مجموعهٔ «در حجم شعر، با نقطهچین نثر»، برای دانلود
محمد علی اصفهانی
شمس تبریزی گفت:
بر سنگ گوری نوشته بود: عمر، همین یک دم بود!
در این سن و سال و سراشیبیِ سراشیبی ها که هر دم «جرس فریاد میدارد که بر بندید محمل ها»، احتمال از دست رفتنِ نوشته های بی سر و سامان ماندهٔ عمر سپری شده چون برق و باد، گاهی مرا نگران میکند.
شاید خودم هم خیلی دیر این را دانسته باشم که سیاست که همهٔ عمرم در آن گذشته است و در من با شیر اندرون شده است و با جان به در شود، هیچ وقت انتخاب من نبوده است، و یک اجبار بوده است برای کسی که اگر به حال خودش باشد زمین و آسمانی دیگر دارد و دم و بازدمش در هوایی دیگر است.
لب سرچشمهیی و طَرْف جویی
نمِ اشکی و با خود گفتگویی
به قول حافظ.
سیاست، هیچ وقت انتخاب من نبوده است و همیشه یک اجبار بوده است. از آن اجبار هایی که آدم خیال میکند که انتخاب هستند.
یا از آن انتخاب هایی که که آدم را مبتلا میکنند.
چه آن وقت ها که مثل خسرو گلسرخی میدیدی که «دختر رحمان، از یک تبِ دو ساعته میمیرد».
و چه امروز که میبینی که رحمان برای درمان تنها دختر زنده مانده اش که حالا مادر شده است، پیش از آن که او از یک تب دو ساعته بمیرد کلیهٔ خود را فروخته است، و داماد غیرتمند خانوادهٔ رحمان سر نوهٔ رحمان را در نُه سالگی او به جرم خیانت بریده است و در کوچه ها میگردانَد.
چه در ایران و شر و شور جوانی، و مدرسه و دانشگاه، و تب و تاب روز های شلوغ کیهان و آرامش و سکوت شب های خلوتش.
و چه در اینجا و سال های دور اما تباه شدهٔ همراهی با نخجیروالِ رخت دشتبانان بر تن کردهیی که رمه های آهوان را یکی یکی و دسته دسته به شکارگاه هماورد همسرشت خود فرستاده است تا خونشان را و تکه پاره های تن و جان بلا کشیدهشان را در این کریدور و آن کریدور به حراج بگذارد.
پاداَفرَه دور شدن ها از اصل خود و از شعر و از ادبیات و از هنر، و های و هوی کردن، به مصداق «ما نیز هم به شعبده، دستی برآوریم» حافظ، در هیاهوی بازار سیاستکاران و سیاستبازان، اما از نقطهیی به بعد دیگر گریبانم را رها نکرده است و فکر نمیکنم که رها کند.
«چون صوفیان، به حالت و رقصند مقتدا
ما نیز هم به شعبده، دستی برآوریم!»
که برآورده ایم.
در ایران، شعر و ادبیات و هنر برای من تا حدودی به موازات سیاست پیش میرفتند، و امکان انتشار کتاب هم کم و بیش برایم فراهم بود و تا زمان ممنوعالحیاتی در سال شصت، از این نظر مشکلی نداشتم.
هر چند که شعر ها حسابشان فرق میکرد و غالباً میبایست به صورتی که زیر سایهٔ سیاه ساواک ـ که زمینهٔ سقوط شاه را هم همان ساواک فراهم آورد، و ای کاش چنان نمیکرد و نمیشد آنچه شد ـ به «ادبیات زیراکسی» معروف شده بود منتشر شوند.
در اینجا اما نه.
در اینجا، این دو، به موازات هم پیش نرفته اند.
بعد از ماجرای سکته و در پی آن انتشار دستپاچه و شتابزدهٔ مجموعهٔ شعر «با ساکنان ساحل فردا» که نسخهٔ جدید و کاملتر آن در دست تهیه است، مدتی بود که میخواستم که چند تایی از تجربه هایم در حجم شعر، با نقطهچین نثر که در سالهای پیش، در این طرف و آن طرف منتشر کرده بودم را هم به صورت یک کتاب الکترونیکیِ بهینه شده برای مطالعه و نگاهداری در کامپیوتر و تبلت و موبایل منتشر کنم.
نه من در اینجا امکان چاپ کتاب را دارم، و نه نسخهٔ چاپی، آن هم دور از وطن، در دوران جدید ارتباطات، و دسترسی همگان به ابزار های پیشرفتهٔ مطالعه، چندان ضرورتی دارد.
همه دارند نسخه های چاپی گذشته را «دیجیتال» میکنند این روز ها.
این ابزار های پیشرفته خوبند، اما در لحظه های کشدار بیابتدا و بیانتهایی که آدم میخواهد به دوردست های خود فرار کند و جایی در آن حوالی پناه بگیرد، ابزار های پیشنرفته خوبترند.
همان چاپخانه های قدیمی و حروف سربی یا ـ حداکثر ـ تایپیی و کتاب های گرد و خاک گرفته مثلاً.
که در این «عصر معراج پولاد» و «هبوط گلابی»، و بی پناهی غریب و گنگ «طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه»، آدم دلش مثل سهراب برایشان تنگ میشود.
باری به هر جهت،
در چند نوشتهٔ اول مجموعهیی که لینک دانلودش را در زیرنویس نوشتهٔ حاضر گذاشته ام، نثر نه در خط امتداد خود، بلکه در نقطهچین امتداد خط خود، وارد حجمهایی شده است که معمولاً قلمرو شعرند نه قلمرو نثر.
و از همین روست که عنوان «در حجم شعر، با نقطهچین نثر» را برای این نوشتهها انتخاب کرده بودم و انتخاب کرده ام.
چند نوشتهٔ دیگر را هم که اگرچه درحجم شعر، با نقطهچین نثر نوشته نشده اند خویشاوندی نزدیکی با «در حجم شعر، با نقطهچین نثر» دارند در این دفتر آورده ام.
به اختصار کامل، و تا شاید وقتی دیگر:
حرکت نثر، بیشتر در امتداد خط، یا حول و حوش آن شکل میگیرد، ولی حرکت شعر، تپشی درونی در حجمهای سیال است.
یکی از تجربه های حرکت در حجم شعر، با نقطه چین نثر را که مال سی سال پیش است، در اینجا رونویسی میکنم:
همسفر
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
ـــــــــــــــــــــــــ
خم شد و چیزی را برداشت. دیواری فرو ریخت. در سمت دیگر ما، واقعه یی سرگردان در نوسان بود.
پیشتر هم همیشه همینطور شروع میشد.
سبز، قرمز، زرد، آبی، آفتابی. چه کودکی چینواچینی در دامن توست، گیسو افشانِ سرگردان!
با داسهای مفرغی، ما را کُشتند. در مزارع دِیم. و ما روی آب های پولکی اول عید پاشیده شدیم.
در اضطرابش پنهان بود. میخواست برود که شاخهها در او آویختند. حرفی زد. ایستاده در برابر راه.
شرح حال سنگ، ساختگی نیست. اما صحیح این است که چیزی باید بتپد. اگرچه مثل آن که در آنطرفتر ماست. روی جلبکهای لرزان.
سایهها تکان میخوردند.
خوشههای رسیده را خواهند چید وَ تو را تکه نانی خواهند داد. دیر نیست. دور است فقط.
تأییدمان کن، غوطه ور بی تاب!
اشباح، به احترام هم بلند میشدند و مینشستند.
آشفته، بر خیرگی خویش خندید.
خودش را ذخیره میکرد.
باد، هنوز منتشر نشده بود و از باتلاق نمیشد شنید که چند نفر میخوانند.
چند نفر میخواندند، و ما فقط صداهای دَرهمشان را میشنیدیم.
هنوز، نسبتاً بودیم.
دور و بر هنوز.
و میشد این را از صدا های دَرهم بپرسیم.
باد، منتشر نشده بود اما.
قراری بیآرام، در هنگامهیی بیگاه.
خطوط ناتمام طرحی هر روز بر سنگریزههای رود، صیقل میخوردند.
روزگارانی دراز، گذشته بودند، و روزگارانی دراز، نیامده بودند.
تمام نشدهها زیادند. مقیاسهای ما نامعقولند. وگرنه تمام نشدهها زیادند.
چرا ناخوانده بمانی؟ محو شدهٔ مناظر تاریک!
عجیب نامتصوَرر بود! فوقالعاده ساده. به هیأت خود. و نامخلوط.
به ما اجازه نمیداد که فرار کنیم.
بدون آن که بخواهد.
بدرقه، سهل است، اما درست نیست همیشه. به سرحدِ هنوز نرسیده بودیم. و این، عواقب نامعلومیداشت.
معذلک، راهی جز این نمیدیدیم.
مطمئن نبودیم. خواستیم امتحان کنیم. باران آمد. رعد و برق شد. ترسیدیم.
کسی به تو گفته است این را که آدم نمیداند با تو چه باید بکند، متوالی پرجذبه؟
سردمان شد.
شاخهها را شکستیم تا بسوزانیم. مرغان مهاجر، سراسیمه پریدند.
فریاد کشیدیم:
ـ نه! نمیخواستیم. ما اینطور نمیخواستیم. باور کنید.
پر های پرپر بر سر و رویمان فرود آمدند.
برگ های ریخته بر خاک را آتش زدیم. زنجرهها نفرینمان کردند.
دودآلوده شدیم.
و دیگر هم را نشناختیم.
نشست روی زمین. کنار خودش.
چیزی گفت.
بلند شد، به آسمان نگاه کرد.
و بعد راه افتاد.
نامعلومِ گنگِ رنگ پریدهٔ پر صلابتِ سرشار! بلندتر بگو. بلندتر.
بلندتر از مدّ آب میگفت. ما زبان آب را نمیدانستیم اما.
و زنجرهها نفرینمان کرده بودند و دودآلوده شده بودیم.
ـــــــــــــــــــــــــ
لینک دانلود کتاب:
در حجم شعر، با نقطه چین نثر
(و چند نوشتهٔ دیگر)
www.ghoghnoos.org/al/lb/lb.html
Comments
مجموعهٔ «در حجم شعر، با نقطهچین نثر»، برای دانلود <br> محمد علی اصفهانی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>