به سوی یک نظم جدید منطقه ای در خاورنزدیک
Hicham Ben Abdallah El Alaoui برگردان شهباز نخعی

امید سوری ها، نومیدی شدید فلسطینی ها و تفرعن اسرائیلی ها
پس از پایان جنگ سرد، حکومت ایران به صورت رهبر یک ائتلاف ضد امپریالیستی در خاورنزدیک در آمد، اما تضعیف کنونی تهران وضعیت ژئوپولیتیک منطقه را تغییر می دهد. پایان حکومت دیکتاتور دمشق، ۱۵ سال پس از «بهارهای عرب»، امیدهای مردم به عدالت اجتماعی تأمین نشده را از نو زنده می کند و فاجعه غزه باعث شورش میشود.
نویسنده Hicham Ben Abdallah EL ALAOUI برگردان شهباز نخعی
از دوران پسا استعماری، تعادل ژئوپولیتیک خاورنزدیک عمیقا تغییر یافته است. در نیمه قرن بیستم، جنگ های اسرائیل-اعراب دو اردوگاه به وضوح مشخص را دربرابر یکدیگر قرار داد که عبارت از ائتلاف ملی گرای عرب و صهیونیست های مورد حمایت «غرب» بود. اما، از سال های پایانی دهه ۱،۹۷۰ وضعیت به شکلی محسوس پیچیده شد. از یک سو، جمهوری اسلامی ایران از دل انقلاب متولد شد و برنامه خود را سرنگون کردن حکومت های سنی و «مرتجع» منطقه قرار داد. از سوی دیگر، بلوک کشورهای عرب شکاف برداشت و در نهایت گسست با توافق های کمپ دیوید که موجب توافق صلح اسرائیل- مصر شد، پدید آمد.
پایان جنگ سرد همراه با دو زلزله راهبردی جدید یعنی جنگ خلیج فارس در سال های ۱۹۹۰- ۱۹۹۱ بود که باعث ورود دنیا به عصر تک قطبی آمریکایی و امضاء توافق های اسلو در سال ۱۹۹۳ و وعده داشتن یک حکومت به فلسطینی ها شد. جنگ اسرائیل- اعراب بیش از آن که یک خط گسست منطقه ای باشد، به صورت یک نبرد حاکمیتی بین اسرائیل و فلسطین درآمد. پس از آن، حکومت ایران از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و جنگ های آمریکا در افغانستان و عراق، برای تجهیز یک جبهه انقلابی شیعی به صورت گسترده تر استفاده کرد که به زودی در تمام منطقه فعال شد. این جبهه شامل حزب الله لبنان، حکومت بشار اسد در سوریه، شبه نظامی های شیعه در عراق، حوثی های یمن و به شکلی حاشیه ای تر حماس فلسطینی بود. با بروز بهارهای عرب در سال های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲، این ائتلاف موقعیتی برای تشکیل یک محور مقاومت پیشرو ضد صهیونیستی به دست آورد. دربرابر این جبهه، یک ائتلاف ضد انقلابی سنی از رژیمهای هوادار غرب، که تا آن زمان پراکنده بودند، شکل گرفت و به همان اندازه جبهه «انقلابی» مصمم به درهم شکستن شورش مردمی بود. در هریک از این اردوگاه ها، دغدغه بیش از آن که آزادی فلسطین باشد، آرام نگهداشتن خیابان بود.
زمینه ای که مبنای رخدادهای تقریبا همزمان اخیر یعنی پاکسازی قومی در نوار غزه و حمله های مرگبار به لبنان توسط اسرائیل در فردای حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ شد. از سوی دیگر سرنگونی بشار اسد، دیکتاتور تحت حمایت حکومت ایران در دسامبر ۲۰۲۴ توسط گروه های اکثرا متشکل از اسلام گراهای شورشی شد، راه را برای دوره ای از گذار گشود که می تواند به نتیجه ای دموکراتیک منجر شود. آثار این امر می تواند صحنه منطقه ای را تحت تأثیر قرار دهد. با جنگ اسرائیل علیه حماس، از بین رفتن رهبران حزب الله، وارد شدن فشارهای فزاینده بر جنبش حوثی و کاسته شدن از توانایی های نظامی آن، تهران متحمل درهم شکسته شدن «محور مقاومت» خود شد. به موازات این امر، بازیگران خارجی هم به رغم پافشاری اسرائیل میدان را خالی کرده و قدرت های غربی هیچ شتابی برای حمله به ایران نشان نمی دهند. روس ها و حکومت ایران هم نسبت به ازبین رفتن حکومت بشار اسد در سوریه تنها به عنوان تماشاچی نگاه کردند.
درحالی که خطوط جبهه پیشین محو می شود، هیچ قدرت برتر جدیدی هم جای خالی آن را پر نمی کند. به عکس، مبارزات ژئوپولیتیک بیش از همیشه نامشخص است و درهم تداخل می یابد و مجموعه هایی از نقاط داغ را تشکیل می دهد.
یکی از این نقاط داغ؛ بسیج مردمی برای آزادی و دموکراسی است. «بهارهای عرب» و همتاهای آنها در سال های ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸ هم با آن که خود در حدی زیاد توسط حکومت های منفور ایجاد شده بودند، چندان به مسئله فلسطینی ها و دیگر درگیری های منطقه ای نپرداختند. برای این مردم محبوس در قید و بند اقتدارگرایی، موضوع اصلی مطالبه «حق داشتن منزلت انسانی» بود.
این روحیه شورشگری، هم در دنیای عرب و هم در ترکیه همچنان زنده است و توسط توده های مردم فاقد رهبر مشخص به پیش برده می شود. این توده ها برای اشتراک گذاری ایده ها و به چالش کشیدن سرکوب از فناوری ها استفاده می کنند. در محیطی غرق در بیکاری و فساد عمومیت یافته، مطالبات اقتصادی دست بالا را دارد. با این حال، این جنبش های دارای پایگاه مردمی فاقد نیروی آماده سازی خود برای مرحله بعد هستند و مبارزان انها می کوشند قابلیت های سازماندهی به دست آورند. آنها برنامه های پسا انقلابی نداشته و در بزنگاه های انتخاباتی چیزی برای عرضه ندارند. به این دلیل است که از زمان «بهارهای عرب» این شورشگران پیشرو نبودهاند که جای تکنوکرات ها را گرفته اند و در واقع در حاشیه زندگی سیاسی نگه داشته شدهاند، بلکه آنهائي بودند که بیشترین توانایی را برای سازماندهی توده ها داشتهاند و چنان که مورد سوریه نشان می دهد، بیشتر اینها از گروه های اسلامگرا بودند.
حکومت های عرب به جای پاسخگویی به دغدغه های مردم، همچنان به سرکوب، وعده های لیبرال نو و حمایت بین المللی برای حفظ قدرت تکیه می کنند. در برخی از کشورها مانند مصر، مدیران نخبه عملا از مردم خود دور مانده اند. ساخت پایتخت های جدید اداری و دیگر برنامه های خیلی بزرگ نماد این دوری است. جوامع مدنی صبورانه، اما نه منفعل، ناظر این کمدی سیاسی بوده و انتظار لحظه مناسب برای دست زدن به اقدامات جدید را می کشند.
موج آینده قیام ها این مسئله پیچیده را به وجود خواهد آورد که چگونه می توان بدون خشونت به دموکراسی دست یافت؟ دوران گذار طولانی مانند آنچه در سودان دیده می شود، می تواند بیش از آن که منجر به پیشرفت هایی واقعی شود، درگیری هایی جدید به وجود آورد. به عکس، پیروزی های برق آسا که بر مبنای انتخاب یک دولت جدید به وجود می آید، می تواند باعث بروز واکنش هایی اقتدارگرایانه و ضد انقلابی گردد، که در مصر و تونس دیده شده.
تجربه کنونی سوریه، که از نظر زمینه ژئوپولیتیک و سرسختی مخالفان بی نظیر بوده، مشعل انقلابی را روشن نموده و تصویری جذاب در خاورنزدیک ایجاد کرده است. این تجربه ثابت می کند که حتی پس از سالیان دراز قرار داشتن در وضعیت بن بست دربرابر وحشی ترین دولت ها، بازهم نیروهای اپوزیسیون می توانند پیروز شوند، به شرط این که حداقل به وعده هایشان متعهد و راهبردشان به خوبی اندیشیده شده باشد. این تجربه همچنین برای نخستین بار چهره ای انسانی به تصویر غبارآلود «بهارهای عرب» احتمالا به این دلیل می دهد که برپایه مبارزه ای مسلحانه قرار دارد که بیش از نافرمانی مسالمت آمیز بر حمله متکی است. سقوط خاندان اسد، پس از بیش از نیم قرن حکومت ، برای میلیون ها سوری در سراسر دنیا که در انتظار دیدن حکومتی تکثرگرا که حدود حقوق شهروندی و آزادی ها را بازتعریف کند، یک مایه تسلی خاطر است.
تاکتیک رسوخ
در این نقطه عطف تاریخی، جنگ غزه عاملی محرک است. هنگامی که حمله اسرائیل به لبنان و یمن شدت یافت، همه نیروهای متحد حکومت ایران مورد حمله قرار گرفتند. حزب الله، رهبران و بخش بزرگی از زرادخانه خود را از دست داد. حوثی ها، با آن که به آنها کمتر حمله شده بود، طعم رودررویی مسلحانه با اسرائیل را چشیدند و کارشان به مداخله آمریکا نیز کشید. بشار اسد هم مرتکب اشتباه نادیده گرفتن هشدارهای پدرخوانده های روسی و ایرانی نسبت به از دست دادن انسجام نیروهای مسلح خود شد.
موفقیت های نظامی تل- آویو دربرابر نیروهای نیابتی حکومت ایران، ناشی از مجموعه ای از تغییر جهت دادن های راهبردی است. در طول جنگ اسرائیل- لبنان در سال ۲۰۰۶، که مقاومت پیروزمندانه حزب الله را به همراه داشت، جبهه انقلابی شیعه به اوج قدرت خود رسید. از آن پس، اسرائیل با کمک متحدان غربی خود تاکتیک رسوخ را برگزید. دستگاه های امنیتی آن به ویژه زمانی که هزاران رزمنده حزب الله برای حمایت از بشار اسد به سوریه فرستاده شده بودند در آن رسوخ کردند. در سال ۲۰۲۰، کشته شدن سردار قاسم سلیمانی توسط ایالات متحده، معمار اصلی راهبرد گسترش منطقه ای ایران، نیز خلاء نظامی بزرگی در اتحاد شیعیان به وجود آورد. حسن نصر الله، رهبر حزب الله لبنان هم پیش از کشته شدن نتوانست این جای خالی را پر کند. امروز، تغییر حکومت در دمشق وضعیت را بکلی دگرگون کرده است.
قدرت جدید در سوریه با چالش های بسیاری رودررو است. احمد الشرع (که نام جهادی او محمد الجولانی است) که در ژانویه ۲۰۲۵ به سمت کفالت ریاست جمهوری منصوب شده، باید به وضعیت اقتصادی در حال احتضار کشورسامان بخشد، چون دیگر نمی تواند روی درآمد ناشی از تولید ماده مخدر کاپتاگون حساب کند. کاپتاگون ماده مخدری صنعتی است که سوریه نخستین تولیدکننده آن در جهان است. او همچنین باید امنیت داخلی، که در حال حاضر در دست گروه های شبه نظامی است را تأمین نماید و به وضعیت جنگجویان خارجی که هنوز در قلمرو سوریه فراوانند سر و سامان بخشد. او در یک بندبازی خطرناک کوشیده با وفاداران به حکومت گذشته مقابله نموده و در عین حال از اقلیت علوی، که خاندان اسد هم از آنها است محافظت نماید بدون این که در این کار موفقیت بزرگی داشته باشد چون غالب مناطق علوی ها از کنترل حکومت خارج است و بسیاری از شبه نظامی ها تاکنون دست به زورگیری و غارتگری های خونینی زده و دهها هزار علوی را به گریختن به لبنان واداشته اند.
فوری ترین مشکلی که باید حل شود مربوط به تکثرگرایی است. احمد الشرع می داند که با آن که توانسته دولت ادلب را به مدت ۸ سال اداره کند، اهمیت حیاتی دارد که بتواند تنوع مذهبی و قومی جامعه سوریه را محترم شمارد و برای انجام این کار تعهد سپرده است. درحال حاضر، او سعی می کند که عملگرا باشد و با آن که هوادار یک جمهوری یکپارچه و غیرفدرال است، نمی خواهد تمرکزگرایی مفرط قدرت ریاست جمهوری زیر سئوال برود.
هویت اسلامی، مدیریت غیرمذهبی
با آن که رواداری گوناگونی امری مورد نظر است، اعطای سهم منصفانه در سطح نهادها امری دیگر است. آیا با همه سوری ها اعم از سنی، علوی، مسیحی، دروز یا کرد بر مبنایی برابر رفتار خواهد شد؟ مورد کردها توجهی خاص می طلبد. روژاوا، منطقه تحت کنترل آن در شمال شرق کشور عملا از خودمختاری برخوردار است و دولت سوریه نمی تواند امیدوار باشد که با کمک ترکیه آن را به تبعیت از خود وادارد. این امر برایش یک تهدید موجودیتی است. این فرض که برای از بین بردن این دژ توافقی نظامی کارساز باشد، امکان کمی برای تحقق دارد. اما، احمد الشرع می تواند توافقی را به کردها عرضه کند که در آن خلع سلاح دربرابر برخورداری از حقوق فرهنگی و سیاسی باشد. توافق انجام شده مقامات ترک با عبدالله اوجالان، که به موجب آن در ۱۲ ماه مه گذشته انحلال حزب کارگران کرد ترکیه (PKK) اعلام شد، نشان می دهد که می توان روی مذاکراتی از این نوع حساب باز کرد.
اما درمورد آزادی اعتقاد و حقِ تغییر مذهب وضع چگونه خواهد بود؟ بسیاری از سوری ها خواهان برقراری یک دموکراسی غیرمذهبی هستند که اصل برایری را بر هرگونه ملاحظه مذهبی یا قومی ارجح بداند. در کشوری که جوامع قومی زیادی وجود دارند، این می تواند تنها وسیله برای ساخت یک نظم سیاسی باثبات باشد. اما، بی تردید همه در این مورد اتفاق نظر ندارند.
این امر مسئله خیلی حساس جایگاه اسلام در سوریه دوران گذار را مطرح می کند. با آن که احمد الشرع جامه شورشگر جهادگرا را از تن به در آورده و لباس یک رئیس حکومت را پوشیده، اما همچنان یک اسلامگرا است و با آن که «حیات تحریرالشام» (HTC، سازمان آزادی مغرب)، از برقراری یک خلافت بر مبنای شریعت چشم پوشیده، اما اساس دکترین خود برای به دست گرفتن زمام یک دولت ملی را کنار ننهاده است. بنابراین، اسلامگراهای سوریه خود را با این بلاتکلیفی کلاسیک رودررو می بینند که اصل اساسی آنها در تصرف قدرت(یعنی مذهب) به صورت مانع اصلی اِعمال قدرت درمی آید. اگر از مبانی مذهبی وعده داده شده استفاده کنند، برایشان خطر قرارگرفتن رودرروی جوامع خودشان و بقیه دنیا، به ویژه زنان و اقلیت ها، به وجود می آید. اگر به عکس، هویت اسلامی خود را به نفع برقراری دولتی غیرمذهبی فدا کنند، می توانند حکومتی اقتدارگرا مثل همه حکومت های دیگر ایجاد کنند. شیوه برخورد رهبران جدید سوریه با این تناقض، اثرات عمیقی بر مسائل سیاسی و مذهبی در خاورنزدیک خواهد داشت. اسلامگراها نمی توانند بدون گروه های دیگر جامعه را اداره کنند و می توان امیدوار بود که تنوع مذهبی عاملی برای میانه روی باشد.
درحال حاضر، بازیگران خارجی معدودی می خواهند در روند گذار دخالت نمایند. روسیه و حکومت ایران به تعهدات خود پشت پا زده اند و با آن که جمهوری اسلامی می خواهد نقشی اخلالگرانه داشته باشد، اما ابزار انجام این کار را ندارد. ایالات متحده و اروپا هم در انتظار دیدن تحول وضعیت هستند. ترکیه هم می خواهد خطر کردها و بالاگرفتن درگیری های نظامی را از خود دور کند. اسرائیل، که مصمم است چشم اندازهای وجود یک سوریه دموکراتیک را ازبین ببرد، هم از تاکتیک آمریکایی ها در زمان اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ رونوشت برداری می کند که عبارت از ایجاد کشوری دستخوش تفرقه و بی ثبات است که هرگز نمی توان به آن اعتماد کرد.
همسایگان دیگر سوریه هم غرق در بحران های خاص خود هستند. وضعیت بین المللی مصر، از زمان به قدرت رسیدن ژنرال عبدالفتاح السیسی مدام بدتر شده است. برای نخستین بار، این کشور هیچ نقش عمده ای در امور انسان دوستانه یا میانجیگری در جنگ هایی که در مجاورتش یعنی غزه رخ می دهد بازی نمی کند. می توان گفت که حکومت، مردم خود را در رویارویی با نابرابری ها، تورم و بیکاری رها کرده و با دادن نقش فزاینده اقتصادی به ارتش، که تنها قابلیتش نظارت بر واردات گندم است، روش های جدیدی برای سرکوب ابداع می کند و برای کنترل مردم بیش از پیش متکی به نهادهای امنیتی و شبه نظامی های قبیله ای می شود.
عربستان سعودی و امارات متحده عربی، که در فردای «بهارهای عرب» نوک پیکان ضد انقلابی بودند، ناگهان دریافتند که باید خود را با تعادل جدید منطقه وفق دهند. تلاش های آنها برای کاشتن بذر تفرقه در صفوف معترضان، که زمانی ثمربخش بود، دیگر نمی توانست برای ساکت کردن درخواست های تغییر کفایت کند. آنها پس از فشار سنگین برای نگهداری بشار اسد، اکنون به تسهیل رفع تحریم ها علیه سوریه می پردازند و محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی به خوبی فهمیده که ثبات نظام پادشاهی درعین حال در گرو رهبری منطقه و اصلاحات اقتصادی است.
برعکس، امارات متحده عربی و بحرین در راهبرد نزدیکی با اسرائیل دچار شکست کامل شده اند. توافق های ابراهیم که در سال ۲۰۲۰ امضاء و با مذاکراتی جداگانه درباره یک توافق اسرائیل- عربستان سعودی ادامه یافت، بنا بود که برای منطقه ثبات به بار آورد و در اسرائیل و فلسطین صلح ایجاد کند. چنین نتیجه ای به دست نیامد. برای شیخ نشین های خلیج فارس، اسرائیل به صورت یک شریک دیپلوماتیک مسموم کننده درآمده که گسترش طلبی نظامی آن تهدیدی برای مرزهای کشورهای عرب است. بنابراین، بعید نیست که سعودی ها و امارات در نهایت مسئول کمک به بازسازی غزه به حساب اسرائیلی ها شوند که این امر شباهتی به آنچه که آنها از عادی سازی روابط انتظار داشتند، ندارد.
جمهوری اسلامی ایران تا حدی زیاد نفوذ خود را از دست داده و عملیات مکرر ارتش و دستگاه های مخفی اسرائیلی در خاک ایران، بیش از پیش آن را نسبت به حمله های خارجی آسیب پذیر ساخته و دربرابر این انتخاب دشوار قرار داده که یا بر مواضع خود باقی بماند و با بردباری به بازسازی ائتلاف شیعی و تقویت توانایی های نظامی برای رودررویی بزرگ آینده با اسرائیل و حامیان غربی آن بپردازد و یا با ایالات متحده و غرب برمبنای نزدیکی اخیر با عربستان سعودی تنش زدایی کند. رهبران حکومت ایران به خوبی فهمیده اند که دونالد ترامپ، در پس چهره قاطع و سختگیر خود، منشی کاملا معامله گرانه نسبت به سیاست در خاورنزدیک دارد و چنانچه بتوان با او به توافقی دست یافت، بر خصومت های گذشته خط بطلان خواهد کشید و این خود یکی از موارد اختلاف نظر او با بنیامین نتانیاهو است. ایالات متحده هرگز کاری در جهت ایجاد مانع در راه ارتش اسرائیل نکرده، اما رئیس جمهوری آمریکا می داند که درصورت وخامت و شدت تنش ها بین تل- آویو و تهران، درپیش گرفتن رفتاری بیطرفانه برایش غیرممکن خواهد بود. به علاوه، دونالد ترامپ در خاورنزدیک منافع بازرگانی خانوادگی نیز دارد.
در عرصه داخلی، وضعیت حکومت ایران از این هم بغرنج تر است. درحالی که اقتدارگرایی آیت الله ها از بدو انقلاب متکی بر ۳ پایه ملی گرایی، هویت شیعی و نفوذ فراملی بوده، جنبه مذهبی ارزش و اهمیت بسیار کمتری یافته است. برگزاری تظاهرات بزرگ مردمی به نفع حقوق زنان و دموکراسی، درپی مرگ مهسا امینی در پاییز ۲۰۲۳ گواه این امر است.
در میان کشورهای عرب، لبنان کشوری است که می تواند بیشترین سود را از سقوط حکومت بشار اسد ببرد. حزب الله اکنون وابسته به حکومت لبنان یعنی حکومتی است که در طول سال ها، برای حفاظت از اعضاء و دارایی های خود با آن جدل و ستیز داشته است. اعضای حزب الله اکنون فهمیده اند که دیگر نمی توانند روی سخاوتمندی بی حد و حصر حکومت ایران، دستکم در آینده نزدیک حساب کنند و این امر مایه جسور شدن اسرائیلی ها شده است.
لبنان یک چهارراه و محل تقاطع راه ها است. همه رهبران بزرگ نحله های مذهبی کشته شده اند. دروز ها کمال جنبلاط، مسیحی های مارونی بشیر جمایل و شیعیان حسن نصرالله را از دست داده اند. امروز مردم لبنان خواهان یک نظام دولتی غیرنظامی هستند که با فساد مبارزه نموده و گروه های مذهبی ای که مدتی طولانی است که قدرت را در دست دارند را کنار بزند. درواقع، تنها نهادی که هنوز اندک اعتباری دارد ارتش است. این امر می تواند جوامع گوناگون را به این ترغیب کند که بین خود دست به مصالحه هایی بی سابقه بزنند.
در این حین، جنگ غزه ادامه دارد. جنگی که خشونت فوق العاده آن هم ناشی از محاسبات کارشناسان راهبردی اسرائیل و هم خشونت کور حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس است. حماس با هدف قرار دادن یکسان غیرنظامی و نظامی ها، زخمی عمیق در ذهن و روان مردم اسرائیل ایجاد کرده و روحیه انتقامجویی در دولتی را برانگیخته که پیشتر هم با از هم پاشیدن دستگاه قضایی قصد گسیختن شیرازه جامعه را داشته است.
همین عطش انتقام به تقویت گفتمان آخرالزمانی صهیونیست از دهه ها پیش دامن می زند. این درحالی است که امروز صهیونیسم دیگر چیزی جز یک برنامه گسترش طلب با توجیهات مذهبی نیست. هدف توسعه دادن به مرزهای ملی یهودی، از جمله و درصورت لزوم، با الحاق سرزمین های کشورهای عرب است. برحسب تصادف نیست که ارتش اسرائیل دست به اشغالگری های تازه در غزه، ساحل غربی رود اردن، جنوب لبنان، سوریه (علاوه بر بلندی های جولان که از سال ۱۹۶۷ در اشغال دارد) می زند. صهیونیست ها، اعم از راست یا چپ، نمی خواهند چیزی درباره حاکمیت فلسطینی ها و راه حل دو کشوری بشنوند. رفتار آنها یادآور استعمارگران فرانسوی در الجزایر است. رفتاری که نسبت به بومیان فاقد شفقت بود.
با این همه، نظامی گری رو به رشد در خدمت یک استعمار آشکار باعث بروز تفرقه در جامعه شده است. شماری از اسرائیلی ها به دشواری می توانند بینش ایده آل خود از ملت به عنوان پناهگاه مردمی تحت آزار قرار گرفته را با گرایش مداوم به جنگ کردن با همسایگان هماهنگ کنند. این موج مخالفت باعث بزرگ تر شدن تظاهرات خشم آلودی می شود که بیشتر به خاطر سوء استفاده نتانیاهو از قدرت برگزار شده است.
برای فلسطینی ها، چشم اندازها کاملا تغییر یافته است. مبارزه مسلحانه دیگر یک گزینه نیست و از این پس باید روی همبستگی بین المللی برای دفاع از خواسته خود حساب کنند. مسئله فلسطین دیگر نه یک «مشکل عرب»، بلکه موضوعی مربوط به حقوق انسانی است. فلسطینی ها به خاطر این که یک اقلیت هستند سزاوار داشتن حکومتی مستمر نیستند، بلکه از این جهت محق اند که مردمی تحت سلطه یک نیروی اشغالگر، مجبور به جابجایی های مکرر، تبعیض نژادی و نسل کشی هستند (۱). به این معنی، پیروزی تاکتیکی اسرائیل در غزه می تواند در دراز مدت، حتی اگر به نظر نیاید که نتانیاهو این را فهمیده باشد، بدل به یک شکست اخلاقی شود. رهبران اسرائیل با تجاوز های بی شرمانه به حقوق انسان دوستانه بین المللی، خود را در معرض تحت تعقیب قرارگرفتن به خاطر ارتکاب جنایات بین المللی قرار می دهند.
به نحوی اندوهبار، در اردوگاه فلسطینی هم مانعی بزرگ در راه آزادی و رهایی وجود دارد. تشکیلات خودگردان فلسطین (AP) که درپی توافق اسلو به عنوان یک دولت خودمختار تشکیل شد، نهادی آلوده به فساد است که تبدیل به همدست اسرائیل و متحدان غربی آن شده است. این نهاد به جای حفاظت از مردم خود و مقاومت دربرابر تجاوز و تخطی های مداوم استمارگرانه اسرائیل در کرانه باختری رود اردن، از اکتبر ۲۰۲۳ به طور مداوم به تشدید سرکوب علیه نیروهای اپوزیسیون می پردازد. حسین الشیک، معاون منصوب شده این نهاد توسط محمود عباس، رئیس تشکیلات خودمختار فلسطین، به طور پیوسته این سیاست های همکاری با دشمن اشغالگر را تعقیب می نماید. حماس، اگرچه بسیار تضعیف شده، همچنان نماد پیشرو مقاومت مسلحانه است و به این عنوان بعید است که از هرگونه گفتگوی آتی درمورد مسئله فلسطین کنار گذاشته شود.
۱-با توجه به وسعت و عمق ویرانگری عملیات اسرائیل در غزه، دیوان بینالمللی دادگستری (ICJ) در حکم مورخ ۲۶ ژانویه ۲۰۲۴ خود از اسرائیل خواست تا «تمام اقدامات لازم را برای جلوگیری و مجازات تحریک مستقیم و عمومی به نسلکشی علیه اعضای گروه فلسطینی در نوار غزه انجام دهد.»
لوموند دیپلماتیک
کمونیست – مارکسیستهای ضد اقتدارگرایی(نه دموکراسی خواه و نوکر غرب، و البته نه بلشویکها) و آنارشیست- کمونیستهائی که متوهم به انقلاب مخملی نیستند، فریب شرایط را نخورند و دنبال نتایج فوری نباشند. همانطور که در کامنتهای بیشمار ذکر شد، جای انقلاب اساسا نه خیابان بلکه محل کار و زندگی است. چه رژیم دوام پیدا کند، چه سرنگون شود و چه رژیم دچار اصلاحات شود، از آنجا که ارتجاع نه صرفا در دولتها بلکه در روابط روزمره ما زنان و کارگران است، انقلاب روندی فرهنگی و طولانی است علیه گرایش انسان به سلطه طلبی. متاسفانه با ندانم کاری های مارکس و انگلس، روند انقلاب در اروپای قرن نوزدهم به جایی نرسید و مارکسیسم اقتدارگرای قرن بیستم تمایلات انقلابی زنان و کارگران را به گمراهه گشاند. کمونیست-مارکسیستهای ایرانی هم مثل بقیه همیشه اقتدارگرا بودند و در عمل ، گرچه اغلب ناآگاهانه، بخشی از ارتجاع بودند.
جنگ فعلی،
همانطور که در کامنتهای دیگر ذکر شد، تحث تاثیر تبلیغات و تهیجات جنگی و دموکراسی خواهی و انسان دوستی رژیم و اپوزیسیون و امپریالیستهای غرب و شرق قرار نگیرید. کار همیشگی مرتجعین مهندسی فکری است. فرار از بمبارانها انتخاب اشتباهی نیست، اما کمک به توده ها (بدون قید و شرط اعتقادی) هم، بطور متشکل، انتخاب درستی است. اگر جنگ به اشغالگری کشیده شد، کار یاری رسانی مشکل تر خواهد بود. احتیاج به توضیح ندارد که کار تشکل یابی در محل کار و زندگی کاری نیست که صرفا به جنگ وابسته باشد. فراموش نشود که اهمیت تمرکز مبارزه در محل کار و زندگی دو چیز است: ۱ – نشان میدهد که چهره اصلی ارتجاع سیاسی نیست اجتماعی (فرهنگی) است، ۲ – محل کار گلوی ارتجاع است، با گرفتن این محل، ارتجاع خفه می شود، این محل، محل اصلی استثمار و بوجود آوردن ثروت و نیروی تخریب و سرکوب است.
گرچه قیام در شرایط فعلی کار درستی نیست، در اولین فرصت مناسب باید مسلح شد تا از خود دفاع کرد، زن و کارگر.
نکته آخر،
جنگ ضد بشری در اوکراین، کشتن کودکان، تخریب بیمارستانها و مدارس، کشتن کمک رسانها و ژورنالیستها و سایر جنایات در غزه، تبعات بسیار جنایتکارانه ای در این جنگ و جنگهای آتی دارد. برای بقا و رفاه و آزادی، هیچ راهی جر آگاه کردن زنان و کارگران از حقایق جامعه انسان و تشکل یابی آنارشیستی-کمونیستی علیه زشتی اقتدارگرایی و استثمارگری وابسته اش، وجود ندارد. فرار از واقعیات کمکی نمیکند.
آنارشیست