اینشتین: آشنای ناشناخته
.
اینشتاین به عنوان واضع تئوری نسبیت و نابغه فیزیک شاید مشهورترین و شناخته شده ترین دانشمند عصر ما باشد. اما اینشتاین به عنوان یک شهروند و یک انسان در تمامیت خود، جز برای حلقه کوچکی از مطلعین، ناشناخته مانده است. حتی در سالی که به نام او نامیده شده بود، در برنامه هایی که به مناسبت این سال برگزار شد از این اینشتاین در تمامیت خود کمتر سخن رفت.
این در ست برعکس مورد نوام چامسکی است که خود و گروه وسیعی توانسته اند نظرات سیاسی و اجتماعی او را از جمله به کمک دانش و تکنولوژی ارتباطی به گوش مردم جهان برسانند، اما کارعلمی بزرگ او که یکی از عوامل تعیین کننده در پیشرفت همین علوم ارتباطی و زبان کامپیوتری است تنها در حلقه کوچکی از متخصصین و دانشجویان شناخته شده است. این یک جهش بزرگ در راه اهدافی است که هردو مرد بزرگ در زندگی خود تعقیب کرده اند.
اما اینشتاین، مردی که نظریه های علمی اش دید انسان معاصر را از خود و جهان بکلی دیگرگون کرد، شایسته آن است که از موهبتی که چامسکی از آن برخوردار شده است، محروم نماند و تمامی انسان وجود او در معرض دید افکار عمومی قرار گیرد.
در این رابطه جان جی سیمون در نشریه مانتلی رویو – نشریه ای که اینشتاین شروع انتشار آن را با اشتیاق مورد استقبال قرار داد و مقاله معروف خود “چرا سوسیالیسم ؟” را برای اولین شماره آن نوشت – در مقاله ای بر اندیشه های سیاسی و فعالیت اجتماعی اینشتاین متمرکز شده است. این مقاله علاوه بر آشنایی با اینشتاین، اشاراتی دارد به پاره ای از تلاش های جنبش مدنی و حقوقی مردم آمریکا در نیمه دوم قرن بیستم که آینشتاین از نزدیک در آن ها درگیر بوده است و این برجذابیت مقاله سیمون افزوده است. بویژه برای بخشی وسیعی از خوانندگان ایرانی که در دوره های قبل و بعد از انقلاب از آشنایی با مبارزه گسترده مردم آمریکا برای حقوق مدنی و تلاش دایمی آن ها برای ریختن شالوده های دمکراسی محروم بوده اند و آمریکا در ادبیات سیاست و ژورنالیستی این دو دوره از تاریخ ایران، یا با ستایش خاضعانه خاندان سلطنت از مقامات قدرت آمریکا یا از طریق فحاشی های رایج کنونی به ” شیطان بزرگ ” معرفی شده است.
به علاوه مقاله اشاراتی دارد به تلاش های اینشتاین، اپن هایمر[ مدیر پروژه تولید سلاح های اتمی که پس از بمباران هیروشیما به شدت متاثر شده بود]، و سایر فیزیک دانان آمریکایی برای جلوگیری از این که دستاوردهای علمی آن ها مورد سوء استفاده قرار گرفته و برای حاکم کردن جنگ سرد، مسابقه تسلیحاتی و کشتار توده ای به کار رود. آن ها سعی میکردند دستاوردهای علمی در حوزه فیزیک و علوم هسته ای تحت کنترل یک کمیته بین المللی قرار گیرد و ساختن سلاح های هسته ای ممنوع و غیر قانونی اعلام شود و اجرای قانون منع تولید سلاح های هسته ای زیر نظارت یک کمیته با نفوذ بین المللی قرار گیرد. شکست این تلاش ها توسط یک رئیس جمهور واپس گرا، ترومن، و حامیان جنگ طلب او و تعقیب یک سیاست میلیتاریستی برای بشر معاصر یک فاجعه بود و جهان کنونی را بر انباری از سلاح های کشتار جمعی نشانده است. یادآوری تلاش های این دانشمندان در شرایط امروز جهان بیش از پیش ضروری به نظر می آید.
آن چه در ادامه می خوانید برگرفته از مقاله سیمون است و تنها خطوط عمده آن را بازگویی می کند.
در کافه ادئون
در سال های ۱۹۲۰ اینشتاین به چنان محبوبیت بین المللی دست یافت که فقط در زمان ما و ارتقاء ستارگان مشهور به سطح قدیسین در کانال های ساتلیت و نشریه های تابلوئید میسر شده است. مقالات پر عمق و مصاحبه های اینشتاین در روی جلد و صفحه اول نشریات و روزنامه ها چاپ می شد. اما همان موقع هم کمتر بحث هوشمندانه ای در مورد نظرات رادیکال او و شرکت اش در حیات سیاسی به چاپ می رسید. و این وضع بویژه در زندگی نامه های او بعد از مرگش ادامه یافت.
اینشتاین در ۱۴ مارس ۱۸۷۹ در یک خانواده سکولار، لیبرال و بورژوای یهودی آلمانی به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی او عادی گذشت. مثل بسیاری از جوانان پایان سده ۱۹ جوانی کنجکاو، داروین خوانده و علاقمند به دنیای مادی + یعنی طبیعی – بود و می خواست «راز طبیعت» یعنی«قانون درونی همه قوانین» را کشف کند.
در ۱۸۹۵ وقتی ۱۶ سال داشت تابعیت آلمانی اش را ترک کرد و به سوئیس رفت. این به خاطر اجتناب از رفتن به سربازی و نیز تکمیل تحصیلاتش در انستیتوی پلی تکنیک زوریخ بود. در این انستیتو که به طور نسبی از فضای آنتی سمیتیسم[ یهودی ستیزی] غالب بر دانشگاه های آلمان و اطریش آزاد بود، اینشتاین دکترای خود را گرفت. بعلاوه زوریخ برای او توشه دیگری هم داشت. اینشتاین وقت زیادی را در کافه اودئون صرف می کرد که پاتوق رادیکال های روسی مثل الکساندرا کولنتای ، لئون تروتسکی و چند سال بعد لنین بود. اینشتاین گفته است که اوقات زیادی را در ادئون می گذراند و حتی کلاس های درس را از دست می داد تا بتواند در مباحثات سیاسی هیجان انگیز این کافه شاپ شرکت کند.
اینشتاین بعد از گرفتن دکترا نتوانست در زوریخ کاری پیدا کند، و در ۱۹۰۲ برای یافتن کار به برن رفت. در این جا بود که رساله های خود در مورد مکانیک کوانتوم را در سال ۱۹۰۵ منتشر کرد. در ۱۹۱۴ به او یک پست استادی در دانشگاه برلین پیشنهاد می شود. فرد جرمون زندگی نامه نویس اینشتاین یادآوری می کند این پست در جریان رقابت بین دانشگاه های آلمان، فرانسه و انگلیس که هریک در جستجوی دانشمندان برای برآوردن اهداف امپریال حکومت های خود بودند، به اینشتاین پیشنهاد شد. بدبختانه اینشتاین شغل را وقتی گرفت که جنگ جهانی اول در گرفته و آلمان یکی از جنگ افروزان آن بود.
تنها با سه نفر دیگر…
اینشتاین به مخالفت با جنگ برخاست و این امر بین او و حزب سوسیال دمکرات که اینشتاین تا آن زمان نسبت به آن گرایش داشت فاصله انداخت. اینشتاین در عوض با اقلیت حزب که به جنگ به مثابه منازعه بین توسعه طلبان جنگ افروز نگاه می کردند هم زبان شد. این موضع هم چنین او را در مقابل اکثریت دانشمندان همکارش قرار داد که از جنگ دفاع می کردند. ماکس پلانک فیزیک دانی که در آن زمان تقریبا از موقعیتی مشابه اینشتاین برخورداربود، همراه با صد دانشمند دیگر بیانیه ای فوق ناسیونالیستی تحت عنوان «بیانیه خطاب به جهان متمدن» نوشتند که در آن جنگ آلمان را با همان زبانی مورد تایید قرار دادند که نازی ها ی یک نسل بعد و آن را به مثابه یک مقاومت برحق در مقابل ” گله روس ها، مغول ها، کاکا سیاه ها یی که به نژاد سفید هجوم آورده اند” توصیف کردند.
اینشتاین و تنها سه دانشمند دیگر در سندی که زیر تیغ دولت آلمان قرار گرفت به بیانیه پاسخ دادند و رفتار دانشمندان را “که با تاسف تعداد زیادی از هنرمندان و نویسندگان به آن ها پیوستند” شرم آور خواندند. یکی از امضا کنند گان این پاسخ به زندان افتاد. اینشتاین از زندان مصون ماند. این اولین بار بود که قدرتی که شهرت همراه آورده بود نه تنها به او کمک کرد که از خودش حفاظت کند بلکه به او این امکان را داد چیزهایی را به صدای بلند بگوید که دیگران نمی توانستند.
تعطیل – انقلاب
اینشتاین بعداز جنگ به این روش ادامه داد، وروزی که قیصر ویلهلم از کار برکنار شد – و این در جریان دوهفته ای روی داد که نه فقط آتش بس داده شده بود بلکه هفت خاندان سلطنتی اروپا سقوط کرده و توسط رژیم های لیبرال و سوسیالیست جایگزین شده بودند – اینشتاین روی در کلاس درس خود اطلاعیه ای چسباند که روی آن با حروف درشت نوشته بود«تعطیل – انقلاب».
او در دوره جنگ به همکاران و شاگردان ضد جنگ خود پیوسته بود و حالا با آن ها متحد شده بود و در برابر میلیتاریسم انتقام جوی بورژوازی که به سرعت به نازیسم تبدیل شد، مقاومت می کرد.
اکنون اینشتاین هدف ضربات یهودی ستیزانه قرار داشت. حتی اثر او در مورد تئوری نسبیت را « یک انحراف جهودانه» می خواندند . نه تنها سیاست مداران دست راستی بلکه هم چنین هم قطاران دانشمندش.
ولی اینشتاین حالا یک شخصیت بین المللی شده بود. در ۱۹۲۱ جایزه نوبل فیزیک به خاطر نظریه فوتو الکتریک به او تعلق گرفت. در این نظریه اینشتاین مطرح می کرد که نور طبیعت کوانتومی دارد. بعلاو ه او اکنون یک شخصیت فرهنگی و اجتماعی در جمهوری وایمار بود. اینشتاین از این موقعیت بهره برداری کرده و نظریات سیاسی خود را مطرح میکرد.
در طول دهه ۲۰ اینشتاین در مقابله با ناسیونالیسم افراطی آلمان از اتحاد اروپا دفاع می کرد و از سازمان هایی که از یهودیان در برابر رشد فزاینده یهودی ستیزی در اروپا محافظت می کردند، حمایت به عمل می آورد.
در عین حال او هیچ لحظه ای از تلاش در جهت برابری باز نمی ایستاد. در مقابله با افزایش روز افزون شهریه که دانشجویان فقیر قادر به پرداخت آن نبودند، بعد از ساعات درس خود، دوره منظم کلاس های رایگان فیزیک ترتیب داد. در مقابله با بحران سیاسی و اقتصادی رو به رشد، سکوی کنفرانس های علمی خود را به وسیله ای برای برخورد با مسایل سیاسی تبدیل کرد. به نوشته زندگی نامه نویس اش او هیج ابایی نداشت که صبح در دانشگاه در باره تئوری نسبیت سخنرانی کند و عصر در همان سالن جوانان را ترغیب کند که از خدمت سربازی امتناع کنند.
وقتی که هیچ قدرتی نه در اروپا و نه در آمریکا یار یهودیان قربانی نازیسم نبود
در سال ۱۹۳۰ حزب ناسیونالیست هیتلر، دیگر به نیروی غالب در آلمان تبدیل شده بود. اینشتاین که هم چنان نظرات خود را علنا مطرح می کرد، بیش از پیش به سفرهای خارج به منظور طرح نظرات علمی وسیاسی خود روی آورد و در بریتاینا، هلند و سایر نقاط اروپا به تدریس و سخنرانی پرداخت . از ۱۹۳۰ ببعد هرساله در انستیتوی تکنولوژی کالیفرنیا نیز تدریس می کرد.
در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ نازی ها به قدرت رسیدند و اموال اینشتاین را در برلن مصادره کردند. گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر دستور کتاب سوزان داد و عکس های سوزاندن آثار اینشتاین در سراسر جهان منتشر شد. بعد از این که در یکی از روزنامه های نازی ها برای کشتن او جایزه شد، اینشتاین مجبور بود تحت حفاظت نگهبانان در هلند و سایر نقاط اروپا به سر کلاس برود. سرانجام در زمستان آن سال وقتی که اینشتاین در کالج کالیفرنیا تدریس می کرد، باخانواده اش تصمیم گرفتند به برلین برنگردند.
در آمریکا اینشتاین به شدت روی تئوری حوزه های متحد Unified Field Theory
کار میکرد که تلاشی بود برای اثبات این که ثقل و الکترو مغناطیس اشکال مختلف یک پدیدار پایه ای واحد هستند. مضمونی که کارعلمی اش در بقیه امر روی آن متمرکز بود و هنوز هم یکی از حوزه های اصلی مطالعات فیزیکی و هسته ای است.
همزمان اینشتاین به فعالیت اجتماعی و سیاسی اش ادامه داد. تا قبل از این که در سال ۱۹۴۰ به او حق شهروندی آمریکا داده شود و در شرایط رشد فزاینده یهودی ستیزی و نژاد پرستی فاشیستی در طول دهه ۳۰، اینشتاین برای مقابله با این نژاد پرستی نیرو خود را متمرکز کرد. او از دولت آمریکا درخواست کرد که به یهودیان اجازه دهد به آمریکا پناهنده شوند، ولی به نتیجه نرسید. سپس به روشنفکران اروپایی پیوست و همراه آن ها برای این کار به الینور روزولت متوسل شد که به شوهرش برای این کار فشار بیاورد. ولی نتیجه ای به دست نیاورد.
با اقلیت علیه فاشیسم فرانکو در اسپانیا
این اولین در گیری او با فرانکلین روزولت نبود. قبل از آن اینشتاین به شدت و عمیقا از نیروهای ضد فرانکو در جنگ های داخلی اسپانیا حمایت به عمل آورده بود. وقتی نازی ها روستاهای اسپانیا را بمباران کردند، ایالات متحده، بریتانیا وفرانسه، با اعلام “بی طرفی” رسوایی آور خود و تحریم ناشی از آن از رساندن مهمات به ارتش جمهوری خواهان خودداری کردند وعلیرغم اعتراضات و تظاهرات سازمان یافته که اینشتاین نام و اعتبار خود را پشتوانه آن ها می کرد، این تحریم را برنداشتند تا رژیم فاشیست فرانکو در اسپانیا مستقر شد و بعد از جنگ هم هم چنان از کمک های ایالات متحده برخوردار ماند.
در مقابله با تصمیم حکومت روزولت ، حدود ۳۰۰۰ آمریکایی داوطبانه بریگاد آبراهام لینکلن را تشکیل داده و به کمک جمهوری خواهان اسپانیا شتافتند. اینشتاین از این بریگاد به حمایت برخواست.
اگر روزولت زنده مانده بود هیروشیما بمباران نمی شد
در ۱۹۳۹ به اصرار لئو ژیلارد فیزیک دان فراری از نازی ها، اینشتاین به روزولت نامه ای نوشت و به او هشدار داد که آلمان در حال تحقیق برای ساختن بمب اتمی است. این نامه باعث شد که ایالات متحده تلاش برای ساختن بمب اتم را آغا ز کند . اما ترس دولت روزولت از رادیکالیسم اینشتاین و امتناع خود اینشتاین باعث شد که اینشتاین نقشی در پروژه مانهاتن – پروژه ساختن سلاح بمب هسته ای که تحت ریاست همکار و همرزم بعدی اینشتاین علیه سلاح های هسته ای تشکیل شده بود- نداشته باشد.
بعد از جنگ ، اینشتاین به بمباران و به خاکستر نشاندن هیروشیما و ناکازاکی اعتراض کرد. او در سال ۱۹۴۶ در مصاحبه ای با ساندی اکسپرس لندن با ادعاهای ترومن مبنی بر قصد دفاعی فاصله گرفت و علت بمباران اتمی ژاپن را سیاست ضد شوروی ترومن ذکر کرد و گفت اگر روزولت زنده مانده بود هیروشیما هرگز بمباران نمی شد. زندگی نامه نویس اینشتاین می نویسد این مصاحبه فورا به پرونده قطور اینشتاین در اف بی آی اضافه شد.
در سال های بلافصل بعد از جنگ، سیاست داخلی و خارجی آمریکا تحت نفوذ گروه های تجاری و سیاسی تندرو و ضد کمونیست شکل داده می شد. دانشمندانی که پروژه مانهاتان را به انجام رسانده بودند و در فاصله شکست آلمان در مه ۱۹۴۵ و بمباران ژاپن در اوت همان سال مساله کاربرد بمب را مورد بحث قرار داده بودند به خوبی می دانستند بمب اتمی چه مسایلی را پیش خواهد آورد. آن ها از این که یک مسابقه تسلیحات هسته ای بین آمریکا و شوروی شروع شود وحشت داشتند و برای جلوگیری از آن و تاثیر بر سیاست دولت کمیته ای تحت عنوان کمیته دانشمندان اتمی تشکیل دادند که اینشتاین ریاست آن را پذیرفت.
اینشتاین در این مقام در خواست ملاقات و مذاکره با جرج سی مارشال را نمود. خواست او رد شد. ولی اینشتاین در مذاکره با یک مقام متوسط کمیسیون انرژی اتمی سیاست خارجی ترومن را تحت عنوان توسعه طلبی آنتی سویتی توصیف کرد ، کلمه ای که اینشتاین بکار برد Pax Americana بود. مردم نسبت به پیام ضد مسابقه هسته ای کمیته دانشمندان واکنش بسیار مثبت و اساسی نشان دادند، ولی کمیته نتوانست به هدف خود مبنی بر خارج کردن کنترل توسعه اتمی از دست نظامیان و سپردن آن به کنترل بین المللی دست یابد.
نه فقط برای مردان سفید
در حالی که به سیاها ن آمریکا طی جنگ قول برابری داده شده بود، بعد از جنگ، نژاد پرستی، آپارتاید، ولینچ سیاهان ادامه داشت. سیاهان قربانی بحران فزاینده بعد از جنگ بوده و بخش اعظم بی کاران، بی خانمان ها و فقرا را تشکیل می دادند. روزولت یک کمیته اشتغال منصفانه تشکیل داده بود که وعده زیاد می داد ولی قدرت اجرایی نداشت.
پرینستون جایی که اینشتاین در آن کار و زندگی می کرد از نظر نژاد پرستی و جدایی نژادی بیشتر شبیه ایالات جنوبی بود و اعتراضات سیاها ن با خشونت پلیس سرکوب می شد. اینشتاین که صحنه های مشابه آن را در سرکوب های آلمان دیده بود و یک مبارزضد نژادپرستی تمام عمر بود، به شدت به این وضع واکنش نشان داد. وقتی ماریون اندرسون در پرینستون کنسرتی علیه نژاد پرستی داد و حاضر نشدند به او اجازه اقامت در هتل مخصوص سفید ها را بدهند، اینشتاین او را به خانه خود دعوت کرد. خانم آندرسون دعوت او را پذیرفت وحتی وقتی کنسرت خود را در نیوجرسی برگذار می کرد میهمان خانواده اینشتاین باقی ماند.
در ۱۹۴۶ وقتی توحش و لینچ کردن سیاهان به اوج خود رسیده بود، پل رابسون مبارز بزرگ حقوق مدنی از اینشتاین دعوت کرد که همراه او رهبری کارزار سازمان یافته ای علیه لینچ American Crusade to End Lynching را برعهده بگیرد. در این گروه چهره های بزرگ دیگر کوشش گران حقوق مدنی آمریکا مثل وی ای بی دوبوا نیز شرکت داشتند.
این گروه تظاهراتی را در واشینگتن سازمان داد و قرار بود اینشتاین در آن سخنرانی کند. بیماری مانع برگزاری سخنرانی شد ولی اینشتاین نامه ای به ترومن نوشت و درخواست محاکمه لینچ کنندگان، تصویب لایحه ای علیه لینچ و برکناری سناتور نژادپرست تئودور بلبو را نمود. نامه توسط رابسون به ترومن داده شد ولی وقتی رابسون به ترومن گفت اگر دولت از سیاهان حفاظت نکند، سیاهان مجبور خواهند بود خود حفاظت خود را برعهده بگیرند، جلسه قطع شد. اما بعد اینشتاین بیانیه ای منتشر کرد و در تایید رابسون نوشت: ” وقتی که تمایلی انعطاف ناپذیر« از خدمت به برابری جلوگیری می کند» همیشه یک راه برای غلبه بر موانع قانونی وجود دارد.”
اینشتاین با این که شهرت خودرا بدین نحو در خدمت عدالت اجتماعی قرار می داد، از پذیرش درجات افتخاری اجتناب می کرد. تنها یک مورد استثنا وجود داشت و آن مورد دانشگاه لینکلن در پنسیلوانیا بود که تاریخا به انستیتوی سیاهان معروف بود.
اینشتاین مدال افتخار علمی آن را پذیرفت. بعلاوه یک روز تمام را به برگزاری کنفرانس با دانشجویان و بعد بحث و صحبت و حتی بازی با آن ها اختصاص داد . یکی از این دانشجویان جولیان باند بود که بعدها ریاست گروه معروف دفاع از حقوق مدنی NAACP را دشت. روزنامه ها از درج اخبار آن روز امتناع کردند ولی اینشتاین در سخنرانی خود گفت: «دید اجتماعی آمریکایی ها .. تصور آن ها از برابری و عزت انسانی به مردان سفید پوست منحصر است. من هرچه بیشتر خود را آمریکایی احساس می کنم، این وضع برای من دردناک تر می شود. من از همکاری با این انحراف تنها از طریق افشا کردن آن میتوانم بگریزم.»
خسارت سنگین شکست در یک انتخابات
تعهد سیاسی اینتشتاین موجب می شد که او همزمان هم دررابطه بابحران نژادی در داخل کشور و هم در رابطه با جنون هسته ای ناشی از جنگ سردکه بر روابط بین المللی حاکم شده بود، دست به اقدام بزند. این امر هم چنین اینشتاین را ترغیب کرد که همراه با توماس مان و دوست و همسایه اش بن شان Ben Shahn که به خاطر نقاشی هایش در مورد قضیه ساکو وانزتی وبسیاری از تم های دیگر سیاسی شهرت داشت، به حمایت از حزب پروگرسیو Progressive Party که تازه تشکیل شده بود برخیزد. [ SACCO و VANZETTI . محاکمه این دو مهاجر ایتالیایی تبار را که به اتهام شرکت در سرقت مسلحانه دستگیر شان کردند، رسواترین محاکمه سیاسی قرن ۲۰ خوانده اند. هردو نفر از کارگران بسیار فعال در جنبش ضد جنگ و دارای نظرات رادیکال بودند و با مبارزان تحت تعقیب رابطه داشته و نویسندگان نشریات توقیف شده مخالف جنگ از آن ها حمایت می کردند. در حالی که مقامات و دادگاه آن ها را متهم به شرکت در سرقت و قتل می کردند، وکلا و نیروهای مترقی تمام محاکمه را یک دام سیاسی می خواندند.]
حزب پروگرسیو را جناح چپ ائتلاف نیودیل روزولت که از جمله رادیکال ها، سوسیالیست ها و کمونیست ها در آن شرکت داشتند بنا گذاشته و از هنری والاس که قبلا معاون رئیس جمهوربود برای انتخابات ۱۹۴۸ حمایت می کردند. اینشتین بویژه از موضع حزب علیه جیم کراو [ قانون آپارتاید] به شدت دفاع می کرد و اعتبار و شهرت خود را در خدمت معرفی حزب گذاشت و برای تبلیغ انتخاباتی با عضو دیگر حزب و دوست مبارز خود پل روبسون و والاس عکس گرفت. روبسون و والاس برای کارزار انتخاباتی، خطر تهاجم خشونت آمیز به خودشان عوامل نژادپرست را تقبل کرده و به جنوب آمریکا – حوزه سنتی و تاریخی نفوذ نژادپرستان – سفر کردند، از حضور در مقابل جمعیت هایی که براساس رنگ پوست از هم جدا نگاه داشته می شدند خودداری نمودند و حاضر نشدند در هتل های جیم کراو اقامت بگزینند. والاس با پشتیبانی اینشتاین جهان را به کنترل بین المللی و غیر قانونی کردن سلاح های هسته ای فرا خواند. ترومن برای غلبه بر جنبش والاس بر ترکیبی از خصومت برافروزی آنتی سویتی و وعده گسترش خدمات اجتماعی به شیوه نیودیل روزولت روی آورد. انتخاب مجددو غیرمنتظره ترومن هرنوع سد و مانعی برای تسریع جنگ سرد را از میان برداشت و به خفقان ایدئولوژیک بعد از جنگ دامن زد.
بخشی ازحامیان والاس پس از این شکست متقاعد شدند باید برنامه ای رادیکال تر از نیودیل روزولت را بنا نهاد و موضع سوسیالیستی در مورد بعضی از مسایل از جمله مالکیت عمومی بر عمده ترین صنایع کشور را اتخاذ نمود. از جمله مدافعان این نظر لئو هوبرمن و پل ام سوئیزی بودند که با هم نشریه مانتلی رویو را بنا نهادند که مسایل را از دیدگاه سوسیالیستی و مارکسیستی مورد تجزیه و تحلیل مشروح قرار می داد. اینشتاین از انتشار این نشریه استقبال کرد و به تقاضای دوست هوبرمن، اتو نیتن مقاله «چرا سوسیالیسم» را برای اولین شماره آن که در مه ۱۹۴۹ منتشر شد نوشت.
صهیونیسم؟ برفراز محدود نگری های قومی
با پایان جنگ دوم اینشتاین نیز به بحران مربوط به مساله یهود بعد از کشتارعمومی نازی ها که اروپا را فراگرفته بود کشیده شد. او که هویت خود را به مثابه یک یهودی سکولار معرفی می کرد، از کودکی شاهد نزدیک و قربانی گاه و بیگاه این بیماری ناسیونالیسم افراطی بود، و نسبت به آن همان واکنشی را نشان داد که نسبت به سایر جنایات حاصل از تنفر به هم نوع. از همان اوان ۱۹۲۱ در اولین سفرش به ایالات متحده که در جستجوی منابعی برای اسکان یهودیان در فلسطین برآمد، تلاش می کرد راه حلی برای متوقف کردن فاجعه ای پیدا کند که در اروپا منتظر جامعه یهودیان بود. او با محدودیت های قانونی و فرا قانونی که در کشورهای اروپای مرکزی و شرقی برای یهودیان وضع می شد مقابله کرد، بدون این که به موفقیتی دست یابد تلاش کرد برای مهاجرت یهودیان به آمریکا حمایت جلب کند و از ایجاد یک دولت در فلسطین که او و دیگران آن را “خانه ملی یهودیان” می خواندند دفاع کرد. با این مشخصات به او برچسب صهیونیست زده شد، برچسبی که با او انطباق نداشت اما خودش به طور فعال با آن مقابله نکرد. معهذا او خودش را از افراطیون و متعصبین صهیونیست مثل ولادیمیر یابوتینسکی و مناخیم بگین و صهیونیست های غالب بر این جریان مثل خیم وایزمن و دیوید بن گوریون متمایز کرد. اینشتین در ۱۹۳۰ نوشت ” باید بر ناسیونالیسم سرکوبگر غلبه کرد… من می توانم آینده فلسطین را تنها برپایه یک همکاری مسالمت آمیز بین دو گروه مردم ببینم که کشورشان خانه آن هاست و باید علیرغم همه دشواری ها به هم بپیوندند.” اینشتاین پس از آن، قبل و بعد از جنگ به دفاع از دولت مشترک فلسطینی ها و یهودی ها ادامه داد.
در ۱۹۴۶ وقتی که صدها هزار یهودی اروپایی هنوز بی خانمان بودند و دولت های پیروز تمایلی به جذب حتی بخشی از این یهودیان پناهنده نداشتند، اینشتاین در یک کمیته تحقیق انگلیسی آمریکایی در رابطه با فلسطین ظاهر شد و از یک “وطن یهودی” دفاع کرد. مقامات صهیونیستی آگاهانه از این گفته او سوء تعبیر به عمل آورده و آن را فراخوان برای حکومت یهودی تفسیر کردند. از این رو اینشتاین با کمک دوستش رابی استفن وایز، موضع خود را شفاف کرد. او گفت یهودیان باید بتوانند آزادانه در چارچوب ظرفیت اقتصادی فلسطین برای جذب آن ها مهاجرت کنند، که به نوبه خود نیازمند حکومتی است که این ضمانت را ایجاد کند که “اکثریت سازی” از یک گروه علیه گروه دیگر صورت نگیرد . وقتی وایز از او خواست یک بیانیه موثرتر بدهد، اینشتاین پاسخ داد “یک درخواست سرسختانه برای ایجاد یک دولت یهود ی تنها نتایج غیرمطلوبی را به بار خواهد آورد” . روزنامه نگار رادیکال آی . اف. استون اینشتاین را به خاطر این که بر فراز ” محدودیت های قومی” قرار دارد ستود. [ اینشتاین بعدا به مشترک پایدار هفته نامه استون شد.]
جنبش نافرمانی مدنی در مقابله با مک کارتیسم
مبارزه با آنچه که ” وحشت سرخ ” خوانده میشد[ دوره تعقیب و آزار آزادی خواهان]، بعد از جنگ دوم جهانی و در اواسط قرن بزرگترین اشتغال ذهنی و تلاش اینشتاین را تشکیل می داد. او نوشت: ” فاجعه ی سال های گذشته آلمان دارد تکرار می شود” . اینشتاین با مشاهده محدوداندیشی حاصل از جنگ کره در سال های ۵۰، گفت:
“انسان های شریف در ایالات متحده به طور ناامید کننده ای در اقلیت قرار گرفته اند.”
ولی اینشتاین مصمم بود با این وضعیت بجنگند. او در جستجوی یک فوروم برآمد و در ۱۹۵۳ خودش یکی را بر پاکرد. این در پاسخ نامه یک معلم نیویورکی بود که حاضر نشده بود در برابر کمیته سنای آمریکا عقاید سیاسی خود را مطرح کرده و نام دیگران را لو بدهد و به این دلیل اخراج شده بود.
اینشتاین به ویلیام فرائنگلاس ، یک معلم نوگرا که درس های مشترک فرهنگی در کلاس های انگلیسی اش ترتیب داده بود تا بر پیشداوری های فرهنگی غلبه کند نوشت:
” همه روشنفکرانی که به کمیته تحقیقاتی فراخوانده می شوند باید از شهادت دادن خودداری کنند… اگر تعداد کافی از مردم آماده باشند این گام بزرگ را بردارند موفق خواهند شد. وگرنه تمام روشنفکران شایسته چیزی بهتر از بردگی ای که برای آن ها در نظر گرفته شده نخواهند بود.” نامه به اخبار صفحه اول تبدیل شد و نتیجه مطلوب را داد. این جنبش مقاومت علیه سیاست تعقیب مک کارتیسم به رشد خود ادامه داد. کسانی چون برتراندراسل از فاصله ای دور به حمایت از اینشتاین برخاستند. راسل از لندن به نیویورک تایمزکه سر مقاله ای در مخالفت با اینشتاین نوشته بود در نامه ای نوشت:
“آیا شما شهدای مسیحی را که حاضر نشدند خود را در پای امپراتوری قربانی کنند محکوم می کنید؟ آیا شما جان براون را محکوم می کنید؟” [ جان براون مبارز بزرگ حقوق مدنی آمریکا و از پیشگامان جنبش لغو بردگی]
کمی بعد از قضیه فرائنگلاس، یک شخص دیگر به نام ال شاویتز که برای شهادت در برابر کمیته فراخوانده شده بود، به سناتور مک کارتی گفت او حاضر نیست شهادت بدهد: “من از دکتر اینشتاین سرمشق گرفته ام”. مک کارتی تا سر حد انفجار عصبانی شد، ولی ویروس پخش شده وسرایت کرده بود، هم به دادگاه عالی که در سال ۱۹۵۷ در مقابل این شکار شرم آور ترمز ایجاد کرد، و هم به دانشجویان “چپ نو” که در آغاز سال ۶۰ عملا بازجویی ها کمیته را، اغلب با طنز خرد کننده و تمسخر، در هم شکستند.
اگر دوباره جوان بودم نه دانشمند که لوله کشی را انتخاب می کردم تا…
فقط ده سال بعد از نامه اینشتاین بود که مارتین لوتین کینک نیز از نافرمانی مدنی برای شروع جنبشی در دفاع از حقوق مدنی مدرن استفاده کرد.
در ۱۹۵۴ در واکنش به امتناع از اعطای مصونیت به رابرت اپنهایمر، مدیر پروژه مانهاتان در دوره جنگ و نقض حقوق و آزادی های سایر روشنفکران، اینشتاین با طنز ویژه خود نوشت: اگر دوباره جوان می شدم ” سعی نمی کردم یک دانشمند، یا متخصص یا آموزگار شود، ترجیح میدادم یک تاجر یا لوله کش شوم به امید این که حداقلی از استقلال که در شرایط کنونی ممکن است بدست آورد را داشته باشم.”
آینشتاین گام های دشوارتری هم برداشت که از نظر سیاسی خطرناک بود. شاید هیچیک از آن ها به اندازه تلاش او برای مداخله در قضیه جولیوس و اتل روزنبرگ نبود [ جولیوس روزنبرگ متهم به جاسوسی علمی از پروژه مانهاتن برای شوروی بودو در جریان دادگاه پای همسرش جولیوس نیزبه قضیه کشیده شد و قضیه یک بعد عشقی نیز پیدا کرد. ]
اینشتاین به رئیس دادگاه نوشت پرونده، جرم آن ها را به طور قطعی ثابت نمی کند . او هم چنین نوشت حتی اگراتهامات ثابت شود آن ها رازی حیاتی را افشا نکرده اند. وقتی دادگاه به نامه او پاسخ نداد، اینشتاین به ترومن نوشت. ولی او هم جواب نداد. بنابراین اینشتاین متن نامه را در اختیار رسانه ها قرار داد و به نیویورک تایمز نامه نوشت و درخواست بخشودگی از مجازات اعدام کرد. اما شهرت اینشتاین این بار نتیجه ای نداشت و روزنبرگ ها روز ۱۹ ژوئن در صندلی الکتریکی در زندان سینگ سینگ جان دادند.
دوسال قبل از آن در سال ۱۹۵۱ نیز وقتی دوست اینشتاین دبلیو ای بی دو بوا را به خاطر فعالیت های ضد جنگی تحت بازجویی قرار دادند اینشتاین همراه با روبسون و شخصیت برجسته کارزارهای حقوق بشر «مری مک لئود بتون» پیشنهاد یک اکسیون و مراسم شام برای جمع آوری کمک مالی در دفاع از دو بوا را سازمان داد. وکیل رادیکال دو بوا توانست محاکمه را خیلی زود به ابزاری علیه محاکمه کنندگان تبدیل کند و در نتیجه پرونده قبل از طرح تقاضای مجازات دادستان بسته شد . قرار بود در صورت ادامه محاکمه ، اینشتاین به عنوان شاهد وکیل مدافع و برای دفاع از دوبوا در دادگاه حاضر شود.
وقتی بزرگی در مقابل “بزرگی ” سر فرود می آورد
شاید هیچکس به اندازه پل روبسون، متحد و یار نزدیک اینشتاین در مبارزه علیه لینچ سیاهان در دوره تعقیب مک کارتی، زیر فشار و انزوا قرار نگرفت[ روبسون، برده زاده ای که امروز به یکی از بزرگ ترین چهره های مبارزه برای تثبیت حقوق بشر در آمریکا تبدیل شده و در بزرگداشت او تمبر منتشر می کنند. او علیرغم استعداد درخشان و درجات و مدال ها و موقعیتی که در رشته های علمی، ورزشی، موسیقی ، نمایشی و دیالوگ به دست آورده بود، به یکی از هدف های آزار و اذیت دوره بعد از جنگ تبدیل شد.]
پل روبسون به خاطر رادیکالیسم اش، به خاطر مخالفت با سلطه نژاد سفید برای دفاع از استقلال پان آفریکن عملا در کشور خودش به یک “غیرشخص” تبدیل شده بود. نمی گذاشتند درآمدی از فعالیت های خودش داشته باشد، و حق سفر را هم از او گرفته بودند.
اینشتاین در سال ۱۹۵۲ در یک اقدام که آگاهانه به آن جنبه عمومی داد سکوتی را که حول این سیاست خفقان ایجاد شده بود شکست وپل روبسون و موزیسین همراه او لوید براون را به ناهار دعوت کرد. اینشتاین سه ساعت بعد از ظهر را به بحث و تبادل نظر با آن ها در مورد علم، موزیک،سیاست ، و همه موضوعات دیگر مورد علاقه دو طرف پرداخت. در یک موقعیت وقتی روبسون در اتاق نبود، براون خاطر نشان میکند که چه افتخاری است در حضور مردی چنین بزرگ بودن. اینشتاین به او پاسخ میدهد:”ولی این شما هستند که مرد بزرگ را به اینجا آورید.”
آینشتاین سال های آخر عمر خود صرف مقاومت در حوزه های خصوصی و عمومی کرد. او شبکه بزرک شاگردان و نفوذ خود را به کار گرفت تا برای کسانی مثل فراینگلاس و دیگران به علت عدم همکاری با کمیته تحقیقات سرکوب اخراج شده بودند کار پیدا کند. همچنین اجازه داد جشن تولد ۷۵ سالگی اش به وسیله برگزاری کنفرانسی برای تاسیس یک نهاد جدید دفاع از حقوق بشر the Emergency Civil Liberties Committee -ECLC اختصاص یابد. این نهاد در واکنش به ناتوانی و کوتاهی اتحادیه آزادی های مدنیthe American Civil Liberties Union و به علت قصور آن در دفاع از حقوق مدنی کمونیست ها و روزنبرگ ها در دوره تعقیب مک کارتی تشکیل شد و برجسته ترین فعالین، دانشمندان و روزنامه نگاران در سخنرانان این کنفرانس بودند و از تشکیل نهاد که هدف خود را دفاع از آزادی بیان، حقوق مزدبگیران و حقوق مدنی اعلام کرد حمایت کردند.
مشکل بتوان این خلاصه کوتاه و به ناگزیر ناقص در باره سیاست اینتشتاین را به نتیجه رساند. خلاصه ای که در آن برای مثال تعهد تمام عمر اینشتاین به صلح و به برقراری نوعی از نظم جهانی مورد بحث قرار نگرفته، و نه ذکر ی به میان آمده است از همکاری دراز مدت اینشتاین با فیزیکدان مارکسیست لئوپولد آینفلد و سایر دانشمندان چپ گرا برای آموزش توده ای دانش به مثابه ابزاری در مقابل رازآمیز نمودن و دشوارسازی های دانش کاذب که آن زمان – و اکنون نیز – به عنوان یک ابزار کمکی برای واپس گرایی اجتماعی و سیاسی به کار گرفته می شود.
بیانیه اینشتاین/ راسل
اینشتاین چند روز قبل از مرگش در ۱۸ آوریل ۱۹۵۵ همراه با برتراند راسل بیانیه ای را امضا کرد که به بیانیه اینشتاین/راسل معروف شد. در این بیانیه فیزیکدان نظریه پرداز و فیلسوف ریاضی دان از استدلال های مبهم در رابطه با صلح طلبی فراتر می روند و یک انتخاب سیاسی را در مقابل بشر می گذارند: “اگر بخواهیم انتخاب کنیم، در مقابل ما جهانی از پیشرفت مداوم در شادی، دانش و خرد وجود دارد. آیا باید به جای آن مرگ را انتخاب کنیم چون نمی توانیم نزاع های خود را فراموش کنیم؟ ما به عنوان انسان از بشریت تقاضا داریم: به خاطر داشته باشید انسانیت خود را، و فراموش کنید بقیه چیزها را. اگر بتوانید چنین کنید، راه برای بهشتی جدید باز خواهد بود، اگر نتوانید، در مقابل شما خطر مرگی عام قرار دارد”
اینشتاین از نخستین روزهای دانشجویی خود تا آخرین نفس هنگام مرگ یک رادیکال باقی ماند. در آخرین سال زندگی اش، در مروری بر اوضاع سیاسی زمان معاصرش و دیدگاه خودش از جهان به دوستی گفت که یک “انقلابی” بود و همچنان یک “آتشفشان در حال خروش” باقی مانده است.
ترجمه و تنظیم: زهره سحرخیز
*عکس های این صفحه اینشتاین را با چارلی چاپلین و رابرت اپنهایمر نشان میدهد. هردو جریان مک کارتیسم تحت تعقیب و آزاربودند.
منبع: مانتلی رویو
Comments
اینشتین: آشنای ناشناخته — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>