این «هَمِه باهم»، آن «هَمَه با هم» نیست! / محمد علی اصفهانی
این «هَمِه باهم»، آن «هَمَه با هم» نیست!
محمد علی اصفهانی
در نگاه به جوامع بزرگ و سیر تحول تاریخی و اجتماعی شان، انتخاب میان مبنا قرار دادن «طبقه» یا مبنا قرار دادن «توده» هایی با مشخصه های مشترک، فقط یک موضوع پردامنهٔ مورد بحث و مناقشهٔ تئوریک نیست.
در بحث و مناقشهٔ تئوریک میتوان خود را متعلق به یکی از این دو گفتمان دانست، و یا چیزی ورای این دو و یا میان این دو را انتخاب کرد. اما در پراتیک، به تناسب زمان و مکان، و به تناسب اولویتها و ضرورتهای اولیه، باید به نتیجه فکر کرد، و پراتیک را بر تئوری و بحث و مناقشه مقدم داشت.
در ایرانِ امروز، با تقسیمبندی جامعهیی با دو «طبقهٔ» اصلی سر و کار نداریم، و توقف بخش بزرگی از طرفداران تحلیل طبقاتی در دگمهای تئوریک، به حضور آنها در متن مبارزات جاری کمکی نمیکند.
با توده های بسیار وسیع تهیدست و محروم از حداقلهای لازم معیشتی سر و کار داریم که اکثریت مطلق جامعه را تشکیل میدهند، و نه با مناسبات و روابط تولیدی و اینجور چیزها در معنای اخص، بلکه با خصوصیت های مشترک عامتری تعریف میشوند.
در چنین جامعهیی اگر کسانی بخواهند با پرداختن به پیشفرض های خود، نقش تعیینکنندهٔ اصلی در مبارزه را الزاماً به آنچه «طبقهٔ کارگر» مینامند بسپارند باید یا چشم بر واقعیت موجود ببندند و یا منتظر آیندهیی نامعلوم بمانند.
ــــــــــــــــــــ
کارگرِ امروز، کارگرِ عینی و نه ذهنی، کارگرِ موجود و نه کارگرِ قبلاً موجود و یا بعدها وجودیابنده، به عنوان یک «طبقه»، در جوامع متفاوت، نه موجودیت همسانی دارد، نه نقش همسانی، و نه منافع همسانی.
و آنچه از آن با «آگاهی طبقاتی» یا «خودآگاهی طبقاتی» یاد میشود هم همینطور.
به عنوان مثال، برخورداری کارگر جوامع پیشرفته از رفاه نسبی و امنیت شغلی تقریباً تضمینشده، به بقای مناسبات بیرونی جامعهیی (کشوری) بستگی دارد که رفاه خود را در استثمار آشکار و پنهان کارگر جوامع عقبمانده و ضعیف، و از مشارکت مستقیم و فعال در نظم جهانی سرمایهسالار حاصل کرده است و حاصل میکند، و تداوم این رفاه، مشروط به همین استثمار آشکار و پنهان و همین مشارکت مستقیم و فعال است.
دو هفته پیش، انتخابات دور دوم ریاست جمهوری فرانسه برگزار شد، و مطابق روال سالهای گذشته، دستکم بیست سال گذشته، بخش بسیار بزرگی از کارگران، یکی از پایههای اصلی و مستحکم آرای کاندیدای جریانی بودند که خواهان تبعیض میان کارگران (و غیر کارگران) فرانسوی و غیر فرانسوی در خود فرانسه، و اختصاص دادن امکانات بیشتر رفاهی و خدماتی به کارگر فرانسوی و خانوادهٔ او به بهای محروم داشتن همکار غیر فرانسوی او (که در همان کارخانه یا محلی کار میکند که او در آن کار میکند) و خانواده اش از امکانات رفاهی و خدماتی است، و تبعیض کلی و فراگیر میان فرانسوی و غیر فرانسوی را ـ که تبعیض میان کارگران فرانسوی و غیر فرانسوی و خانواده هاشان هم درون آن جا میگیرد ـ در برنامهٔ رسمی خود اعلام کرده است، و این، یکی از میدان های اصلی مانور های تبلیغاتی اوست.
چیزی نمانده بود که در دور دوم، کاندیدای اصلی این جریان، مارین لوپِن، به برکت همین آرا رییس جمهوری فرانسه شود!
حتی درصد قابل توجهی از کسانی که در دور اول به مطرح ترین و جدی ترین و موفق ترین کاندیدای چپ رادیکال فرانسه، ژان لوک مِلانشون، رأی داده بودند در دور دوم به مارین لوپِن رأی دادند.
پرداختن به آمار و ارقام این انتخابات و گرایشهای رأیدهندگان و کاندیداها، در ارتباط مستقیم با این مقالهٔ مختصر نیست، و انتخابات امسال، چندان هم تفاوت ماهوی با انتخابات ۲۰۱۷ که در همان زمان، با آمار و ارقام به آن پرداخته بودم ندارد.٭
ــــــــــــــــــــ
دو افق، در چشمانداز ماست:
ـ افق رو به روی خودمان و همراهان و همفکران و «همکاران» و همسرنوشتان خودمان.
ـ افق بازتر و گسترده تری که همهٔ نیرو های درون صف مردم، در آن دیده میشوند. با تمام اشتراک ها و افتراق هاشان با هم و با ما.
در منطق مکانیک، میان این دو افق، یک خط حائل وجود دارد که این دو را از یکدیگر جدا میکند. اما در منطق دیالکتیک چنین نیست:
هر یک از اجزای تشکیل دهنده ی صفِ (جبههٔ) مردم، در مجموعه یی از تأثیر و تأثر، و کنش و واکنش، در پیوندی ارگانیک با تمامی اجزای دیگر این صف قرار دارد.
و این پیوند ارگانیک، به دلیل ذات زنده و پویای خود، مثل مورد هر موجود زندهٔ دیگری تابع قوانین حیات است.
از جمله، قانون بقای اصلح.
ــــــــــــــــــــ
اما، ماهیت و هویت و ظرفیت و چند و چون و خواست های تمامی افراد و نیرو های درون جبههٔ نامتشکل و ناهمگون مردم (ازمنتهی الیه راست تا منتهی الیه چپ این جبهه)، چگونه ساخته میشود و شکل میگیرد و تغییر و تحول پیدا میکند؟:
ـ در تأثیر و تأثر و کنش و واکنش با درون جبهه،
ـ و در تأثیر و تأثر و کنش و واکنش با بیرون جبهه.
تأثیر و تأثر و کنش و واکنش با درون جبهه، مکانیسم خودش را دارد؛ و تأثیر و تاثر و کنش و واکنش با بیرون جبهه هم مکانیسم متفاوت خودش را.
بیرون جبهه، الزاماً جبههٔ مقابل نیست.
تمام عوامل بیرونی، از عوامل اجتناب ناپذیر و اجتنابپذیری که محیط بر فعل و انفعالات درونی هستند گرفته تا فعل و انفعالات منطقهیی و جهانی، و تا شرایط پدیدآورندهٔ این فعل و انفعالات را هم باید به حساب آورد.
اما این همه، عمدتاً در تضاد با جبههٔ مقابل است که با هم جمع میشوند و وجودی واحد مییابند و به حساب میآیند و کارآیی مثبت و منفی پیدا میکنند.
در جریان حرکت از خرداد هفتاد و شش تا خرداد هشتاد و هشت، و از خرداد هشتاد و هشت تا دی نود و شش، و از دی نود و شش تا آبان نود و هشت، و از آبان نود و هشت تا امروز، شاهد بوده ایم و هستیم که هیچ مناسبات و معادلاتی ثابت نمانده اند و ثابت نمیمانند.
صلاحیت نیرو های متعددِ درون جبههٔ مردم است که می تواند فاصله ها را در این جبهه ـ تا حد امکان و به نسبت ظرفیت هر یک از نیرو ها ـ در حرکتی رو به جلو، کمتر و کمتر کند، یا ـ به بیانی شاید درست تر ـ کمتر و کمتر شدن این فاصله ها را تسریع کند.
و این صلاحیت، ربطی به ادعای این و آن ندارد، بلکه در جریان عمل است که مشخص می شود.
ــــــــــــــــــــ
یکی از مبتذل ترین و سخیف ترین کلمات سیاسی، که تا سال ها از رایج ترینها نیز بود، کلمهٔ «پیشتاز» است که عمدتاً از زمان مبارزات بی ثمرِ ـ یعنی بدثمرِ ـ چریکی در ایران به جا مانده است.
ـ ما به پیش میتازیم و مردم هم پشت سر ما میآیند!
ـ ما قهرمانانیم و قهرمانی خود را هم در عمل ثابت میکنیم و مردم که این را ببینند به حقانیت ما پی میبرند و به دنبال ما راه میافتند و ما راه را برایشان باز میکنیم!
آن زمان، آن هایی که این را می گفتند، اگرنه خصوصیات «پیشتازی»، دستکم، خصوصیات اخلاقی و انسانی چنین ادعای هرچند نادرستی را داشتند.
اما دلقکی و دلقکانی که امروز چنین ادعایی دارند چهطور؟
همین خود را تافتهیی جدابافته دانستن، خودش به تنهایی عامل سقوط است، چه برسد به دم و دستگاهی از خون و رنج دیگران، و با هفتاد گونه پشتک و وارو زدن به نزد از ما بهتران، برای خود ساختن و پرداختن، و از یکسو عدهیی را برای مدتی فریفتن و در خلسهٔ افیون تا هپروت و اوهام مالیخولیایی خود اوج دادن، و از سویی دیگر مشتی بیهویت راحتطلب مفلوک مجیزگوی گوش به فرمان را پروار کردن و در ویترین گذاشتن، و از ترس جان ناچیز خود در هفت سوراخ موش نهان شدن و یا در هفت دژ پولادین پناه گرفتن!
ــــــــــــــــــــ
تناقضی و یا تضادی میان نگاه خاص خود و برنامهریزی خاص خود را داشتن، با به طور همزمان، حول محور خواسته های اولیهٔ مشترک میان خود و دیگر نیرو های درون جبههٔ نامتشکل و ناهمگون مردم (ازمنتهی الیه راست تا منتهی الیه چپ این جبهه)، برنامهریزی کردن وجود ندارد.
این، شاید «همِه با هم» باشد، اما قطعاً «همَه با هم» نیست!
میان «همِه با هم» با «همَه باهم»، فاصله یی است به طول ۱۳۵۷ تا ۱۴۰۱، به عرض دریایی از خون، و به ارتفاع زمین تا ماه.
و ما واقعیتی روی زمین هستیم، نه تصویری موهوم در ماه.
و ما در متن بیداری و هوشیاریِ محصول چندین و چندین سال به علاوهٔ چهل و چند سال تجربه قرار داریم، نه در هذیان تبی که زمانی ما را در خود فرو گرفته بود و نمی گذاشت که واقعیت و وهم را از هم تشخیص دهیم.
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
٭ ده کلمه به بهانه ی روز جهانی کارگر و بقیه ی قضایا ـ به همین قلم ـ اول ماه مه ۲۰۱۷
www.ghoghnoos.org/aak/v960211.html
و همچنین:
چند پرسش و اندکی درنگ به بهانه ی اول ماه مه ـ به همین قلم ـ اردیبهشت ۱۳۹۹
www.ghoghnoos.org/aak/200501.html
گریزی به روز کارگر، در متن مبارزات جاری ـ به همین قلم ـ اردیبهشت ۱۴۰۰
آقای اصفهانی،
با تشکر از پاسخ شما،
نوشته اید:
.
“اما هر راهکار و راه حل و سیاست جدیدی، مشروط به از میان بردن آن نظم و نسق و سیاست هایی است که جامعه را به این فلاکت انداخته اند.”
.
خب، منهم میگویم (و هم نظرهای من) که “نظم و نسق و سیاستهایی که جامعه را به این فلاکت انداخته” در حقیقت نظم ناشی از اقتدارگرائی، شکل سرمایه داری استثمارگری آن، مدیریت این نوع استثمار از طریق سیاست مهندسی فکری و سرکوب کارگران است. اگر شخصی مریض شود و اگر مریضی از میکروب باشد، باید میکروب را با آنتی بیوتیک از بین برد. مریضی اصلی جامعه ما هم همین میکروب اقتدار و اشکال تحقق ش بصورت سرمایه داری و غیره است و راه چهاره اش هم آنتی بیوتیک انقلاب اقتدارگریزانه و ضد سرمایه داری می باشد. البته فقط یکی از جنبه های اقتدار بردگی مزدی است، جنبه های دیگر هم دارد.
.
بعد نوشته اید:
.
“اختلاف نظر من با «ضد اقتدار» گرامی بر سر «همِه باهم»، به نگاه او بر می گردد که به نظر من «همه یا هیچ» است. او فقط حرکتی را قبول دارد که از همان قدم اول، نفی «کارمزدی» را نشانه بگیرد، در حالی که من به مرحله به مرحله بودن مبارزه معتقدم، که همانطور که در این مقاله هم نوشته ام تابع اصل «بقای اصلح» است. ”
.
ادعای درستی علیه من نیست، چرا، توضیح بدهم:
.
۱ – همه با هم من همه با هم طبقه کارگر است یعنی کسانیکه میکروب اقتدار سرمایه داری علیه آنهاست، ما کمونیستها همیشه گفته ایم “کارگران جهان متحد شوید”، پس می بینید که ما کارگران شعار همه با هم خود را داریم. خیلی از کمونیستها (اغلب مارکسیستها) به اتحاد با استثمارگران خود علیه استثمارگر دیگر اعتقاد دارند، این اعتقاد و عمل ناشی از آن تا بحال ناموفق بوده است. برای همین من از لحاظ این شعار، سنتی هستم و معتقدم اتحاد بی اتحاد، کسانیکه این شعار را بوجود آوردند میدانستند چه میگویند.
.
۲- مشکل قشر کارگر جامعه که مشکل سرمایه داران نیست. الان در ایران بعلت گرانی شورش شده است، این مشکل کارگران است، ثروتمندان پول دارند، مخصوصا رژیمی ها، مثل شاه، مشکل را اصلا نمی بینند. سیاسیون کمیت در کسب قدرت سیاسی چرا، مشکل را می بینند اما برای بازی قدرت.
ممکن است بگوئید که رژیم علیه سرمایه داران سکولار دیکتاتوری میکند. درست می فرمائید، سیاستهای رژیم، سرمایه داران سکولار را زیر فشار قرار داده است. اما وقتی رژیم سکولار درست شد، این سرمایه داران خودشان کارگران را استثمار خواهند و به خودشان مولد مریضی می شوند. برای همین برای ما کارگران کمونیست شده، از بین بردن اقتدار و سرمایه داری آن خیلی کلیدی است. میلیاردها کارگر فقیر و بیکار در دنیا وجود دارد، آنها که تحت حکومت رژیم اسلامی نیستند، بسیاری از رژیمهای آنها سکولار هستند، حتی دموکراتیک. ولی کلا مسئله اساسا اقتدار و بردگی است تا فقر.
.
۳ – اگر شما بپذیرید که اقتصاد ایران سرمایه داری است و این مرض بزرگی در جامعه است، و این از لحاظ اخلاقی زشت و پلید است، میتوانیم در مورد مرحله ای بودن رهائی از آن دیالوگ مفید و سازنده ای داشته باشیم. مطمئنن وجود مراحل در از بین بردن اقتدار و روابط سرمایه داری در ایران لازم است، ولی بنظرم، مراحل مورد نظر من با مراحل موردنظر شما متفاوت است چون هدف متفاوت است. میتوانیم امتحان کنیم، ببینیم نظر مراحل شما چیست، نظر مراحل من چیست و بر سر هدف اصلی گفت و شنود داشته باشیم. اگر مقاله ای در این مورد دارید و خواستید از آن شروع کنیم، عنوانش را بنویسید.
.
* دلیل وارد شدن من به قسمت نظرات مقاله شما این بود که شما در مورد طبقه کارگر نوشتید.
.
ضد-اقتدار
دوستان گرامی،
اولاً: ممنون بابت کامنت ها.
ثانیاً:
«اثبات شیء نفی ماعدا نمی کند». اگر دربارهٔ چیزی حرف بزنیم، یا مثلاً آن را اثبات کنیم، معنایش این نیست که از چیز های دیگری غیر از آن نباید حرف بزنیم، و یا مثلاً باید آن ها را مردود بشماریم.
«هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد». این مقاله، تنها مقالهٔ من نیست که! مقاله های دیگری هم نوشته ام که در بسیاری از آن ها «وجه ایجابی» (به همان معنا و کاربردی که شما از «وجه ایجابی» در مقابل «وجه سلبی» در نظر دارید) را به تفصیل مطرح کرده ام.
این مقالهٔ مختصر، کارش آن نبود، و گنجایش آن را هم نداشت. نگاهی به مقالات دیگر من بیاندازید.
این که راه حل های کنونی ج.ا ارتباط مستقیم با سیاست ها و نظم و نسق ویرانگر خودش دارد، و اصلاً نباید به ادامه دادن آن، و به انتقال آن به آینده فکر کرد، معنایش این نیست که نباید سیاست ها و راهکار ها و راه حل های خود را داشت.
اما هر راهکار و راه حل و سیاست جدیدی، مشروط به از میان بردن آن نظم و نسق و سیاست هایی است که جامعه را به این فلاکت انداخته اند. هر برنامهٔ حد اقلی یی هم باید «ناظر بر» (جهتگیری شده در سمت و سویِ) نفی نظم و نسق و راهکار ها و راه حل های فعلی ج.ا باشد.
به قول ترانهٔ «حرکت از این بیش، شتابان کنیم» که در جریان جنبش دانشجوییِ خیلی سال پیش به داریوش اقبالی داده بودم:
باز بسازیم بنایی دگر
ساخته ای هرچه تو ویران کنیم!
اختلاف نظر من با «ضد اقتدار» گرامی بر سر «همِه باهم»، به نگاه او بر می گردد که به نظر من «همه یا هیچ» است. او فقط حرکتی را قبول دارد که از همان قدم اول، نفی «کارمزدی» را نشانه بگیرد، در حالی که من به مرحله به مرحله بودن مبارزه معتقدم، که همانطور که در این مقاله هم نوشته ام تابع اصل «بقای اصلح» است. اتفاقاً در مقالهٔ قبلی (از عینیت تا ایده، و از ایده تا عینیت و ایده)، و همچنین در مقالات متعدد دیگر، در مورد مرحله به مرحله بودن مبارزه، بیشتر توضیح داده ام.
با تشکر دوباره
“چون وجه ایجابی انقلاب تعیین نشده بود” سائل
دقیقا،
نویسندگان دیگری هستند که این وجه را عمدا باز نمیکنند چون میدانند که در وضعیت غالب فکری کارگران ایران، مثل زمان شاه، ضدیت با سرمایه داری وجود ندارد. برای آنها رژیم بد است، شخصیت های دولت خوب نیستند و غیره. وقتی فرهنگ ضد سرمایه داری و ضد اقتدار وجود نداشته باشد، سلب، به تدوام روابط سرمایه داری می انجامد. رهائی کارگر با رهائی از اسلامی بودن رژیم سرمایه دارای متفاوت است. سرمایه داران سکولار میخواهند حاکم شوند و دلار انباشت کنند و ما کارگران باید برای آنها بمیریم. خیر، هرگز. توضیحات بیشتر در کامنت هایم هست. من بحث را باز کردم، آقای نویسنده میخواهد ببندد!!
آقای اصفهانی باسلام دوباره.
نوشتهاید: «… بر فرض اگر چنان نهادی هم تشکیل شود، برنامه اش حتی در ابتدایی ترین سطحِ خود، باید ناظر بر پایان دادن به نظم و نظام و سیاست های ج.ا باشد که این فقر و فلاکت همگانی جامعه را به وجود آورده است».
یعنی اتحاد/همکاری بر مبنای وجوه سلبی معضل رژیم. خب این همون کاری بود که با رژیم شاه شد چون وجه ایجابی انقلاب تعیین نشده بود. صرفنظر از اینکه من یا شما اسمش رو چی بذاریم در عمل، ما همه عمله و اکره قدرتیابی گروهی میشیم که زورش از بقیه بیشتره. خب متأسفانه این همون «هَمهَباهَم» قبلییه!
جناب اصفهانی،
.
نوشته اید:
.
“کارگر و طبقهٔ کارگر امروز، و ظرف مناسبات تولیدی و غیر تولیدی جهان امروز، از زمین تا آسمان با کارگر و طبقهٔ کارگر و مناسبات تولیدی و غیر تولیدی آن زمان فرق دارند.”
.
مطمئنن یک گرگ که در چین است با یک گرگ که در آفریقا هست تفاوت دارد اما گرگ هستند و دارای دی ان ای بسیار بسیار نزدیک اند. دو سه میلیون سال پیش پرایمتهائی بودند که ما امروز از آنها هستیم. دی ان ای ما به آنها بسیار بسیار نزدیک است. سرمایه داری زمان مارکس هم با سرمایه داری امروز مطمئنن متفاوت است اما ذات یکسانی دارد. ما خواهان تکامل ذاتی جامعه امروز از سرمایه داری به کمونیسم هستیم.
.
تعاریفی که ما کمونیستها از آن استفاده میکنیم تا سرمایه داری را بفهمیم و تغییراتش را توضیح بدهیم، تغییری نکرده و نباید هم تغییر کند. کلا در سرمایه داری، مالکین وسایل تولید سرمایه دار هستند و کسانیکه چاره ای ندارند جز فروش نیروی کار و دریافت مزد کارگران هستند. این رابطه رابطه ای استثماری و زورگویانه است.
.
حال، ممکن است کارگرانی باشند که در بازار سهام سهام داشته باشند. اگر این کارگران کماکان مجبورند برای امرار معاش نیروی کار فروخته و مزد دریافت کنند، کارگر هستند. این کارگران ممکن است سودی از سهام بگیرند، این سود آنها را سرمایه دار نمیکند. این سود شبیه خدمات دولتی دولتهای سرمایه داری است، یعنی بخشی از ارزش اضافی تولید شده توسط کارگران جهان به کارگران معینی بر میگردد.
.
تمام کامنتهای من به مقاله شما مربوط نیست اما مقاله شما به بحثهائی منجر می شود که من از همین الان به آنها پرداختم، از جمله عبارت همه با هم.
.
ضد-اقتدار
یک چیزی هم هست، من در این کامنتها دائم میگویم برای اینکه کارگر ازاد شود فلان و بهمان، اما سایت روشنگری و مقالات نویسندگان مسئله دیگری دارند، مسئله آنها رهائی بورژوازی سکولار ایران از دست بورژواهای های اسلامی است.
ضمن تشکر بابت کامنت ها، فکر می کنم که نوشتن چند توضیح زیر بد نباشد:
۱ ـ در این مقاله، صحبت از تشکیل یک نهاد هماهنگ کننده و یا چیزی در آن حدود نیست تا مثلاً صحبت برنامه های حداقلی به میان آید. بر فرض اگر چنان نهادی هم تشکیل شود، برنامه اش حتی در ابتدایی ترین سطحِ خود، باید ناظر بر پایان دادن به نظم و نظام و سیاست های ج.ا باشد که این فقر و فلاکت همگانی جامعه را به وجود آورده است.
در نتیجه، بحث بر سر ادامهٔ فلان کمک مفروض یا فلان یارانه یی که ج.ا برقرار کرده یا وانمود به برقراری آن می کند یا وعده برقراری اش را می دهد اساساً خارج از موضوع است.
۲ ـ به جز یک یا احتمالاً دو مورد، بقیهٔ آنچه «ضد اقتدار» گرامی نوشته است مربوط به مباحث نظری و اختلافات دیدگاهی افرادی است درون دستگاه فکری معینی که اساساً دستگاه فکری من نیست، و داوری در بارهٔ این که کدامشان درست تر یا قابل اتکا تر یا منطبق تر بر مبانی آن دستگاه فکری معین است، موضوعی مربوط به معتقدان به همان دستگاه است، و باید میان خود آن ها حل و فصل شود.
مثلاً ما نمی توانیم از چیزی که همگان آن را «طبقهٔ کارگر» فرانسه می نامند، به عنوان «طبقهٔ کارگر فرانسه» یاد نکنیم. آنچه در این مقاله مورد توجه قرار دارد ـ و در قسمت مربوط ـ محور است همین مفهوم کلی و همین طبقه بندی کلی است نه تقسیم بندی های درونی آن. آن هم تقسیم بندی بر مبنای فلان نظریه «انگلس» یا دیگری و دیگری دربارهٔ کارگر و طبقهٔ کارگر قرن نوزدهم.
کارگر و طبقهٔ کارگر امروز، و ظرف مناسبات تولیدی و غیر تولیدی جهان امروز، از زمین تا آسمان با کارگر و طبقهٔ کارگر و مناسبات تولیدی و غیر تولیدی آن زمان فرق دارند.
۳ ـ بله؛ این که از «منتهی الیه راست تا منتهی الیه چپ صف (جبهه) مردم» را باید در مرحلهٔ کنونی مبارزه ـ که هنوز مراحل متعدد دیگری را چه قبل از پیروزی احتمالی و چه بعد از آن در پی دارد ـ به حساب آورد ، یک موضوع مورد مناقشه است، و مقالهٔ من دقیقاً در دفاع از آن، و در تقابل با دیدگاه مقابل آن نوشته شده است!
” دموکراسی دورانی” دارای همان شعار همه با هم است:
از آقای فولادی:
https://www.azadi-b.com/?p=21541
میخوانیم:
.
“هرکس غیر از این بگوید و بنویسد و مطالبه ی اصلی را دگرگونه سازد، بدون ِ شک آگاهانه یا نا آگاهانه درخط ِ رژیم و خواهان ِ بقای آن است. در شرایط ِ کنونی ِ این جامعه شعار ِ محوری و پیوند دهنده ی اعتراض های میلیونی شعار ِ دموکراتیک ِ « ما همه با هم هستیم » است که یک شعار ِ کاملن عمومییت دار و جهت دار ِ سیاسی با رویکرد و مفهوم ِ دموکراسی خواهانه است. « ما همه با هم هستیم » ِ کنونی، راهگشای گذار از استبداد ِ قرون ِ وسطایی و تحقق ِ دموکراسی و دیگر مطالبه هاو حق وحقوق ِ پایمال شده وبه تاخیر افتاده ی تاریخی ِ ما ایرانی ها توسط ِ استبداد ِ حاکم است. برقرار باد دموکراسی ِ دورانی، برقرار باد آزادی ِ بی قید و شرط ِ اندیشه و بیان. ”
.
درباره “دموکراسی دورانی”
.
دموکراسی دورانی این است که بر اساس تفسیری از ماتریالیسم تاریخی مارکس، اول باید دولتهای بورژوا دموکراتیک بوجود بیاید تا بعد سوسیالیسم ممکن شود. معمولا تفسیر از ماتریالیسم مارکس اینطور است که بگوئیم اول باید مناسبات تولیدی سرمایه داری بوجود بیاید بعد مناسبات تولیدی سوسیالیسم. اینکه اول سوسیالیسم بوجود بیاید به معنای اول باید دموکراسی بوجود بیاید نیست. چون سرمایه داری احتیاجی به دموکراسی ندارد و از همان ابتدا هم بدون دموکراسی بوجود آمد و رشد کرد و امروز هم به آن احتیاجی ندارد. برای همین واژه “دموکراسی دورانی” واژه ای من درآوردی است، واژه ای که منطبق بر ایده ای روشن و مستدل و علمی نیست. مارکسیستهای زیادی به واژه دموکراسی بصورت دموکراسی فلان و یا بهمان طبقه برخورد کرده اند. ایراد برخورد آنها این است که طبقه کارگر نمیتواند دولت دموکراسی داشته باشد. برای همین است که بعضی از آنها مثل آنارشیستهای کمونیست از واژه دموکراسی مستقیم استفاده میکنند.
.
در واقعیت، امروز دموکراسی دورانی وجود ندارد. دولت بعضی از کشورهای امپریالیستی دموکراتیک است، اما این دموکراسی ها نیازمند دیکتاتوری ها هستند تا دموکراسی شان را نگه دارند. ما در حقیقت داریم دموکراسی امپریالیستی هوادار دیکتاتوری ها!!! در دموکراسی امپریالیستی، دموکراسی به واژه ای گنگ و گمراه کننده و ابزار سلطه تبدیل شده است، ما در دوارنی زندگی میکنیم که واژه دموکراسی ابزار سلطه شده است. این واژه علیه سرمایه داری دولتی کشورهای شرق اروپا بکار گرفته شد و موفق هم بود و اتحاد اروپا و ناتو را گسترش داد، اما امروزه مخصوصا با سرکوبهای رژیم وسرکروبهای امپریالیستهای شرقی، بی تاثیر شده است. در واقع مرتجعین “قربانی” این ترفند، میدانند چکار کنند، که هست سرکوب و محدود کردن نفوذ نهادهای امپریالیستی غرب در کشورهایشان. روسیه در بیشت سال گذشته ده ها ان جی او را غیر قانونی کرد چون توسط “ستون پنچم” امپریالیستهای غربی بودند و برای دموکراسی در روسیه تبلیغ میکردند و آدم تربیت می نمودند.
.
حال فرض کنیم که توده های دموکراسی خواه ایران توانستند رژیم را سرنگون کنند و دولتی دموکراتیک درست کنند. درست کردن دموکراسی در ایران درست کردن یک دولت است. این دولت بدون اقتصاد معینی وجود خارجی نخواهد داشت. به این مسئله بپردازیم
.
سه مطلب:
.
۱ – اگر این دولت جدید دموکراتیک روابط سرمایه داری را حفظ کند، باید بخشی از سرمایه داری جهانی باشد. وقتی اقتصاد ایران بخشی از سرمایه داری جهانی باشد، سرمایه داران جهانی از طریق نوکرهای خود (از طریق شرکت، انجمنهای مخفی و غیره) بسیار ثروتمند شده و سیاستهای این دموکراسی را از طریق پول میخرند. دموکراسی امروزه اینطور است. با این نظم دموکراتیک اثری از توسعه مستقل اقتصادی باقی نخواهد ماند و شرایطی شبیه دوران شاه بدون شاه حاکم خواهد شد. آخرین نمونه، دولت زلنسکی است. حاکمیت دموکراتیک در اوکراین درگیر تضادهای امپریالیستهای غربی بود با شرقی و غربی ها با کودتا در این دموکراسی پیروز شدند و بلاخره کار به جنگ کشید. هزینه انتخابات زلنسکی توسط یک یهودی ثروتمند پرداخت شد و زلنسکی بر طبق ضمیمه ای بر قانون اساسی اوکراین، تصویب شده بعد از آن کودتا، باید اوکراین را عضو اتحادیه اروپا و ناتو میکرد.
.
۲ – اگر این دولت روابط سرمایه داری را حفظ نکند، احتیاجی به دولت بودن ندارد، چون تمام کارگران ایران توسط تشکلات شورائی خود اقتصاد را کنترل و مدیریت میکنند. اما، دولتی که سرمایه داری را حفظ نکند و در عین حال غیر دولت و سیستم کمونیسم شورائی باشد، از طریق تبلیغ و ترویج دموکراسی خواهی بوجود نخواهد آمد. نمیتوان انتظار داشت که توده های کارگر از طریق تبلیغ و ترویج ایدئولوژی دموکراسی، انقلاب کنند، اما گفت که بعد از سرنگونی، یکشبه جامعه کمونیستی شورائی خواهیم داشت. خیر، در فردای چنین انقلابی همه علیه کمونیسم بسیج خواهند شد و مخالفت با سرمایه داری خواهد شد خیانت و ضدیت با دموکراسی. واقعیتش هم این است که دولت دموکراتیک در واقع یعنی آزادی سرمایه گذاری و سرمایه داران (استثمار نیروی کار) نه آزادی عقاید و احزاب. خود سوسیال دموکراتهای ایرانی هم چنین میگویند، در عیر اینصورت میگفتند که مالکیت خصوصی بر وسایل تولید باید ممنوع شود!
.
۳ – کسانیکه تبلیغ و ترویج دموکراسی خواهی میکنند، در حقیقت همان نظم شاهی بدون شاه را میخواهند چون راه دیگری نخواهند داشت و نمیتوانند راهی عرضه کنند. آنها اصلا نمیتوانند توضیح بدهند که در صورت سرنگونی رژیم، اقتصاد جامعه دموکراتیک سرمایه داری قرار است چگونه باشد!!!!! لااقل سازمان مجاهدین دست از ریاکاری برداشت و گفت سوسیال دموکرات نیستیم، آقا جان ما یک دولت دموکراتیک سرمایه داری وابسته به آمریکا و غرب میخواهیم. بی دلیل نیست که رسانه هائی مثل بی بی سی فارسی و دویچه وله و رادیو فرانسه و صدای آمریکا دائم تبلیغ دموکراسی خواهی میکنند. دموکراسی یعنی سرمایه داری و استثمار نیروی کار بشیوه ای که امپریالایستهای غربی میخواهند. “دموکراسی دورانی” هم در حقیقت دموکراسی همان رسانه هاست. اما آن رسانه ها همان کودتاچی هائی هستند که دموکراسی دوران مصدق را نابود کردند و خمینی را تحویل ما دادند، از آپارتاید اسرائیل دفاع میکنند، ار عربستان دفاع میکنند، براحتی نخست وزیر پاکسان را برمیدارند و با صدها مافیائی و دیکتاتور در جهان رابطه دوستانه و رفیقانه دارند.
.
۴ – این بود توضیح محتوای “دموکراسی دورانی”. چنین توضیحی البته توجیه سرمایه داری دولتی بلشویکی نیست.
.
ضد اقتدار
بوجود آوردن دولتهای دموکراتیک و سوسیال دموکراتیک شبیه مثلا سوئد، یک خواب و خیال است. سرمایه داران صاحب انحصارات و دولتهای امپریالیستی جهان از صاحبان اقتدار در ایران انتظار دارند (بقول خودشان به هر وسیله ای) تا مزد کار را پائین نگه دارند.
برای اینکه دولت تصوری ایران بتواند دولت رفاه باشد باید به رتبه انحصاری و امپریالیستی صنعتی در جهان ارتقا پیدا کرده باشد. چنین چیزی برای ایران دیگر ممکن نیست، بازار محدود است. حتی چین هم نمیتواند به چنین درجه ای برسد و کاملا وابسته به بازارهای اروپا و آمریکاست. اگر چنین انتظاری از صاحبین اقتدار در ایران نداشتند، نه کودتا میکردند و نه خمینی را می آوردند.
باید کثافات روابط سرمایه داری را توضیح داد نه اینکه این اشغال را به زیر فرش جارو کرد. بعلت تغییر سیاستگذاری های سرمایه داران صاحب جهان از سیاستهای رفاهی به سیاستهای نئولیبرالی، تنها راه رهائی بردگان مردی (کارگران) تعرض مستقیم کمونیستی به این سیستم در ایران و جهان است.
با از بین رفتن سرمایه داری دولتی روسیه، دیگر برای سرمایه داران جهانی دلیلی برای دولت رفاه وجود ندارد. آنها هم جهل و هم فقر و هم جنگ تحمیل میکنند و خواهند کرد. ما به شرایط ماقبل قدرت گیری بلشویگها بر گشته ایم با این تفاوت که محیط زیست نیز به علت رشد جمعیت (اینهم برای پائین آوردن مزد کار) و افزایش نجومی کارخانجات، در خطر جدی قرار گرفته.
جنگ اوکراین پایان سروری اروپا و امریکاست، باید به سوسیال دموکراسی بگوئید خداحافظ. سوسیال دموکراسی اسکاندیناوی از اول هم امپریالیستی و انحصاری بود، یا بهتر بگوئیم فقط با آن و با شراکت با آن ممکن بود.
اقتصاد سوئد را مطالعه کنید و ببینید پولها از کجا می آید، متوجه خواهید شد.
ضد-اقتدار
آقای اصفهانی باسلام.
من هم فکر میکنم برای رهایی از دور تسلسل از یک استبداد به استبدادی دیگه ما به یک اتحاد یا ائتلاف بر اساس حداقلهای دوران نیاز داریم تا گرفتار «هَمهَباهم» نشیم. همه با هم در عمل و عرصهاجتماع بدون رودربایستی یعنی اتحاد/ائتلاف با جریانات سرمایهداری کنونی ایران که کعبهآمالشون سرمایهداری وحشی آمریکاییه بطوریکه حتی سوسیالدمکراسیهای اروپایی رو هم تحمل نمیکنن. سر خودمون که نمیخواهیم شیره بمالیم، همه با هم با این جریانات بدون تعیین حداقلهای لازم تبدیل به «هَمهَباهم» بسود سرمایهداری نوع آمریکایی میشه!
بنظر من حداقلهای لازم منطقاً با استفاده از زیربنای موجود و عدم اجازه رجعت به گذشته تعیین میشن. واسه همین با جریانات تاریخاً توتالیتر نمیشه و نباید همکاری کرد. یا اینکه رژیم جنایتکار و پلشت حاکم با همه جنایتهایی که کرده، نوعی حداقلی از تأمیناجتماعی بوجود آورده که به زنان سرپرست خانواده کمک مالی و بهداشتی میده، به ۳۰ میلیون نفر آب و برق و گاز رایگان میده، به کشاورزان مقداری بیمه و معافیت مالیاتی میده و برخی امکانات دیگه. تازگی هم با حذف یارانهارزی و سوبسیدهمگانی اعلام کرده به ۶۰-۷۰ درصد جمعیت کشور کوپن نان و روغن و بنزین و دیگر نیازهای اولیه میده. بعبارت دیگه برنامه حداقلی ائتلاف/جبهه/اتحاد مورد نظر ما باید حتی با ترکیب خودش تضمین کنه که در صورت پیروزی این حداقلهای موجود رو نه تنها ملغی نمیکنه بلکه باید فراتر هم بره!
طبیعتاً پس از پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم، نیروی اکثریت قانون اساسی مورد نظر خودش رو با استناد به بازار، سوسیالیزم، اسلام و یا هر عقیده و آرمان دیگهای مینویسه و گریزی از این نیست. پس از همین آغاز مجبوریم به زبان مناسب حداقلهای مورد توافق خودمون رو تعیین کرده و به اونها ملتزم بشیم. مثلاً:
– در عرصه اقتصادی-اجتماعی، سیستم آینده نمیتونه از یک برنامه سوسیالدمکراتیک/دولت رفاه سرمایهداری (بهداشت، مسکن، تحصیل و…)، کمتر باشه.
– در عرصه آزادیهای سیاسی، باید ملتزم به جدایی عقیده از دولت (هر عقیدهای عرفی یا دینی) باشه.
– در عرصه جهانی، باید مستقل بمونه و وارد هیچ پیمان نظامی جهانی نشه.
و یکسری حداقلهای دیگه که در برنامههای حداقل قبلتر لحاظ شده.
شاید خودتون باید عملی کردن اتحاد/جبهه/ائتلافی با همچین التزامها و الزاماتی رو شروع کنید.
مقاله خوب و بد دارد،
خوبی مقاله افشای ریاکاری های چریکی است.
در ارتباط با بدی ها، اینها را میتوان نوشت:
۱ – قشر بیکار در ایران ارتش بیکاری نام دارد و باعث پائین نگه داشتن مزد کار و جذابیت برای سرمایه گذارهای خارجی می شود. وظیفه دیکتاتورهای کشورهای در حال توسعه پائین نگه داشتن مزد است. این یک پدیده طبقاتی است نه غیر طبقاتی. مارکس در کتاب کاپیتال به نقش این قشر از طبقه کارگر پرداخته است. امروز، همان اصول در اشکال وسیعتر و زیرکانه تر کماکان در کارند.
۲ – رفاه نسبی کارگران کمپ غربی و شرقی سرمایه داری جهانی، معروف به قشر اریسطوکرات، در زمان انگلس تشخیص و توضیح داده شد. انقلابیون کمونیست-آنارشیست و یا مارکسیست در پی جذب این قشر نیستند. در مورد این مطالب بحثهای زیادی وجود دارد. میتوانید با مطالعه توسعه نظریات مارکسیستها در ارتباط با انحصار و امپریالیسم، با این مباحث آشنا شوید. این بحث در زمان لنین به یک بحث جدی تبدیل شد. وقتی سوسیال دموکراتها به جنگ رای دادند، لنین و روزا لوگزامبورگ در طرف ضد جنگ قرار گرفتند و توجه به فساد سوسیال دموکراسی بعلت نفوذ قشر اریسطوکرات زیاد تر و زیادتر شد تا به نظریه پردازی ها درباره امپریالیسم رسید. بعلاوه، این قشر در ایران و در زمان شاه و حتی ماقبل سرمایه داری هم وجود داشت. در دوران ماقبل سرمایه داری، طبقه کارگر وجود نداشت اما اهالی زیر دست شاهان و قیصر ها و قشر کم ثروت تر در امپریالیسم حاکمانشان منافع داشتند و بردگان ورعیتها را تحقیر میکردند. مثلا ارسطو تمایلات نژادپرستی داشت و میگفت برده ها از جنس پست هستند. به ایرانی ه هم به چشم حقارت می نگریست.
۳ – سرمایه داری کماکان وجود دارد و سود کماکان از طریق تولید ارزش اضافی حاصل می شود. در حقیقت وقتی سرمایه داری به این سالمی و وسعت و جهانی وجود دارد، امکان ندارد آنرا بتوان بدون وجود طبقه کارگر فهمید.
۴ – چیزی بنام مردم وجود ندارد. قشرهای صاحب قدرتی که به بیرون پرت شده اند، مردم نیستند. بخشی از طبقه سرمایه دار هستند. اکثر مردم در ایران کارگران هستند. متمایز کردن کارگر از مردم در پیروزی انقلاب نقش مهمی ایفا میکند. شورش ۵۷ و سرنگونی شاه بعلت عدم تمایز مردم از کارگر، ارتجاع را مجددا حاکم کرد. کارگرانی که خود را با اربابشان یکی دیدند، سیستم را پابرجا گذاشتند.
۵ – همین جنگ اوکراین آخرین مثال تضاد بین ارتجاعیون است. شما بجای بکار بردن کلمه مردم، باید بتوانید انقلاب را از ضد انقلاب جدا کنید. سرنگونی طلب و غیر سرنگونی طلب تفاوت را نشان نمیدهد. دموکراسی علیه استبدا هم تفاوت را نشان نمیدهد چون امپریالیستهای غربی علیه شرقی دارند دائم قضیه را دموکراسی علیه دیکتاتوری نشان میدهند در حالیکه خودشان هوادار فاشیستهای دنیا هستند و خودشان در صورت ناامنی در حکومت کردن همیشه برخورد فاشیستی کرده اند.
۶ -تفاوت انقلاب و ضد انقلاب در مفهوم سلطه نهفته است. دو شکل مهم سلطه در ایران فعلی اینهاست: بردگی مزدی (سرمایه داری)، مردسالاری. معلوم نیست که جنبش زنان در ایران کاملا ضد مردسالاری است. جنبش زنان در ایران میتواند بیشتر ارتقا پیدا کند. جنبش ضد مردسالاری وقتی ولقعا ضد مردسالاری می شود که ضد خانواده باشد. نه تنها در ایران، فعلا در هیچ جای دنیا، جنبش ضد مردسالاری کاملا موفق نبوده است.
جنبش کارگری در ایران هنوز در توهم ارباب بهتر زیست میکند. جنبش در ایران هنوز علیه سلطه نیست، علیه وضع موجود است. معلوم نیست رژیم از این بحران بیرون بیاید اما اگر امپریالیستها به آن کم کنند، میتواند وضعیت اقتصادی کارگران را بهبود بخشد و شورشها و اعتراضات و اعتصابات را کم کند. بنظر می اید که حتی امپریالیستهای غربی دوست دارند به رژیم ایران کمک کنند بشرطی که رژیم فاشیسمش را محدود به ایران کند. با بهبود اوضاع اقتصادی، وقتی این مخالفتها فروکش کرد، خواهیم دید که کماکان چیزی تغییر نکرده و کماکان مسئله سلطه مسئله اصلی است. در کشورهای غربی که کارگران رفاه نسبی دارند، مسئله سلطه اصلا حل نشده و هنوز بردگی مزدی و سایر اشکال تسلط بر زندگی کارگران وجود دارد.
۷ – اگر ده ها میلیون کارگر ایرانی بدون دیدگاه ضد سلطه (ضد بردگی مزدی و ضد مردسالاری، ضد امپریالیسم) شورش کنند، هیچ انقلابی قابل تصور نیست و صرفا شورشهائی برای تغییر حاکم و ارباب خواهد بود.
۸ – خنثی کردن ایدئولوژی هائی که مهندسی فکری میکنند، راه انقلاب را هموار میکند، از جمله ایدئولوژی مارکسیسم (نه نظرات مارکس)، خنثی کردن خرافه مذهب، دموکراسی خواهی بورژوائی، ایرانیگرائی، قومگرائی و غیره.
ببخشید وقت تصحیح برایم نماند، برده هستم!
۹ – ایدئولوژی مارکسیسم بعلت دیدگاه دولت سازی و حزب سازی و ایجاد سلسله مراتب در روابط میان کارگران، ارتجاعی است. فقط مارکسیستهای معروف به مارکسیستهای شورائی توانسته اند از زیر بار ارتجاع سنتی مارکسیسم خود را رها کنند.
۱۰ – مبارزه با مارکسیسم اط ریق تمایل به بورژوازی، کمکی به بورژوا ها نمیکند، چون مارکسیستها در نقد سرمایه داری درست میگویند و سرمایه داران همیشه بازنده خواهند بود.
۱۱ – نقد مارکسیسم نقد دیدگاههای درست مارکس نیست، نقد دولت گرائی و حزب سازی آن است. مارکسیسم را باید برداشت و جای آن کمونیسم و آنارشیسم گذاشت.
پس ملاحظه می فرمائید که کار شما ساده نیست و تاریخا به این مسائل پرداخته شده است!
مارکسیسم دگم ولی کمونیسم علم است.
ضد-اقتدار