رژیم و اپوزیسیون اش
خدامراد فولادی
( در دفاع از دموکراسی)
می گویند: بدهکار را که رو بدهی طلبکار هم می شود. این حکایت ِسلطنت طلبان است که شهروندان ِ ایرانی را سبب ِقدرت گیری ِآخوندها ورژیم ِاسلامی می دانند. آنها به طعنه به ایرانی های ضد ِرژیم می گویندخوب بلایی به سر ِتان آمد،شاه رابیرون کردید وحالا نتیجه اش را ببینید. اما،آیا رژیم ِسلطنتی هیچ نقشی درقدرت گیری ِاین حکومت ِاستبدادی نداشت؟ پاسخ دقیقن خلاف ِ آن چیزی است که شاهپرستان مدام به رخ ِمیلیون ها ایرانی می کشند. به این دلیل که اگر تاریخ ِ پیش از بهمن ِ 57 و سقوط ِ رژیم ِ شاهنشاهی رامرور کنیم،خواهیم دید که عامل ِاصلی ِ قدرت گیری ِآخوندها و اسلام ِ سیاسی، خود ِ رژیم ِ سلطنتی و استبدادی بود که بر جامعه حاکم نموده بود. چرا که: اگردرزمان ِشاه آزادی ِ بیان و آزادی ِ ایجاد ِتشکل های سیاسی ِمخالف ِرژیم وجود داشت، آیا بازهم آخوندها می توانستند از خیزش ِ میلیونی ِ همه باهمی که شهروندان برای کسب ِ آنچه نداشتند یعنی آزادی های سیاسی برپاکرده بودند به نفع ِخود سوء استفاده کنند و برمنبر ِقدرت تکیه زنند؟ کیست که نداند زمان ِشاه حتا خواندن ِکتاب داستان هایی مانند ِ مادر ِ ماکسیم گورکی و یا پاشنه آهنین ِ جک لندن ممنوع بود و بسیاری ازجوانان رافقط به دلیل ِ خواندن ویاحتا داشتن ِ این کتاب ها به 4 سال زندان محکوم کردند. یعنی، به جرم ِ خواندن ِ یک کتاب با هرعنوان وهر موضوع و مضمونی چهارسال عمر ِ یک انسان در زندان های شاهنشاهی تلف می شد. یا این که اگر همان جوانان در خانه ی دوستی برای انتقال ِ فهمیده ها و دانسته های شان از یک کتاب ِ ممنوعه که غالبن هم مضمون تئوریک – آموزشی نداشت جمع می شدند، ساواک یا جاسوس خانه ی شاهنشاهی برای شناسایی ِ کتاب خوانانی که جرم ِ شان فقط خواندن ِکتاب ومبادله ی دانستنی های منع شده از سوی رژیم بود،آنهارا دستگیر و روانه ی زندان می کرد. تو گویی هرویین یا مرفین مبادله کرده اند، که اتفاقن مصرف ِ شان هم در جامعه ی محروم ازگردهمایی های سیاسی فراوان بود. با این همه ممنوعییت ها و محرومییت ها و بگیر و ببندها اما، رژیم ِ شاه اپوزیسیون ِ فعال هم داشت. یک اپوزیسیون ِعلنی که آخوندها بودند، و تنها دانش و معرفت و هنر ِ شان این بود که با همان فهم ِنازل و ادبیات ِتاریخ گذشته ی شان شاه را یزیدابن ِ معاویه و خودرااولاد ِپیامبر معرفی کنند که آماده ی شهادت در راه ِ اسلام ِ منتظرالحکومه هستند. شهادت برای چه هدفی؟ وقتی شاه یزید باشدوآخوندها همه اولاد ِ پیامبر،معلوم است که محصول ِاین « تضاد»و تقابل ِ دین و کفر، جز « حکومت ِ دینی-اسلامی» آن هم شیعی نخواهد بود. شاه،جزتعدادی آیت الله که وجهه ی بالایی درمیان ِ« توده ها» داشته و مدام بر منبر های شان با همان فرهنگ و ادبیات ِ تاریخ منقضی با او مخالفت ِعلنی می کردند، با بقیه ی آخوندها که هم زیاد بودند وهم پراکنده در شهرها و روستاها، کاری نداشت و آنها با آزادی ِ بیانی که داشتند مدام علیه ِ « یزید ِ زمان» تبلیغ و « توده های» غالبن مکتب رفته و« باسواد»( سوات!) شده ی روستایی یا حاشیه نشینان ِ کم سواد ِ شهری، یا حتا تحصیل کرده های متعصب وتحریک شده رابا آن تمثیل های نا به جا و نا به هنگام به قیام علیه «شاه ِ غاصب» تحریک می کردند. می توان گفت بیش از دوسوم از جمعییت ِ ایران ِآن زمان، و در فقدان ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی، دارای گرایش ِ غالب ِاسلامیسم آخوندیسم ِ حاکم بر تفکر ِ عامه بود.گرایشی که شاه و ساواک اش به دلیل ِ پراکنده گی ِ آن قادر به مهار کردن اش نبودند.
غیر از آخوندها، دو اپوزیسیون ِ دیگر هم بودند که نسبت به آخوندهاهم تعداد ِکمتر وهم نفوذ و اتوریته ی اجتماعی و سیاسی ِ نازل تر داشتند. یکی چریک های فدایی که اسلحه برداشته و به کوه زده، یا در شهرها عوامل و سرسپرده گان ِ رژیم را « ترور ِ انقلابی» می کردند. چریک های فدایی عمدتن پیرو ِ مشی ِمائوتسه تونگ،یعنی تصرف ِشهرها ازطریق ِ روستاها بودند. زیرا که شهرها و خصوصن« بالا شهری ها» یعنی همانها را که جوانان ِشان تحصیل کرده و کتابخوان و نسبتن آگاه بودند بورژوا و ضد ِ انقلابی و غیر ِ قابل ِ اعتماد می دانستند. از این رو و با این نگرش بود که ضمن ِ فعالییت ِ چریکی در شهرها،درعین ِحال معتقدبودندکه باید روی دهقانان و روستاییان کار ِسیاسی تشکیلاتی کرد وآنها را به سمت ِ« انقلاب» کشید و به نیروی آنان شهرها را از وجود ِ نظام ِ شاهنشاهی که آن را سرمایه داری می پنداشتند پاکسازی کرد وخود به وکالت و نیابت ِ روستاییان( زحمت کشان) و پرولتاریای غایب در این فرمولاسیون ِ چریکی ِ مخفی در پشت ِ سلاح و بی پشتوانه ی طبقاتی ِشناخته شده وفعال در صحنه ی تاریخی ِدرمعرض ِدید و قضاوت ِجامعه ، قدرت ِ سیاسی را به دست گرفت.اما، بعد از کسب ِ قدرت توسط ِ چریک های فدایی چه می شد؟ بدون ِ شک و با توجه به الگوی نظری ِچریک ها، همان اتفاقی می افتاد که درچین وکره ی شمالی و بالاخص کوبای کاستریسم افتاد، و چریک ها یک حکومت ِبلشویکی- شورایی در« ایران ِآزادشده ازنظام ِ سرمایه داری ِوابسته » برپا می کردند،و حاکمییت ِنوین ِشورایی نیز همچون دیگر« رفقا»ی به قدرت رسیده به اردوگاه ِ « کشور های سوسیالیستی» می پیوست.
اپوزیسیون ِ دیگر که درواقع می توان گفت مثل ِ آن دیگری خود ِرژیم و استبداد اش عامل ِ اصلی ِ به وجود آورنده اش بود،گروه ِچریکی ِ مجاهدین ِ خلق بود که درس خوانده وآموزش دیده و پرورش یافته ی « مکتب ِاسلام» ِآخوندهاو شبه آخوندهایی مانند ِ علی شریعتی بودند. تمام ِ آن آموزه ها و شیوه ی عملی ِ مجاهدین را هم اکنون هم می توان بر روی ِ پرچم ِ آنها مشاهده نمود، که بیانگر ِ هم راهبرد و راهکار ِ آنان، و هم به مثابه ِ رسالت ِ الهی ِ شان برای ایجاد ِ یک حکومت ِ دینی و رهبری ِ مادام عمر بر جامعه ی اسلامی است، یعنی پرچمی که بر روی آن یک مسلسل وآیه ی « فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرآ عظیما»( الله، جهاد کننده کننده گان درراه ِدین اش رابرآدم های بی خاصییت ِ خانه نشین برتری داده وبه آنان پاداش بی حسابی خواهد داد»!نقش بسته است. جهاد کننده گان علیه رژیم ِپادشاهی که سال ِ 57 از ملاهای پرورش یافته ی همان رژیم رودست خوردند، هنوزهم با همان نییت و همان رهبر ِ مادام عمر وهمان مسلسل وهمان آیه ی« رهنمود دهنده» واین باردرخارج ازمرزهای جامعه ی تحت ِحاکمییت ِ استبدادی که باید سرنگون شود،در انتظار ِ« شورش ِ» مسلحانه ای هستند که « اسلام ِ ناب ِ » آنها را به قدرت برساند،چرا که دست ِ خودشان ازاقدام مستقیم و رو دررو با رژیم کوتاه است. دقیقن مثل ِآن دیگر اپوزیسیون های خودخوانده ای که با همین نییت و انتظارخودرا نماینده و رهبر ِ« انقلاب مردم ِ ایران» می دانند. این ها،اپوزیسیون های فعال ِعلنی وغیر ِ علنی ِ رژیمی بودند که درآن خواندن ِکتاب های مادر و پاشنه آهنین ممنوع بود و هرکس که می خواند یا به دیگران می داد که بخوانند به چهارسال زندان محکوم می شد. با استناد به این واقعییت ها و از دیدگاه ِ تاریخی، می توان چنین نتیجه گیری کرد که تضاد ِ موجود ِ جامعه ی زمان ِ شاه همچون امروز، تضاد ِاستبداد ِ بلامنازع با دموکراسی ِممنوع ودر عین ِحال مطلوب ِ جامعه ی محروم از آن بود و هنوزهم همان است. اگرچه اپوزیسیون ِ آخوندی آن را تضاد ِ کفر و دین، و چریک ِ فدایی با الگوگیری ِ نظری و عملی از کوبا وکره ی شمالی و چین و شوروی آن را تضاد ِخلق با امپریالیسم، و مجاهدین تضاد ِ اسلام ِ انقلابی و اسلام ِ یزیدی ارزیابی می کردند،واین برداشت ها و تعیین ِتضادهای دلبخواهی هم ، معنایی جز تقدم دادن ِ منفعت و مصلحت ِفرقه ی خود بر مصلحت ِتاریخی ِجامعه نداشت. با این توضیح که مصلحت ِتاریخی ِ جامعه را نیاز ِتاریخی ِ خود ِجامعه ی تحت ِحاکمییت ِ استبداد تعیین می کند و نه مصلحت ِ این یا آن فرقه ی در کمین ِ قدرت ِ سیاسی.همچنان که سرنگونی ِرژیم ِاستبدادی –شاهنشاهی نیزچنین ضرورتی رادرعمل به جامعه ی محروم از دموکراسی نشان داد و ثابت کرد. در واقع، این هم از خصوصییات ِ استبداد است که یک رژیم، چندین اپوزیسیون با گرایش های سیاسی ِ مختلف و مطالبه های متفاوت، و جایگزین های بی ارتباط ِ تاریخی با یکدیگر و با مقدم ترین و کانونی ترین مطالبه ی تاریخی ِ جامعه داشته باشد.
نتیجه گیری ِ مشخص در چارچوب ِ این بحث ِ موردی ِ اپوزیسیون شناس، این است که: خیزش ِ همه با همی ِمطالباتی ِتاریخن دموکراسی خواهی که به ویژه ازدهه ی 1380 به این سو به طور ِزنجیره وار وادامه دارعلیه استبداد پا گرفته و رشد یافته و روز به روزآگاه تر و مصمم ترهم می شود،خیزشی است که مطالبه ی کانونی ومحوری ِآن همچون دهه های پیش از آن، دموکراسی با فعلییت و فاعلییت ِ دو طبقه ی تاریخی-دورانی ِ بورژوازی ِ دموکرات و پرولتاریای سوسیالیست است تا در نتیجه ی این وحدت ِ موقت، جامعه قادر شود با غلبه بر استبداد وبرقراری ِدموکراسی وساز وکارهای دموکراتیک ،هم نیروهای مولد را پیشرفت دهد و هم مناسبات ِتولیدی رادر جهت ِتحقق ِ نظام و دوران ِسوسیالیسم وکمونیسم سر و سامان دهد.هرراه وروشی جزاین، آنچنان که خیزش ِ 57 نشان داد، فقط به بازتولید ِ استبداد خواهد انجامید. استبدادی که بر پرچم ِ آن یا تاج ِملوکانه وشیر ِشمشیربه دست نقش بسته است، یا« فضل الله المجاهدین»،یا داس وچکش ِ معروف ِ روستاییان، و همه هم تاریخ منقضی!