نيما يوشيج
به بهانه زادروز پدر شعر نو
نيما در سال 1276 هجری شمسی در دهکده ای به نام يوش ، واقع در مازنداران چشم به جهان گشود. خود نيما دراين باره مينويسد: در سال هزار وسيصد و پانزده هجری (قمری)، ابراهيم نوری- مرد شجاع و عصبانی- از افراد يکی از دودمانهای قديمی شمال ايران محسوب می شد. من پسر بزرگ او هستم. پدرم در اين ناحيه به زندگانی کشاورزی و گله داری خود مشغول بود. در پاييز همين سال، زمانی که او در مسقط الرأس ييلاقی خود “يوش” منزل داشت، من به دنيا آمدم
خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده فرا گرفت. پس از آن به تهران رفت و در مدرسه عالی سن لويی مشغول تحصيل شد. پس از مدتی با تشويق يکی از معلمهايش به نام نظام وفا به شعر گفتن مشغول گشت و در همان زمان با زبان فرانسه آشنايی يافت و به شعر گفتن به سبک خراسانی مشغول گشت. در سال 1300 منظومه قصه رنگ پريده را سرود که در روزنامه ميرزاده عشقی به چاپ رساند. سبک جديد شعر نيما مخالفت بسياری از شاعران پيرو سبک قديم از جمله مهدی حميدی ، ملک الشعرای بهار را برانگيخت. اما همانطور که بانوی بزرگ شعر ايران سيمين بهبهانی ميگويد: نيما خطر کرد, و ديگران و من از وی آموختيم
نيما در مورد سبک نوين خودش ميگويد: مايه اصلی اشعار من رنج من است. من برای رنج خود شعر ميگويم. فورم و کلمات و وزن و قافيه, در همه وقت, برای من ابزارهايی بوده اند که مجبور به عوض کردن آنها بوده ام تا با رنج من و ديگران بهتر سازگار باشد
نيما در 13 دی 1328 چشم از جهان فروبست
<—————————————->
:سه شعر از سروده های نيما
ترا من چشم در راهم
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گيرند در شاخ ” تلاجن” سايه ها رنگ سياهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم ياد آوری يا نه
من از يادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
زمستان1336
<—————————————->
اجاق سرد
مانده از شب های دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچينی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی
همچنان کاندر غبار اندوده ی انديشه های من ملال انگيز
طرح تصويری در آن هرچيز
داستانی حاصلش دردی
روز شيرينم که با من آشتی بودش
نقش ناهمرنگ گرديده
سرد گشته, سنگ گرديده
با دم پاييز عمر من کنايت از بهار روی زردی
همچنانکه مانده از شب های دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچينی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی
آبان 1327
<—————————————->
بر سر قايقش
بر سر قايقش انديشه کنان قايق بان
: دائماً ميزند از رنج سفر بر سر دريا فرياد
“.اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی ميداد”
سخت طوفان زده روی درياست
نا شکيباست به دل قايق بان
شب پر از حادثه.دهشت افزاست.
بر سر ساحل هم ليکن انديشه کنان قايق بان
: نا شکيباتر بر می شود از او فرياد
“! کاش بازم ره بر خطه ی دريای گران می افتاد
Comments
نيما يوشيج <br>به بهانه زادروز پدر شعر نو — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>