لبخند
شعر از بهروز داودی
لبخند
برای زندگی شریفه
در جهانی معوج و باژگونه
چشمِ تو
جان گرفت
هم آنجا
که
شرِ همزادِ تو
نیز
پا گرفت
خطر کردند
و
واژهای ممنوع
بر پیشانیت
نهادند
واژه ای بی قرار
که
با واژه ی زحمت
قرار گرفت
که
در واژه ی کار
معنا گرفت
لبخند تو
اینک
بر زندگی در مرگ
کاسه ی لبریزِ شرمِ ما
گرمای نگاه تو
پرتابه ا ی از نور
بر وجدانِ خفته
رودی از آتش
بر زمهریرٍ
ناچار و نهفته
بارشِ آتشِ دوزخیان
بر
شرِ همزادِ تو باد
۲۲ اوت ۲۰۲۵ – پاریس
Comments
لبخند <br> شعر از بهروز داودی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>