اکوسوسیالیسم و رشدزدایی
برگردان: سامان
مقالهای از مانتلی ریویو
اکوسوسیالیسم و رشدزدایی
نوشته: جان بلامی فاستر و آرمن اسپت برگردان: سامان
عناوین: اکولوژی، تئوری اقتصادی، مارکسیسم، اکولوژی مارکسیستی، اقتصاد سیاسی، سوسیالیسم/ مکانها: جهانی
معرفی:
جان بلامی فاستر: سردبیر مجله مانتلی ریویو و پروفسور بازنشسته جامعه شناسی در دانشگاه اورگون است.
آرمن اسپت: دانشجوی رشته دکترا در کالج بارد در برلین، مشغول مطالعه توسعه سرمایهداری در قزاقستان پس از شوروی است تا پایان آوریل ۲۰۲۴، او همچنین سردبیر وایدراسپروچ Widerspruch بود. این مصاحبه نسخه اصلاح شده و گستردهتر مصاحبهای است که اولین بار در بهار ۲۰۲۴ در مجله آلمانیWiderspruch, Beiterage zu sozialistischer (تضاد: کمکها به سیاست سوسیالیستی) در زوریخ، سوئیس منتشر شد.
آرمن اسپت با جان بلامی فاستر در مورد علاقه فزاینده به تفکر رشدزدایی و اهمیت ادغام برنامهریزی دموکراتیک با هدف برابری واقعی در تمام سطوح جامعه مصاحبه میکند. و انقلاب اکوسوسیالیستی چطور؟ فاستر میگوید: «فرصتها همه جا هستند. موانع، عمدتا ناشی از سیستم کنونی، نیز همه جا وجود دارند. این دقیقا تعریف یک وضعیت انقلابی است».
رویکرد رشدزدایی
اسپت: رشد زدایی در حال برآمدن است. طی سالهای اخیر، چندین نشریه معتبر بینالمللی پدیدار شدهاند که به نفع رویکرد رشد زدایی اکوسوسیالیستی صحبت میکنند. مجله ماهانه مانتلی ریویو، که شما سردبیر آن هستید، اخیرا در شماره ويژه جولای- آگوست ۲۰۲۳، تحت عنوان «رشدزدایی برنامهریزی شده و توسعه انسانی پایدار » این رویکرد را اتخاذ کرده است. انگیزههای پشت این امر چیست و شما محبوبیت رویکردهای رشد زدایی جناح چپ را چگونه توضیح میدهید؟
فاستر: اگرچه «رشدزدایی» بهعنوان یک اصطلاح تنها اخیرا مطرح شده است، اما این نظر جدید نیست. حداقل از ماه مه ۱۹۷۴، که مانتلی ریویو، با هری مگداف و پاول ام. سوئیزی شروع شد، به صراحت بر واقعیت محدودیتهای رشد، نیاز به مهار انباشت تصاعدی، و ضرورت ایجاد یک اقتصاد پایدار بهطور کلی (که نیاز به رشد برای اقتصادهای فقیرتر را برطرف نمیکند) پافشاری کرده است. همانطور که مگداف و پاول سوئیزی در آن زمان ابراز داشتند، «بهجای دارویی جهانی، معلوم شد که رشد خود عامل بیماری است». برای «توقف رشد» آنها استدلال میکردند، آنچه لازم بود «تجدید ساختار تولید موجود» از طریق «برنامه ریزی اجتماعی» بود. این امر با نقد سیستماتیک ضایعات اقتصادی و اکولوژیکی تحت سرمایهداری انحصاری و هدر دادن مازاد اجتماعی همراه بود.
تجزیه و تحلیل مگداف و سوئیزی انگیزهای قوی به اکولوژی مارکسی در ایالات متحده ارائه داد، بويژه در حوزه جامعه شناسیِ محیط زیستی و اقتصادهای اکولوژیکی (بوم شناختی)، بهعنوان مثال در جامعه شناسی بقا اثر اچ. آندرسن: مشکلات اجتماعی رشد (۱۹۷۶) و اثر آلان اشنیبرگ به نام محیط زیست: از مازاد تا کمبود (۱۹۸۰). بنابر این، «رشدزدایی» بدین معنا برای ما تازگی ندارد و بخشی از سنتی طولانی است، که بیش از نیم قرن امتداد یافته است. موضوعِ «رشدزدایی نقشهمند» ما صرفا به دنبال توسعه بیشتر این بحث تحت تاثیر تضادهای در حال تعمیق زمانمان بود.
با این حال، مانتلی ریویو از مدتها پیش، بر نیاز حرکت در کشورهای ثروتمند به سمت اقتصاد با تشکیل سرمایه خالص صفر تاکید کرده است، امروز این موضوع بیشتر فوریت یافته است. اصطلاح «رشدزدایی» مردم را به آنچه مارکسیسم اکولوژیکی به مدت خیلی طولانی در حال ابراز آن بود بیدار نموده است. بنابر این، ارائه پاسخی دقیقتر که این اصطلاح چه معنایی میتواند داشته باشد ضروری شده است. تنها پاسخ ممکن آن است که آقایان سردبیر نیم قرن پیش ارائه کردند. یعنی، برای این پرسش دو طرف وجود دارد، یکی منفی است، که رشد ناپایدار را متوقف میکند (بر پایه تولید ناخالص داخلی اندازهگیری می شود). دیگری مثبتتر است و پاسخ اجتماعی برنامهمند به رژیم انباشت سرمایهدارانه را ترغیب میکند. موضوع «رشدزدایی برنامهمند» ما به دنبال تاکید بر پاسخ مثبتتر است، یعنی آن که تنها اکوسوسیالیسم میتواند ارائه نماید.
برای اکوسوسیالیسم، مفهوم رشدزدایی، هرچند در زمان ما به عنوان ضرورتی در اقتصادهای توسعه یافتهتر شناخته میشود، که در آن ردپای سرانه اکولوژیکی بیش از چیزی است که این سیاره میتواند به عنوان جایی برای سکونت انسان آن را پشتیبانی نماید، همواره به سادگی عنوان بخشی از گذار سوسیالیستی دیده شده، و نه در نفس خود به عنوان ماهیت گذار. یک مسیر رشدزدایی، تا آنجا که خود یک انباشتزدایی است، مستقیما با منطق درونی سرمایهداری، یا سیستم انباشت سرمایه مخالف است. در واقع، من در ژانویه ۲۰۱۱ مقالهای تحت عنوان «سرمایهداری و رشدزدایی: قضیه ناممکن» نوشتم. ماهیت این مبارزه به معنای تقابل با منطق انباشت سرمایهداری حتی به هنگامی است که ما در آن وجود داریم. این خصلت تاریخی انقلاب است، که امروز بر پایه ضرورت مطلق پیش میرود. مبارزه برای آزادی انسان و مبارزه برای موجودیت انسان در حال حاضر یکی شده است.
رابطه رشدزدایی با اکوسوسیالیسم به صریحترین شیوه توسط جیسون هایکل تحت عنوان «هدف دوگانه اکوسوسیالیسم دموکراتیک» در مجله مانتلی ریویو سپتامبر ۲۰۲۳ بیان شده است: «رشدزدایی….به بهترین وجه به عنوان عنصری در یک مبارزه گستردهتر برای اکوسوسیالیسم و ضد امپریالیسم فهمیده شده است». این امر از نظر شرایط موجود در هسته ثروت امپریالیستی اقتصاد سرمایهداری یک ضرورت است، اما نه یک نوشدارو و نه بهخودی خود مبنای کافی برای تعریف تغییر اکوسوسیالیستی.
مجله ویژه جولای- آگوست ۲۰۲۳ مانتلی ریویو در مورد «رشدزدایی نقشهمند» بود، اما تاکید این شماره پیرامون ارائه برنامهای بود که مشکلات اکولوژیکی ما را بهطور وسیعتر به همراه آورد. بنابر این، در اکوسوسیالیسم، رشدزدایی صرفا یک شناخت واقعی از ضروریات معاصر متمرکز در اقتصادهای ثروتمند با رد پاهای اکولوژیکی بیشمار آنهاست، در حالی که تاکید مناسب بر برنامهریزی اکولوژیستی است تا خودِ مقوله رشدزدایی.
بخشی از محبوبیت اصطلاح «رشدزدایی» به این دلیل است که کاملا رویکردی ضدسرمایهداری ارائه میکند و نمیتواند مانند خیلی چیزهای دیگر با سیستم همراه شود. لیکن رویکرد کلی اکوسوسیالیسم نمیتواند تنها بهصورت منفی، و صرفا به عنوان معکوس سرمایهداری بیان شود. بلکه، باید از منظر دگرگونی روابط اجتماعی انسان و وسایل تولید توسط تولید کنندگان مربوطه دیده شود.
استپ: کوهی سایتو، در کتاب پرفروش خود به نام آهسته کن(۲۰۲۴) ادعا میکند که یک «گسست معرفت شناختی» را کشف کرده است- تحولی بزرگ در تفکر کارل مارکس در سالهای آخر زندگیاش. وی ادعا میکند، مارکس به یک «کمونیست رشدزدا» تبدیل شده بود و «دیدگاه مترقی به تاریخ» خود را کنار گذاشت، یعنی نظرگاه توسعه نیروهای مولده را به عنوان نیروی پیشران تاریخ توسعه انسانی رها کرد. شما در این باره چه فکر میکنید؟ رویکرد رشدزدایی شما با درکتان از ماتریالیسم تاریخی چه ارتباطی دارد؟
فاستر: کتاب قبلی سایتو، به نام اکوسوسیالیسم کارل مارکس، کار ارزشمندی بود. با این حال، کارهای اخیر وی، شامل آهسته کن و مارکس در آنتروپوسن (۲۰۲۲)، که تزهای اصلی او در رابطه با مارکس مطرح را میکند، اشتباه است-حتی اگر ایده کمونیسم رشدزدایی، به صورتهای کلیتری درنظر گرفته شود، ایده مهمی است.
این درست است که سایتو برخی مسایل پایهای را مطرح کرده است. با این حال، در بحث او چیز جدید بسیار کمی وجود دارد. اکولوژی مارکسی برای ربع قرن بر تئوری شکاف متابولیک (سوخت و سازی) تاکید کرده است. این واقعیت که مارکس از آنچه «توسعه انسانی پایدار» نامیده می شود دفاع میکند، در تمام آن دوره توسط پاول بورکت، من، و بسیاری دیگر مطرح شده است ، علاوهبر این مدتهاست تاکید شده است که پایه پخته و بالغ این موضوع در اثر مارکس به نام نقد برنامه گوتا و نامه (و پیشنویس نامهها) به ورا زاسولیچ Vera Zasulich یافت میشود-همان منابعی که سایتو اغلب بهطور انحصاری بر آنها تکیه میکند تا مدعی شود که مارکس کمونیسم رشدزدایی را پذیرفته است. حتی تمرکز اکولوژی مارکسیستی بر کمکهای گئورک لوکاچ و ایستوان مزاروش، در این رابطه، حداقل یک دهه قدمت دارد.
آنچه میتواند در آخرین کار سایتو جدید تلقی شود جوهر نیست بلکه صورت است، همراه با ویژگی اغراق آمیز بحثی که اکنون مطرح میکند، که الزامی است تا بسیاری از تجزیه و تحلیلهای پیشین خود را در مورد اکوسوسیالیسم کارل مارکس انکار نماید. سایتو، در آثار جدیدش این مفهوم را مطرح میکند که مارکس به کلی بهرهورزی/پرومتهگرایی productivism/prometheanism را که گمان میرود حداقل به شکل نهفته تا اواخر سال ۱۸۶۷ و انتشار کاپیتال بر تفکر کارل مارکس مسلط بوده کنار گذاشته است. سایتو کاپیتال مارکس را اثری انتقالی توصیف میکند که نقدی اکوسوسیالیستی را در خود گنجانده، حال آن که هنوز کاملا بر ماتریالیسم تاریخی و اروپا، که خود سایتو آن را با یهرهورزی(تولیدگرایی)، جبرگرایی تکنولوژیک، و اروپا-محوری میشناسد. تنها در سال ۱۸۶۸، به ما گفته میشود، که مارکس درگیر یک گسست معرفت شناختی شد، و گسترش نیروهای مولده را به کلی همراه با ماتریالیسم تاریخی رد کرد و در نتیجه تبدیل به یک «کمونیست رشدزدا» شد.
دو مشکل اساسی در این مورد وجود دارد. اولا، سایتو قادر نیست شاهد کوچکی ارائه کند که مارکس در سالهای پایانی عمر خود به معنای رد توسعه نیروهای مولده یک کمونیست رشدزدا بود. نه یا، در این مورد، سایتو میتواند شاهدی ارائه کند که مارکس در اثر پخته و بالغ خود در سالهای ۱۸۶۰ (یا حتی پیش از آن)، تا آن جا که پرومتهگرایی به عنوان تولید بهخاطر تولید و اروپا- محوری به مفهوم آن که فرهنگ اروپایی تنها فرهنگ جهانی درک میشود پرومتهگرا و اروپا- محور بود. مطلقا هیچ چیزی برای اثبات چنین ادعاهایی وجود ندارد. این واقعیت معروف که مارکس امکانات جمعگرایانه/ برابری خواهانه را در کمونهای دهقانی روسیه (میر) میدید با دیدگاه کلی او از توسعه انسانی پایدار سازگار است. با این حال، هیچ توجیهی برای برداشت این منظور وجود ندارد که وی میپنداشت انقلاب در روسیه تزاری، که هنوز کشوری بسیار فقیر، توسعه نیافته، و عمدتا دهقانی است، میتواند بدون توسعه نیروهای مولده رخ دهد.
ثانیا، تصویر مارکس بهعنوان یک کمونیست رشدزدا یک نابهنگامی تاریخی است. مارکس در زمانی مینوشت که سرمایهداری صنعتی در گوشه کوچکی از جهان وجود داشت، و حتی در آن زمان، حمل و نقل در لندن، در مرکز سیستم، هنوز در مرحله اسب و کالسکه بود ( بدون در نظر گرفتن راه آهن اولیه). هیچ راهی وجود نداشت که او بتواند اقتصاد کل جهان امروزی را، یا معنایی که «رشد زدایی» در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم بخود گرفته تصور کند.
بنابر این تحلیل سایتو در جدیدترین آثارش عمدتا در بحث و جدلی که که ایجاد کرده، و در تمرکز دوباره بر موضوعاتی که کار او ارائه میکند، مفید است. در این روند، او غیر مستقیم به ما کمک کرده که به پیش برویم. با این وجود، مهم است که هنگام تحلیل شرایط تاریخی تغییر یافته کنونی روش مارکس را به کار گیریم، و سایتو با رها کردن ماتریالسم تاریخی در این مورد کمکی نمیکند.
استپ: شما اصطلاح «رشدزدایی» و «انباشتزدایی» رابه جای هم به کار میبرید. آیا میتوانید توضیح دهید که با درک شما چه چیزی این اصطلاحات را به هم پیوند میدهد؟
فاستر: «رشدزدایی» مانند خود «رشد» اصطلاحی گریزان است. دومی شیوهای را که تولید ناخالص داخلی در سرمایهداری محاسبه میشود (غالبا غیر منطقی) بازتاب میدهد، و حسابداری عادی سرمایهداری را، بر اساس نظام استثماری، در سطح ملی و حتی جهانی گسترش میدهد. مسئله واقعی تشکیل سرمایه خالص صفر است، یعنی، ایجاد فرآیند «انباشتزدایی». این را اقتصاددانان اکولوژیکی مارکسیست، و همچنین، اقتصاددانان اکولوژیکی غیر مارکسیست، مانند هرمان دالی فقید مدتهاست که درک کردهاند. رشد همانطور که طرحهای بازتولید مارکس نشان میدهند، مبتنی بر تشکیل سرمایه خالص است. تشخیص این امر به معنای تاکید بر این است که این سیستم انباشت سرمایه است که مشکل دارد.
استپ: دیدگاه «رشدزدایی نقشهمند» در مرکز بررسیهای شماست. آیا میتوانید توضیح دهید که منظورتان دقیقا چیست و چگونه «رشدزدایی نقشهمند» با دیگر رویکردهای رشدزدایی تفاوت دارد؟
فاستر: فکر نمیکنم که در این مورد چیز پیچیدهای وجود دارد. رشدزدایی و توسعه انسانی پایدار بهطور کلی، نمیتوانند بدون نقشه و برنامه، که به ما اجازه میدهد بر نیازهای واقعی انسان تمرکز کنیم رخ دهند و همه انواع امکانات جدیدی را که توسط سیستم سرمایهداری مسدود شده بگشایند. سرمایهداری، از طریق میانجیگری بازار به شیوه سابق کار میکند: برنامهریزی از قبل پیش میرود، و امکان رویکردی مستقیم برای ارضای نیازها را فراهم میکند، مطابق آنچه مارکس در «یادداشتهای پیرامون آدولف واگنر»، «سلسله مراتب …نیازها» نام میبرد. برنامهریزی دموکراتیک یکپارچه در همه سطوح اجتماع تنها راه رسیدن به جامعهای با برابری اساسی و پایداری اکولوژیکی و بقای انسان است. بازارها کماکان وجود خواهند داشت، اما مسیر رو به جلو در نهایت نیازمند برنامهریزی اجتماعی در حوزههای تولید و سرمایهگذاری است که توسط تولید کنندگان مربوطه کنترل میشود. این بهطور ویژه در مورد شرایط اضطراری سیارهای چون امروز صادق است. همانطور که اشاره کردم، مگداف و سوئیزی در ماه مه ۱۹۷۴ استدلال میکردند که توقف رشد در اقتصادهای ثروتمند، با توجه به بحران اکولوژیکی سیارهای ضروری است، لیکن نیاز بود رویکرد مثبتتری از دیدگاه بازسازی برنامهریزی شده تولید بهطور کلی داشت.
منتقدان رشدزدایی
استپ: سدریک دوراند در مقاله سپتامبر ۲۰۲۳ خود در مجله ژاکوبن Jacobin زیر عنوان «زندگی با هم»، رویکرد رشدزدایی را نقد کرده و مینویسد: «رها کردن نیروهای مولده سرمایه و کاهش تولید منجر به تخصصزدایی از فعالیت تولیدی، سبب کاهش چشمگیر بهرهوری نیروی کار و در نهایت کاهش سطح استانداردهای زندگی میشود». منتقدان دیگر، مانند برانکو میلانوویچ اقتصاددان، همانطور که وی در کتاب «رشدزدایی: حل بنبست با تفکر جادویی» نوشت، و در ساب استاک Substack وی در سال ۲۰۲۱ منتشر شد، معتقدند که رشدزدایی از «درگیر شدن در شبه جادو و تفکر جادویی» دفاع میکند زیرا آنها نمیتوانند بپذیرند رویکردی که از آن دفاع مینمایند به معنای از دست رفتن استانداردهای زندگی برای اکثریت قریب به اتفاق جمعیت است. شما چگونه به این انتقادها پاسخ میدهید؟
فاستر: اگر مسئله یک «رشدزدایی سرمایهداری» بود، اوراند و میلانوویچ حرفی برای گفتن داشتند، که همانطور که قبلا گفتم، قضیه عدم امکان است. لیکن تغییرات مورد نیاز برای رسیدگی به بحرانهای محیط زیستی و اجتماعی امروز به تغییرات در عواملی که تعریف کننده سرمایهداری هستند مربوط میشوند. بنابر این، تلاش برای انتقاد از رشدزدایی با اصرار بر این که افزایش «بهرهوری» را کاهش خواهد داد، که با ضوابط ارزش افزوده سرمایهداری محدود سنجیده میشود، فقط برای طرح این سوال است. مسائل واقعی همیشه این بودهاند که: بهرهوری به چه هدفی، برای چه کسی، با چه هزینهای افزایش مییابد، نیاز به چه سطحی از بهرهکشی دارد، و با چه معیارهایی سنجیده میشود؟ افزایش بهرهوری در استخراج سوختهای فسیلی چه اهمیتی دارد اگر به پایان حیات بر روی زمین آن گونه که ما میشناسیم منجر شود؟ همانطور که ویلیام موریس در قرن نوزدهم پرسید، چه زندگیها از زمانی که مجبور به تولید کالاهای بیفایده و مخرب در سطوح بالاتری از «کارایی» شدهاند، بیهوده به هدر رفتهاند؟
به علاوه، اگر این امر بر مبنای ضوابط افزایشهای بهرهوری واقعی (افزایش تولید به ازای هر ساعت کار) در نظر گرفته شود، خیلی ساده این درست نیست که رشد اقتصادی برای بهبود بهرهوری ضروری است، در مقابل افزایشهای «بهرهوری» که صرفا به مثابه رشد ارزش افزوده به تولید ناخالص داخلی اندازهگیری میشود، تصوری محدود و گمرا کننده -حتی دایرهوار- است. ایجاد بهبودهای کیفی بیپایان در تولید، کاهش ساعت کار به ازای هر واحد تولید، و در نتیجه، برای ارتقای کارایی، در زمینه تشکیل سرمایه خالص صفر، بويژه در جامعه سوسیالیستی کاملا امکانپذیر است. بهبودهای بهرهوری در آن صورت به جای توسعه اقتصادی برای غنی سازی به میزان کم، برای ارضای نیازهای گسترده اجتماعی به کار گرفته میشوند. این بدین معناست که مزایای بهرهوری به اشتراک گذاشته میشود و ظرفیتهای انسانی بهطور کلی افزایش مییابند.
استپ: مات هوبر Matt Huber در کتاب خود: تغییرات اقلیمی به مثابه جنگ طبقاتی: جامعه سوسیالیستی را بر یک سیاره در حال گرم شدن میسازد (۲۰۲۲) و در مقالاتش برای مجله ژاکوبن به صراحت بر خلاف دیدگاه شما استدلال میکند، و مدعی است که حل بحران اکولوژیکی نیازمند توسعه عظیم فنی است. شما به این دیدگاه چگونه پاسخ میدهید؟
فاستر: ژاکوبن در حال حاضر مجله اصلی چپ سوسیال دموکراتیک در ایالات متحده است، و استدلال هوبرت در همین راستا توسعه مییابد. سوسیال دموکراسی، برخلاف سوسیالیسم، همواره ه دنبال «راه سومی» بوده است که در آن آشتی ناپذیریهای کار و سرمایه (امروزه، آشتی ناپذیریهای سرمایهداری و زمین را نیز شامل میشود) ظاهرا میتوانند از طریق ابزارهایی چون فناوری نوین، بهرهوری افزون، بازارهای تنظیم شده، سازمان رسمی کار، و دولت رفاه سرمایهداری (یا محیط زیستی) آشتی نمایند. بههر حال، سیستم اولیه درست نخورده باقی میماند. نظر آن است که سوسیال دموکراسی میتواند سرمایهداری را بهتر از لیبرالیسم سازماندهی کند، نه این که بر خلاف منطق بنیادی سرمایهداری باشد. هوبر در کتابش مدرنیزاسیون اکولوژیکی سرمایهداری را به شکلی وارد ترکیب میکند که چندان تفاوتی با مدرنیزاسیون اکولوژیکی لیبرال، که توسط انستیتوی پیشرفت Breakthroug نمایندگی میگردد ندارد، اما، در مورد خودش، کارگران سازمان یافته برق را اضافه میکند. این دیدگاه همواره از رویکرد ژاکوبن به مسائل محیط زیستی تعریف کرده، که بهطور کلی با اکوسوسیالیسم و محیطزیستگرایی به صورتی گستردهتر مخالفت کرده است. من در مانتلی ریویوی نوامبر ۲۰۱۷ مقالهای تحت عنوان «انقلاب اکولوژیکی طولانی» نوشتم، و در این زمینه رویکرد شدیدا اکومدرنیسم ژاکوبن را مورد پرسش قرار دادم، که شامل قطعاتی از لی فیلیپس نوسینده است، که، در کتابش اکولوژی ریاضتی و معتادان فروپاشیده پورن (۲۰۱۵) ،تا آنجا پیش رفت که مطرح کرد «سیاره میتواند تا ۲۸۲ میلیارد نفوس را…با استفاده از تمام زمین (!) در خود نگه دارد» و مواردپوچ مشابه دیگر.
در مقالهای که هوبر با همکاری فیلیپس در ژاکوبن در ماه مارس امسال نوشت(«شروع از صفر» کوهی سایتو، کمونیسم رشدزدایی»، هر دو نویسنده چارچوب مرزهای سیارهای را که توسط اجماع علمی امروزی مطرح شده، و به دنبال مرزبندی محدودیتهای بیوفیزیکی زمین به عنوان خانهای امن برای بشریت است را رد میکنند. در چارچوب مرزهای سیارهای/ نظم زمین، تغییرات اقلیمی فقط به عنوان یکی از ۹ مورد اینگونه مرزها به تصویر کشیده شده است، که تخطی از هر یک از آنها موجودیت انسان را تهدید میکند، برعکس، هوبر و فیلیپس موضعی تقریبا مشابه با اقتصاددان نئوکلاسیک جولیان سیمون، نویسنده منبع نهایی (۱۹۸۱) اختیارمیکنند، که در ترویج مفهوم حذف کامل انسان
human exemptionalism total پیشگام بود، که بر اساس آن هیچگونه محدودیتهای زیست محیطی واقعی برای توسعه کمّی اقتصاد بشری وجود ندارد که نتوان با فناوری بر آن غلبه کرد؛ که امکان رشد بینهایت بر یک سیاره محدود وجود دارد. بر این مبنا، سیمون به عنوان برجستهترین مدافع ضد محیطزیست در سرمایهداری زمانه خود شناخته شد. در این دیدگاه، فناوری همه مشکلات را بدون توجه به روابط اجتماعی حل میکند. هوبر و فیلیپس، با روشی تقریبا یکسان و تقلیلگرایانه ادعا میکنند، «تنها محدودیتهای واقعی، و دایما غلبه ناپذیر که با آن روبرو هستیم»، «قوانین فیزیک و منطق هستند»-گویی محدودیتهای بیوفیزیکی حیات روی این سیاره مسئلهای نیستند. تغییرات اقلیمی، طبق این دیدگاه، صرفا مشکلات موقتی هستند که باید فناورانه حل شوند، نه یک مشکل رابطهای- اجتماعی (یا حتی رابطهای- اکولوژیکی). اما برای مارکسیستها، روابط اجتماعی و فناوری، در عین آن که قابل تمایزند، بهطور جدایی ناپذیر و دیالکتیکی درهم تنیدهاند. دیدگاهی که بحران سیاره را با توسل به وعده و نوید فناورانه انکار میکند، در حالی که فاقد هم محدودیتهای تاریخی و هم اکولوژیکی است، با ماتریالیسم تاریخی، اکوسوسیالیسم، و دانش معاصر هر سه در تضاد است.
اجماع علمی امروزه، همانطور که به عنوان مثال توسط هیئت بین دول سازمان ملل پیرامون تغییرات اقلیمی ارائه شدهاند-بویژه مواضع اتخاذ شده توسط دانشمندان، و نه دولتهای درگیر این روند-با وضوح مطلق ابراز میدارد که فناوری به تنهایی ما را نجات نخواهد دا.، و آن که ما به چالشی در مقیاس انقلابی برای سلطه اقتصاد سیاسی کنونی نیاز داریم. ما اکنون در آستانه بالا رفتن ۱/۵ درجه سانتیگراد از دمای میانگین جهانی قرار داریم، و اگر به سرعت اقدام نکنیم افزایش تا ۲ درجه سانتیگراد زیاد دور از آن نخواهد بود. ما اکنون شش مرز از ۹ مرز را عبور کردهایم، که احتمال عبور از آن باز هم بیشتر است. در عین حال، این مسیر میتواند عوض شود. ما در حال حاضر از همه فناوریهای لازم برای مقابله با بحران سیارهای برخورداریم، به شرط آن که تغییرات ضروری در روابط اجتماعی موجود ایجاد شود. اما مالش وجود دارد.
هوبر و فیلیپس به صورت جدلی و پلمیکی رشدزدایی را به عنوان یک راهکار عقب مانده رد میکنند، حتی اگر بر یک پایه اکوسوسیالیستی نقشهمند سازمان یافته باشد. آنها بیشتر استدلال میکنند که انباشت سرمایه خالص اگر سبز شود و اگر بین کار و سرمایه، و سرمایه و زمین، در امتداد خطوط اکومدرنیستی آشتی وجود داشته باشد ممکن است بهطور نامحدود ادامه یابد. در بهترین حالت این امر میتواند به صورت رویکرد نوین سبز Green New Deal یا کینزیانیسم اکولوژیکی (کینزگرایی زیستمحیطی) درنظر گرفته شود. اما انگیزه کلی آنها فراتر از آن میرود و در واقع، یکی از موارد حذف کامل انسان که در آن همه محدودیتهای زیستمحیطی پایدار، مرتبط با گردشهای بیو-ژئوفیزیکی زمین انکار میشود. عیب اصلی که من در این تحلیل یافتم، آن است که میخواهد از واقعگرایی علمی، و نقد دیالکتیکی به دلیل مصلحت سیاسی، چشمپوشی کند، و به نوعی رفرمیسم اتوپیایی فنی Techno-Utopian ختم شود که عملا راه به جایی نمیبرد، زیرا از هر رویارویی جدی با نظام سرمایهداری عقب نشینی میکند. این امر در زمانی که موضوع یک سیستم اجتماعی است که اکنون-طی سالها و دههها، و نه قرنها- تهدید به تجاوز به شرایط این سیاره به عنوان جای امن بشریت میکند به ندرت عقلانی است. هیچ چیز سوسیالیستی یا اکولوژیکی در مورد چنین دیدگاههایی وجود ندارد.
چه باید کرد؟
استپ: در در مقالهتان به نام «رشدزدایی نقشهمند»، شما بر نیاز به یک دگرگونی انقلابی برای غلبه بر چالشهای اکولوژیکی تاکید میکنید. آیا میتوانید توضیح دهید که منظورتان از دگرگونی انقلابی چیست و چرا معتقدید که امری ضروری است؟ و به استدلالهایی که از اصل «شر کمتر» پیروی کرده و از امکان یک دگرگونی اکولوژیکی در نظام سرمایهداری، تا حدی به دلیل فوریت شرایط حمایت میکنند چه پاسخی میدهید؟
فاستر: دانش امروزی میگوید که اگر بشریت نمیخواهد در این قرن پایهای برای نابودی کامل خود فراهم کند، ما نیاز به تغییراتی در سیستم اجتماعی-اقتصادی ( socioeconomic ، فناوری کاربردی، و رابطه کلی خودمان با سیستم زمین داریم، اگر دگرگونیهای ضروری و فوری در شیوه تولید (که شامل روابط اجتماعی نیز میشود) صورت نگیرد، شاهد مرگ و جابجایی صدها میلیون، و حتی شاید میلیارها نفر از مردم به دلیل تغییرات اقلیمی خواهیم بود. به علاوه، تغییرات اقلیمی تنها بخشی از مشکل است. در حال حاضر ما ۳۷۰۰۰ نوع مختلف مواد شیمیایی مصنوعی در محیط زیست ریختهایم، که بیشتر آنها آزمایش نشده و بسیاریشان: کارسینوژنیک(سرطانزا)، تراتوژنیک(آسیبزا برای جنین)، موتاژنیک (جهشزا) و سمی هستند. پلاستیکها، موجودات جدید دیگری در طبقهبندی محدویتهای سیارهای، در حال حاضر با تکثیر میکروپلاستیکها، و حتی نانوپلاستیکها (ذرات به حد کافی ریز که میتوانند از دیواره سلولها عبور کنند) در سطح جهانی و درون بدن انسان خارج از کنترل می باشند. میلیاردها کیسههای کوچک پلاستیکی (ساشه) توسط شرکتهای چند ملیتی، عمدتا در جنوب جهانی، به بازار عرضه میشوند. کمبودهای آب جهانی در حال افزایش است، جنگلها و پوشش زمین بهطور کلی در حال نابودی هستند، و ما با ششمین انقراض دستهجمعی در تاریخ سیاره روبرو هستیم.
هم اکنون با عبور از شش مرز از ۹ مرز سیارهای، با مخاطرات بیسابقهای برای موجودیت انسان ، و یک بحران وجودی برای بشریت روبرو هستیم. علت مشترک همه این بحرانهای سیارهای، نظام انباشت سرمایه است، و همه راه حلهای فوری به معنای مخالفت با منطق انباشت سرمایه میباشد. مبارزه بهطور طبیعی در نظام کنونی رخ خواهد داد، لیکن در هر لحظه از این مبارزه ما مواجه با اضطرار در اولویت قرار دادن مردم و سیاره نسبت به سود هستیم. چاره دیگری نیست. سرمایهداری برای بشریت مرده است.
مقیاس تغییر لازم باید بر حسب زمان و مکان سنجش شود. رابطه ما با هردو امروزه لزوما باید انقلابی باشد و به سراسر جهان گسترش یابد. این که موفق خواهیم شد یا نه چیزی است که در حال حاضر نمیتوانیم بدانیم. اما میدانیم که این بزرگترین مبارزه بشریت خواهد بود. در این شرایط «شر کمتر» وجود ندارد. همانطور که مارکس، در مقیاس بسیار کوچکتر در ارتباط با ایرلند در زمان خودش گفت: «ویرانی یا انقلاب» است.
استپ: در خاتمه، امکانپذیری رشدزدایی اکوسوسیالیستی را با توجه به واقعیتهای سیاسی کنونی (Kräfteverhältnisse) چگونه ارزیابی میکنید؟ فرصتها را کجا می بینید؟ موانع را در کجا میبینید؟
فاستر: فرصتها همه جا هستند. موانع، عمدتا به عنوان محصولی از سیستم کنونی، نیز در هم همه جا وجود دارند. همانطور که نائومی کلاین در مورد تغییرت اقلیمی گفت: این همه چیز را تغییر میدهد. هیچ چیزنمیتواند یا همان نخواهد ماند. این همان تعریف وضعیت انقلابی است.
جامعترین و ملموسترین مطالعه در مورد آنچه میتوان در شرایط حاضر انجام داد را میتوان در کتاب مگداف و کریس ویلیامز در سال ۲۰۱۷ یافت، ایجاد یک جامعه اکولوژیکی: به سوی یک دگرگونی انقلابی. همانطور که نوآم چامسکی در مورد کتب آنها گفت: این کتاب نشان میدهد «تغییر سیستماتیک انقلابی» لازم برای جلوگیری از فاجعه در دسترس ماست.
مانتلی ریویو، ۲۰۲۴ جلد ۷۶، شماره ۰۲ (ژوئن ۲۰۲۴)
ماخذ:
https://monthlyreview.org/2024/06/01/ecosocialism-and-degrowth
سامان
جولای ۲۰۲۴- هلند
Comments
اکوسوسیالیسم و رشدزدایی <br> برگردان: سامان — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>