجدان بیدار نسل جوان ممزوج گردد، تیوری «پیشاهنک» و «موتور کوچک و موتور بزرگ» و «مبارزه مسلحانه هم تاکتیک و هم استراتژی» و نهایتاً «رد تیوری بقا» یک به یک استخراج می شوند و در عمل دیده ایم که این نوع مبارزات؛ چه مسلحانه و چه خیالپردازانه؛ جدا از تودهها، نه تنها کمکی به سازماندهی مستقل طبقه کارگر منجر نمی کند بلکه مبارزه دایمی طبقاتی با نظام سرمایهداری را کند کرده و تا حد «تبلیغ مسلحانه» برای شکستن بختک اختناق کاهش می دهد!
این نوع سوسیالیسم اراده گرایانه که در جوامع توسعه نیافته مرحله کودکی خود را طی می کند، برای خرده بورژوازی تحت فشار از طرف کلان بورژوازی و در شرف سقوط به دامن پرولتاریا و خرده مالکان تحت ستم نظام سرمایهداری، امیدبخش و هیجان آور است و متأسفانه جاذبه فراوان دارد.
جاذبه این نوع سوسیالیسم خیال پردازانه، در سهل و سریع الحصول بودن در دستیابی به سوسیالیسم است. سوسیالیسم تخیلی که بین آرزوهای خود و پتانسیل انقلابی جوامع، مرزی قایل نیست و در عمل، نه تنها به سازماندهی مستقل طبقه کارگر و ارتقای مبارزه ضدسرمایهداری یاری نمی رساند بلکه عملاً با قربانی کردن جوان وجدان های از خودگذشته، پتانسیل انقلابی جامعه را بطور کیفی کاهش می دهد.
دیگر خصیصه این نوع سوسیالیسم تخیلی، نفی پتانسیل مبارزاتی اقشار و طبقات گوناگون هر جامعه با تمرکز بر برنامه سوسیالیسم و عمده کردن نقش بخش سوسیالیستی هر جامعه است.
این سوسیالیسم تخیلی با طرح «انقلاب سوسیالیستی نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم» و نفی مبارزات اجتماعی خواستار رفرم در نظام سرمایهداری، عملاً دیواری بین خواست خود برای انقلاب «سوسیالیستی» از یک سو و مبارزات تودهها برای بهبود شرایط زیست خود از سوی دیگر، ایجاد می کنند.
این نوع سوسیالیسم تخیلی، با کم اهمیت جلوه دادن مبارزات طبقاتی و عمده کردن مبارزه سیاسی برای سوسیالیسم، هرگونه فعالیت دموکراتیک در درون جامعه را انحرافی از جنبش سوسیالیستی تلقی کرده و از هرگونه همکاری پایدار با چپ به بهانه «همه با همی» بودن، سر بازمی زند.
تجربه قرن گذشته نشان داده است که اینگونه سوسیالیسم تخیلی؛ با مرزبندی مکانیکی بین وظایف دموکراتیک و سوسیالیستی کمونیستها؛ هرگز قادر به کمک در ایجاد یک حرکت اجتماعی قدرتمند بر علیه حاکمیت سرمایهداری نبوده، نیست و نخواهد بود!
از سوی دیگر بدون یک جریان اجتماعی قدرتمند اجتماعی؛ به فرض بروز انقلاب نیز؛ قادر به تغییر کیفی در اقتصاد و سیاست و فرهنگ اجتماعی نخواهیم گردید.
با آنچه گفته شد به این نتیجه روشن می رسیم که همکاری در راستای همگرایی و نهایتا ایجاد یک جریان وسیع اجتماعی با خواست آزادی و امنیت و برابری و رفاه و صلح، با رفرمیستهای خواهان بزک کردن حاکمیت بورژوایی در راست و سوسیالیستهای تخیلی خواهان انقلاب سوسیالیستی در. چپ ناممکن است.
پس آنهایی که خواهان سرنگونی بورژوازی حاکم، درهم شکستن دولت و دیگر نهادهای سرکوب و برقراری نظامی برآمده از حاکمیت مستقیم ساکنان ایران هستند؛ برغم اختلاف در آرزوهای خود برای فردای هر جامعه؛ می توانند در دفاع از مبارزات روزمره جوامع در راه کسب آزادی و امنیت و برابری و رفاه و صلح، گردهم آیند و با حمایت از مبارزات طبقاتی و کمک به سازماندهی مستقل اقشار و طبقات گوناگون از بورژوازی، خود را برای لحظات تاریخساز پیش رو آماده سازند!
بعبارت دیگر مفهوم «راست» در شرایط امروز ایران، آندسته از کسانی هستند که خواهان تداوم حاکمیت اقلیت ناچیز سرمایهداران غالب حاکم و یا جایگزینی آن با سرمایهداران مغلوب در کمین قدرت هستند!
اگر این تعریف از راست را در جامعه ایران بپذیریم، با منطق «تعرف الاشیا باضدادها»، مفهوم «چپ» در مقطع کنونی ایران روشن و تعریف خواهد شد.
بعبارت دیگر در شرایط امروز ایران «چپ» کسی خواهد بود که در رودررویی تاریخی بین اقلیت ناچیز حاکمان مسلح جنگ طلب مفتخور در قدرت و محکومان تولیدکننده مصلح در پی آزادی و امنیت و برابری و رفاه و صلح، خواهان بازگشت تمامی قدرت به صاحبان اصلی آن؛ که در همه جوامع سرمایهداری، اکثریت عظیم مزد و حقوق بگیران هستند؛ باشد!
«چپ» کسی ست که تشنه آزادی و برابری و رفاه اجتماعی ست و خود را قطرهای از اقیانوس هشت میلیاردی جامعه جهانی بیند و نه بیشتر!
«چپ» کسی ست که هرچه برای خود و خانواده خود می خواهد برای دیگر آحاد دهکده کوچک جهانی بخواهد و هیچ ارجحیت و حق ویژهای برای خود و خانواده خود نسبت به دیگران قابل نباشد!
با این تعاریف؛ تا کسب حاکمیت تمام عیار اکثریت عظیم تولیدکنندگان در پایین و تسخیر دولت در بالا؛ نیروهای چپ و کمونیست می توانند دست اندر دست و شانه به شانه، به حمایت از مبارزات جامعه مدنی و کمک به سازماندهی مستقل از اقتصاد و سیاست و فرهنگ بورژوایی پردازند.
بی تردید برای پیش بردن چنین نهضتی و ایجاد یک حرکت اجتماعی در پیوند با نیروهای چپ و کمونیست، مشارکت تمامی افراد و تشکلها و احزاب چپ و کمونیست خواهان بازگشت تمامی قدرت به اکثریت عظیم تولیدکنندگان، ضروری خواهد بود!
پیش بسوی ایجاد شبکه ای متحد از نیروهای چپ و کمونیست در دفاع از مبارزات مدنی ملل ساکن ایران!
هادی میتروی (م. ع. ب)
دانش آموخته فیزیک در تبعید
شهریور ماه ۱۴۰۴
اگر تئوری به رد اخلاقهای خوب شناخته شده برسد، تئوری ارتجاع است. مثلا، در مارکسیسم، تئوری به این می رسد که استثمارگری سرمایه داری در جامعه فئودالی مفید است، یا سلسله مراتب و اطاعت از بالای تشکیلات، برای انقلاب ضروری است که این اشاره به مقاله انگلس در مورد آتوریته است. یا مارکس رفتن به دولت استثمارکران و استعمارگران را از طریق حزب کارگران بد نمیداند و فکر میکند که باعث میشود کارگران امتیازاتی بگیرند و به جنبه مخرب چنین کاری در دراز مدت اهمیت نمیدهد که بعدا موجب انشعاب در انترناسیونال دوم خودشان شد. این توجیهات تئوریک نمی تواند ثبات تشکیلاتی بوجود بیاورد و برای همین تشکلات مارکسیستی آبستن انشعاب و چند دستگی هستند. تاریج مارکسیسم گواه این حکم است.
تمام معیارهای غیر اخلاقی مارکسیسم و یا نتایج نظری احکامی که به معیارهای غیر اخلاقی می رسند، عامل نفاق و از بین رفتن وحدت هستند.
دموکراسی خواهی چطور؟
یک مثال. یک استثمارگر سکولار که میخواهد میلیاردر شود اعتراض میکند که چرا فضای چنین کاری برای او توسط میلیاردرهای مذهبی محدود شده است، برای همین از مشکلات اقتصادی کلی سرمایه داری استفاده میکند تا توده ها ی کارگر و زن را علیه رقیب مذهبی بشوراند. مثلا، خود بی بی سی که تا مغز استخوان هوادار بردگی مزدی است، میشود هوادار دموکراسی برای کارگران ایرانی و نشان میدهد که حاکمیت ایران ضد دموکراسی و کارگران است. در اینجا اگر بگوئیم که ما خواستار ارتقای ذهنیت محدود شورشها آن به ذهنیت ضد استثمار هستیم، بما میگویند با خواستهای دموکراتیک توده ها مخالفت میکنیم. در اینجا معیار ضدیت با استثمار نادیده گرفته شده و بجای آن از شیادی بورژوای سکولار مغلوب شده دفاع شده است. این دفاع از شیادی کار دائم مارکسیستهای دموکراسی خواه بوده است.
مثال دیگر، اما در ارتباط با رژیم. رژیمی ها بما میگفتند که شما ضد امپریالیست و طرفدار مستضعفین نیستید. خب، ما حاضر بودیم که اگر رژیم نشان دهد که ضد امپریالیست و هوادار مستضعفین است با رژیم وحدت کنیم. اما دیدیم که قانون اساسی اش سرمایه داری است و هر روز میدیدیم که رژیم از سرمایه داران دفاع میکرد و با دست به کمپانی های امپریالیستی نمی زد و نمیخواست که بروند و میخواست شریک آنها هم بشود.. ما هم نتیجه گرفتیم که رژیم از استثمارگران ما دفاع مبکند و قابل وحدت، حمایت و اتکا و هواداری نیست.
نتیجه گیری این است که معیارهای حداکثر برای وحدت انقلابیون ضروری است و نمیتوان آنها را فدای مصلحت سیاسی کرد که همیشه یعنی ارباب کارگران شدن.
در حقیقت، کمونیست بمان و با ارباب لاس نزن، وحدت میکنیم.
آنارشیسم
در این کامنت در دفاع از معیارهای حداکثری مثالهائی بزنیم که به درک قضیه کمک کند. میتوان بحث را از لحاظ نظری عمیق تر کرد. ولی بهتر است راه برعکس رفت و بحث را کنکرت تر کرد. خیلی خیلی کوتاه و در سطح عناوین.
—
هیراشی – کارگرانی که دائم دنبال اثبات برتری خود هستند و میخواهند مقام و مسئولیت بگیرند.
مردسالاری – کارگرانی که زنان را ابزار ارضای جنسی و توله اندازی می بینند.
بردگی مزدی – کارگرانی که معتقدند ارباب سرمایه داری خوب داریم و ارباب سرمایه دار بد، مترقی داریم و عقب افتاده.
امپریالیسم – کارگرانی که معتقدند اگر امپریالیستهای غربی و شرقی حاکم بشوند، از جمهوری اسلامی بهتر است.
تعصبات – کارگرانی که تحمل شنیدن نقد عقاید خود را ندارند و از بحث و جدل و همکاری نظری و یا روشن شدن اختلافات طفره می روند.
تبهکاری – کارگران متقلب، دزد، در دسته های گانگستری و فاحشه خانه رو و غیره.
خرافات – کارگرانی که به ماورالطبیعه و شبه علم اعتقاد دارند، “یک جادوئی شد که فلان شد”، قبول یک ایده بدون تحقیق و دیالوگ و اصرار بر درستی آن داشتن.
—
معیارهای حداکثری نفی اینها ست. وقتی وحدت میخواهی بکنی (با هم کار مشترک سازمایافته) ، باید این معیارها را اصل و اساس قرار دهی. این معیارها در حقیقت نهایت کمونیسم هستند، کمونیسم از این بیشتر نیست، در حقیقت از اینها کمتر، ارتجاع است نه کمونیسم و انقلاب. نمیتوان این معیارها را به اینده حواله داد، اینها ارتجاع وارد میکند.
حال،
در تمام مقالات و افکار اپوزیسیون (چپ و راست)، میتوانی نقض همه اینها را ببینی و بعد ببینی که چطور، راست بکنار، موجب فلاکت جنبش کمونیستی ایرانی ها شده است. مارکسیسم، انگلسیسم، لنینیسم، استالینیسم، مائوئیسم، سوسیال دموکراتیسم و غیره همه نقض یک و یا چند از این معیاراهاست. نقض این معیارها راه فساد و نفاق را باز کرد و کمونیسم ایرانی را در وضعیت امروزی اش قرار داده است.
آنارشیسم
دلیل نقد “مبارزات دموکراتیک” و “وظایف دموکراتیک” این است که علیه “وظایف” کمونیستی هستند.
وقتی کارگران “توده” هستند، نه کارگرند و نه کمونیست. آنها ذهنیت ارباب را دارند. وقتی آنها برای دموکراسی فعالیت میکنند، ذهنیت ارباب سکولار دموکرات را دارند و وقتی برای دیکتاتوری مبارزه میکنند، ذهنیت ارباب محافظه کار را دارند. مثلا، وقتی توده ها (کارگران غیر کمونیست) در غرب، کارگران ضد جنگ را در وسط میدان بدار میکشند و با چاقو دل و جگر آنها را در می آورند، کارگر نیستند، ذهنیت ارباب سرمایه دار را دارند. حالا این عدم استقلال نظری در کارگران، درجات گوناگون دارد ولی در هر درجه ای بهرحال قابل حمایت نیست. “دفاع” از مبارزات دموکراتیک توده ها در تضاد است با “دفاع” از مبارزات کمونیستی کارگران. اولی ها توده هستند دومی ها کارگر. شکنجه گر مزد بگیر است، سرمایه دار که نیست، اما ذهنیت ارباب را حمل میکند، این کارگر توده است.
بر عکس نظر شما، وحدت کمونیستها باید بر اساس معیارهای حداکثر باشد. تعیین معیارهای حدااکثر است که اهمیت دارد.
معیارهای حداکثر هم اینهاست:
نقد و نفی هیارشی، مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، تعصبات، تبهکاری و خرافات.
اگر این معیارها نباشد، بعلت حاکمیت ارتجاع بر جامعه، تشکلات انقلابی پر میشود از “توده هائی” که افکار ارتجاعی دارند چون این حاکمیت راضی و ناراضی های مرتجع تربیت میکند. زن به صرف زن بودن و کارگر بصرف کارگر بودن غیر مرتجع نیست. گرایش به سلطه و استثمار در جامعه ارتجاعی یک گفتمان حاکم است و خطر بزرگی برای سلامت تشکل انقلابی محل کار و زندگی محسوب می شوند. حرکت از معیارهای اکثریت تضمین میکند که معیارهای انقلاب کمونیستی (البته آنارشیستی) شکل بگیرد. لاس زدن با توده هائی که ذهنیت ارتجاع را حمل میکند، رشد و نمو فرهنگ انقلابی را از بین می برد. انقلاب یک امر جدی است، تفریح و پارتی که نیست.
آنارشیسم