نفت: اشکال کمبود نيست، اين است که مال ما نيست
*اکونوميست:نفت خواران برای بقيه قرن مقادير عظيمی نفت در اختيار خواهند داشت که با آن امور خود را بگردانند.
*استدلال های زمخت اکونوميست برای مردم ايران هشدار دهنده است و نشان می دهد آن شبه ملی کردن نفت هم که ميراث تلاش مصدق بود و حتی محمد رضا شاه هم به گفته علم در خاطراتش به آن ميباليد در استراتژی جديد بايد باز پس گرفته شود.
*اما مشکل ما جغرافيايی نيست، تاريخی است.استبداد های حاکم بر ما پاشنه آشيل ما بوده و هستند.
نشريه اکونوميست در شماره اولين هفته ماه اکتبر مقاله ای دارد تحت عنوان Crude argumentsاستدلال های زمخت يا… عنوان تفسير بردار است و خواننده بعد از خواندن مقاله ميتواند بنا بر برداشت خود آن را معنا کند. آن چه را که در مقاله مطرح شده، نمی توان نظر يک فرد يا يک نشريه دانست، بنا بر استدلال هايی که در خود مقاله آمده، اين نظريه ای است که طی پنجاه سال اخير قدرت های مهم جهانی بر اساس آن سياست جهان و سرنوشت مردم جهان را شکل داده اند و سياست های کنونی شان هم تداوم و تکامل همان نظريه و سياست های ناشی از آن است. بنابراين خواندنی است، اگرچه تلخ است. به علاوه نويسنده آن را در يک بسته بندی کاملا بديع ارائه ميدهد که به نوبه خود تماشايی است، ودر نوع خود يک شاهکار به شمار می آيد.
ازدواج نظامی با يک رئيس قبيله برده دار و خرافاتی
مقاله که ظاهرا نقدی است بر سه کتاب در مورد نفت، با شرح ملاقاتی بعد از جنگ جهانی دوم آغاز می شود، ملاقاتی که به گفته نويسنده آنقدر مهم بود که تاريخ پنج دهه اخير بر مبنای آن شکل گرفت.
[در پايان جنگ دوم جهانی پرزيدنت فرانکلين روزولت در اجلاسی شرکت کرد که مسير تاريخ جهان را تغيير داد. نه آن اجلاس در يالتا، با جوزف استالين و وينستون چرچيل- بلافاصله بعد از آن روزولت بی سروصدا به USS Quincyدرنزديکی کانال سوئز سفر کرد. مردی که او به ملاقاتش شتافت به زحمت پای خود را از موطن اش بيرون گذاشته بود، و اصرار داشت با خود بردگان خانگی و ستاره شناسانش را همراه بياورد.
اين مرد سلطان ابن سعود عربستان بود، وعلت ملاقات: “در سال های قبل از جنگ سلطان نشين بيابانی از مردابی خفته در خويش به يکی از نويد بخش ترين ايالات نفت خيز جهان تبديل شده بود.” و اين در حالی بود که: “برنامه ريزان نظامی آمريکا با درد مندی دريافته بودند که ذخاير نفت خودشان دارد با شتاب کاهش پيدا می کند”، بنا براين روزولت به اين (رهبر قبيله ای) قول داد: “در صورتی که او دسترسی به ذخاير عظيم نفتی عربستان سعودی را تضمين کند،آمريکا از او حمايت نظامی کامل به عمل می آورد. در دهه های بعدی ثابت شد اين پيمان يکی از معدود محورهای باثبات در سياست جهان است – هرچند تا چه مدت ديگر؟ اين يک سوال باز است”.]
با يک قرار داد نظامي، از يک طرف حکومت مطلقه يک رئيس قبيله بيسواد و برده دار، واز طرف ديگر حق دسترسی نخبگان يک کشورپيشرفته به نفت آن تضمين می شود. و قابل توجه اين که به گفته اکونوميست که خود مستند به يک کتاب تحقيقی است که بعد با آن آشنا می شويم، ارزيابی اوضاع و ابتکار طرح براساس اين ارزيابی بر عهده برنامه ريزان نظامی بود – نه بازار، نه اقتصاددانان. بازاری که به شدت مخالف مداخله است، برای اين که نفس بکشد، به شدت محتاج مداخله نظاميان بود. قرار داد نظامي، اختيار آن رئيس قبيله را بر ذخاير نفت و تفويض اين اختيار را به يک دو لت پيشرفته تا ابد تضمين می کند وابد در سياست البته ابدی نيست، و حالا، در قرنی که مردم حق رای شان را به تهديد تکان می دهند، به نظر ميرسد آن ابد دارد به پايان می رسد و بايد فکری کرد .
علوم ارتباطات وسيله است، قرن 21 هم چنان بوی نفت خواهد داد
اين استراتژی درست بود يا غلط؟ نويسنده بدون اين که سوال را مطرح کند از طريق رد نظريه های “غلط” ازآن استراتژی و پيوند نظامی رئيس قبيله وحشی و دولت مردان مترقی دفاع می کند، اما با توجه به تحول اوضاع، استراتژی مزبور هم تغيير کرده و تکامل يافته است و مقاله اکونوميست اساسا برای دفاع ازاين تغيير و تحول نوشته شده است. چکيده اين بخش چنين است:
[رابطه نزديک نظامی آمريکا و عربستان سعودی آبشخور يک تئوری توطئه شده است: تئوری “خون برای نفت”، يعنی اين که خون آمريکايی در عراق به خاطر نفت به زمين ميريزد. يک تئوری هم اين است که ذخاير نفت رو به اتمام است. و اين به يک نظر ديگر منجر شده و آن اين که بايد به يک سياست انرژی دست يافت که آمريکا را از وابستگی به منابع نفت فسيلی نجات دهد. سياست مداران هر دو حزب حالا به اين نظريه چسبيده اند و سعی می کنند خود را قهرمان به دست آوردن منابع انرژی مستقل جا بزنند.
اين که خون برای نفت است که ريخته می شود، و اين که به هر حال منابع انرژی تمام ميشود و اين که انرژی مستقل از منابع فسيلی يک راه حل هست هر سه نظريه های سطحی وجذابی هستند. اما غلط اند.]
نويسنده برای اثبات غلط بودن اين سه نظر از سه کتاب که تازه انتشار يافته کمک می گيرد و با مسرت به خواننده اطلاع می دهد:”خوشبختانه سه کتاب هوشمندانه ی جديد به چابکی به آن ها می پردازد.”
“اولا بزرگ ترين اشتباه، اين نظريه است که منابع نفت رو به اتمام است.” نويسنده تمام کتاب ها و نوشته های دوره اخير را که با عناوين هيجان آميز پيش بينی ميکنند جهان دارد ازمنابع انرژی تهی می شود، که غرب با بحرانی بدتر از بحران دهه هفتاد و اوايل 80روبرو خواهد شد، و امثال آن را رد می کند، و حتی آن ها را سفيهانه می خواند و با اتکاء به استدلال های پيتر اودل نويسنده کتاب “سوخت های کربنی براقتصاد انرژی جهانی قرن 21 غلبه خواهد داشت” تاکيد می کند که اين استدلال ها دو عامل مهم را در نظر نگرفته اند: تکنولوژی و اقتصاد.
با بهبود تکنولوژی حالا صنايع از ابزاری استفاده می کنند که در دهه هفتاد قابل دسترسی نبود- از وسايل لرزه نگاری گرفته تاکامپيوترهای بسيار پيشرفته ، و از اين رو می توانند وجود ذخاير نفت را در مناطقی کشف کنند که در دهه هفتاد قابل تصور نبود. در نتيجه ذخاير شناخته شده ی نفت،امروز به واقع بسيار بيشتر از سه دهه قبل است.
همينطور قيمت هم مهم است. اگر کمبود واقعی نفت وجود داشت، قيمت ها بالا می رفت و کمپانی هابه تقلا می افتادند که نفت بيشتر يا آلترناتيو مشابه پيدا کنند، و مصرف کنندگان هم ميزان کمتری مصرف می کردند. اما بنا بر استدلال اودل کمپانی های نفتی تلاش خواهند کرد آن ذخاير نفتی را که اکنون بهره برداری از آن ها دشوار است مورد استفاده قرار دهند و کاهش ذخاير نفتی عادی را که اکنون بيشتر مورد استفاده قرار می گيرند جبران کنند.” نتيجه که بعضی را عصبانی و بعضی را حيرت زده خواهد کرد اين است که نفت خواران برای بقيه قرن مقادير عظيمی نفت در اختيار خواهند داشت که با آن امور خود را بگردانند.”
مشکل جغرافی است نه تاريخ
ميرسيم به نظر ديگر- ” خون برای نفت”. برای رد اين نظر اکونوميست به کتاب مايکل کلرتحت همين عنوان تکيه می کند و چون مضمون اين کتاب پايه اصلی سياست کنونی جهان و موافق نظر نويسنده است در مورد اهميت آن سنگ تمام می گذارد. کتاب را اکونوميست چنين معرفی می کند:”اثری انديشمندانه و به خوبی تحقيق شده در باره تاريخ نفت و ژئوپلتيک که به يک نتيجه گيری بسيار قوی دست يافته است و آن اين که: مساله نفت کمبود آن نيست، بلکه جايی است که نفت در آن متمرکز شده است.”
از اين کتاب اکونوميست دو نتيجه گرفته است. يک اين که اين جنگ ها برای نفت بر پا نمی شوند و اين خون ها به خاطر نفت ريخته نمی شود. دوم اين که بايد برای دست رسی به نفت جنگ بر پاکرد و خون ريخت!
خلاصه استدلال کلر و اکونوميست در رد نظريه خون برای نفت از زبان مقاله نويس اکونوميست چنين است:
[کلر البته نسبت به سياست آمريکا انتقاد دارد بويژه به شيوه نرد عشق باختن آن با رژيم های وحشتناکی مثل سعودی و در قدرت نشاندن خاندان سعودی فقط به خاطر آن که نفت دارند، اما او اين استدلال را که حمله به عراق “تماما” به خاطر نفت بود رد می کند. به اين دليل : تمام تلاش مايکل مور در فارنهايت 11/9 اين است که بگويد قوم و قبيله بوش اين رابطه را شکل داده اند، در حاليکه اين طور نبود و چنانکه ديديم خود روزولت با خانواده ابن سعود روی هم ريختند. اين دکترين جيمی کارتر- يک دموکرات- بود که آمريکا “بايد با توسل به هر وسيله ای” به نفت خليج فارس دست يابد.]!
از اين استدلال ها هر آدم عاقلی چه نتيجه می گيرد؟ روشن است که طبيعی ترين نتيجه ای که از استدلال های آقای کلر می توان گرفت اين است: قربانی کردن مردم خاورميانه به خاطر نفت فقط سياست بوش و قوم و قبيله اش يا جمهوری خواهان نبود، بلکه سياست ژئو استراتژيک دولت آمريکا ست و همه ی جناح های سياسي، برنامه ريزان نظامی و روسای جمهور آمريکا حتی شخصيت هايی که ديگر دارند افسانه ای می شوند مثل روزولت، و نيز کارتر بشردوست هم اساسا پيش برنده اين سياست به هر قيمت بوده اند. آقای مايکل مور هم اشتباه کرده که خيال می کند يا وانمود می کند همه چيز زير سر خانواده بوش است و مسووليت ساير شرکا را در سياست تبه کارانه خون به خاطر نفت در نظر نگرفته است.
ولی اين تنها شاهکار مقاله نيست. شاهکار بالاتر اين است که حالا اکونوميست بايد از همان چيزی که تئوری توطئه می نامد يعنی ريختن خون برای تصاحب نفت به دفاع برخيزد. استدلال پايه ای کلر و اکونوميست به تاسی از آن اين است که قراردادهای نظامی با رژيم های ارتجاعی که هر دو حزب آمريکا با آن موافق بودند، با توجه به شرايط متحول جهانی کافی و قابل اعتماد نيستند، حالا نظاميان بايد خود راسا وارد شوند:
[ به طور خلاصه ميليتاريزه کردن سياست انرژی آمريکا يک سياست دو حزبی بود. و اين حالا مشکلات بزرگی ايجاد کرده است. به ويژه اگر توجه کنيم که دو سوم ذخاير شناخته شده نفت جهان در خليج فارس و در دست 5 کشور قرار دارد، در راس آن ها عربستان سعودی که به تنهايی يک چهارم اين ذخاير را به خود اختصاص داده است. در حاليکه نفت دارد به سرعت در ساير نقاط جهان کاهش می يابد، غرب به طور کامل و بيش از بيش به اين کشورهای غير دمکراتيک و احتمالا غير قابل اعتماد وابسته می شود.]
در ادامه خود نويسنده نتيجه می گيرد که سياست ميليتاريستی محافظه کاران جديد برای تسخير خاورميانه از اين جا ناشی شده است. جملات مربوطه اين است:”برای محافظه کاران جديد در واشينگتن، اين ( يعنی وجود دو سوم ذخاير نفت در خاورميانه و بويژه خليج فارس و نياز آمريکا و غرب به آن.م) يک دليل مضاعف است تا اگر لازم باشد با زور ارزش های ليبرال و دموکراسی را در خاورميانه پياده کنند”. ارزش های ليبرال و دموکراسی البته زرورق است که دسترسی به نفت در لای آن پيچيده شده است. وگرنه آدم بايد کاملا نادان و از تاريخ بی اطلاع باشد يا مرضی داشته باشد تا فراموش کند که سياست ليبراليزه کردن حکومت ها ی خاورميانه برای حفظ دسترسی آمريکا به نفت و به عنوان تدبيری در مقابل خشم و بيزاری مردم خاورميانه از ديکتاتوری های وابسته به حمايت غرب، سياست از مدافتاده ی دمکرات هايی مثل کندی و کارتر بود که شکست خورد و همان موقع هم که اعلام شد محافظه کاران آمريکا به شدت با آن مخالف بودند و اعتقاد داشتند بايد از همان روسای برده دار قبيله ای و سلاطين مستبد و ديکتاتورهای فاسد به شيوه فرانکلين روزولت حمايت کرد.
به طور خلاصه حرف اکونوميست اين است: نفت در جهان کم نيست، زياد هم هست ولی مال ما نيست، قبلا از طريق قراردادهای نظامی مثل قرارداد با خاندان فاسد سعود ميشد دسترسی به آن را تامين کرد ولی اوضاع طوری است که معلوم نيست بااين قرار دادها بتوان هدف را تامين کرد، بايد رفت و به زور اين منابع را تسخير کرد. و اين ربطی به رئیس جمهور جمهوری خواه يا دمکرات ندارد، نياز خدايان بازار است که نظاميان بايد برای تامين اش اقدام کنند.مشکل جغرافيای نفت است و نه تاريخ آن. تاريخ 50 سال اخير که “مشکل” جغرافيای نفت را از طريق قرار داد نظامی حل کرده مورد تاييد هر دو حزب آمريکا، نفت خواران جهان و مدافعان تئوريک آن است، اما آن نسخه تاريخی کهنه شده و با توجه به تحولات جهان بايد نسخه جديدی برای حل مشکل نوشت که باز ميليتاريزه کردن سياست انرژی جوهر اصلی آن است.
افسانه استقلال را باور نکنيد، اما تبليغ کنيد
بخش آخر مقاله کمتر از بقيه بخش ها جذاب نيست. سياست مدار، هرقدر هم بازويش کلفت باشد، در عصر جديد محتاج رای است و بيش از گذشته نياز به تبليغات پوپوليستی و تحميق مردم دارد. ولی تکرار”ماموريت خدايی برای صدور دمکراسی و ليبراليسم” هرقدر هم مفيد باشد، به تنهايی برای تحميق مردم کافی نيست. به هر حال مردم از زوايای مختلف، جنگ های خاورميانه، يازده سپتامبر، القاعده و عراق…. را به نفت وصل می کنند. برای پاسخ به سوالات کنجکاوانه مردم، نه فقط اکونوميست يا نويسنده يکی از کتاب هايی که مورد نقد اوست، بلکه خود پنتاگون و سياستمداران دو حزب و نمايندگان کنگره، به اقداماتی متوسل شده اند که نويسنده اکونوميست آن ها را در بخشی به عنوان “افسانه استقلال” چنين شرح می دهد:
[بعضی از اعضای کنگره هم از اين نياز به نفت خاورميانه نتيجه گرفته اند که بايد سياست استقلال در تامين انرژی را پی گيری کرد- مثلا کاهش مصرف، تامين از منابع غير فسيلی و امثال آن .
اين خوب است و کتابی هم در اين مورد با حمايت خود پنتاگون به بازارفرستاده شده
” تحت عنوان پيروزی در مرحله نهايی بازی نفت. ابتکاراتی برای سود، کار و امنيت”. خوب است اما به شرط اين که “گمراه” نشويم و “افسانه استقلال” جدی نگيريم. چرا که بايد به خاطر داشته باشيم آمريکا يک چهارم نفت جهان را مصرف می کند ولی به زحمت 3 درصد منابع انرژی جهان را در اختيار دارد، “آمريکا هرگز از نظر انرژی مستقل نخواهد شد”.]
پنتاگون برای دسترسی به منابع نفت در عمل به جنگ و تسخير مستقيم منابع نفتی متوسل می شود، اما به کمک منابع اش کتابی منتشر می کند که در آن سياست استقلال از انرژی فسيلی را مورد بحث قرار داده وقصه هايی در مورد ضرورت کاهش مصرف، چگونگی استفاده از انرژی آفتاب و آشغال و منابع هيدرژنی سرمی دهد! اکونوميست سياست استقلال را افسانه ميخواهد و تاکيد ميکند در طراحی تاکتيک و استراتژی يا دفاع از تاکتيک و استراتژی به اين افسانه ها متکی نباشيد، با وجود اين نسبتا به تفصيل شمه ای از اين قصه ها را بازگو می کند وگويی به سخره می گويد: اگر منابع هيدروژنی و غير فسيلی بتواند آمريکا را از نظر انرژی مستقل کند ديگر هيچوقت کارتلی مثل اوپک بوجود نخواهد آمد، چون همه می توانند اين منابع را تهيه کنند، و کسی مشکوک نخواهدشد “خون برای هيدرژ ن” است که ريخته ميشود و مقاله با اين سوال به پايان می رساند: “آن وقت طرفداران تئوری توطئه چه دارند بگويند؟”!
به راحتی می توان منطق نويسنده را فهميد:مگر اين که به افسانه باور داشته باشيم و قبول کنيم منابع هيدرژنی می تواند جای نفت را بگيرد تا کسی به ما مشکوک نشود،
وگرنه تا وقتی ما به نفت نياز داريم، بايد برويم آن را با زور و خونريزی بگيريم و جلوی کارتل سازی کشورهای نفتی را بگيريم، آنوقت کسانی هم خواهند بود که حقيقت را خواهند فهميد و از خون به خاطر نفت سخن خواهند گفت و عليه آن آشوب می کنند. اما مهم نيست تا وقتی منطق سياست بر زور استوار است ميتوان دهان مقاومت کنندگان و مخالفان را با سرب داغ و ديناميت, و يا توپ و تشر و متهم کردن آن ها به تئوری توطئه بست. و البته نويسنده ميداند که کتاب کلر و نقد اکونوميست طوری طراحی شده که فورا سوءظن به يک “تئوری توطئه” ديگر را تقويت می کند و اين فکر را بوجود می آورد که کسانی که مشکل نفت را جغرافيايی ميدانند نه تاريخي، حالا در فکر آنند که کارتل اوپک را بزنند و به اين عقيده رسيده اند که اوپک با عربستان سعودی معنا پيدا می کند،و بايد تکليف آن را روشن کرد و اين بار نه با قرارداد نظامی بلکه بايد مساله چاه های نفت عربستان را راسا حل کرد.
در حقيقت نويسنده تمام مقاله خود را به شيوه حقه بازانه دفاعيه های کاذب پيش برده است با همان طرح کلاسيک اش يعنی يک مقدمه جذاب برای جلب خواننده، طرح قضيه يعنی ضرورت ميليتاريستی شدن سياست انرژي، رد استدلال حريف به کمک سفسطه، دفاع از نظرخود مبنی بر ضرورت تهاجم مستقيم در شرايط نياز شديد غرب به منابعی که متعلق به آن نيست، و سرانجام پاره ای حرف های سرگرم کننده برای قابل هضم کردن دارويی به تلخی زهر مار. اين چارچوب به اکونوميست امکان می دهد به زبانی که در ادبيات سياسی دوره قبل از تشکيل ملل متحد معمول بود از ميليتاريزه کردن سياست انرژی در 50 سال اخير که زمينه جهانی و بنابراين بسيار تعيين کننده ی واپس ماندگي، جنگ و خونريزهای مکرر، وغلبه ديکتاتوری در کشورهای نفت خيز است، و از آخرين پرده آن که منجر به غلبه جنگ و تروريسم بر سياست جهانی شده دفاع کند و ازطرف ديگر صراحتا ضرورت تحميق مردم بی اطلاع و تمسخر مخالفان دانا را گوشزد نمايد.
و تاسف بار اين است که بخش اعظم آن چه اکونوميست نوشته عين حقيقت است ، هم حمايت از ديکتاتورهای خاورميانه برای دست يابی به نفت يک سياست به قول اکونوميست، bipartisan بود و هردو حزب جمهوريخواه و دمکرات آمريکا از آن دفاع می کردند، و هم سياست کنونی مبنی بر تسخير مستقيم منابع نفتی با اتکاء بر نيروی نظامی يک سياست bipartisan است و هر دو حزب آمريکا از آن دفاع می کنند. البته تفاوت ها ی تاکتيکی بود و هست، اما استراتژی هر دو در اساس يکی بوده است.
قدرت های غربی هرگز حق مردم کشورهايی را که منابع انرژی جهان در خانه آن ها ذخيره شده است بر اداره اين منابع قبول نداشتند. در استعمار مستقيم اين را به صراحت می گفتند، چنانکه در ماجرای ملی کردن نفت بارها با همين استدلال به مصدق حمله کرده و ايرانی ها را به خاطر اصرار بر ملی کردن نفت مسخره کردند. بعد سعی کردند از طريق قرار دادهای نظامی با ديکتاتورهای قبيله ای يا سلطنتی يا فردی، کنترل نفت و سياست نفتی را در تمام دوره بعد از جنگ به دست بگيرند. و حالا ديگر چنين قراردادهايی را کافی نمی دانند و به علاوه بر سر سهم خود از اين غارت دعوا دارند و باز به سياست گذشته برگشته و نظريه امپراتوری نوين را مطرح کرده اند و با لشگرنظاميان و سفارت های چندهزاره نفره وکارگزاران وارداتی به مستعمرات بازگشته اند.
استدلال های زمخت يا اعترافات عريان اکونوميست برای مردم ايران هشدار دهنده است و نشان می دهد آن شبه ملی کردن نفت هم که ميراث تلاش مصدق بود و حتی محمد رضا شاه هم به گفته اعلم در خاطراتش به آن ميباليد در استراتژی جديد بايد باز پس گرفته شود. از اين رو ما در يکی خطرناک ترين تند پيچ های تاريخ کشورمان قرار گرفته ايم.
و بدبختی بزرگ تر اين که در چنين وضعيت مخاطره آميزی مردم ما زير ساطور رژيمی قرار گرفته اند که از يک طرف ماده سوخت برای ماشين جهنمی استراتژی تسخير مستقيم منابع نفتی فراهم می کند و از طرف ديگر دست و پای مردمی را که بايد در برابر اين استراتژی به دفاع از خودشان برخيزند می برد و حتی چشم و گوش آن ها را برای درک خطر می بندد. و هميشه همين طور بوده، ما را نه از بيرون بلکه از درون از پای درآورده اند. قرارداد، توطئه، قهر يا وسيله ديگری که خارجی ها برای سلب حاکميت از مردم ما به کار گرفتند، بدون کمک ديکتاتورهای فاسد خودمان که حاضر بودند و هستند برای حفظ قدرت و ثروت خود مردم ايران را زنده زنده بسوزانند، کارآ نبود.
اما مشکل ما جغرافيايی نيست، تاريخی است، ما نه مشکل کمبود نفت داريم و نه مشکل کمبود ظرفيت برای اداره نفت مان. به علاوه مردم ما ظرفيت کافی برای دفاع از استراتژی های خانمان براندازی را که به حق و حقوق آن ها چشم طمع دوخته دارند، مشکل ما اين است که اين ظرفيت هادر قبضه حکومتی است که از ما نيست، عليه ماست. استبداد های حاکم بر ما پاشنه آشيل ما بوده و هستند، و دشمن برای اين که ما را از پای در آورد همين نقطه ضعف را هدف می گيرد.
بخش هايی از مقاله که در داخل [] قرار گرفته نقل مضمون مقاله و بخش هايی که در داخل گيومه است نقل قول مستقيم است
از آرشیو
هر که فهمید این خانم برای چه اینهمه نوشتارهای مجلات استعماری را ورق میزند و یخط از این برگ ودوخط از آن برگ میگذارد بغل هم تا ازان هفته ای یک بار نوشتاری که بر ضد واقعیتهاست سمبل کند برای ما هم بگوید.
شوربختانه روشنفکران !ما بویژه چپ های دموکراسی گزیده یا معنی ساده دموکراسی را یا نمیدانند و یا میدانند اما با حکومت پولدارها وقدرت مندان مخالفتی ندارند. بهمین سبب هر جا که آزادی های فردی واجتماعی وسیاسی وجود داشته باشد راحاکمیت دموکراسی تبلیغ میکنند.
در صورتیکه دموکراسی در یونان باستان بمعنی حکومت برده داران بود و از زمانیکه ملتها در اروپا شکل گرفت دموکراسی به حکومت ملت بر ملت تعبیرگشت.
امابا پا گرفتن نظام سرمایه داری دموکراسی در عمل همان حکومت برده داران با برده های صنعتی شد.
در این حکومت ملت؟!بر ملت دریغ ازوجود یک فرد از ملت که از خانواده اشراف نباشد ویابدلایلی حمایت این خانواده رابا خود نداشته باشد اما بتواند حتی خواب شرکت در رقابت های انتخاباتی با آن مخارج هنگفتش را ببیند وای به اینکه پایش به جای از ما بهتران باز شود.
اگر تا دیروز که ثروت هنوز در جوامع گوناگون ضد ارزش بود و در کشورهای دموکراتیک تلاش می شد نقش پول دررئیس جمهور شدن ویا نماینده مجلس شدن ویا فرماندار…شدنپنهان باشد اما امروزه همگان را از میلیاردها دلارمخارج انتخابات مثلا امریکا وتامین کنندگان میلیاردر آن مخارج با خبر میسازند.
یک پزشک یک استاد دانشگاه یک کارگر یا آموزگار وکلا هیچ یک ازافراد عادی ملت ها نتوانسته ونمی توانند از سوی ملت برگزیده شوند.