بحران مارکسیسم سنتی، له و علیه فراخوان عمومی سرنگونی آری … [۱]
مهران زنگنه
خلاصه: در زیر نشان داده خواهد شد بین نویسندگان فراخوان فوقالذکر بحث کسی دست بالا را داشته است که مشکلش با تحریمها و جنگ این است که تحریم به هدف نمیرسد. این ادعای منتقدین که فراخوان «خطر امپریالیسم را عمده میکند»، را از متن یکی از مدافعین آن که صریحتر است میتوان نتیجه گرفت. با توجه به اینکه «عمده» در ادبیات این جریانات به معنای آن است که میباید از مبارزه با سایر دشمنان «انقلاب» صرفنظر کرد، عدم مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی و حتی اتحاد با آن از این موضع نتیجه میشود. اگر ادعای برخی از مدافعین فراخوان صحت داشته باشد که هدف نویسندگان اتحاد با یکی (رژیم و یا جناحی از رژیم) نیست، میتوان گفت فراخوان در عین حال مبین ورشکستگی و بحران در سطح منطق و ابزار تحلیل وضعیت و دستگاه مفهومی نویسندگان است. – دستگاهی که حتی بواسطهی آن نمیتوان نظر خود را بیان کرد. این وجه یعنی بحران مفهومی امری است که سالهاست گریبان مارکسیسم عامیانهی سنتی را گرفته است. از آنجا که منقدین نیز اغلب از همان دستگاه مفهومی استفاده میکنند که نویسندگان، گفتهی یکی از منتقدان، یعنی فراخوان «متنی [است] که بوی کھنگی میدھد.»[۲]، را میتوان به کل بحث تعمیم داد و گفت کل بحث بوی کهنگی میدهد.
***
صورت مسئله: ترامپ ایران را تحریم کرده است. عدهای توازی بین سیاستهای بوش در مورد عراق و سیاستهای ترامپ برقرار کردهاند و پرسیدهاند، آیا «دولت امریکا می خواھد یک بار دیگر ھمان طرح ھولناک [بوش را] ، و این بار در ابعادی بزرگ تر» در مورد ایران اجرا بکند و به این نتیجه رسیدهاند، با استدلالی بسیار ضعیف و از هم گسیخته که تا مرز سادهلوحی میرود، فراخوان بدهند و بنویسند: «اقدامات دولت ترامپ را پیش از ھرچیز دیگر، ضربه ای آشکار و مختل کننده بر مبارزات در حال گسترش و ژرفش مردم ایران علیه رژیم جھنمی جمھوری اسلامی میدانیم و از ھمه نیروھا و جریان ھای مدافع آزادی و برابری و به ویژه ھواداران سوسیالیسم، تقاضا داریم با تمام قوا ھدف ھای شوم دولت ترامپ را افشاء کنند و با جریان ھایی مانند فرقه رجوی و چلبی ھای وطنی رنگارنگ به مقابله برخیزند.»[۳] ضمن اینکه بر سر فراخوان نیز «سرنگونی آری» را ذکر کردهاند. عدهای دیگر آن را رد کردهاند.
یکی از منقدین[۴]، با تمسک به فراتفسیر، یعنی با اشاره به گزارههای غائب در متن و به اعتبار عدم وجود آنان، فراخوان را رد کرده و آن را مبین «یک ائتلاف» منفی با رژیم در مقابل امپریالیسم تلقی کرده است، بدون اینکه البته خودش تا به آخر در مورد معنای «ائتلاف منفی» فکر کرده باشد.
موضع منقدین را میتوان چنین خلاصه کرد: از مجرای سرنگونی رژیم مبارزه با امپریالیسم صورت میگیرد. طبعا این گزاره، اگر امپریالیسم را به یکی از اشکال آن، یعنی امپرپالیسم در دوران کلونیالیسم، تقلیل ندهیم و آن را امری «خارجی» ندانیم (آنطور که در برخی از اشکال مارکسیسم سنتی رایج است و منقد مذکور نیز خودش به این دسته تعلق دارد)، گزارهی صحیحی است. در واقع: ۱) دوران کلونیالیسم به سر آمده است ۲) سلسله مراتبی (در وجوه مختلف: ایدئولوژیک، سیاسی، اقتصادی، نژادی و غیره) در سیستم بینالمللی وجود دارد. ۳) دولتها (با سیاستهای خود) وجود سلسله مراتب، و روابط قدرت در سطح ملی و بینالمللی را تضمین میکنند. ۴) اختلاف در سطح سیاست خارجی اختلاف بر سر جایگاه حلقات در سلسله مراتب است و یا به عبارت دیگر مبارزه بر سر شکل بلاواسطهی هژمونی در سطح بینالمللی است.۵) شرکتهای چند ملیتی (که خود سازمانده سلسله مراتب در وجه اقتصادیاند) در پرتو این سلسله مراتب در وهلههای دیگر نقل و انتقال ارزش اضافی را در سطح بینالمللی سازمان میدهند.
با عزیمت از این امور واقع آنگاه میتوان گفت امپریالیسم سیستم روابط قدرت نامتقارن و سلطه (در وهلههای مختلف حیات اجتماعی) در سطح بینالمللی است. اگر به دولت آمریکا صفت امپریالیست نسبت داده میشود، فقط به این اعتبار است که دول نه فقط مبین تکاثف (یا تراکم) روابط قدرت و تضمین سلطهی طبقاتی در سطح ملی هستند بلکه در عین تبلور تکاثف روابط قدرت و تضمین سلطهی طبقاتی به شکل معینی در سطح بینالمللی نیز هستند. در این راستا اگر سیاستی نئوکلونیال ارزیابی میشود، به این اعتبار است که در پرتو چنین سیاستی قرار است روابط قدرت-سلطه و سلسله مراتبی در سطح بینالمللی تولید و بازتولید شوند که شباهت تام از نظر هیرارشی به روابط قدرت (در وجوه مختلف، به خصوص سیاسی) در دوران کلونیالیسم دارند یا در دوران موج اول نئوکلونیالیسم برقرار بودهاند.[۵]
نمود این سلسله مراتب (که دول آن را تضمین میکنند) را در سلسله مراتب فضاهای دستمزدی، در سلسله مراتب فضاهای ارزی و در تقسیم کار بینالمللی میتوان دید.
بدین ترتیب میتوان گفت: اگر شرط بازتولید سلسله مراتب در این سیستم نیروی کار ارزان در پیرامونهای این سیستم باشد، که هست، کارگران ایران با خواست عمومی دستمزد واقعی بیشتر، حتی بدون آنکه بدانند، در صورت موفقیت عملا با تغییر در سلسله مراتب دستمزدها در سطح جهان آن را زیر سئوال میبرند[۶] و نه آنکه آنان را سرکوب میکند، حتی اگر بر علیه یکی از مراکز نیز بجنگد (که جمهوری اسلامی نیز اگر پیش بیاید چنین خواهد کرد همانطور که صدام کرد). اختلاف بین سرکوبگر کارگران با سرکوبگران دیگر (منجمله آنکه سیاستهای نئوکلونیال دارد) همانند مبارزه بین لایههای مختلف بورژوازی بر سر هژمونی و نحوهی آن در داخل یک حلقه است، با این تفاوت که این مبارزه در سطح بینالمللی صورت میپذیرد.
با این دریافت است که میتوان به منقدین حق داد، اگر منظورشان این باشد که از مجرای سرنگونی رژیم به عنوان ضامن سلسله مراتب (و نه شکل بلاواسطه آن) در سطح ملی است که میتوان سیستم (امپریالیسم) را زیر سئوال برد.
مشکل فراخوان اما این است که سیاستهای نئوکلونیال را به این اعتبار زیر سئوال میبرد که این سیاستها (یعنی تحریم در چارچوب فراخوان) به نتیجه نمیرسند و نه به اعتبار امور دیگر، منجمله انساندوستی، صلحطلبی، نئوکلونیال بودن آنان، یا حتی با برداشت خود نویسندگان از امپریالیسم، به علت امپریالیستی بودن آنان و غیره. نوشته شده است: «به تجربه می دانیم که تاکنون تحریم اقتصادی ھیچ کشوری به سرنگونی حکومت حاکم بر آن نیانجامیده ولی فلاکت و فساد و فروپاشی اقتصادی و اجتماعی عمیق و گسترده ای به بار آورده که قربانیان آن در غالب موارد ، کارگران و زحمتکشان، بی دفاع ترین ھا و محروم ترین ھا، یعنی اکثریت قاطع جمعیت آن کشور بوده اند.»[۷] خوب، اگر تحریمها به نتیجه میرسیدند آنگاه مشکلی با تحریمها و ضایعات، فلاکت و قربانیان ناشی از آنان نبود؟
یا این گفته: مردم «میتوانند مؤثرتر از عامل دیگری، جمھوری اسلامی را از ماجراجویی ھا و رویارویی ھای فرقه ای بازدارند»[۸] را به این معنا باید در نظر گرفت که مردم میتوانند سلسله مراتب را به شکل دلخواه آمریکا [عامل دیگر در بازگفت] بازتولید کنند، پس دخالت لازم نیست؟ در اینجا حتی نویسندگان با خودشان در تناقض قرار میگیرند، اگر گفتهی منتقدین را بپذیریم که آنها مبارزه ضد امپریالیستی را عمده میکنند، چرا که با توجه به گفتههای فوق مسئلهی آنان دخالت امپریالیستی فینفسه نیست بلکه عدم موثر بودن این دخالتها (در اینحا تحریم) است. چنین تناقضی فقط دلالت بر آن دارد که در نوشتن فراخوان حداقل دو دیدگاه شرکت داشتهاند.[۹]
آیا این مواضعِ بخشی از اصلاحطلبان و متحدین جناحی از رژیم در خارج نیست؟ چرا هست! به همین دلیل است که در میان امضاء کنندگان برخی از اعضای این بخش از اصلاحطلبان نیز دیده میشوند. این بخش از اصلاحطلبان به درستی میدانند که در صورت تحقق سیاست نئوکلونیال («تغییر رژیم» سخت و یا سوری شدن) انتخاب اول، دوم حتی سوم آمریکا نیستند و در طرح «برمر» آتی جائی ندارند و شانسشان بسیار کم است و به این اعتبار فقط مخالف «تغییر رژیم» سختند.
بقیهی فراخوان سخنوری است. یکی از منتقدین، هایده ترابی، از ذکر «بدیهیات» در فراخوان حرف زده است.[۱۰] میتوان با بخشهائی از بقیهی آن صرفنظر از نحوهی صورتبندیها و روابط علّی غلطی که در آن بخشها بر قرار شدهاند، موافق بود، مثل: سرنگونی «با خواست، اراده و اقدام خودِ مردم یک کشور» میباید صورت بگیرد و غیره.
اما منتقدین، تا آنجا که من دیدهام به فراتفسیر روی آوردهاند، و به نقد فوق که بر اساس خود متن میسر است نپرداختهاند. چرا؟ احتمالا و در بهترین حالت به واسطهی دریافت نظریشان یعنی بر اساس اینکه امپریالیسم خارج از روابط و مناسبات سرمایهداری است و باید آن را امری خارجی همچون دوران کلونیالیسم تلقی نمود. شهاب برهان ادعا میکند جای عبارت زیر در فراخوان خالی است: «باید [به مردم گفت] حق حاکمیت تان را از دشمن داخلی، از حاکمان کنونی پس بگیرید تا بتوانید از آن در برابر دست اندازی خارجی [امپریالیسم] دفاع کنید.»[۱۱] بوی کهنگی در این عبارت همچند بوی کهنگی در فراخوان است. اما چرا چند منتقدی که من دیدهام تحریمها را صریحا محکوم نکردهاند؟ آیا میتوان نتیجه گرفت که آنان موافق تحریمها هستند؟ برای این سئوال جوابی ندارم. آیا آنان نیز عمده و غیر عمده نمیکنند و به این اعتبار همان منطق را ندارند که نویسندگان فراخوان؟
همانطور که منتقدین میگویند، باید پرسید: چرا در فراخوان گزارههای صریحی که دلالت بر عدم خواست همپیمانی با رژیم بر علیه امپریالیسم میکنند، وجود ندارند؟ این سئوالی است روا به اعتبار ربط ارگانیک آن به موضوع، اگر بپذیریم که در فراخوان خطوط استراتژی نویسندگان عرضه شده است.
بدین سئوال روبن مارکاریان جواب داده است: «ھمه ھنر مبارزه توده ای در آن است که اکثریت مردم دشمن عمده را به درستی شناخته، بدون ھیچ ابھامی آماج اصلی مبارزه را تعیین کرده و ھمه قوای طبقاتی و توده ای خود را بر آن حلقه از زنجیر، که راه پیشرفت آن ھا را به سوی رھائی اجتماعی می گشاید، متمرکز سازند.»[۱۲] از این گفته میتوان نتیجه گرفت که منقدین اگر چه با تمسک به فراتفسیر ولی حق داشتهاند آنگاه که میگویند فراخوان در این دوره دشمن عمده را امپریالیسم و نمایندگان آن میداند. باید توجه کرد که در ادبیات این نوع مارکسیسم معمولا با عمده کردن یکی، باید وحدت (ائتلاف) با دشمنان آن (در اینجا رژیم در مقابل امپریالیسم) را نیز میسر فرض کرد. خوب، اگر قرار است هنر به خرج بدهیم و در به خرج دادن هنر پیگیر هم باشیم یعنی «ھمه قوای طبقاتی و توده ای خود را بر آن حلقه از زنجیر متمرکز کنیم» که عمده است، چطور است برای مثال از کارگران بخواهیم که اعتصاب نکنند، از زنان بخواهیم مبارزه برای برابری نکنند، از کردها بخواهیم فعلا خواستهای خود را کنار بنهد و … همه هم و غم خود را صرف آن حلقهی اصلی: امپریالیسم و رجوی (به عنوان نمایندهی آن) بکنند؟
باید بر فرض اینکه «انشاءالله گربه است» که به نظر میرسد «گربه نیست» گفت:
دیده میشود که ابزار مفهومی تحلیل وضعیت و تدوین استراتژی در صورتیکه واقعا خواهان سرنگونی باشیم منطقا ما را به بن بستی این چنینی میکشاند. علیرغم همدلی من با منتقدین باید بگویم که آنان نیز از ابزار مفهومی بهتری برخوردار نیستند یا آنان نیز از همین ابزار استفاده میکنند.
باز بر فرض اینکه «انشاءالله گربه است» باید گفت:
مشکل در این است که این ابزار مفهومی از نظریاتی اخذ شدهاند که برای جنگها شاید مناسب باشند. چنین ابزارهائی برای تحلیل وضعیت و اتخاذ تاکتیک در یک وضعیت جنگی که نسبت به وضعیت اجتماعی و بینالمللی کنونی بسیار سادهتر است تولید شدهاند و نمیتوان یک به یک از آنان در تحلیل وضعیت ایران و اتخاذ تاکتیک و تدوین استراتژی در شرایط پیچیدهتری استفاده نمود.[۱۳]
از یک سو تحلیل چشماندازهای ممکن و تشخیص محتملترین آن که محصول مبارزات اجتماعیاند، و از سوی دیگر تحلیل میدانهای مبارزهی اجتماعی و تناسب قوای نیروهای درگیر در هر یک از آنان به طور مشخص و به این اعتبار نحوهی انکشاف مبارزه در هر میدان و تعیین نسبت بین میدانها (استقلال نسبی، تعیینکنندگی در تحلیل نهائی، سلطه و تابعیت بلاواسطه یکی از دیگری و تغییر مکان آنان در بر بستر زمان و غیره، یا به عبارت دیگر توپولوژی و نحوهی تغییر توپولوژی آنان)، نمیتوان اصولا حرف از تاکتیک و استراتژی زد.
نمیتوان بر اساس عمده و غیره عمده مبارزهی انسانها را در این یا آن میدان زیر سئوال برد. انسانها بر حسب هستی اجتماعی (و جنس)[۱۴] خود ابتدا به ساکن پا به این یا آن میدان میگذارند و مبارزهای که میکنند از مجرای روابط بین میدانها به سایر میدانها و در انتها به میدان نهایی مبارزهی بین بالائیها و پائینی انتقال مییابد. در واقع یک چشمانداز (و ایضا انقلاب) محصول مبارزه در میدانها مختلف من حیثالمجموع است. هر نیروئی بر حسب جایش در روابط قدرت میتواند از مجرای مبارزه بر چشمانداز و چگونگی آن موثر باشد.
اگر نیروئی برتری استراتژیک (مثل آمریکا در وضعیت فعلی) نداشته باشد نمیتواند در چشماندازها نقش تعیین کننده داشته باشد. نیروهای آزادی-عدالتخواه در روابط قدرت در سطح ملی و بینالمللی نمیتوانند، به اعتبار نمایندگی بالقوهی این یا آن گروه یا طبقهی اجتماعی و مکان ساختی آن گروه یا طبقه، حرفی از تعیین چشمانداز بزنند. چشماندازهای ممکن فعلی عبارتند از: «تغییر رژیم» سخت یا نرم به سبک آمریکا، سوری شدن باز به سبک آمریکا، انقلاب به معنای شکلگیری یک حکومت دیگر (که الزاما آزادی-عدالتخواه نیست).
این چشماندازها انتخاب این فرد یا آن فرد نیستند و کسی نمیتواند این یا آن را به میل خویش انتخاب بکند یا همچون برخی از مفسرین به اعتبار اینکه موجب ترس میشود، کنار نهاد.
مسئله چگونگی اتخاذ سیاستی است که باید بر اساس هر یک و درجهی احتمال آن تعریف شود. باید اگر چشماندازی با خواستهای ما سازگار نیست، با توجه به میادین مبارزهی اجتماعی و نقش خود در آنان ۱) برنامهی سیاسی برای ممانعت از آن داشته باشیم، ۲) خود را برای آن وضعیت در صورت شکست تلاشهایمان آماده بکنیم.
اگر چشمانداز محتمل جنگ است، آنطور که فراخوان به طور ضمنی ادعا میکند، باید خواهان صلح بدون قید و شرط بود و ممانعت از آن با روی آوردن به مردم سراسر جهان و دعوت به صلح میسر است یا حداقل تحقق آن را مشکل میسازد. فراخوان اما مشکل با نتایج جنگ دارد و نه با جنگ به عنوان جنگی ناروا بین دو نیروی بورژواامپریالیستی و به این اعتبار به جنبش صلح رو نمیآورد. در این راستا خواست سرنگونی (که یکی چشماندازهای ممکن نیز هست) اتفاقا به معنای جلوگیری از جنگ نیز هست، چرا که یک طرف جنگ، یعنی رژیم بورژواامپریالیستی جمهوری اسلامی در صورت تحقق این خواست حذف میشود.
اگر امکان سوریهای شدن را میبینیم نمی توان به اعتبار اینکه مطرح کردن آن موجب ترس میشود، آن را مطرح ننمود و برنامهی سیاسی ما سکوت در مقابل آن و لاپوشانی (یا گفتن دروغ به مردم باشد). کسی که فکر میکند ترس انسانها را برای همیشه از مبارزه بازمیدارد احتمالا الفبای مبارزه را نمیداند. تودهها بر اساس شرایط عینی زندگیشان برای مبارزه به خیابان میآیند و نه بر اساس نظرورزی یا تحلیل این یا آن گروه از چشماندازها. آیا شکنجه، زندان که بسیاری از ما آن را تجربه کردهایم و از پیش میدانستیم که مبارزه میتواند در سطح فردی چنین نتیجهای داشته باشد، ما را از مبارزه بازداشت؟ آیا کسانی که به خیابان میآیند نمیدانند که ممکن است دستگیر، شکنجه و اعدام بشوند و اینها ترس ندارد؟ و اگر ترس دارد، که حتما دارد، چرا مبارزه میکنند و به خیابان میآیند؟ جواب روشن است: انسانها بر ترسشان غلبه میکنند و یا علیرغم ترس مبارزه میکنند. حالا چرا نباید مردم بدانند که یکی از سیاستهای نئوکلونیال آمریکا به شکل کنکرت سوریهای کردن است سیاستی که عامل اجرائی نیز دارد: سلطنتطلبان، مجاهدین، حزب دمکرات کردستان، جیشالعدل سلفی در بلوچستان و چند جریان کوچک و بزرگ دیگر. آیا مردم نباید بدانند این گروهها چه برنامهای برای آنان دارند تا تن به مبارزهای که این گروهها پیشنهاد میکنند ندهند؟ اگر سوری شدن یکی از چشماندازهای ممکن است، تازه از آنجا که ترس از این چشمانداز بدل به مانع در مقابل یک شکل مبارزه یعنی مبارزهی مسلحانهی شهری میشود، مثبت هم خواهد بود، و راه را برای مبارزهی واقعا طبقاتی مثل اعتصاب عمومی که یکی از راههای ممکن سرنگونی رژیم یا رساندن رژیم به مرزهای سرنگونی است را از یک سو هموار میکند و از سوی دیگر جلوی مبارزهی مسلحانه پوپولیستی (کاری که بویژه مجاهدین میکند و اشرف دهقان نیز پیشنهاد میدهد) را میبندد.
اگر امکان تغییر رژیم نرم موجود است (که امکان آن را نباید از نظر دور داشت و در صورت شروع مذاکره حداقل به طور موقت تا مرزهای حتمیت میرود) باید آمادهی دست و پنجه نرم کردن با نئولیبرالیسم به شکل ایرانیاش و همهی اصلاحطلبان خارج یعنی همانهائی که برخیشان فراخوان را امضاء کردهاند شد.
اگر انقلاب، آنطور که برخی بدون اینکه ذکر کنند کدام نوع انقلاب، حتی اعتلای آن را میبینند، چشمانداز محتمل است باید چگونگی امکان انتقال قدرت به مردم بررسی شود.
مشکل نیروهای آزادی-عدالتخواه اما چیز دیگری است. بدون تدوین سیاست عملیای در جهت اقدام برای حل بحران درونی در درون جنبش آزادی-عدالتخواه که به یکی از وجوه آن، یعنی بن بست مفهومی، اشاره شد و فقط مختص به یک جریان نیست، به خصوص در شرایط حاد فعلی، باید گفت موضعگیری و جمعآوری امضاء (حتی اگر متن و مواضع آن مشکلی هم نداشته باشند) فقط رفع تکلیف است. در صورت عدم تدوین چنین سیاستی به عنوان پیششرط اقدام عملی موثر برای ارتباط با تودههای مردم و سازماندهی (سازمانیابی) آنان، اگر پایان رژیم اسلامی از طریق مبارزات مردمی رسیده باشد، که باید تاکید کرد هنوز این امر قطعی نیست، ایران همانطور که در روند مبارزات پیش از بهمن ۵۷ (با ادعاهای ضد امپریالیستی) دو دستی تقدیم ضد انقلاب، شد، دوباره دو دستی تقدیم ضد انقلاب خواهد شد، با این تفاوت که این ضد انقلاب، عمامه بر سر نخواهد داشت، مکلا خواهد بود، به احتمال قریب به یقین کلاه عمو سام بر سر خواهد داشت، کراوات هم میزند، «لامپ الله را که سبز» است، را روشن نگاه خواهد داشت، و در میدان تیرباران «سهم ما را میدهد»، امثال میلانی هم (که پیشتر عمده و غیر عمده میکرد) برای آنان کف خواهند زد و خواهند گفت مدرنند. در صحت گفته کسی هم شک نخواهد کرد. نباید هم شک کرد همانطور که در مدرنیت پینوشه نیز شکی نیست. امیدوارم فقط یکی از ما باقی مانده باشد و بگوید: در عین مدرن بودن بربرند.
[۱] https://rahekargar1358.wordpress.com/2018/06/22/mary-10164/
[۲] هایده ترابی، فراخوان عمومی و مسئله ی گربه
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=87264
[۳] فراخوان همانجا.
[۴] شهاب برهان، صدای سوم در برابر ضد امپریالیسم ناسیونالیستی چپ نقدی بر ” فراخوان عمومی” ٢٢٠ سوسیالیست و چپ
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=87265
[۵] موج اول نئوکلونیالیسم عمدتا یعد جنگ از دوم تا فروپاشی بلوک شرق و موج دوم از فروپاشی بلوک شرق به بعد را در برمیگیرد. به ایران به عنوان مثال باید به عنوان استثناء نگریست که در دوران کلونیالیسم رژیم نئوکلونیال کودنای پهلوی بر آن حاکم بوده است.
[۶] طبعا در اینجا زیر سئوال بردن به معنای نابودی نیست.
[۷] فراخوان، همانجا
[۸] فراخوان، همانجا
[۹] در عین حال سایر ویژگیهای متن: از هم گسیختگی، روابط علّی غلط بین گزارهها و غیره باز دلالت بر این فرض دارند که در این فراخوان دو دیدگاه موجود است. اینکه سرنگونی بر سر چنین متنی آمده است نیز باز دلالت بر همین امر دارد. البته نمیتوان این امر را قطعی دانست، چرا که انسان متناقض در جهان به وفور بافت میشود و تناقضها میتوانند جائی نمود پیدا بکنند. منتها با توجه به تجربیات جنبشهای سیاسی ایران علت این تناقضها به احتمال بیشتر در کنار هم نشستن دو دیدگاه است تا تناقضات فردی. کدام دو دیدگاه؟ عدم ذکر نام کسانی که فراخوان را نوشتهاند علاوه بر اینکه جلوی تفسیر بینامتنی را میگیرد، بلکه مانع بوجود آمدن شفافیت در روابط سیاسی و یا لاپوشانی آنان میگردد. خواست شفافیت احتمالا بر بستر فرهنگ حاکم که در آن شفافیت جائی ندارد خواستی بزرگ است.
[۱۰] هایده ترابی، فراخوان عمومی و مسئله ی گربه
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=87264
[۱۱] شهاب برهان، همانجا، تاکیدات از منند.
[۱۲] روبن مارکاریان یک راه وجود دارد: راه اول، راه حاکمیت مردم بوسیلھ مردم!
[۱۳] طبعا به کار بردن این مفاهیم در حد توصیفی همانطور که گرامشی از مفاهیم جنگ سنگری و جنبشی استفاده میکند، مفید هم هست.
[۱۴] من جائی ندیدهام، حداقل به خاطر ندارم که به طور صریح قید شده باشد هستی اجتماعی شامل جنس نیز هست، اگر چه منطقا میباید باشد. از این رو در اینجا جنس را به طور صریح ذکر کردهام.
مربوط به بحث،
لنین:
—
“بنابراین در حال حاضر حزب ما در مجموع خود، قبول کرده است که کار در سندیکاها میبایست نه با روح بیطرفی، بلکه در جهت ایجاد پیوندهای هر چه محکمتر بین سندیکاها و حزب سوسیال-دموکرات، انجام گیرد. حزب همچنین پذیرفته است که پیوند سندیکاها [با حزب] میباید منحصراً به وسیله کار سوسیال-دموکراتیک در داخل سندیکاها صورت پذیرد، سوسیال-دموکراتها باید هستههای مستحکم حزبی در سندیکاها ایجاد کنند، و در شرایطی که سندیکاهای قانونی نمیتوانند وجود داشته باشند، سندیکاهای غیرقانونی باید تشکیل شوند.”
—
جدائی ایندو هم یک واقعیت کنکرت است. نمیتوان گفت سندیکا همان حزب است! بلشویکها نمیخواستند سندیکای کارگری باشند، میخواستند حزب متفکران مارکسیست باشند و کارگران را کنترل کنند. آنها از کارگران استقلال میخواستند و بلشویکها و سوسیال دموکراتهای قدیم و جدید هم همینطور هستند. آنها از تعقل آتوریته گرائی طبقه حاکم دور نشده اند و نخواهند شد تا اینکه تشکلات کمونیستی ضد بردگی مزدی در محیطهای شغلی شکل گرفته و تقویت شود. فعلا کمونیسم عمدتا در باغ تئوری پردازی های کتاب خوانهای پشت میز نشین بسر می برد. کمونیسم و عقاید مارکس از طریق مارکسیسم به چیزی مجازی تبدیل شده است.
—
***
جناب مهران،
نوشته اید:
—
“شما هر کاری که بکنید، در سطح معینی از انکشاف سازهای که شکل میدهید حزب خواهد بود، اسمش را هر چه دلتان خواست بگذارید. ”
—
اصلا چنین نیست. حزب برای گرفتن قدرت سیاسی و تشکیل دولت است. یک تشکیلات میتواند اصلا برای سیاست و قدرت سیاسی درست نشود. شما نمیتوانید تشکلات کارگری را حزب بدانید. تشکلات انقلابی کارگری ضد نظام بردگی مزدی خود را حزب نمیدانند و دلیلی که می آورند این است که نمیخواهند در دولت شرکت کنند و یا دولت بسازند. بعقیده من کار درستی میکنند چون ما نمیخواهیم کار مدیریت تولید را به سرمایه دارها و یا بوروکراتهای مارکسیست سیاست پیشه و در انتها به یک تشکلی بدهیم که خارج از محل کار شکل میگیرد و فعالیت میکند. ما نمیخواهیم هیج قدرت مرکزی ی بر تشکلات کارگری در محلهای شغلی حکومت کند. اصلا شغل سیاست مثل شغل جاسوسان و حرافان روحانی و غیره، علیه منافع طبقه کارگر است. سیاستمداران باید بروند در محلهای شغلی، مثل مدارس ، کار کنند و در محیط شغلی خود متشکل شوند نه اینکه بیایند برای ما کارگران تعیین کنند که ما چطور باید کار و زندگی کنیم و یا به کی رای بدهیم و دموکراسی بازی در بیاوریم.
—
***
مبارزه در وهلههای مختلف حیات اجتماعی جریان دارد. حزب ارگانی است در وجه غالب سیاسی (تاکید بر وجه غالب). همانطور که ارتش ارگانی است در وجه غالب نظامی. منظور این بود اگر مبارزه در حوزهی سیاسی بکنید، در آنجا (بر حسب اجبار) یک سازهی در وجه غالب سیاسی تشکیل خواهید داد. این سازه اسمش حزب است چه شما بخواهید و چه نخواهید.
شما (و آدمهای مورد استناد شما) در اینجا دچار یک خطای فکری میشوید وقتی دولت و حزب را یکی میگیرید. حزب اگر چه دو.لت است به شکل جنینی ولی دولت نیست. تصور میکنم تفاوت یک جنین و آدم کامل روشن باشد. اینکه شما نمیخواهید در آتیه این یا آن کار بکنید معنیاش این است که برنامه و برنامهی عمل «حزب» شما مثلا با برنامه و برنامهی عمل یک حزب لنینی متفاوت است. اما حزب بودن آنچه شما سازمان دادهاید به هیچ رو زیر سئوال نمیرود. آنچه ذکر کردهاید وجه برنامهای است. شما مجبورید اگر در گفتار و کردار صادق باشید اشیاء را به نام خودشان بنامید: یعنی نگوئید که حزب نمیسازم و آنچه که حزب اسمش است به نام «تشکل انقلابی» عرضه بکنید. در این حالت مَثل شما مَثل بازاریابها بورژوازی است که یک و همان پودر رختشوئی را به نامهای مختلف و با بسته بندی متفاوت به فروش میرسانند.
جناب مهران،
نوشته اید:
—
“مشکل شما این است که قرائتهای ممکن از مارکس را به یکی از قرائتهای ممکن آن تقلیل میدهید، کاری که هر یک از این نحلهها (با اشاره به علمیت خود) نیز میکنند. خوب دقت کنید نمیخواهم شما را متهم به چیزی بکنم اما این کار را بورژوازی نیز میکند. مارکسیسم را به استالینیسم و سوسیالیسم را به سوسیالیسم مدل شوروی تقلیل میدهند و از این مجرا آنچه در شوروی اتفاق افتاده است را به مارکس نسبت میدهند. ”
—
من هیچ قرائتی از مارکس ندارم. من مارکس را در چهارچوب اصول منطق و علم رایج که تجربی ست میخوانم و می فهمم. مارکسیسم یعنی قبول تمام نظرات مارکس. من اصلا چنین چیز ضد علمی ی را نمی پذیرم و عقاید مارکس یکی بعد از دیگری بطور مشخص و در ارتباط با فاکتهای جامعه و روندهای تاریخی اجتماعت بررسی و درک و قبول و نقد میکنم.
—
اصلا مارکسیست نیستم. کمونیست هستم چون معتقدم مالکیت خصوصی بر وسایل تولید باید از بین برود و کسانیکه که کار یکنند در محلهای شعلی باید مدیریت امور را بعهده بگیرند و در روند اقتصاد کلان و امورات اجتماعی محلی و جهانی شرکت مستقیم کنند.
—
بورژواها مارکسیسم را به استالینیسم و غیره تقلیل نداده اند، خود مارکسیستها عقاید مارکس را تبدیل به جریانات مختلف کرده اند. اینها هم هیچ کدام تجریدی نبوده است. همگی کنکرت و در عمل و مربوط به حاکمیت و ریاست و حکومت کردن بر سرنوشت کارگران ناآگاه بوده است. اینکه یک عده توانسته اند عقاید مارکس را به انواع مکتب ها تبدیل کنند از کمبود عقاید مارکس هم هست.
***
جناب مهران،
– روابط سرمایه داری هم یک رابطه کنکرت است و هم یک رابطه که میتوان آنرا بصورت تجریدی توضیح داد.
– روابط سرمایه داری در اصل رابطه بین مالکین وسایل تولید (ارباب) و توده فاقد وسایل تولید بصورت برده مزدی ست.
– زندگی روزمره کارگران ایران و جهان، زندگی بصورت برده مزدی در محیط کار است و این رابطه ای است کنکرت.
– این رابطه کنکرت و برده وار، از طریق سلسله مراتب و از طریق قوانین دولتی و دستگاه پلیس و جاسوس سیستم نگه داشته می شود. تا اینجا هیچ چیز غیر کنکرتی بیان نشده.
– مسئله بردگان مزدی ایران نظام بردگی مزدی است و اهمیت آن برای امثال من (برده مزدی) مرکزی تر و مهمتر از دعوای درونی سرمایه داران برای دموکراسی و غیره است. چون با پیروزی دموکراتها و سکولارها، همان برده مزدی باقی خواهیم ماند. اینهم کاملا هم مجرد است و هم کنکرت.
– در یک کشور میتواند نظام دموکراتیک دولتی وجود داشته باشد و در عین حال استثمار نیروی کار. نمونه آن احتیاج به مثال ندارد و اصلا تا اینجا چیزی غیر کنکرت گفته نشده است و کاملا قابل مشاهده است. حتی در آمریکای شمالی، نظام دموکراتیک داشتیم و نظام بردگی شبیه نوع باستان و هم نظام سرمایه داری مدرن. آنها هم همه کنکرت بودند.
– بخش عظیمی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی، بعلت هوادار نظام بردگی مزدی بودن، مرتجع هستند و علت اش اتفاقا خیلی کنکرت است. یعنی در عمل و در محیط کار اصلا تن به آزادی از قید مالکیت خصوصی و دولتی بر وسایل تولید و سلسله مراتب و حاکم کردن دستگاهای مستقل جدا از پروسه تولید بصورت رگوله کننده و سرکوب کننده و مهندسی کننده افکار، نمیدهند.
– من نه طرفدار دموکراسی هستم و نه دیکتاتوری، چون اصلا به دولت (دولت هم بصورت یک رابطه) اعتقاد ندارم.
– اصلا مسئله این نیست که دموکراسی باید داشت یا نه چون اصلا دولتی نباید وجود داشته باشد، بهمین علت حرفی از دیکتاتوری و دموکراتیک بودن آن نمیتوان زد مگر اینکه بخواهیم نظام بردگی مزدی را نگه داریم.
– دفاع از دموکراسی به دفاع از دولت و دفاع از دولت به دفاع از حفط روابط بردگی مزدی کشیده می شود.
– حال اگر منظور شما از دموکراسی، الغای نظام بردگی مزدی، اجتماعی کردن مالکیت بر وسایل تولید و مدیریت شورائی روند تولید توسط کارکنان و مدیریت شورائی سایر جنبه های اجتماعی زندگی باشد، من با دموکراسی شما مخالف نیستم. ولی منظور شما چنین نوع “دموکراسی ای” نیست.
– اما فکر کنم که شما میخواهید بورژواها را وارد دموکراسی خود کنید. بجای مقوله کارگر و برده مزدی از مقوله عام “مردم” گفته اید و با علم و تجربه ای که دارم متوجه شده ام که از چهارچوب فلسفه سیاسی طبقه استثمارگر حاکم رها نشده اید. از اینرو، احتمالا با دموکراسی شما مخالفم و لااقل در این مقاله. نقطه نظرات مقاله در انتقاد به مارکسیسم سنتی است اما از زاویه احتمالا بورژوائی کردن مارکسیسم بنوعی دیگر.
– در بازگشت به فراخوان، فراخوان چون در چهارچوب ناسیونالیسم اسیر است، ارتجاعی است و از من حمایتی دریافت نخواهد کرد.
– در مورد مطالب این کامنت فکر کنید و میتوانید مجددا توضیح بیشتر بدهید. قضیه این است. من به علت استفاده شما از کلمه “مردم و نه برده مزدی، نظرات شما را در چهارچوب فلسفه طبقات حاکم قرار داده ام و هنوز قانع نشده ام که چنین نیست.
– من به سبزها انتقاد ندارم، سبزها جزئی از سیستم استثمارگری جمهوری اسلامی هستند. مسئله من برانداختن آنها و کل آن نظام و کل سرمایه داری تقویت کنده آن است.
– مسئله ما نئولیبرالیسم نیست، مسئله ما اصل رابطه کار وسرمایه و رابطه بین آقای ثروت و مالکیت بر وسایل تولید و ما بردگان مزدی این پائین است. اگر سبزها و اصلاح طلبان رادیکال تر هوادار دولت رفاه بودند، مثل سوسیال دموکراتهای سوئد، خوب بودند و دموکرات بودند و مسئله سرمایه داری و الغای نظام بردگی مزدی و سلسله مراتب سازمانی استثمار وجود نداشت؟ البته که وجود داشت و دارد.
– این بحث هم بصورت کنکرت وجود دارد که ما نمی خواهیم سیاستمداران دموکرات ما را با کشاندن به مبارزات حزبی سر بدوانند و قرنها مشغول رای دادن به استثمارگر بهتر در مقابل استثمارگر بدتر کنند. این بازی با ما هم کنکرت و جنگ با این بازی مسخره هم کنکرت است.
آیا با طرح چند گزاره که اشاره به مسائل کنکرت دارند، مثل رابطهی کار و سرمایه یک رابطهی کنکرت است و یا امثال آن که میتوان آنان را تائید کرد، جز تکرار مکرارات کار دیگری کردهاید؟ شما اصرار دارید که اصول اعتقادات خود را بیان کنید. بسیار عالی! بکنید. اما با اعلام آنها مسائل جهان حل نمیشوند. پیش از شما و من این گزارهها مطرح شدهاند. دولتها سرکوب میکنند و روابط موجود را تضمین میکنند و غیره! اینها را که در کتاب درسی نحلههای مختلف فکری انتقادی میتوان یافت. ما در اینجا بر سر اصول و … که صورتبندی بهتری در کتابهای مذکور دارند بحث نمی کنیم. (اگر چه شاید در جای دیگری اگر لازم باشد در سطح تئوریک معینی باید به آنان پرداخته شود.)
مسئله اعتقادات نیست. دولتها وجود دارند چه شما و من اعتقاد به دولت داشته باشیم و چه نداشته باشیم. مسئلهی ما در اینجا اساسا این نیست که دموکراسی چیست و غیره! اگر هم اشارهای شد فقط برای رفع سوءتفاهم بود. باز برای رفع سوء تفاهم باید بگویم: «الغای نظام بردگی مزدی، اجتماعی کردن مالکیت بر وسایل تولید و مدیریت شورائی روند تولید توسط کارکنان و مدیریت شورائی سایر جنبه های اجتماعی زندگی باشد
– دفاع از دموکراسی به دفاع از دولت و دفاع از دولت به دفاع از حفط روابط بردگی مزدی کشیده می شود.» نیز یک نوع دموکراسی محسوب میشود. اما از کجا به این نتیجه رسیدید که من این نوع دموکراسی را نمیخواهم یا منظورم آن نیست؟ یا از کجا متوجه شدید که من میخواهم «ببورژواها را وارد دموکراسی» خود بکنم؟ شما به چه اعتبار میگوید که من قصد « بورژوائی کردن مارکسیسم بنوعی دیگر» دارم؟ نه من شما میشناسم و نه بالعکس. اگر این نسبتها و … را به این علت مطرح میکنید که من از کلمهی مردم استفاده کردهام درست در سنت مارکسیسهای سنتی در حوزهی فراتفسیر متون قرار میگیرید. شما به هر مکتبی رجوع کنید مردم یک جور تعریف شده است. رجوع کنید به کار برد مفهوم «مردم» نزد مارکس (مثال فقر فلسفه)، گرامشی و غیره و یا نزد دیگر منقدان اجتماعی. مثلا مارکس گفته است انقلاب نه توسط احزاب بلکه توسط همهی مردم صورت میگیرد (واژهی مردم را به کار برده است) و غیره. با توجه به استدلال شما باید کفت: اگر در آن زمان شما میبودید می گفتید مارکس بورژوا است.
اما به نظر میرسد شما قصد مبارزه با اشباح را دارید چرا که از اشکال کنکرت اجتناب میکنید. شما یک اشتباه اسفناک مرتکب میشوید: تمایزها را حذف میکنید و بورژوازی را در اشکال مشخص آن دنبال نمیکنید. حتما خواهید گفت که با کل بورژوازی مخالفید. طبعا باید مخالف بود. اما مسئله بر سر مخالفت با کل بورژوازی نیست بلکه مسئله چگونگی مبارزه با آن است که همواره به زعم من از مجرای مبارزهی کنکرت و در میدان کنکرت می گذرد. باید نشان داد که اشکال مشخص سیاستهای (نئولیبرالیستی و کینزی و غیره) علیرغم تمایز در نهایت یکی هستند و این امر با حرکت از اشکال مشخص میسر است و نه با کلی گوئی. در ضمن واژهی «در نهایت» را نباید فراموش کرد. برای مثال شما نمیتوانید شکل سازماندهی فاشیستی جامعه (آلمان هیتلری) و سوسیال دموکرات (امروز سوئد) را یکی بکنید مگر در سطح تجرید معینی و بگوئید هر دو جامعهی سرمایهداریاند. بحث در اینجا در آن سطح تجرید جریان ندارد.
تصور میکنم اما شما نمیتوانید تمایزی بین لایههای مختلف بورژوازی و سیاستهای متفاوت آنان قائل شوید و سیاستهای کنکرت را نقد بکنید. انسانها عمدتا از طریق تجاربشان یاد می گیرند و سیاستهای کنکرت سیاستهائی است که انسانها تجربه میکنند و اینها نام دارند نئولیبرال، کینزی، کلونیال و غیره. شما هر چه دلتان میخواهد راجع به کل طبقه بنویسید، کارگران در کارخانهی الف با حاجی ب مواجهاند و ابتدا به ساکن با آو مبارزه میکنند، از مجرای مبارزه با اوست که به بسیاری چیزها پی میبرند و نه بر عکس یعنی از طریق فهم سرمایهداری نیست که به مبارزه رو میآورند بلکه از طریق مبارزه در روندهای مشخص است که به فهم سرمایهداری میرسند. البته این شکل عمومی است. ما راجع به این یا آن کارگر بحث نمیکنیم که ممکن است از شما و من بهتر مسائل را بدانند و یا بفهمند. حالا شما هر چه دلتان میخواهد از استثمار به طور کلی و مخالفت خود بنویسید، جنبش (آزادی-عدالتخواهانه) و مبارزات کارگری با این حرفها به جائی نمیرسد. البته این کار شما فینفسه بد نیست اما فقط به درد کلاسهای درس می خورد. شما جز اینکه نوشتهاید همه اینها یکی هستند و طرح گزارههائی از این دست و همه را باید راند و من اعتقاد دارم این طور یا آن طوراست، چیزی ننوشتهاید و نمینویسید. و فراموش کردید مسئله جنگ و صلح، مسئله سوری شدن، و تغییر کلونیال رژیم و … مطرح است و بحث بر سر اعتقاد به عدم استثمار و … نیست. مسئله یک سیاست کنکرت، یعنی دادن یک فراخوان است و غیره. شما در خلاء سیر میکنید و اصلا به آبهای روان زندگی که در جریانند، فکر و توجه نمی کنید بهتر است به بحران در این جنبش فکر کنید و در مورد تکه پارگی آن، چگونه این بحران شکل گرفته است، چگونه بر آن میتوان فائق آمد و … بنویسید (البته منظورم اینجا نیست) و راه حل خود را ارائه بکنید. امیدوارم راه حل شما چون راه حل دیگران این نباشد که همه باید دنبال شما (به لحاظ فکری، سیاسی و سازمانی و غیره) راه بیافتند تا مسئله حل بشود. به این فکر کنید که چرا در حالیکه (حداقل خودتان این اعتقاد را دارید) که دست به ریشهی مسائل میگذارید، نمیتوانید به اندازهی کافی همرزم پیدا کنید و … اصولا محلی از اعراب ندارید (فقط شما تنها نیستید که محلی از اعراب ندارد کل جنبش آزادی-عدالتخواه محلی از اعراب در سطح بزرگتر ندارد.) من هم یکی مثل شما و مشغول بحث بر اینکه مردم معنیاش چیست. بس نیست یک چنین بحثهائی آن هم در حالیکه در سطح جهان راستهای رادیکال (نوعی فاشیسم) در حال پیشرفت و کسب هژمونی هستند!
بحثهای شما از نظر منطق شباهت تام به بحثهای مارکسیستهای تک صدا (سنتی) دارد منتهی در یک سنت دیگر.
در حقیقت چیزی علمی بصورت مارکسیسم سنتی در مقابل مارکسیسم امروز و یا مدرن وجود ندارد چون هیچ کدام علمی نیستند. کلا مقوله مارکسیسم مقوله علمی نیست. عقاید اقتصادی مارکس بعلت کار طولانی و مطالعه واقعیتها و تجزیه و تحلیل آنها علمی است، بقیه غیر علمی اند چون او نمی توانست کار کافی بروی آنها انجام دهد. مثلا ایده حزبی و دولتی کردن فعالیت کارگری برای سوسیالیسم یک فرضیه بود که در عمل به شکست انجامید. ما امروز میدانیم که حزب سازی و دولت سازی فعالین آزادی از بردگی مزدی را از بدنه طبقه کارگر جدا کرده و حاکم بر آن می نماید و در نتیجه این فعالین خودشان به مالکین دولتی تبدیل می شوند. امروز میدانیم که حوزه تشکل یابی بردگان مزدی نمیتواند برای حفظ سیرت کمونیستی خود غیر شورائی و سلسله مراتبی باشد. ما امروز مرز بین کمونیسم دروغین و واقعی را خوب میتوانیم تشخیص دهیم.
خوب، به نظر میرسد، به هستهی اصلی مشکل نزدیک میشویم. مارکسیسم در وجه نظری به نحلههای فکری مختلفی (تاکید بر مختلف) اطلاق میشود که ادعا میکنند (تاکید بر ادعا) به قرائت مارکس از «کتاب بزرگ جهان بزرگ» پایبندد. به این اعتبار از یک مارکسیسم، اگر نخواهیم از اشکال کنکرت آن صرفنظر کنیم و آن را به سطحی از تجرید ببریم، که در آن سطح بدل به یک مِتاتئوری میشود، آنگاه نمیتوان حرف زد، بلکه باید از انواع مارکسیسم حرف زد. برای مثال در وجه فلسفی از مارکسیسم لوکاچ، آلتوسر و سارتر به عنوان سه نوع مارکسیسم میتوان حرف زد. در اقتصاد با توجه (برای مثال) به نظریهی امپریالیسم از مارکسیسم لنین و رزا لوگزامبورگ باید حرف زد و غیره. برای همین است که میتوان صداهای مختلف شنید. مشکل شما این است که قرائتهای ممکن از مارکس را به یکی از قرائتهای ممکن آن تقلیل میدهید، کاری که هر یک از این نحلهها (با اشاره به علمیت خود) نیز میکنند. خوب دقت کنید نمیخواهم شما را متهم به چیزی بکنم اما این کار را بورژوازی نیز میکند. مارکسیسم را به استالینیسم و سوسیالیسم را به سوسیالیسم مدل شوروی تقلیل میدهند و از این مجرا آنچه در شوروی اتفاق افتاده است را به مارکس نسبت میدهند. در حالیکه بین مارکس و آنچه که در شوروی نمیتوان ارتباط مستقیمی برقرار کرد، همانطور که بین هگل و فاشیسم نیز نمیتوان ارتباط برقرار کرد، کاری که برای مثال برخی از پوزیتویستها (پوپر) و لیبرالها میکنند. پیشنهاد میکنم کنکرت باشید و اگر نقدی دارید که به نظر میرسد دارید، آن را به شکل مشخص بیان کنید. مثلا ایدهی حزب. حزب یکی از اشکال تعین سازمان است البته اگر معنای دقیق آن و نه آنچه در فارسی رایج است را در نظر بگیریم. حزب یک سازه است با ساخت معینی که به اشکال متفاوتی متعین میشود. هر چه آن ساخت را دارا باشد از نظر من حزب است حال چه خود را حزب بنامد و چه ننامد. اگر قرار است مبارزهی سیاسی بکنید، شما هر کاری که بکنید، در سطح معینی از انکشاف سازهای که شکل میدهید حزب خواهد بود، اسمش را هر چه دلتان خواست بگذارید. اگر به سازمان نپردازید و از تغییرات تاریخی و اجتماعی عمیق حرف بزنید که آن وقت به نظر من حرفهایتان میان تهی است. شما، اتفاقا و احتمالا به درستی به اشکال توتالیتر سازمانیابی نقد دارید، ولی به جای این که شکل توتالیتر سازماندهی(یابی) را نقد کنید، ظاهرا فکر میکنید (حدس میزنم، و ممکن است حدس من اشتباه باشد) اصولا تحزب را زیر سئوال میبرید.
نمونه های استثمارگران بیرون از قدرت ، ملی مذهبی ها، رهبران سبزها و جبهه ملی و مجاهدین هستند. اینها همگی هوادار دموکراسی و در عین حال هوادار استثمار نیروی کار می باشند. اینها همه با رژیم اسلامی در گذشته همکاری کرده اند. جدا کردن جامعه بین “در قدرت “ و “بیرون از قدرت “ دقیق نیست و بضرر بردگان مزدی است چون در خدمت ارتقا آگاهی طبقاتی کارگران نیست و در نتیجه موجب به قدرت رسیدن اپوزیسیون استثمارگر رژیم می شود. برای همین بنظر نمی آید که این ادعا که استفاده کردن از کلمه مردم در چهارچوب فلسفه سیاسی استثمارگران سرمایه دار است، ادعای غلطی است.
خوب، باید با شما موافق بود آنجا که از استثمارگران بیرون از قدرت حرف میزنید (اگر چه با نحوهی صورتبندی شما قدری مشکل دارم). پیشنهاد میکنم به قدرت به عنوان رابطه نگاه کنید شاید مشکل حل بشود. (تاکید بر شاید). مسئلهای که مورد توجه قرار نگرفته است مستقیم و غیر مستقیم در رابطه با نسبت جریانات با دستگاههای دولت به شکل مشخص است و نه قدرت به معنای رابطه. مسئله حتی این نیست که کسی در گذشته با رژیم همکاری کرده است یا خیر. من فراتر میروم و ادعا میکنم در سطح معینی خواست همه استثمار و غارت فرودستان است (چه آنان که پیشتر با رژیم همکاری کردهاند و چه آنان که نکردهاند، چه آنان که خارجند و چه آنان که در داخلند.)
اینکه یکی میگوید دموکراسی و استثمارگر است دلیل نمیشود که من از دمکراسی حرف نزنم. آیا برای مثال چون پُلپوت از عدم استثمار حرف زده است، آن وقت دیگر نباید از عدم استثمار حرف زد (با استدلال شما چنین میتوان نتیجه گرفت). صحبت بر سر این است که معنای دموکراسی چیست و شما و من تحت آن چه میفهمیم و یا چه شکلی از آن را مورد نظر داریم. اما راجع به آگاهی! گفتن اینکه اینها سر به سر یکی هستند کمکی نمیکند. مسئله نشان دادن این امر در اشکال کنکرت آن است. باید نشان داد که سبزها و اصلاحطلبان در برنامهی اقتصادی برای مثال نئولیبرال هستند و معنای نئولیبرالیسم برای فرودستان چیست؛ یا همان جریانی هستند که میتوانند به برنامهی «تغییر رژیم» نرم آمریکا تحقق ببخشند و غیره و مسئلهشان حفظ نظام است. بنابراین در سطح آگاهی مسئله فهم یگانگی اینان در عین تمایزشان است. اگر این یگانگی در عین تمایز را نشان نتوان داد، میتوان گفت، البته با تساهل، آنوقت آگاهی فقط نسبت به یکی از اشکال تجلی نظری و برنامهای کسب میشود. در مورد سبزها برای مثال رجوع شود به «میدانهای مبارزاتی و سناریوهای ممکن در پی اعتراضات اخیر در ایران» در نشریات مختلف.
جناب داریوش، طبقه استثمارگر سرمایه دار از کلمه مردم استفاده میکند تا استثمارگری خود را پنهان کند. کامنت شما در حقیقت چیزی را اضافه نکرده و در چهارچوب دیدگاه طبقه استثمارکر است چون استثمارگران سرمایه دار سکولار که در ایران قدرت ندارند دوست طبقه کارگر استثمارشونده جلوه داده می شود. گنگ حرف زدن و خط کشی طبقاتی نکردن همیشه برای کلاه برداری سیاسی از طبقه کارگر است.
نظر دهنده محترم، ناشناس، استفاده از واژه مردم را نشانه ای از تفکر در چارچوب فلسفه سیاسی استثمارگران دانسته است. آن طور که از مقاله استنباط می شود هر انسان جایی درمناسبات قدرت-سلطه دارد. کارگران در رابطه قدرت-سلطه سرمایه دارانه، زنان در رابطه قدرت-سلطه مردسالارانه، اقلیت های قومی در رابطه قدرت-سلطه قومی و نژادی و غیره. به این اعتبار «انتقال قدرت به مردم» به آنهایی است که در حال حاضر قدرت به اصطلاح در دستشان نیست. اینها چه کسانی هستند جز مردم؟ آنکه در حال حاضر قدرت در است که خواهان انتقال آن نیست.
با تشکر داریوش
فکر کنم متوجه نمی شوید، تقصیر من نیست. در کامنت هم تکرارش کرده اید: “انتقال قدرت به مردم”؟!! کدام مردم؟ استثمارگر نیروی کار و یا استثمار شونده؟ برای همین ذکر کردم که در چهارچوب فلسفه سیاسی استثمارگران فکر میکنید. همه آنهائی که دنبال حکومت مردمی هستند به انحاء مختلف فلسفه سیاسی طبقه حاکم را بازتولید میکنند و در بسته های گونگون تحویل میدهند.
منظور از مردم، همانطور که از اظهار نظر دیگر نیز نتیجه میشود، عبارت است: فرودستان، یا بگوئیم «دوزخیان زمین» (به معنائی که در شعر انترناسیونال ترجمهی شاملو آمده) است. تصور میکردم و میکنم نظر روشن است. حداقل در چارچوب نظریاتی که به آزادی و عدالت عنایت دارند وقتی از مردم صحبت میشود منظور فرودستانند. اما در یادداشت پیشین به طور صریح ذکر شده است: دموکراسی مستقیم، بنابراین تفسیر شما نمیتواند صحیح باشد یعنی در اینجا به نحوی از انحاء فلسفه سیاسی طبقه حاکم را بازتولید نشده است. حداقل من در فلسفهی سیاسی طبقهی حاکم چنین نظریهای سراغ ندارم. جائی که طبقهی حاکم از دمکراسی مستقیم حرف زده است را لطفا به من معرفی کنید. یکی از مشکلات در تذکرات شما این است که زمینهی Context متن را ندیده میگیرید. متن نقدی است به مارکسیسم سنتی نه از راست بلکه از چپ. به نسبی بودن چپ و راست لطفا توجه بکنید.
نویسنده مجبور شده کلی در مورد فراخوان بنویسد و بنظر من آخرش هم چیزی نگوید چون خودش در چهارچوب دیدگاه فلسفه-سیاسی نویسنده و یا نویسندگان فراخوان فکر میکند. فراخوان “مردمی” است، “کشوری” است، انترناسیونالیستی و ضد بردگی مزدی نیست. فراخوان خواست طبقه سرمایه دار بیرون از قدرت است. اگر به بردگان مزدی بود، نه ترامپ محکوم می شد و نه رژیم جمهوری اسلامی، بلکه هر دو را استثمارگر و سرکوبگر اعلام میداشت و اختلافات درونی آنها را مسئله مستقیم خود قرار نمیداد. بنظر من اینکه چه نوع استثمارگری حاکم باشد ، در تحلیل نهائی ، فرقی برای بردگان مزدی نمی کند. دلیل این قضیه این است که وقتی حاکمیت عوض می شود، استثمار باقی می ماند و بردگان مزدی مجددا خود را در فضائی تنگ و محدود احساس میکنند. اگر اینطور نبود باید به کارگران غربی می گفتیم که دنبال سرنگونی ارتجاع خودشان نباشند چون وضعشان بهتر از کارگران کشورهای اسلامی ی مثل ایران است. با گفتن چنین چیزی، آنها پاسخ میدهند که ما به وضع و مسائل خودمان می پردازیم که استثماری و تنگ و محدود است، که البته کاملا درست است. اما بهتر، و برخورد درست تر، برخورد انترناسیونالیستی به وضع بردگان مزدی است نه سیاسی، دولتی و ملی کردن مسائل. مارکسیسم سنتی نویسنده ، بدبختانه ، همیشه سیاسی و دولتی و ملی بوده است. مبارزه حزبی قبول محدودیتهائی است که حاکمین یک کشور تحمیل میکنند. ورود به راههای کسب قدرت دولتی، گمراهه است ، نه راه آزادی. اگر مارکسیسم غیر سنتی خود را از محدوده های حزبی و دولتی و ملی خلاض نکند، فقط شبیه به مارکسیسم سنتی نیست، بلکه ارتجاع آنرا هم حمل میکند.
مبارزه همواره کنکرت و در میدان مشخصی؛ بر علیه این یا آن سرمایهدار، بر علیه یک طبقه در حلقهی معینی، بر علیه این یا آن دولت و …. صورت میپذیرد . مبارزهی غیر کنکرتی وجود ندارد. سرکوب هم کنکرت است. در عالم واقع همواره پلیس کشور مشخصی (و بنابراین دولت مشخصی) است که شما و مرا را سرکوب میکند. بدون سرنگونی برقراری یکی از اشکال دموکراسی مستقیم (که به معنای تغییر روابط قدرت-سلطه و به بیانی عامیانه کسب قدرت است)، میسر نیست. مسئلهی متن انتقال قدرت به مردم است، اگر چه در چارچوب تناسب و قوای فعلی بعید و اگر اتفاق ویژهای نیافتد دور از ذهن است. حرفها و پیشنهاد شما اما باید حتما گفت: فقط زیبا هستند. یک سئوال: چگونه به این نتیجه رسیدید که نویسنده متن نیز مثل فراخوان دهندگان فکر میکند؟ گمان میکنم خودتان هم متوجه نشدهاید چه گفتهاید!