بیمرگی امیّد(تقدیم به نویدهای زمان)
ی. صفایی
بیمرگی امیّد(تقدیم به نویدهای زمان)
خورشید خیز برداشت و ناله کنان بلند شد. نیمی از جهان چهره خونینش را که طلوع میکرد شاهد بودند ولی هیچکس جزاو ندید که سحر نیز شاهد آن است که طناب داریرا آماده میکنند! امروز چه کسی را خواهند آورد؟ …
زمان اشک میریخت،سحر در طلوع خورشید به طناب خیره شد،زندگی مبهوت نگاه میکرد وآسمان نیز نظاره گر…فرزندی دیگر از تبار آزادی را بیرحمانه به پایدار آوردند….
ابرها با غرشی مهیب بهم خوردند و خورشید طلوع خونینش را به اجبار طلایی کرد و با بی حوصلگی قد کشید.
نوید نمیدانست چقدر طول کشیدولی وقتی درب آهنی با سرو صدا بازشد وهئیت مرگ را دید،چشمانش دریایی بود از حکایتهای ناگفته همراه بادردی که در سکوت فریادمیکشید .
هیکل تنومند فرزند ایران زیرآیه های پوچ خدا رقص مرگ را تکرار کرد و سکوت توبهت و حیرت را در چشمان مادرش ماندگار! خیابانهای ایران انتظار مادرنوید را برآورده نکردند!
باتوهستم!
روی سخنم با تو و امثال توست! چشمتان کور بود یا گوشتان کر یا زبانتان لال! چه بر سرتان آمده که بر سفره نظام همچون کاسه لیسان دوره گرد مینشینید و با جنایتکاران هم کاسه می شوید و شب هم در خانه برای راحتی وجدان نداشته تان برای خلق بدبخت رمان می نویسید ویا فیلم هایآنچنانی بیرون میدهیدو دست آخر هم مورد تشویق همانهایی قرار میگیرید که مثل خودتان هستند؟!
تاریخ شرمسار زندگیست وتو هرگز نفهمیدی و نخواهی فهمید .
رقص مرگ، تکرارروزمرگی این مردم است .براستی چرا؟؟؟؟؟
کجاستشاعرجانباخته وطنم که فریاد برآورد: «بر کشورم چه رفته است…..»
در واپسین نگاه سحر
پروازش آخرین خاطره شد
هنگام که
خاک
دل خونینش را
پنهان کرد
و خدا
مثل همیشه
پایه های عدالتش
در خمیازه سرد سپیده دمان
فرو ریخت
و اشک تاریخ
از گونه های روز جاری شد………
خدا را به دار بکشید
گناهکار اصلی اوست…..
ی. صفایی
۱۹ سپتامبر ۲۰۲۰
Comments
بیمرگی امیّد(تقدیم به نویدهای زمان)<br>ی. صفایی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>