اردشیر محصص و مرثیه برای بره های معصوم
.
“طرحهای او برخلاف اصراری که در نامگذاری آنها کردهاند، کاریکاتور نیست، چرا که ریشخند نمیکند و با دیدی طنزآلود یا هوچی بر کاغذ نیامده است. اگر آدمکهای اردشیر مسخرهاند، نه بهخاطر آن است که منظور از نمایش آنها مسخرگی بوده است، او لودگی نمیکند و به شرف انسان بودن معتقدتر از آن است که به دست انداختن انسان وقت بگذراند یا هنرنمایی کند. پژوهندهای جدی و اندوهگین است که شوربختیها را میکاود و در برابر تحمیلشدگان بر سرنوشت انسان میایستد و به کندوکاو شخصیتشان میپردازد… اردشیر کاریکاتوریست نیست، تشریحکنندهی تاریخ است.”
“اگر قلم عبید چاقوی جراحی است، قلم اردشیر نیز چنین است- برای من این هر دو، ثباتان کاراکترهای جامعهاند. نشان دهندگان حماقتها، طمعها، یالانچی پهلوانیها، خودپسندیها… آدمهای او آدمهای آشنای جامعهاند مائیم و همسایگانمان.”
احمد شاملو
*****
اگر از خواب بلند یلدا برخیزیم
در آن ایام که مردی از خطه ی شمال از تبار راست قامتانی چون مازیار و مردآویج ، همان تباری که خزر به نامشان زنده بوده و رسم شان هست که نهراسیده و علیرغم زخم کاری ی دشمن بایستند و ایستاده بمیرند، همان ایامی که خسرو گلسرخی مردم را به دوست داشتن و یکی شدن دعوت کرده و رزمجویانه با شوریدگی همچون سروی استوار، دلیرانه و راست قامت که برازنده ی تمام جان های شیفته ی این مرز و بوم می باشد فریاد بر می آورد:
اگر از خواب بلند یلدا، برخیزیم
ما همین فردا
کاری خواهیم کرد
کاری کارستان
از همان ایام تا به امروز مردی دیگر از همان خطه و تبار و همان اهداف، جان شیفته ای دیگر با روحی لطیف و نازنین به نام اردشیر محصص نه با کلمات بلکه با طرح و کاریکاتور به تشریح و وصف وضعیت موجود پرداخته و دعوت به تامل ، اندیشیدن، بیداری و برخاستن از خواب بلند مان می کند. “باید که رنج را بشناسیم” و او نیز چون گلسرخی رنج را شناخت و گفت : “من عادت کردهام صداها را ببینم. نه فقط صداها، من همه بوها و حسهاى غریب و گمشده را میبینم، گوش من پُر از صداها و بوهاى ناشناس است که انگار از خواب میآیند و در وهم و خیال فرو میریزند و من روى غرقاب درونم خم میشوم، به اعماق تاریک و غلیظى که نمیدانم جهنم است یا عرش خیره میشوم صداى استغاثهها و نفرینها از اعماق وجود من، از انتهاى آن تاریکى خیس و شوم میجوشد و بهصورت کابوسهاى پریشان بر من نازل میشود.”( گفتگوى منوچهر آتشى با اردشیر محصص/ مجله تماشا، پاییز ۱۳۵۱).
او نیز چون گلسرخی در برابر زورمندان خودی و راهزنان و استیلاگران غریبه کرنش نکرد و برخلاف عمله ها ی فکری قدرت های خودی و بیگانه، قلمش هرگز جز در راه خدمت به مردم و انعکاس عقدهها، دردها و آرزوهای آنان به کار نرفت. در سال ۱۳۵۴ نمایشگاهی از آثارش را در نیویورک برگزار کرد و در مقدمهی کاتالوگ نمایشگاه نوشت: “در کشور من مردم از هنرمند انتظارات زیادی دارند . در طول تاریخ هنر آیینه عقدهها، دردها و آرزوهای مردم بوده است. اگر در چنین محیطی شخصی هنرش را جدی نگیرد، نهتنها مردمش بلکه خودش را از دست داده است”. برخلاف کارهای اغلب کاریکاتوریست ها با دیدن آثار اردشیر محصص آدم بیشتر مجبور به اندیشیدن می شود تا خندیدن. گرچه عیبی در خواندن و شنیدن و دیدن برای خندیدن نیست اگر که به مشغله اصلی و روزانه ی آدم تبدیل نشود، وگرنه در زمانه و سامانه ای که زندگی می کنیم و و ضعیتی که به سر می بریم جز لودگی و بی عاری نام دیگری برآن نمی توان گذاشت.
محصص یکی از برجسته ترین کاریکاتوریست های جهان و سالها نماینده ی شناخته شده ی ایران در عرصه ی هنر طراحی و کاریکاتور می باشد که حدود سی سال چون بسیاری از هنرمندان و شاعران و نویسندگان مطرح کشورمان دور از میهن و در غربت به سر برد. وی در هجده شهریور سال ۱۳۱۷ در شهر رشت زاده شد. پدر وی قاضی و مادرش مهکامه (سرور) محصص شاعر آزادیخواه زاده لاهیجان فرزند میرزا احمدخان مستوفی محصص از فضلای معروف گیلان و ساره سلطان که او نیز استاد خط و نقاشی بود می باشد. سال ۱۳۴۱ تحصیلات خود را درشته حقوق دانشگاه تهران به اتمام رساند . در ایامی که زنده یاد احمد شاملو سردبیری کتاب هفته وابسته به موسسه کیهان را به عهده داشت مسئولیت طرح ها و کاریکاتورهای کتاب هفته تا زمانیکه توسط ساواک تعطیل نشده بود به عهده ی اردشیر بود. آثار اردشیر در بسیاری از روزنامه ها و مجلات معتبر جهان از جمله لوموند و گاردین به چاپ رسیدند. نخستین مجموعه طرح های اردشیر به نام کاکتوس در سال ۱۳۵۰ در سری دفترهای زمانه به چاپ رسید. سال ۱۳۵۴ نمایشگاهی از طر ح های وی در گالری گراهام نیویورک برگزار گردید. متاسفانه در کشورمان مدت سی سال علاقه مندان از دیدن آثار وی محروم بودند. تا اینکه در خرداد ماه ۱۳۸۵ و سپس سال ۱۳۸۶ در ایران برخی از آثار وی در معرض نمایش گذاشته شدند. شهریور۱۳۸۶ به مناسبت ۶۹ سالگی و بزرگداشت وی مراسمی توسط انجمن آسیایی نیویورک و به همت نیکزاد نجومى هنرمند نقاش و دوست نزدیک محصص و شیرین نشاط ،دیگر هنرمند ایرانى برگزار گردید. وضعیت جسمی اردشیر محصص رضایت بخش نبوده و مبتلا به بیماری پارکینسون بود. وی در سال ۱۳۸۷ در سن ۷۰ سالگی در نیویورک درگذشت. برای شناخت بهتر از اردشیر محصص مقاله خسرو گلسرخی که درباره ی کارهای او نوشته و یک سال قبل از اعدام ناجوانمردانه اش در کیهان منتشر شد را درزیر آمده مطالعه نمایید.
ماکان
*****
اردشیر عوامل جهت دهنده زندگی انسان را در موقع تاریخی خاص باز می شناسد و آن را در خود انسان پیاده می کند، و این است که انسان های او تاریخچه غمبار و پرعقوبت دنیای بورژوازی اند.
اردشیر محصص به شکفتگی و دانائی در کار خویش رسیده است و همین است که انسان را در اینگونه جوامع غولی نمی بیند که مسلط به شرایط زیستی خویش است، بلکه او را زبون و درمانده می بیند. او را حشره ای می بیند، که در چهار چوب یک نظام می فرساید، تهی می شود، تقلا می کند، راه رهائی را گم می کند و از اصل خویش مهجور می ماند. این انسان به هرز رفته، بی چهره می شود و تن به هر راهی که برایش پیش می کشند می دهد. چقدر مضحک است که این انسان سربدنبال افتخارات نیز هست، و همین انسان خنجر به روی “خودی” می کشد، چرا که در تالاب های عفن، مطرح نیست. منافع انگیزه ادامه و مبارزه است. منافع تنها و تنها فردی می شود، برای آنکه افتخارات به انسان رو آورد، باید انسان بی مفهوم باشد، باید تن به هر حقارت و تملقی بدهد. اردشیر گاه انسان را چنان درمانده نمایانده که رستگاری را با پرچم ساختن از دستمال اشتباه گرفته است، در پاره ای از کارها اردشیر وقایع نگار عصر تملق است.
آقایان! می دانید؟ اردشیر با آن لبخند بودائی که هرگز از مهربانی و نوازش بوئی نبرده است، تنها کاریکاتوریست نیست و یا مشتی خط و احیانا فکر و رنگ سیاه مرکب. او طراح سران است، ما را به اصل خویش رجعت می دهد، تاریخ را متوقف می کند، تا امروز را در آینه دیروز بنگری. در هنگامی که کلمات در برابر تابلو های “ورود ممنوع” قرار گرفته اند، اردشیر علامتگزاری و نقطه گذاری نمی کند. فرصت انطباق را به ما می سپارد. شمایل قاجاری برای او تمثیلی بیش نیست.
“اردشیر” در این راه “دن کیشوت” نیست با شمشیر و سپر کاغذی و فاتح سرزمین های موهوم. او شوالیه خشمگین هم نیست در پشت میز گرد. او دهان اعتراض است. در میان ما تیغ می کشد، تیغ در چشم من و تو که حقیقت را همواره با واقعیت روزمره اشتباه گرفته ایم. او می خواهد روزگاری را بازگوید که در آن حقوق بشر، نوعدوستی روابط متعالی انسانی، احساسات والای بشر شوخی شیرینی بیش نیست.
“سیاه” از گرسنگی با حنجره ای دریده فریاد می کند، انسان ها از سگ ها دم تکان دادن را آموخته اند، سرها قبل از مبارزه بریده شده است. بی چهرگی حاکم است. زبان با چرخش در دهان “افتخار” اعطاء می کند، چه فرقی می کند که صد نفر یک سر داشته باشند؟ معصومیت بره وار و دست به سینه ماندن رسالت تاریخی بشریت نیست!
دختری لبش را گم کرده و راستی چه فرقی می کند که سرانسان بر تن او باشد و یا در قابی اسیر آمده بر دیوار؟
شمشیر زن در سرزمین “سر” های بریده فاتح مطلق است، برای جنگیدن به اندیشه و سر نیازی نیست، دیگران می توانند بجای ما بنویسند، دیگران می توانند به جای ما زندگی کنند، خوب! چه می شود کرد؟ اردشیر این ها را می گوید.
اردشیر هجوم به کادرهای “مهربانانه” و “نوعدوستانه” بشری برده است تا آقایان نقاب دار مضحک تر باشند.
پاره ای از کارهای این مرد زیاده از حد فروتن، این کافکای کاریکاتوریست، شانه به شانه هنر انگیزه ای می سازد. از قوه محرکه کافی برخوردار است، به تو هشدار می دهد که نمی توانی از سر آسودگی در سالن های دربسته، به سونات های ملایم گوش فرادهی و در فاصله سونات ها سیگاری دود کنی.
اردشیر توانسته کلمه را که مهم ترین عامل ارتباط است، به خط نزدیک کند. اگر یک کلمه می تواند بزرگترین مفاهیم را بیان کند، او با خط به بیان این مفاهیم نشسته است. کارهای “اردشیر” مرثیه ای برای بره های معصوم است!
منبع: سایت شمالیها
بورژواها از ما میخواهند که رد پول را دنبال نکنیم و به ایدئولوژی توجه کنیم، اما ما، برعکس، باید رد پول را دنبال کنیم و ببینیم ایدئولوژی چطور در ذهن صاحب پول ابداع شده. مارکس هم همینو میگفت، آری یا نه؟
آنارشیست