دینِ چادر، چماق خدا در دست ملا / بهنام چنگائی
.
دینِ چادر،
چماق خدا در دست ملا
در ایران، همین ایران اسلامی ویران شده ی خدا و تصرف خدامداران بر آن، که امروزه اغلب کارگران و زحمتکشان و تنگدستان آن نان کافی هم دیگر بدست نمی آورند خودکامگی دینی، بنام اوی خدا، رسول و ولایت فقیه اش درین کشور حکومت مطلق، مرگبار، گروهی، دلبخواهی و فاشیستی می کند. در همین ایران ملا و مکلازده ی درب و داغان ما این روزها بیش از گذشته و بدلیل تدوام سیاست های سرکردگی سیاسی جهان اسلامی ـ شیعی، جنگ و جدال درون کاست آخوندی و همچنین تأکید بر سرکردگی مافیای خود خامنه ای، دامنه ی دشمن افکنی ملاها با خودی و دیگران غوغامی کند. و ماشاالله بحران های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی فراوانند و راهکاری برای هیچکدامشان ممکن و متصورنیست. و ناگزیر ایران غرق در فریاد اعتراض ها و دادخواهی و آشوب های چاره یابی ها رو به چگونگی فرداهاست.
درین میانه رژیم و خود خامنه ای برای خریدن فرصت از دست اینهمه بحران ها و بی پاسخی ها چاره ای ندارد مگر با اهرم”دینِ چادر” و جبر “چماق خدا” که آنرا از بلاهت “رهبری دین” می شناساند، می خواهد بتواند با بدست آوردن بهانه سرکوب ها هم کارگران و هم معترضان و هم زنان و جوانان بجان آمده را یکجا و از یکسو سرگرم این جنجال مقطعی و تکراری کند و همزمان با ایجاد ترس زنان را مجبور به خانه نشینی بسازد. خیال و ترفندی که در کوتاه مدت می تواند خوب بکار حکومت آخوندی درآید، ولی نتیجه ی آن بی گمان به ایجاد صف بندی ها و تراکم همبستگی های گسترده تر اجتماعی ـ طبقاتی درخواهدآمد، و درآمده و بیشتر هم خواهدانجامید.
زیرا چادر از دیرباز، چماق قهار خدا و اهرم سرکوب دینی فرستادگان او بوده و هست. حکمتی که از آزادی پوشش و اراده ی مستقل زن ترسیده و همچنان می ترسد. و تحت هیچ شرایطی نتوانسته و نمی تواند اداره و خواست آگاه و مستقل زن را برتابد. چراکه همه ما می دانیم که از ۱۲۴ هزار پیامبر به اصطلاح مرد، خدای رحیم نتوانست و جرأت آنرا نداشت که برای دعاوی برابری خود در میان انسان ها حتی یک زن را بعنوان رسول بپذیرد. پس زن ترسی و نابرابری انسانی دستکم در اسلام عمری ۱۴۰۰ ساله دارد و اهرمش دیری در دستان پلید ملا بوده و تابامروز برای این قوم پلشت و زنباره، چه دله بازی های زن ستیزانه ای که نیآفریده است؟! چون سیاست چادر بر سر زن، از آنچه که ما دیده و امروزه می بینیم جز چماق و سرکوب خودباوری و استقلال عمل زنان نبوده و اوی خدا آگاهانه خواسته و همچنان می خواهد با آن فرمان و این توان کنونی آخوندی، و البته به همت سربازان غیبی اسیدپاش امامزمانی که خود خامنه ای راهبر کنونی چنین جنایتی بوده و هست؛ می خواهد زنان معترض ما را با ایجاد ترس خانه نشین کند.
ایجاد هر آن و روزانه ی ترس با تحمیل به پذیرفتن چماق چادر به زنان، و بردباری در برابر حکم ضدبشری آن ظالمانه و بی پایه ی ای هست که هرگز اعمال آن نمی تواند دوام بیاورد. آنهم توسط زنان و دختران آگاه امروزی که آنها نیمی از نیروی محروم اجتماعی می باشند که در سراسر کشور بی شرمانه و تنها بخاطر زن و دختر بودن اینگونه بی حقوق بشری مانده، ولی آنان دیری ست برای بدست آوردن حقوق برابر خود بپاخاسته اند . آنانرا دیگر نمی توان با ایجاد ترس، سرکوب و تهدید به کشتارها آرام و بردبارساخت. آنهم زنانی را که خود آنها دیده و همچنان می بینند که درین دین واپسمانده و زن ترس، زن بعنوان نصف انسان بحساب می آید و از همینرو هیچ حقی ندارند چه رسد به حق انتخاب پوشش و یا دیگر حقوق انسانی ناچیز خود که درین رژیم آنها را یکجا بنام حکومت خدا باخته و امیدی به فرجام برابری ” زن و مرد” درین دستگاه زن ستیز وجودندارند. سرکوب، زندان و کشتار زنان بجان آمده، و مردمان کار و نیروهای تلاشگر سرخورده عمر۴۴ ساله دارد.
و بیشترین این بی حقوقان اسلامزده اینک ای بسا نان، کار و اندکی آزادی نیز ندارند ولی ملای خداپناه ازین” دین چادر” دماری از روزگار زنان درآورده که مثال بی مانند تحقیر جهانی از حقوق زن است. ولی ملا و مکلا با همین دین و بسان رسول شان، و برای خود درین بساط الهی، چه پناهگاه های پلشتی و چه کمینگاه های زشتی از زنبارگی های خود در سراسر کشور نساخته است؟! دین دولتی بنام خدا و بنام مرد حق داشتن ۴ زن رسمی و زنان بی شمار صیغه ای داده است. و چنان مناطق فحشاء، سکس امن و امکان گسترده ای برای دارندگان پول و ثروت ساخته تا با یاری “چماق یا فرمان خدا” بتواند هرچه بهتر و بیشتر از دختران جوان بهره کشی جنسی کند و بتواند بیشتر “روزگار ناروای” خودساخته اش را بدرازا بکشاند. با بیداری زنان و گریز دختران از دین و ملا، تداوم این جنایت های زن ستیزانه دیگر ممکن نیست. چون رژیم کله پاست و نابودی اش نیز در راه.
درین میان من از خودم های دردمند و نوعدوست می پرسم! آیا ما می دانیم که اهرم جستار بهزیستی و بن شناختی هستی کدام است؟ یا بهتر بپرسم” سخت افزار دانش ها، بینش ها و آگاهی های انسان” برای دگرگونی های لازم و پیاپی، و بهبودسازی های زندگی جاری در چیست؟ مگر جز در وجود همین استعداد مغزی سالم و پویای انسانی ست؟! توانی که توام با امکان آموزش دانش و خرد پای می گیرد و سپس، با یافتن و پرداختن به پرورش ها و دانائی ها هرچه گسترده ترمی شود، و پس از آن، با بکاربستن روش ها و شیوه های نو و اجتماعی آنها شکوفاتر سمت و سو می یابند، و آنگاه شناخت توانائی های انسان هموارترشده و راه های سخت ساختن و با شیوه های تازه تر برای فراروئی ها و پیشرفت ها آسان ترمی شود، و به پیشبرد و کارآئی های تجربی و تاریخی “مستقل” بکارمی آید و امکان شایسته تر زندگی انسانی را برای همگان مهیا کرده، و بعنوان الگوی ارزش انسانمداری، و بازشناختن و باز شناساندن قوانین آنها در سراسر جهان، و آنهم بسود فرصت برابر برای زندگی نوع انسانی بکاررود و می رود. اینک می پرسم! در چنین دیدگاه و نگرشی جای خدا در کجای کار است؟! و یافتن پاسخ برای علل اینهمه دشمنی عقیدتی، جنگ ها و نسل کشی های دینی و مذهبی در چیست؟ که چماق چادر یکی از آنها بر سر زنان و دختران ما مدام کوبیده شده است.
یا برعکس آن چنین بنگریم که، وجود خدا بعنوان نه” نرم افزار” مصلحتی در دستان” سران دین و سرمایه” که خدا سخت افزار راهبردی توان ذهنی، و بازتاب عقلی و عملی، و هدفمند انسان هاست. آیا چنین نگرش و گمانی منطقی و معقول می باشد؟ آیا چنین کاره و همه کاره ی ما خداست؟ بجز تأکید به ایمان و باور، جای شعور و دانش تجربی انسان در کجای دین فرض شده است؟ آیا جبر هستی و سرنوشتگرائی فاجعه ی چنین نگاه مات و پرت دینی نیست؟ که زندگی و خودباوری نوع انسان عقیده مند ادیان را تباه کرده است؟ پرسیدنی ست! وجود این خدا برای کدامین نوع انسان می باشد؟ پاسخ: انسان تنگدستی ها، نادانائی ها و ناتوانائی ها که هیچ ندارد، مگر متکی به خواست و رضا و یاری خداست. و چنین انسانی همچون بنده و برده در پی نمایندگان خدا بوده، و ناچار و مطلقا مطیع و گوش بفرمان یاوه سرایان می باشد. چنین باورمندانی نه باورمند به خویش و اراده و اداره ی اجتماعی خوداند، و نه و متکی به هموندی های هم طبقه ای های خود می باشند. آیا چنین نیست؟! آیا چنین خدائی جز ابزار بنده سازی و برده پروری که همان اهرم بهره کشی انسان از انسان می تواندباشد نیست؟ و البته بهره کشی و بکارگیری میلیاردها انسان کار و تلاش تنها و تنها، بسود انگشت شمارانی در جهت بصف درآوردن بهره دهی های میلیاردها کارگر، و بسود بهره کشی های ناروای چندگروه مافیائی در ساختار ضدبشری سرمایه سالار! و دین از سوی دیگر با خاک و خول پاچی همزمان به چشم زمینگیران، و با ترویج تصور آینده ی بهشتین خدا می کوشد، برای ترویج دین خود و بردباری دینمداری چنین چپاولی بی شرمانه ای از سرکوبشدگان، غارتزدگان و گرسنگان را همواره نگهدارد و خیلی خوب بکار سرمایه می آید. حقیقت ناگوار جهانی ایکه هر انسان نوعدوستی تا بامروز ستم و سرکوب دین و غارت سرمایه را روزانه دیده و لمس کرده، و فریاد دادرسی آنرا در مبارزه برای برابری ها در طول تاریخ خونین بارها بلند درآورده است.
در دین خدا تا دلتان بخواهد و سیر شود وعده های فراوان عدالت پوچ و بی هزینه موجودهست و شما تنها می توانید با باور و پذیرش نسیه رحمت الهی و بیشتر با تخیل و توصل به دنیای مساوی اخرت امید ببندید و همیشه ی خدا و همچون امروز بازنده باشید و به تحمل بدبختی ها و بدفرجامی های زندگی روزمره تا فردا اخروی “همت کور” گمارید. و تا فرارسیدن روزی از روزگار رستاخیز، و گرفتن حق خورده شده ی خود و چشیدن پاداش الهی و دیدن جزای دشمنان انسانی در جهنم خدا بی پایان انتظاربکشید. پرسیدنی ست! آیا با اینهمه جنایت ها، فاجعه ها، چپاول ها، نسل کشی ها و بیدادگری هائی که ملاها و مکلاها بر سر ما و کشورمان آورده و برای سروری خویش همه فرامین خدائی را بکاربسته است؛ چرا آنها ( ملایان و مکلایان) امروزه اغلب شان کاخ نشین کشور ما شده اند؟ آیا با دیدن این دهن کجی الهیون می توان به این وعده های پوچ دینی همچنان باور داشت و امیدبست و به توهم های بی پایه بینائی و عدالتگردانی خدا و اولیای او متکی شد؟ سرنوشت انسان کار و تنگدست تاکنونی منکر چنین توانائی خدائی می باشد و چنین گمان عدالتجویانه ای جز گمراه کننده ی دادخواهی های بربادرفته برای انباشت ثروت ملایان و سرمایه سالاران بیش نبوده و نیست. و دلبستن به وعده های پوچ خدا و ملا، بیشتر همچون دندان سائیدن به جگر خونینی است که تا روز رستاخیز موهوم دوام نخواهدآورد.
پرسش! آیا بود و نبود خدا و انسان کار مکمل یکدیگرند؟ نه زیرا مستقل از یکدیگر پدیدار شده و می باشند! آیا انسان کارمزد بخدا نیاز دارد؟ نه! زیرا بدون خدا، انسان وجود عینی و واقعی در روابط ساختار سرمایه سالاری دارد و توان کارسازاش در تغییر هستی ناملایم و دگرگونی آنها نقش پایه دارد و در رودرروئی با رابطه های نا هنجار کاری که بسیارند می ایستد و با نقش مفید و بنیادی خویش در تحول ها رل اصلی را داشته و دارد. و خدا هیچ تأثیری درین میانه و در برابر نابسامانی و نارسائی های جهان سرمایه ندارد و در میان نبرد ” کار بر علیه سرمایه” همیشه یاور داراهاست و بکار انسان کاردرنمی آید! و همچنین بدون انسان، از خدا در هیچ کجای جهان کوچکترین نشانه ای عینی و قابل دسترسی برای چندی و چونی کردار وجود او موجود نیست. بنابرین اگر خود ما برای گرفتن حقوق مان مبارزه نکنیم بازنده ی همیشگی هستیم. چون خدا دست ساز آدمی و بیشتر تولید مصلحتی قلدران ثروت و قدرت از اعصار پیشین هزارها و تاکنونی بوده و می باشد. وزهمینرو دلیل پیدائی ادیان و بکارگیری “تک خدائی” آنها، بهترین و یگانه ترین ترفند، نماد و سمبل مناسب برای گمراهی خرد تجربی نیروی کار در برابر چپاول سرمایه است تا آنهای دارا بتوانند با ابزار قدر “نرم افزاری” دین خدا، علیه سخت افزاری دانش و بینش انسانمداری بایستند و ترس از خدا را بر علیه انسان کار اینگونه بکارگیرند و در ایران بدجوری بکارگرفته شده اند. چراکه هر کارمزدی می باید روزی برای بدبختی ها و باورهای بیچاره کننده اش به وجود خود خویش سرکوب شده اش بازگردد و گریزناپذیر می باید در در همان آغاز در برابر توهم به وجود” خدا” که مادر ناتوانائی ها و بدبختی های فراوان در جامعه طبقاتی ست بایستد و دستاویزی عینی برای رهائی واقعی خویش از اینهمه ناروائی ها و ناهنجاری ها بیابد. وگرنه با امید به خدا همچون همیشه می بازد. وجود خدا و حکومتش در ایران برای کارگران و در هیچکجای جهان به هیچ کاری درنیامده است. من از خودم می پرسم که در دیدگاه ذهنی انسان، خدا برای چیست و چه کارکردها و راهکارهائی مفید و موثری داشته است که هنوز باورمندانی دارد؟
پرسیدنی ست! خدا به چه درد انسان خورده و یا امروزه می خورد؟ خدا کدام یاری و همکاری عینی و سازنده برای نوع بشر داشته و یا دارد؟ درین جهان چندین دست، درهمریخته، خشونت پرور و بدتر از همه نابرابر و تنگدست کش ساختار سرمایه سالاری، براستی خدا در کجای کار است و به چه کاری می ارزد؟ اوی در همه جای پنهان یا به گفته رهبران دینی آن ” خدای آگاه ” که چشمانش ادیان ابراهیمی و … بوده و هستند؛ چرا تاکنون بیادزدگان را نمی بیند و بداد و فریاد گرسنگان و بیدادزدگان و غارتشدگان نمی آید و اصولن بکار نیازمندهای انسان بیدادرس نمی آید؟! همان خدائی که سرکردگان و رسولان تاکنونی او یکی پس از دیگری چه تباهی ها و چه جنایت ها و چه دسیسه ها و ترفندهای خدائی که مرگبار در مسیر پیشرفت انسان ببارنیاورده اند. و چه نادان پروری ها و جنگ ها و نسل کشی های هولناکی را بنام اوی خدا در سراسر جهان برپانکرده اند؟! پس خدا کجاست و کی بداد بی پناهان اسیر و بیدادرس خواهدرسید؟ هیچگاه!
و زنان آگاه و مبارز ما بدین واقعیت آشکار پی برده اند که رهائی آنها از ستم دین، چماق چادر، بی حقوقی ها، نابرابری های میان زن و مرد و بدتر از همه نجات از خودکامگی دینسالاران و نه کار خدا، دین و ملایان، که تنها از توان اجتماعی خود آنها میسر است و برایش بپاخاسته اند و ما نیز درکنارشان بوده و هستیم .
بهنام چنگائی ۲۷ تیر ۱۴۰۱
چماق وطن در دست سرمایه دار. ضد-اقتدار
بجای نقد کردن بگوئیم وجود ندارد؟ چون وجود دارد مثل هیولائی بیرون خواهد آمد، فعلا پشت سنگ مذهب پنهان است. ضد-اقتدار
اینها همه درست بنظر می آیند:
وطن بدون دولت ممکن نیست.
وطن (کشور) توسط دولت اختراع و نگهداری می شود، اولی در ذهن است دومی در عین.
دولت اقتدار سازماندهی شده است.
هدفت اقتدار (سلطه) فراهم کردن شرایط رفاه و آسایش صاحبان اقتدار است.
صاحبان اقتدار با فرماسیونهای اقتصادی ی که می ساخته اند طبقه و یا طبقات استثمار شونده بوجود آورده اند.
دولت، وطن، نهادهای استثماری و کلا روحیه سلطه و سرکوب و نهادهایش ارتجاع است.
وطن های سوسیالیستی و یا وطن های سرمایه داری اختراع صاحبان اقتدار و طبقات ارتجاعی تاریخ بوده است.
وطن محیطی است که در آن طبقه کارگر زندانی است.
مرزبانان زندانبانان زندان بزرگی هستند بنام کشور و یا ملت.
تقدس وطن عین تقدس خرافی و مذهبی بر پایه جهل بنا شده و چیزی القا شده و تحمیل شده به تحت سلطه ها و استثمار شده هاست.
نه به خدا، نه به میهن، نه به ارباب نه به استثمار، نه به رهبر و نه به خرافات و جهل.
ضد-اقتدار
جناب ناشناس درود؛
نوشته اید:
اگر سرمایه داران وطن نداشتند، امپریالیسم معنی نداشت.
بله اینهم برای خودش یکجور پاسخی ست، اگرچه مفاهیم شناخته شده ” سیاسی، اقتصادی، عینی و تاریخی پدیده ها را درهم می ریزد.
برای نمونه، ما اگر دستکم دوران پس از ۵۷ را بنگریم و تسلط و بازتاب های تنها بخش سرمایه دار تجاری ـ بازاری را بررسی کنیم خواهیم دید که این بخش سرمایه سالار بدلیل نیازها، بحران ها، نبود منابع اولیه و … یا آمیختگی نوع تجارتش با همکاران و هموندان داخلی و خارجی اش یا دچار همسوئی های غیر بومی و یا دستخوش رودرروئی های منافع صنفی خاص خود آنها شده است که جایگیری آتی آنها را در آن ساختار دگرگون کرده و می کند و یا خواهدکرد که هرگز به منافع محلی ـ منطقه ای آنها ربطی ندارد.
بنابرین اصل سمتگیری یافتن سود ساده و هرچه بیشتر آن است و نه هرچیز دیگری! و چنانچه رونق کار و درآمد او در اینجای وطن، و یا آنجای خارج بهتر برآوردشود، بی گمام همان را خواهدبرگزید که سودآورتراست.
از گذشته های دور تا بامروزه دیده و می دانیم که بخش های مختلف بازار تهران بیشتر به دست تجار غیربومی مدیریت کلان و کشوری شده و می شود. همانگونه که در بخش های دیگر است.
اینکه نوشته اید: اگر سرمایه داران وطن نداشتند، امپریالیسم معنی نداشت.
در روند رشد سرمایه های کوچک محلی و داخلی و منطقه ای، تا راستای بالاترین پدیده ی سلطه گری سیاسی ـ اقتصادی و…که نامش امپریالیسم یا امپراتوری های سرکش و باجگیر کهنه و امروزی باشد، یک اصل پایه وجود داشته و دارد و آن چیرگی بر تولید و گستردگی توزیع و تداوم هرجه بیشتر سود و انباشت آن در دستان صاحبان ثروت و قدرت است و برای پیشبرد این منظور اهرم سیاست در خدمت به سرمایه نقش بالائی را درین ساختارها دارد.
برای گشودن این گفتمان نیاز به فاکت های فراوان و تاریخی ست که کار زیاد می برد و بردباری بالائی را هم می خواهد. ازینرو من کوتاه می آیم و چنین نتیجه می گیرم که دلبستگی های زادگاهی، زبانی و فرهنگی و… درین بازار بی آبروی غارتگران سرمایه سالار هیچ جایگاهی وطنی ندارد، مگر چیرگی هرچه بیشتر بر زندگی ها و زمانه های پیشینی و تاکنونی.
همینک بخش بزرگی از سیاست کشور ما را گروه تجاران هدایت می کنند، همانگونه که جهان ما را انگشت شماری از سرمایه سالاران ویژه رهبری کرده و اینچنین ویران کرده اند.
باسپاس
جناب چنگائی،
اگر سرمایه داران وطن نداشتند، امپریالیسم معنی نداشت. فقط وطن آنها بدرد خودشان میخورد نه ما کارگران. آنها در آن وطن هر غلطی که میخواهند میکنند. این غلطی که ذکر کردم، دلیل اصلی وطن دوستی شان است. در وطن خود آزادی دارند، در وطن سرمایه دار دیگر نه، قلمروی سرمایه دار غریبه وطن سرمایه داران غریبه است و در آن قلمرو آنها هر غلطی که میخواهند میکنند. حال، وقتی امپریالیست میشوند، به وطن یکدیگر تجاوز میکنند (تجاوز روسیه به اوکراین، یا نقشه برای تجاوز اوکراین به روسیه توسط ناتو) و میخواهند ارباب کارگران آن محل باشند. بهرحال، جائی که امروزه قلمرو یک طبقه محدود سرمایه دار است اسم گذاشته شده وطن. مثل محلهای گانگسترها. یک گروه گانگستر در یک محل معین اقتدار دارد و از اهالی آنجا باج میگیرد. آنها به این قلمرو بصورت ملک می نگرند و دوستش دارند. اینها تخیلات نیست، قابل مشاهده و ارزیابی است. یک نمونه مصدق. سرمایه داران ملی ضد امپریالیست. آنها کشور خود را دوست دارند چون کارگران بصورت ارباب برای آنها رفاه درست میکنند و آنها از زندی شان لذت می برند. حتی ما کارگران به محل زندگی مان خو میگیریم و فکر میکنیم متعلق بماست اما تا وقتی که سرمایه دار اختیارش را نشان نداده. یکدفعه می بینید می آیند و آن محل را خراب میکنند و جاده می سازند.
ضد-اقتدار
جناب ناشناس درود؛
دوباره می گویم.
سرمایه دار وطن ندارد و هرکجا به انباشت سرمایه اش یاری بهتر و آسان تر برساند، و همزمان پایگاه بهره کشی و جایگاه سرکردگی و اهرم سرکشی هایش را تیزتر و محکم تر از پیش کند، برای او همانجا وطن است.
در همین راستاست که می توان گفت ناسیونالیسم کور و نادان ملی نیز برای سرمایه داران جز ابزار مدیریت آسان و فریبکاری گسترده، و برای مزدبیگیران جز کلاهی گشاد و دروغی بزرگ نبوده و نیست.
و مفهوم نبرد ظبقاتی و مبارزه فراملی ـ فرامذهبی هم دلایل ریشه ای خود برای کارگران ایران و جهان را در همین مضمون های پایه ای و همگام با آن واقعی در ” مبارزه کار علیه سرمایه” بخوان از دل همین ستیز لازم و سازش ناپذیری منافع طبقاتی جسته و یافته است.
وزهمینروست که رابطه های محلی و قومی برای یکایک شان ” سرمایه سالاران” معنا و ارزشی ندارد و هیچکدام از سرمایه داران استان های ما و کشورها به کارگران و حقوق بگیران ملی و منطقه ای و یا بگفته ای دیگر زادگاهی خود تعلق، تعهد و دلبستگی به اصطلاح “خونی” که من با بکارگیری این وازه مخالفم ندارند و این ” دارایان” کارگران و کارمندان و مزدبگیران” ندار” را همانگونه دوشیده و می دوشند که سرمایه داران ملیت های دیگر کشوری و جهانی.
باسپاس
جناب چنگائی،
گفتید میدانیم! شاید. حال هر چه، این درک من است, بطور فشرده و بدون تصحیح:
########################################
سرمایه داران وطن دارند و آن محدوده ای است که در آن برده های مزدی شان زندگی میکنند. میتوانیم بگوئیم محدوده ای که مالک هستند و یا ملک دارند. برده های مزدی هم ملک آنها هستند و معمولا انها دوست ندارند این برده ها بروند به کشوری دیگر. آنها آن وطن را همراه با برده ها متعلق به خود میدانند.برده های کشورهای دیگر را هم بصورت مشروط می پذیرند. سرمایه بصورت پولی وطن ندارد، اما از انجا که کماکان حوزه اقتدار یک و یا چند سرمایه دار محدود است، کاملا خصلت بین المللی ندارد. لااقل تا امروز چنین بوده است اما فردا ممکن است کاملا بین المللی بشود و یا چند برابر امروز. سرمایه داری جهانی هنوز چند قطبی و در محدود ملی سازماندهی دارد. مثلا در رقابتهای آنها در اوکراین می بینیم که چطور چهار نیروی سرمایه داری با هم درگیر شده اند:سرمایه داران روسی، سرمایه داران اوکراینی متمایل به روسی، سرمایه داران غربی و سرمایه داران اوکراینی متمایل به غربی. برده های مزدی آنها، محدوده نفوذ آنهاست و بدون این برده ها آنها هیچ قلمروئی ندارند. اگر نفوذ ایدئولوژیک این سرمایه دارها بر برده های مزدی شان از بین برود، بشرطی که جای آن دیدگاه علمی کمونیستی آنارشیستی بیاید، وطن آنها (ملک و املاک، شامل برده های مزدی) فرومیریزد. اگر ان شرط تحقق نیابد، وطن را با ایدئولوژی دیگری باز سازی میکنند. ایدئولوژی مجموعه ای از افکار دروغ است که اربابان در ذهن کارکران وارد میکنند، وجهی از آن همان تریاک توده هاست. در اوکراین شروع کردند به اوکراینی کردن جامعه علیه فرهنگ رایج روسی. این همراه با قلمروهای سرمایه ای تضاده ها را شدت بخشید. در حقیقت دولت اوکراین شروع کرده بود به تعویض ایدئولوژی.
ما برده های مزدی وطن نداریم. اربابان ما تاریخا مرزهای وطنی را درست کرده اند و ما را از هم جدا کرده اند. بدون اربابان همه ما با قومهای گوناگون میتوانستیم یک جامعه درست کنیم. اما نیروی ارتحاع قوی تر بود و امکان وحدت انسانها از بین رقت. حال میدانیم که انقلاب کمونیستی، ارباب بودن و وطن داشتن را به زباله دان تاریخ خواهد سپرد.
در ارتباط با ایران، پادشاهان همیشه ارباب بودند و امثال ما برده آنها تحت نامهای گوناگون، مثل رعیت و یا کارگر. بعد از سقوط شاه، رژیم سیستم ارباب و بنده را دست نزد بلکه سعی کرد ایدئولوژی جدیدی را شکل بدهد و حقنا کند که بصورت ایدئولوژی جمهوری اسلامی است. خوشبختانه هنوز کاملا موفق نبوده است. این تعریف الان وطن است، چیزی مثل قبلی ها کذائی و ضد زحمتکشی و ضد کارگری اما با رنگ و بوئی دیگر که جنبه مذهبی- اسلامی دارد. اسلام رژیم، اسلامی است که توسط رژیم تفسیر شده. اسلام را میتوان بطرق گوناگون تفسیر کرد. هر خرافه ای را میتوان تفسیر کرد چون پایه و اساس عینی-علمی-اثباتی ندارد. حتی مارکسیسم و یا آنارشیسمی که بند علمی اش پاره شده را میتوان تفسیری و ایدئولوژیک و ضد بشری کرد. اگر این رژیم سرنگون شود اما نه با ایده کمونیسم و آنارشیسم، جایش یک وطن دیگر با اربابی دیکر با ایدئولوژی احمقانه دیکر، خواهد آمد.
الان اربابان ریز و درشت باخته به رژیم منتظرند تا از بحرانهای رژیم استفاده کرده تا ارباب جدید طبقه کارگر بشوند. اربابان سرمایه دار اهل جنگ و انقلاب نیستند. آنها با شستشوی مغزی برده ها ارتش شورش و جنگ درست میکنند و برده ها را بجان هم انداخته میگویند این هست انقلاب. برای همین نقد علمی علیه همه جنبه های ارتجاع و نه فقط جنبه خرافی مذهبی، ضرورت دارد.
#########################################
ضد-اقتدار
جناب ناشناس درود؛
شما بهتر از من می دانید که سرمایه دار وطن ندارد و هرکجا به انباشت سرمایه اش یاری بهتر و آسان تر برساند، و پایگاه بهره کشی و جایگاه سرکردگی اش را محکم تر کند، برای او همانجا وطن است. در مورد نیروی کار اما چنین نیست، زندگی و آینده ی کارگران و کارمزدان وابسته به همانجاست که نان شان را درمی آورد، بویژه برای آن بخش هائیکه ماهر و صنعتی نیستند، وابستگی و دلبستگی نوستالژیک آنها دامنه و ژرفای بیشتری دارد.
من و شما بی گمان نگرشی فراملی داریم و جز اینهم نبوده و نمی تواند باشد؛ اگرچه خود ما هم کم یا بیش روند فرانگری ملی، مذهبی و ایدئولوژیکی را بیاری دانشبتدریج آموخته و چنان سرسپردگی هائی را کنارگذارده، و دیری ست که خود را شهروند زمین و… می دانیم.
بنابرین درین مورد و با سوژه ی وطن می بایست و شایسته است که بسیار آگاهانه و هوشیارانه گفتمان انتقادی داشت و رویکردها را درست برتابید؛ و درست برعکس آن، بی هیچگونه سازشی باید ناسیونالیسم، پانیسم، فناتیسم، راسیسم فاشیسم و … را به چالش کشید و من در نوشته هایم تاکنون چنین کرده ام.
باسپاس
کلمات “پوشش” و “هم” در کامنتهای من قابل تفسیر نیستند. ضد-اقتدار
“بیاری دانش و آگاهیرسانی خودباور ساخت ”
.
این آگاهی رسانی علیه وطن پرستی هم هست، نه؟
.
ضد-اقتدار
آنچه که گفتم روشن است و جای تفسیر ندارد و اکثریت چپ هوادار حاکمیت شورائی کارگری به آن واقف است. فقط چپ هوادار بورژواهای سکولار هستند که خودشان را به کوچه علی چپ می زنند. ضد-اقتدار.
جناب ناشناس درود؛
نوشته اید:
من حرفم چیز دیگری بود. اما فکر نمیکنم که مسئله کارگران ایران دین است. مسئله کارگران ایران اقتدار است،
بسیار خوب اگرهم چنین باشد که شما نوشته اید، درین کشور همین دین است که قدرت مطلق را بنام خدا در دست گرفته و موی ریز تا درشت ماست همگان را بنام می کشد.
رهبر، سران حکومت، گردانندگان سپاه و سرمایه سالاران داخلی و خارجی با این دین دولتی درهم تنیده شده و بسیار مقتدرند و در برابرشان هرگز و هیچ نیروئی نتوانسته تاکنون خود را برای رودرروئی های سیاسی و خودرهانی اجتماعی سازماندهی کند. هرکدام از این نیروهای ائتلافی منافع خود را در جایگاهی که دارد می شناسد و بدان متعهدمی باشد. همزمان اما سنگر همه ی اینان دین و مذهب شیعی ست.
رودرروئی و شکست این کاست تنها کار توده ها و بسرکردگی طبقه ی کارگر است و توده ها و طبقه ی کارگر دردا، در برابر دین و ترس از خدا بسیار ساده دل و شکننده هستند و از همینرو باید آنها را بیاری دانش و آگاهیرسانی خودباور ساخت و …
باسپاس
من حرفم چیز دیگری بود. اما فکر نمیکنم که مسئله کارگران ایران دین است. مسئله کارگران ایران اقتدار است، تحمیل شده و رفتاری شده اطاعت و نوکری. این کار ما کارگران کمونیست شده را سخت میکند. برای اینکه بگویند نه میگویند الله. فردا، برای اینکه بگویند نه، میگویند وطن. همین الان هم دارند بهشون تحمیل میکنن که بگویند وطن. جناب رئیسی و خامنه ای هم کمی در شعارهایشان تغییر ایجاد کرده اند. حال، اطاعت و نوکری بماند، کمونیسم هم به ایدئولوژی بدی مثل مذهب و وطن تبدیل میشود. میدانید که چنین است فقط نمیدانید که چرا. ضد-اقتدار
جناب ناشناس درود؛
من خوشحال می شوم هربار که شما با پانویسی از خود مرا بیاد “خویش همگامی”تان جویامی کنید. در رابطه با نقدتان بایستی چنین بگویم که از دید و برداشت من جامعه ی در همریخته و مصیبتزده ی اسلامی ـ ولائی ما هنوز نمی تواند و ای بسا نتوانسته به چنان جسارتی منطقی ـ تجربی برسد و یا دست یازد که دعاوی خدا و دین را به چالش خردورزی بکشاند. بنابرین محور نگارشی من پیوسته در همین دایره هاست که می چرخد. در کنار آن البته کم نبوده و نیست که من توامان به نقد قلدری امپریالیسم آمریکا، ناتو، بهره کشی انسان از انسان زیر چتر سرمایه سالاری نولیبرال، دمکراسی بی آبروی غربی، ناسیونالیسم، اشکال فاشیسم و فاشیسم شیعی، پانیسم، تأکید بر جدائی دین از دولت و… پرداخته ام.
شگفتا که نفوذ ۱۴۰۰ ساله خرافه های دین به چنان خودزنی، ترس هراسناک و خودناباوری شکننده ای فراروئیده که می بایست با روشنگری ها و افشاگری ها تلاش کرد تا آنرا از ژرفای ناخودآگاه توده ها و بیاری خودباوری خود آنها درآورد. بویژه اینکه ترویج این ساده دلی همراه با روش های بسیار سیستماتیک دین دولتی درین ۴۳ سال همگام شده و خدا و دین و ملا دمار از روزگار بسیارانی درآورده است. ازدیدگاه من دین و سرمایه در همبستگی باهم پشت سر خدای زهنی پنهان شده اند و هردو دست در گلوی گارگران و کارمزدان گرسنه دارند.
نوشتارهای تاکنونی من هردوی آنها ” سرمایه و دین” را همزمان دشمن حقوق ابتدائی نوع بشر می شناسد و می شناساند.
باسپاس از شما
جناب چنگائی،
اگر به دین ، وطن را هم اضافی کنید، بخش بزرگی از ارتجاع را هم پوشش داده اید. از خودتان بپرسید که وطن از کدام خراب خانه آمده است. میتوانید بیشتر بروید و بپرسید بوروکراسی، استثمار سرمایه داری، دولت و ارتش به چه درد میخورد. فقط که دین نیست. آنقدر گفتید دین که علف وطن محیط رشد پیدا کرد.
ضد-اقتدار