جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم بخش بیست و یکم ـ تروریسم یهود
بیژن نیابتی
.
نطفه دولت جعلی اسرائیل با یک تروریسم افسارگسیخته بسته شده است. بخش اعظم مسئولین رژیم صهیونیستی بویژه در سالهای آغازین بنیانگذاری آن تروریستهای شناخته شده ای هستند که دستشان تا مرفق به خون مردم فلسطین آغشته است. حداقل یک رئیس جمهور و سه نخست وزیر اسرائیل یعنی اسحاق بن سِوی ، اسحاق شامیر، اسحاق رابین و مناهیم بگین و تعداد بسیار دیگری از بالاترین مسئولین رژیم صهیونیستی همگی اعضا و رهبران شناخته شده جریانات تروریستی پیش از تشکیل دولت یهود درسال 1948 بوده اند. پیش از ورود به این مبحث لازم به ذکر است که ارزیابی گروههای مسلح صهیونیستی تا مقطع تشکیل دولت اسرائیل به مثابه جریانات تروریستی اساسأ برمبنای درک و استنباط شخصی خود من نیست چرا که من نفس مبارزه قهرآمیز در یک نظام تحت سلطه را مستقل از ماهیت مبارزین تا آنجایی که مردم عادی و غیرنظامی را هدف قرار نداده باشد نه تنها تروریستی نمی دانم که بسیارمشروع و قابل دفاع نیز تلقی می کنم.
اطلاق صفت تروریست به این جریانات تمامأ براساس معیارخود همین جنایتکارانی است که فی المثل جنبش حزب الله لبنان و جریان حماس را در کنارسازمان آزادیبخش فلسطین به صرف پذیرش مبارزه مسلحانه تروریستی قلمداد کرده و می کنند. همانهای که لیست تروریستی بیرون می دهند وهر جنبش مقاومتی را که دشمن تلقی می کنند در آن می نشانند. آنان که رگ و ریشه و تار و پودشان بر اساس همان معیارهای مورد قبول خودشان با ترور و ایجاد وحشت بافته شده است اما مبارزه مشروع مسلحانه فلسطینیان علیه اشغال سرزمینشان را تروریستی می نامند. آری با معیارهای خود آنان است که می گویم نطفه دولت اسرائیل با تروریسم ، پاکسازی قومی و جنایت علیه بشریت بسته شده است.
ضمنأ اینرا هم باید اضافه کنم که در گذشته واژه هایی همچون تروریسم و یا آنارشیزم همچون امروز از بار ارزشی تمامأ منفی برخوردار نبوده و به مثابه یک سبک برخورد سیاسی و یک شیوه مبارزه با حاکمیت و ایحاد تغییر، مستقل از درست و غلطی آنها مورد ارزیابی قرار می گرفته اند. باری ، پیشینه تشکیل هسته های مسلح صهیونیستی به سالهای آغازین قرن بیستم میلادی یعنی سالهای پس از تشکیل کنگره جهانی صهیونیستی بر می گردد. قتلعامهای موسوم به پوگرومهای روسیه تزاری در دوران انقلاب 1905 و تبلیغات متعاقب آن توسط مدیای یهود در اروپا و آمریکا با هدف آماده کردن فضای اجتماعی برای مهاجرت گسترده یهودیان روسیه به اروپا و آمریکا بهانه خوبی است تا بر مبنای آن جنبش منزوی صهیونیستی در جایگاه تنها مدافع جان ومال یهودیان روسیه تثبت گردد.
“حزب صهیونیستی سوسیالیستی کارگران روسیه”
در شماراولین گروه های تروریستی صهیونیستی ، “حزب صهیونیستی سوسیالیستی کارگران روسیه” در۱۹۰۵ در اودِسا تشکیل می شود و بزودی پس از تشکیلات موسوم به “بوند” یا اتحادیه عمومی کارگری یهود ، تبدیل به دومین تشکل یهودیان روسیه می گردد. هدف حزب مذکور در آغاز، تشکیل دولت یهود درجای دیگری به غیر ازفلسطین یعنی دراوگاندا واقع در قاره آفریقا می باشد. این تشکل رسمأ تروریسم را به مثابه یک راهکار مشروع در تقابل با دولت تزاری وارد برنامه خود می کند.
ها شومر ” Ha Schomer“
ها شومر به معنی محافظ یا نگهبان اولین جریان متشکل و با چفت و بستی است که 17 آپریل 1909 با تعداد اندکی عضو در خود سرزمین فلسطین تأسیس می شود. ها شومر که در آغاز با هدف حفاظت از شهرکهای یهودی نشین در مقابل تهاجمات عربها بوجود آمده است با آغاز جنگ جهانی اول به فعالیت زیرزمینی علیه امپراتوری عثمانی روی می آورد. دومین رئیس جمهور اسرئیل ” اسحاق بن سِوی” Jizchak Ben Zwi از اعضای اولیه همین جریان بوده است. ها شومر از اساس یک گروه رادیکال منظبط با یک تشکیلات هرمی است. از شعاراصلی آنان می توان بخوبی ماهیت این گروه محافظ ! را گمانمه زد :
“یهودیه در آتش و خون بخاک افتاد، درآتش و خون نیز به پا خواهد خاست”.
عضویت درها شومربسادگی امکانپذیر نیست به همین دلیل نیز شمار اعضا محدود است. برای مثال پنج سال پس ازتشکیل و در آغازجنگ جهانی اول تعداد اعضای ها شومر حول و حوش چهل نفرعضو و پنجاه شصت نفرکاندید عضویت بیشترنمی باشد. این کاندیداها می بایست ابتدا یک دوره آزمایشی یکساله را پشت سر بگذارند بعد هم آرای دو سوم اعضای نشست عمومی سالانه گروه را برای عضویت بدست آورند.
برخی ازاعضای ها شومر درسالهای جنگ اول و در کنار فعالیتهای زیرزمینی علیه امپراتوری عثمانی به”لژیون یهود” که در این مقطع در رکاب دولت فخیمه شمشیر می زند می پیوندند و برخی نیز پس از اشغال بیت المقدس توسط بریتانیا وارد خدمت تشکیلات پلیس محلی میگردند. لژیون یهود که درآغاز جنگ اول توسط “ولادیمیر جابوتینسکی” Wladimir Jabotinsky و “جوزف ترامپلدور” Joseph Trumpeldor تأسیس گردیده است متشکل از پنج گردان از یهودیان داوطب تحت امر امپراتوری بریتانیا علیه امپراتوری عثمانی می باشد که البته پس از پایان جنگ توسط دولت بریتانیا منحل می گردد. ها شومر نیز خود را در 15 ژوئن 1920منحل کرده و اعضای آن همگی به تشکیلات بزرگتری می پیوندند که قرار است به سهم خود نقش مهم تری در روند تروریسم افسارگسیخته منتهی به شکل گیری یک رژیم نژادپرست در خاک فلسطین ایفا نماید.
ها گانا “Hagana“
ها گانا معروفترین سازمان شبه نظامی تروریستی صهیونیستها در سرزمینهای فلسطینی است که به مثابه ادامه منطقی ها شومر در تابستان 1920 پایه گذاری می گردد. ناآرامیهای آپریل 1920 در اورشلیم که منجر به قتل شش یهودی و زخمی شدن حدود 200 نفر از آنان می گردد همینگونه وقایع ماه مه 1921 در یافا ، آژانس یهود را به این نتیجه می رساند که یهودیان مهاجر در مقابل تهاجم اعراب ساکن نمی توانند تنها به حفاظت از جانب دولت فخیمه اکتفا کرده و خودشان می بایست دراساس وظیفه دفاع از خود را برعهده بگیرند. هاگانا که در زبان عبری نیزهمان معنای دفاع را دارد از آغازهم تحت همین پوش یعنی دفاع از یهودیان ساکن و یا مهاجر به فلسطین درمقابل تعرض اعراب بومی بوجود می آید اما در طول زمان و متناسب با تعادل قوای موجود در اروپا استراتژی تدافعی را به کناری نهاده و حالت تعرضی به خود می گیرد. این تعرض در کنار اعراب صاحبخانه متوجه نمایندگان سیاسی و نظامی دولت فخیمه و شهروندان بریتانیایی نیز می گردد. ها گانا در فاصله سالهای 1920 تا سال بنیانگذاری دولت یهود در 1948، اقدام به عملیات تروریستی متعددی علیه اعراب ساکن و مدیریت انگلیسی فلسطین می کند. یکی از بزرگترین و خونین ترین عملیات تروریستی ها گانا منفجرکردن کشتی مسافربری فرانسوی موسوم به “اس اس پاتریا” می باشد که در جریان آن یکقلم 250 نفر ازسرنشینان اس اس پاتریا قتلعام می شوند.
ها گانا در واقع مادر تمامی جریانات تروریستی یهودی تا مقطع تشکیل دولت یهود می باشد. جریاناتی مثل ایرگون و اشترن و دنباله آن لِحی همگی حاصل انشعابات از ها گانا می باشند.
تا مقطع سال 1929 تعداد اعضای ها گانا نیز مانند ها شومر اگرچه بسیار بیشتر از آن اما تعداد محدودی است. نُه سال میانه بنیانگذاری ها گانا در 1920 تا 1929 سالهای نسبتآ آرامی هستند و همانگونه که در بخش گذشته اشاره کردم مهاجرت به فلسطین از سوی یهودیان جهان نیز رقم قابل اعتنایی نیست. در این سالها ها گانا بیشتر یک تشکیلات محلی است که کارش دفاع مسلحانه از شهرکهای یهودی است و بر نیروهای داوطلب متکی است. ازاینسال به بعد و به بهانه درگیریهای بیت المقدس و اقدام به قتلعام یهودیان هبرون ، کل تشکیلات با یک تغییر کیفی متحول می شود. تمامی جوانان و میانسالان یهودی موظف به عضویت در آن می شوند و تعداد اعضا و وابستگان ها گانا بیکباره با یک رشد صعودی سر از هزاران نفر برمی آورد.
سال 1929 سال تعیین تکلیف کلان سرمایه یهود با دیگر بخشهای سرمایه داری در ایالات متحده هست. از این سال به بعد هیچ اتفاقی در چهارچوب سیاست جهانی در ارتباط با یهودیت بین المللی را نمی توان مستقل از زلزله وال استریت ارزیابی و تحلیل کرد. از این نقطه به بعد کلان سرمایه متمرکز یهود با دستی باز به اجرای طرح های خود در ارتباط با تشکیل دولت یهود می پردازد. در این مقطع سیاست آلیانس یهود وبه تبع آن تشکیلات ها گانا در فلسطین بر روی تحریک مستمر و علنی اعراب مسلمان از یکسو و افزایش فشار تروریستی بر مدیریت اجرایی بریتانیا در راستای عقب نشینی از فلسطین و واگذاری آن به صهیونیسم بین المللی می باشد.
در بیت المقدس پروژه تحریک و ایجاد درگیری با تظاهرات ادامه دار در کنار دیوار ندبه و با ادعای مالکیت بر”تمپل برگ” یا همان کوه معبد آغاز می گردد. در این تظاهرات اعضای مسلح ها گانا همه جا حضور دارند.عین همین داستان در طرف مقابل نیز کلید می خورد. تظاهرات فلسطینیها نیز در مقابل بطور مستمر در اطراف مسجد القصی ادامه می یابد و از دست پلیس انگلیسی شهر نیز کار چندانی ساخته نمی باشد. روز۲۳ اوت 1929 به تحریک “محمد امین الحسینی” مفتی اعظم بیت المقدس هزاران نفر فلسطینی مسلح از روستاهای اطراف به شهر می ریزند و به یهودیان حمله ور می شوند. در مقابل ناسیونالیستهای مسلح یهودی نیز به مقابله برمی خیزند و بدینترتیب جنگ مغلوبه می شود تا آنجا که کنترل اوضاع تمامأ از دست تشکیلات پلیس بریتانیا خارج می گردد.
قتلعام در حبرون( الخلیل )
بدنبال درگیری میان ناسیونالیستهای عرب و یهودی بر سراستفاده از دیوار ندبه در بیت المقدس که ازهر دو سو سلاح گرم بکار گرفته می شود شایعاتی در میان روستاهای فلسطینی مبنی بر حمله صهیونیستها به نمازگزاران در بیت المقدس و تحت کنترل گرفتن شهر و اماکن مقدس مسلمانان توسط آنان پخش می شود که به رادیکالیسم موجود دامن می زند. در الخلیل تعداد زیادی آماده رفتن به بیت المقس می شوند و دراین فضاست که اولین تهاجم مسلمان به یهودی پس ازقرنها زندگی مسالمت آمیز در الخلیل صورت می پذیرد.روز 24 اوت تهاجم به یهودیان الخلیل نزدیک به 67 قربانی برجای می گذارد. نکته جالب اینجاست که اکثریت جمعیت یهودی شهر نه توسط پلیس انگلیس که اساسأ قادر به مداخله نبود بلکه توسط همسایگان عرب خود نجات مییابند. تعداد 435 نفر از یهودیان الخلیل را همسایه های عربشان به خانه های خود برده و پناه می دهند. بدنبال این ماجرا پلیس مستعمراتی بریتانیا اقدام به تخلیه الخلیل از یهودیان ساکن آنجا می نماید.
از اینجا به بعد تشکیلات ها گانا وارد یک فاز کاملأ جدید از حیات خود می گردد. جدای از عضوگیری اجباری از میان کلیه ساکنین یهودی فلسطین ها گانا اقدام به قاچاق گسترده سلاح از طریق سوریه که دراین مقطع تحت حاکمیت دولت فرانسه هست می نماید. همینطور تولید تسلیحات ساده بویژه بمبهای دستی در خود فلسطین را نیز آغاز می کند. از اینجا به بعد میلیشیای زیرزمینی ها گانا تبدیل به یک تشکیلات منسجم شبه نظامی می گردد که هدف آن تحمیل تشکیل دولت یهود هم به صاحبخانه فلسطینی و هم به اشغالگران انگلیسی حاکم می باشد.
پالماخ “Palmachو پالیام “Palyam“
ها گانا در 19 ماه مه 1941 و درجریان جنگ دوم اقدام به تأسیس یک هنگ از شبه نظامیان یهودی تحت عنوان پالماخ می کند که می بایست ضمن خدمت در رکاب دولت فخیمه در چارچوب “بریگاد یهودی” تمرکز خود را بر تعلیم و تربیت نظامی جوانان یهود در فلسطین بگذارد. پالماخ در کنار خدمت در ارتش بریتانیا در زمان جنگ در واقع نقش نیروی ضربتی ها گانا درعملیات پاکسازی قومی در میانه سالهای پایان جنگ در۱۹۴۵ تا تشکیل دولت یهود در۱۹۴۸ را بر عهده دارد.
پالماخ در ضمن برخوردار از یک واحد نیروی دریایی به نام “پالیام”هم هست که رسمأ در 1943 تأسیس می شود و پنج سال بعد هسته مرکزی نیروی دریایی ارتش اسرائیل را تشکیل می دهد. مسئولیت پالیام اساسأ هدایت مخفیانه یهودیان اروپا در زمان جنگ به فلسطین و بعد ها هم پیشبرد عملیات نجات مهاجران غیرقانونی که توسط دولت بریتانیا دستگیر و از ورودشان به خشکی جلوگیری می شده بوده است. یکی از مهمترین آنها عملیات نجات حدود دویست نفر از مهاجران غیرقانونی تحت فرماندهی اسحاق رابین می باشد که پلیس بریتانیا آنها را دستگیر کرده و قصد اخراجشان را داشته است. ۲۵۰ نفر اعضای پالیام طی عملیاتی در 10 اکتبر 1945 آنها را فراری داده و در یک کیبوتص مخفی می کنند. این عملیات و اتفاقات بدنبال آن که همزمان با بسیج یهودیان درون فلسطین و آلیانس یهود و مطبوعات وابسته به آن در اروپا و آمریکا صورت می گیرد فشار را بر روی دولت فخیمه کیفیأ افزایش داده و زمینه های خروج نیروهای نظامی بریتانیا از فلسطین و واگذار کردن میدان به صهیونیسم جهانی را فراهم می کند.
همانگونه که گفتم نیروهای شبه نظامی تعلیم یافته پالماخ نقش مهمی در جنایات و پاکسازیهای قومی در فاصله سه ساله پایان جنگ دوم و تأسیس دولت اسرائیل بر عهده داشتند. یک نمونه از این جنایات ضد بشری عملیات عین الزیتون در اول ماه مه 1948 یعنی دو هفته پیش از اعلام تأسیس دولت یهودی است.قتلعام عین الزیتون دنباله جنایت دیر یاسین و در یک فاصله زمانی کمتر از یکماه پس از آن بوقوع می پیوندد.برخلاف دیریاسین که ها گانا مسئولیت آنرا تنها متوجه دو جریان لحی و ایرگون می دانست در اینجا تمامأ این نیروهای تعلیم یافته پالماخ به مثابه نیروی ضربتی ها گانا هستند که عملیات پاکسازی قومی را هدایت می کنند. ها گانا البته نیازی به محکوم کردن این یکی ندارد.
“هانس لبرشت” Hans Lebrecht کمونیست اسرائیلی که خود در این مقطع سرباز ارتش تازه تأسیس اسرائیل است و یکی دوهفته پس ازاین قتلعام طی مأموریتی به عین الزیتون رفته است چنین نقل می کند که نیروهای ضربتی پالماخ یکصد و هشتاد نفر اهالی روستا از زن و مرد و پیر و جوان و کودک را در مسجد جمع آوری کرده و آنگاه مسجد را به آتش کشیده اند. هرکس را هم که تلاش کرده از میان آتش گریخته و خود را نجات دهد به گلوله بسته اند. هانس لبرشت سخن از ده ها جسد با دستهای بسته برجای جای عین الزیتون می کند که گواه یک اسیرکشی نفرت انگیز در میان مردم غیرنظامی بوده است. اینها البته تنها نمونه های اندکی از جریان پاکسازی قومی در سرزمین فلسطین است. آن “سرزمین بدون خلقی ! که صهیونیستها پیشتر وعده آنرا به یک خلق بی سرزمین داده بودند” اینچنین خالی از خلق می گردد.
نیروهای پالماخ با تأسیس ارتش اسرائیل همگی در مواضع فرماندهی این ارتش جای میگیرند. از مشهورترین آنها می توان از اسحاق ساده ، موشه دایان ، اسحاق رابین و همسرش لئا رابین نام برد.
ایرگون “Irgun Tzwa’i Le’umi“
ها گانا برای بخشهای افراطی تر ناسیونالیسم یهود به اندازه کافی از رادیکالیسم برخوردار نیست !موضعگیری در مقابل حاکمیت بریتانیا در فلسطین موضوع یک انشعاب سیاسی می گرد که بعدها انگیزه های ایدئولوژیک نیز بدان افزوده می گردد. در سال 1931 بخشی از اعضای ها گانا به رهبری آوراهام تهومی انشعاب کرده و ایرگون را بوجود می آورند. این جریان”اِتسل” نیز نامیده می شده که مخفف حروف اول”سازمان نظامی ملی” می باشد. البته پنج سال بعد آوراهام تهومی و تعدادی دیگر در جریان قیام گسترده اعراب در 1936 و به منظور حفظ اتحاد دوباره به ها گانا بازمی گردند.
این حرکت بازماندگان در ایرگون را به سمت رادیکالیزاسیون بیشتر برده و یکسال بعد این جریان تحت فرماندهی بی چون وچرای “ولادیمیر جابوتینسکی” Wladimir Jabotinsky قرار می گیرد. ایرگون به لحاظ ایدئولوژیک کاملأ درخط جریان تجدید نظرطلب صهیونیستی متعلق جابوتینسکی قرار می گیرد که در فاصله۱۹۳۷ تا زمان مرگش در۱۹۴۰ رهبری مستقیم ایرگون را در دست داشته است.
در این سالها ایرگون عملیات متعددی علیه اعراب صاحبخانه و دستگاه اجرایی استعمار انگلیس شامل مین گذاری در جاده ها ، بمبگذاری در کافه ها و مراکز خرید عمومی و همینطور تهاجم به مراکز پلیس بریتانیا صورت می دهد. این جریان به لحاظ سازماندهی بشدت متأثر از تشکیلات “جوانان بتار” که در 1923 توسط جابوتینسکی در ریگا پایتخت لتونی تشکیل شده و متشکل از یهودیان فاشیست با الگوی موسولینی در ایتالیا بود می باشد. اونیفورم اعضای بتار نیزهمان اونیفورم اعضای اس ـ آ در آلمان با همان رنگ قهوه ای بوده است.
اختلاف میان ایرگون و ها گانا البته باید در کادر یک اختلاف بزرگتر بررسی شود تا بهتر قابل فهم باشد. ها گانا بازوی نظامی کنگره جهانی صهیونیستهاست. برعکس ایرگون متمایل به جریان صهیونیستهای رویزیونیست به رهبری ولادیمیر جابوتینسکی است که درتقابل با بریتانیا معتقد به نزدیکی به فاشیستها در ایتالیا و نازیها در آلمان بوده است. کنگره جهانی صهیونیستها برعکس در خط همکاری با بریتانیا و سازش قدم برمی دارد. جابوتینسکی و طرفدارانش نهایتأ در سال 1935 کنگره مذکور را ترک کرده و استراتژی متفاوتی را دنبال می کند. او در 12 سپتامبر همین سال تشکیلات جدیدی را در وین تحت عنوان “سازمان صهیونیستی نوین” ایجاد می کند که در برنامه اش برخلاف اعلامیه بالفور خواهان تشکیل دولت یهود درهردو سوی رود اردن می باشد. مهمترین بخش برنامه رویزیونیستها انحلال شبکه های موجودیت یهودیان در اروپا و انتقال آنان به سرزمین فلسطین می باشد. این بخش البته جهتگیری سیاسی مشخصی را در جهت نزدیکی هرچه بیشتر به رژیم نازی در آلمان و تقابل با دولت بریتانیا دنبال می کند. طبیعتأ از درون این جهتگیری سیاسی هم هست که همکاری با نازیها در دستور کار قرار می گیرد. در این رابطه در بخش پیشین به تفصیل سخن گفته ام.
بزرگترین عملیات ایرگون بمبگذاری سال 1946 درهتل داوود شاه King David Hotel در اورشلیم بود که در آن مقطع بخشی از دستگاه مدیریت اجرایی و فرماندهی ارتش بریتانیا در آنجا مستقر بودند. بیش از نود نفر انگلیسی، عرب و یهودی همکار دستگاه استعماری بریتانیا در این بمبگذاری به قتل می رسند . تأثیرات منفی این عملیات تا آنجا می رود که بخش اعظم اِلیت سیاسی حامی صهیونیسم در بریتانیا و در رأس همه شخص وینستون چرچیل حداقل در ظاهر دست از حمایت از جنبش صهیونیستی کشیده و با آن فاصله می گیرند. همینطور تشکیلات ها گانا اقدام به انجام چند عملیات علیه ایرگون می کند که البته بیشتر جنبه نمایشی دارد. نفس وجودی انشعاباتی همچون ایرگون و یا لِحی مستقل از اختلافات واقعی میان آنها عامل مهمی برای ها گانا در پوشانیدن چهره جنایتکارش زیر ماسک اعتدال و مخالفت با افراطیگری است .درهرکجا هم که صلاح بود هر سه این جریانات عملیات مشترک انجام می دادند که نقطه اوج آن جنایت داعش گونه در قریه “دیر یاسین” در 9 آپریل 1948 یعنی مدت کوتاهی پیش از اعلام استقلال دولت یهود می باشد.
جنایت دیریاسین
در قتلعام دیر یاسین هر سه گروه شرکت دارند ولی اینجا هم باز دستهای ها گانا بزیر دستکشهای سفید پوشیده است و تنها ایرگون و لِحی هستند که تنها عاملان جنایت ضد انسانی در دیر یاسینند. بیش از یکصد زن و کودک و پیر و جوان با نارنجکهایی که از پنجره خانه هایشان توسط اعضای ایرگون و لِحی انداخته می شود به خاک و خون می غلطند. جنایت آنقدر شنیع است که اشک تمساح آژانس یهود را نیز جاری می کند. آنان رسمأ از پادشاه وقت اردن پوزش می طلبند. پوزشی که البته از آنسو پذیرفته نمی شود. ها گانا نیز البته جنایت دیر یاسین را که در پیش چشمانش انجام شده محکوم می کند.
“بنی موریس” Benny Morris استاد دانشگاه بن گوریون می نویسد که بازماندگان قتلعام را که در میان آنان زنان و کودکان بسیاری بودند در پایان سوار کامیونهایی چند کرده و در خیابانهای غرب بیت المقدس به حرکت دراوردند که ازآنان نیز با فحش و تف و پرتاب سنگ پذیرایی به عمل آمد. ها گانا اینجا هم البته حضور ندارد ! مجله آلمانی اشپیگل در ماه های سپتامبر و اکتبر 1982 در مجموعه گزارشاتی درمورد وضعیت فلسطینیان و آنچه که تا آنروز بر فلسطین و فلسطینی گذشته بود تحت عنوان “ضربه خورده ، رانده شده ، مورد خیانت واقع شده” منتشر می کند که در کنار بسیاری وقایع دیگر به جنایت دیریاسین نیز پرداخته است.گزارشاتی که البته بدلایل قابل فهم با زبانی بسیار نرم هم نوشته شده است.
اشپیگل نه اززبان اعراب که اززبان نماینده سوئیسی صلیب سرخ بین المللی” ژاک راینر” Jacques de Reynier که شاهد عینی دست و پا بریدنها، شکم زن حامله دریدنها و مثله کردن کودکان بوده است، اززبان”آرنولد تاینبی” Arnold j.Toynbee تاریخدان شهیرانگلیسی که این جنایت را همطراز و درکنارجنایات نیروی اس ـ اس گذاشته، از زبان “لاری کالینز” Larry Collins و “دومینیک لاپیر” Dominique Lapierreنویسندگان کتاب “آه ، اورشلیم” است که از دیریاسین نقل می کند. جانیان دیریاسین را در کنار جانیان داعش گذاشتن و مقایسه کردن بی تردید روسپیدی داعشیان را نتیجه خواهد داد ! سالها بعد رهبری هر دو گروه تروریست افراطی ( از دید ملل متحد و ابرقدرت وقت) ایرگون و لِحی یعنی”اسحاق شامیر” و “مناهیم بگین” یعنی فرماندهان مستقیم جنایت دیریاسین نخست وزیران آینده اسرائیل می شوند و نصیب یکی از آندو نیز جایزه کذایی صلح نوبل می گردد. یک لحظه تصور کنید سالها بعد به ابوبکر بغدادی جایزه صلح نوبل را اعطا کنند ! این محتوای واقعی آن سیستمی است که برجهان ما حاکمیت دارد. مناهیم بگین صاحب جایزه کذایی صلح نوبل ضمن دفاع آشکاراز جنایت دیریاسین تأکید کرده بود که “بدون پیروزی ! دیریاسین اسرائیلی وجود نمی داشت”. آری بی تردید حق با این جنایتکار پیشانی سفید است. بدون پاکسازی قومی در سرزمین فلسطین و دررأس آن قتعام دیریاسین شاید اوضاع امروز شکل و شمایل دیگری می داشت.
مناهیم بگین از ابتدای تأسیس ایرگون عضو و از سال 1943 تا مقطع انحلال آن در 1948 فرمانده مستقیم جریان تروریستی ایرگون بوده است. در سال 1948 و بدنبال تشکیل دولت اسرائیل ایرگون هم مثل دیگر جریانات تروریستی و شبه نظامی منحل و دردرون ارتش نوبنیاد اسرائیل سازماندهی می گردند. انحلال ایرگون البته چندان اختیاری نیست. بدنبال یک رشته درگیریهای پراکنده که در یک قلم آن 16 کشته از ایرگون و 3 کشته از ارتش بجا می مانند، نهایتأ نیروهای تحت امر مناهیم بگین جذب ساختار نظامی ارتش شده و ظاهرأ منحل می گردند.
عملیات ایرگون با انحلال آن به پایان نمی رسد. مهمترین عملیات پس از انحلال ظاهری ایرگون عملیات سوء قصد با بمبهای پاکتی به اولین صدراعظم پسا جنگ آلمان و دو نفر از مقامات دولت این کشور در جریان مذاکرات میان داوید بن گوریون و کنراد آدنائر بر سر پرداخت خسارت از سوی آلمان و عادی سازی روابط دو کشور در سال 1952 می باشد. در فرانسه که پاکتها از آنجا به مقصد آلمان پست شده اند، تعدادی از اعضای سابق ایرگون در اینرابطه دستگیر ولی بدلیل عدم امکان اثبات جرم تنها ازاین کشور اخراج می گردند.پلیس فرانسه ظاهرأ دلیلی برای محکومیت آنها نمی یابد. تنها یکی از آنها به نام “اِلازار سودیت” Elieser Sudit که در اتاقش سلاح یافته بودند را به چهار ماه حبس ! محکوم می کنند. سالها بعد در 1994 سودیت با نوشتن کتابی به زبان عبری انجام این عملیات تروریستی که سر نخ آن به ادعای وی در دستان مناهیم بگین بوده است را با جزئیات شرح می دهد. سودیت در این کتاب مدعی شده که از سن پانزده سالگی دست اندرکار طراحی بمب در چارچوب تشکیلات ایرگون بوده است.
لِحی یا لِخی “ Lechi”
بدنبال مرگ جابوتینسکی در سال۱۹۴۰ و بر سر توافق میان جریان ایرگون و تشکیلات پلیس بریتانیا در فلسطین و اعلا م آتش بس ، انشعابی به سرکردگی “آوراهام اِشترن” Avraham Stern در ایرگون صورت می گیرد که به انشعاب اِشترن معروف می شود. دولت بریتانیا نیز در آنزمان این گروه را به نام سرکرده آن”باند اشترن” می نامید. جریان ازاین قرار بود که پس ازمرگ رهبر ایرگون “ولادیمیرجابوتینسکی” Wladimir Jabotinsky و جانشینی “داوید راتسیل”David Raziel در۱۹۴۰ یعنی پس از گذشت یکسال از آغاز رسمی جنگ جهانی دوم ، میان ایرگون با تشکیلات پلیس بریتانیا در فلسطین که تا این تاریخ دشمن قلمداد می شده یک توافقنامه آتش بس وهمکاری امضا می گردد که مورد پذیرش اعضای افراطیتر ایرگون به سردمداری “آوراهام اشترن” قرار نمی گیرد که منجر به جدایی طرفداران اشترن از ایرگون می گردد.
جریان لِحی یا لخی که مخفف “مبارزان آزادی اسرائیل” می باشد در واقع ادامه یا تأسیس دوباره همین جریان پس از ضربه نظامی خردکننده پلیس بریتانیا در فوریه 1942 و کشته شدن خود اشترن می باشد.بدنبال این ضربه که با دستگیریهای گسترده همراه بود گروه مجبوربه رفتن به زیرزمین می گردد تا پس از مدتها در یک شرایط مناسبتر توسط عناصری چون “اسحاق شامیر” نخست وزیر آتی ، “ناتان مور” و”ایسرائیل اِلداد” دوباره تأسیس گردد. نکته جالب توجه در رابطه با اشترن و ادامه آن لِحی تمایل شدید به همکاری با نازیها علیه دولت بریتانیا می باشد. بدین اعتبار انشعاب لِحی یا به تعبیر دولت بریتانیا “باند اشترن” آینه تمام نمای محتوای ایدئولوژی صهیونیستی است که به بهترین وجهی “این همانی” ایدئولوژیکی میان صهیونیسم و ناسیونال سوسیالیسم را در عریانترین شکل خود به نمایش می گذارد.
ارتباط وهمکاری میان لِحیو دستگاه اطلاعاتی نازیها تنها سیاسی نیست عملیاتی هم هست. در ماه مِه۱۹۴۴ بدنبال اشغال مجارستان توسط آلمان پیشتهادی از سوی “هاینریش هیملر” فرمانده نیروی اس ـ اس از طریق یکی از وابستگان لِحی در مجارستان بنام “یول براند” Joel Brand برای متفقین فرستاده می شود.هیملر پیشنهاد معامله یک میلیون یهودی عمدتأ مجاری با ده هزار کامیون کالای مورد نیاز آلمان را برای متفقین فرستاده است. این پیشنهاد توسط متفقین با اعمال نظر “لرد ماین” وزیر مستعمراتی خاورمیانه بریتانیا که در قاهره مستقر است رد می گردد. پس از این جریان براند به لِحی می پیوندد و در نوامبر۱۹۴۴یعنی کمتر از شش ماه به پایان جنگ مانده هم یک گروه عملیاتی لِحی با مسئولیت اسحاق شامیر نخست وزیر اسبق اسرائیل متشکل از دو نفر در قاهره “لرد والترماین” Lord Walter Moyne را به قتل می رسانند. هر دو نفر دستگیر و در آغاز سال 1945 در قاهره اعدام می گردند. بعدها در سال 1975 باقیمانده جسد هر دو در یک مبادله جنازه ها میان دولتهای مصر و اسرائیل به اورشلیم برده شده و درشمارقهرمانان تاریخ اسرائیل در”هرتسل برگ” یا تپه هرتسل بخاک سپرده میشوند.
لحِی نیزمثل بقیه جریانات تروریستی و شبه نظامی یهودی پس از تشکیل دولت اسرائیل منحل و جذب ارتش می گردد اما علیرغم این انحلال ظاهری آنها فعالیتهای خود را بویژه در اورشلیم با چند هزارعضو و هوادار ادامه می دهد. عملیات مهم دیگر لِحی در 17 سپتامبر 1948 یعنی کشتن نماینده سازمان ملل در فلسطین “فولکه برنادوته” Folke Bernadotte و همراهش “آندره سِرو” André Serot فرمانده نیروهای حافظ صلح در این شرایط انجام می گیرد. این عملیات نقطه پایانی است بر فعالیت رسمی این جریان. عناصر شرکت کننده در این عملیات به شمول “ناتان یلین مور” عضو مؤسس لحِی همگی توسط دولت تازه بنیاد اسرائیل دستگیر می شوند اما پس از مدت بسیار کوتاهی همگی آنان طبق روال معمول آزاد می گردند.
سند آنکارا
در 11 ژانویه 1941 یعنی در سومین سال آغاز جنگ جهانی دوم متنی توسط گروه اشترن تقدیم سفارت آلمان در پایتخت ترکیه می شود که بعدها به سند آنکارا معروف می گردد. در این سند جریان تروریستی اشترن صراحتأ خواستار همکاری نظامی با دولت آلمان علیه بریتانیا شده است. پشت این سند عنصری قرار گرفته است که بعدها نقش مهمی در حاکمیت اسرائیل بازی خواهد کرد. او کسی نیست جز اسحاق شامیر وزیر خارجه و نخست وزیر بعدی دولت یهود !
اندکی پیش از اینهم ، ملاقاتی میان “نفتالی لوبنچیک” Naftali Lubentschik با “رودلف رُزا” Rudolf Roserعضو دستگاه اطلاعاتی آلمان و یک دیپلمات بنام “ورنر اُتو فون هِنتیگ” Werner Otto von Hentig در بیروت که در این مقطع تحت حاکمیت دولت ویشی فرانسه متحد آلمان می باشد صورت گرفته است که در این ملاقات یاداشتی از سوی لوبنچیک تحویل طرف آلمانی داده می شود مبنی براینکه هدف یک “اروپای نوین و عاری از یهودی” تنها در صورتی محقق می گردد که دولت نازی با اخراج یهودیان اروپا به سرزمین فلسطین و تشکیل دولت یهود که البته متحد و همبسته با دولت آلمان خواهد بود موافقت نماید. این پیشنهاد از سوی طرف آلمانی پذیرفته نمی گردد و درعوض واسطه های آلمانی تمایل خود را به استقلال اعراب و حمایت از”محمد امین الحسینی” مفتی اعظم بیت المقدس اعلام می دارند.
علاوه براینها یکباردیگرهم درماه دسامبر”باند اشترن” یکی ازاعضای رده بالای خود بنام “ناتان مور” Nathan Yalin-Mor را به منظور تماس با نازیها راهی ترکیه می کند که در میانه راه دستگیر و ملاقات طرح ریزی شده انجام نمی گیرد. دولت نازی البته بدلیل بی اهمیت تلقی کردن اشترن پاسخی به این تقاضا نمی دهد اگر هم داده باشد به نوشته “لِنی برنر” مدرکی از آن درمیان آرشیوها بدست نیامده است. درست برعکس خود تقاضا یعنی “سند آنکارا” که هم اکنون درمیان اسناد وزارت امور خارجه آلمان موجود است.
هانا آرنت فیلسوف شهیر یهودی در کتاب “آیشمن در اورشلیم” خود به جمله ای از ناتان مور یکسال بعد از تقدیم سند آنکارا و در اوج جنگ جهانی یعنی در سال 1942 اشاره می کند که بی نیاز از هرگونه توضیحی می باشد. ناتان مور منطق همکاری میان صهیونیسم و نازیسم یا بعبارتی “استراتژی موازی” را چنین تئوریزه می کند :
“پروژه ما مبنی بر وادار کردن یهودیان اروپا به مهاجرت (به فلسطین) در ابعاد توده ای با اهداف آلمانها در راستای پاکسازی اروپا از یهودیان برهم منطبق می باشد”.
از پایان جنگ جهانی دوم تا کنون ، همجنسان و همکاران دیروز نازیها پس از گذشت بیش ازهفتاد سال همچنان بدوشیدن دولت آلمان و نسل جدیدی مشغولند که برخلاف خود آنان نه شراکتی با رژیم نازی داشته و نه اطلاع چندانی از آن دوران دارند. “نورمن فینکل اشتاین”Norman Finkelstein یک روشنفکر یهودی ـ آمریکایی که والدینش از بازماندگان اردوگاه های مرگ نازیها بوده اند ، کتابی دارد بنام “صنعت هولوکاست” Holocaust Industrie یا بترجمه دقیقتر “تجارت هولوکاست”. او که بیش از شش کتاب در رابطه با خاورمیانه و صهیونیزم نوشته است دراین کتاب ( که البته ازابتدا نیز در میان مدیای تحت حاکمیت “کلان سرمایه یهود” بشدت با تحریم و کارشکنی مواجه بوده و هست ) به تفصیل پرده از این تجارت پر آب و نان دولت یهود با درد و رنج بازماندگان دوران نازیها برمی دارد. حکایتی که همچنان باقی است.
بیژن نیابتی ، 15 اسفند 1397
سایت بیژن نیابتی niabati.blogspot.com
ای میل بیژن نیابتی bijanniabati@hotmail.com
Comments
جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم بخش بیست و یکم ـ تروریسم یهود<br>بیژن نیابتی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>