حماس و بنیادگرائی اسلامی ابزاری در دست امپریالیسم. / به یاد فراموش نشدنی جان های شیفته دهه ۶۰
حماس و بنیادگرائی اسلامی ابزاری در دست امپریالیسم (*)
فریبرز سنجری
از آنجا که با حمله حماس در 7 اکتبر به اسرائیل و نسل کشی که دولت و ارتش اسرائیل به دنبال این حمله علیه خلق فلسطین راه انداختند بار دیگر مساله ماهیت این جریان به عنوان یکی از نیروهای بنیادگرای اسلامی برای خیلی از افراد و نیروهای سیاسی مطرح گشته است. بحث امروز به بررسی ماهیت این جریان و مهمتر از آن به طور کلی بررسی ماهیت بنیاد گرائی اسلامی که به خصوص بعد از قدرت گیری جمهوری اسلامی در ایران رشد و گسترش زیادی یافته و در برخی از کشورهای منطقه نیروی سیاسی قابل توجهی را سازمان داده، اختصاص دارد. از آن جا که در شبکه های اجتماعی جنایات دهشتناک اسرائیل در غزه علیه مردم فلسطین به عنوان جنگ با حماس معرفی می شود برای برخی از فعالین سیاسی که در گذشته از مواضع مترقی فلسطینی ها پشتیبانی میکردند گرایش مثبتی نسبت به حماس شکل گرفته است. این گرایش متاسفانه همانند محور مقاومتیهائی نظیر حزب توفان، حماس را بخشی از مقاومت مردم فلسطین علیه اسرائیل در نظر میگیرد و چگونگی شکل گیری این جریان و گذشته و عملکرد ضد مردمی اش را به دست فراموشی میسپارد.
اما واقعیت این است که حماس به عنوان یکی از نیروهای بنیادگرای اسلامی بخشی از نیروهای ارتجاعی است که اساسا با پشتیبانی امپریالیسم و توسط خود اسرائیل برای به انحراف بردن مبارزات توده ها در منطقه شکل گرفته است. به همین دلیل هم کمونیستها و نیرو های انقلابی علی الاصول نباید لحظه ای از افشای چنین نیروهائی باز بمانند چه رسد به اینکه به فکر حمایت و پشتیبانی از آنها بیفتند.
از آنجا که در بررسی پدیده ها باید چگونگی شکل گیری و سیر حرکت آنها را در نظر گرفت و به آنها به مثابه فرایندهای بی حرکت نگاه نکرد، در رابطه با حماس باید تاکید نمود که خود مقامات دولتی اسرائیل بارها گفته و نوشته اند که اسرائیل برای به حاشیه راندن نیرو های چپ و انقلابی و سازمان آزادیبخش فلسطین به شکل گیری حماس کمک کرده است. بنابراین وقتی گفته می شود حماس خود زاده سازمانهای اطلاعاتی از جمله سازمان اطلاعاتی اسرائیل می باشد در واقع امر ثابت شده ای مطرح می شود. حال در این بحث من تنها به چند مورد اشاره می کنم ؛ با این اطمینان که اگر رفیقی دنبال فاکتهای بیشتری باشد بدون شک می تواند در نشریات سازمان ما و رسانه ها و شبکه های اجتماعی به آنها دست یابد.
من قبلا در مطلبی که در مورد فلسطین نوشته بودم اشاره کردم که در جریان مذاکراتی که به توافق اسلو منجر شد وقتی اسحاق رابین نخست وزیر اسرائیل آن زمان اسرائیل به موضوع حماس اشاره کرد یاسر عرفات رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین به وی گفت که خودتان حماس را ساختید و اسحاق رابین هم این امر را تائید کرد. این مکالمه همان زمان توسط خبرگزاری ها منتشر شد و با هیچ تکذیبی هم مواجه نگردید.
همچنین “چارلز فریمن” که در گذشته سفیر آمریکا در عربستان بوده نیز تائید کرده که “حماس را اسرائیل پدید آورد”. نامبرده تصریح کرد که: “این نقشهی «شین بت» (سازمان امنیت ملی اسرائیل) بود که فکر می کرد حماس میتواند سازمان آزادیبخش فلسطین را به حاشیه براند”. جدا از این موارد رابرت داریفوس در کتاب خود به نام “بازی با شیطان” با تکیه بر اسناد واقعی به نقش کامل آمریکا و اسرائیل در چگونگی شکل گیری حماس پرداخته و تاکید کرده که سازمان های امنیتی امثال سیا، موساد و شین بت برای کوتاه کردن دست کمونیست ها و نیروهای آزادیخواه ملی در جنبش فلسطین به ساختن حماس پرداختند.
ساخته شدن حماس به دست امپریالیسم و صهیونیسم البته برای انقلابیون ایران تازگی ندارد چون این درست همان کاری است که آمریکائی ها در مقابله با انقلاب ایران کردند. در انقلاب ایران هم دار و دسته خمینی را علم کردند و به کمک این دار و دسته انقلاب مردم را به نام خود انقلاب سرکوب کردند و با باد کردن بر جثه بنبادگرائی اسلامی که ادعای مخالفت با امپریالیسم را می کرد کمونیستها و نیرو های واقعا ضد امپریالیست را تضعیف کردند.
از سوی دیگر این افراد که اغلب خود را چپ می خوانند فراموش کردهاند که کنترل نوار غزه برای سالها در دست حماس بود و در همان سالهائی که کمک های مالی امارات متحده عربی و قطر از طریق اسرائیل برای حماس ارسال می شد این جریان مثل هر حکومت غیر مردمی هر نیروی مخالف خود را مورد آزار و اذیت قرار میداد. این افراد به جای اینکه به این واقعیت توجه کنند که حماس در زمان حکومتش در غزه چه بر سر مردم آورده است به انتخاباتی دلخوش کرده اند که از قرار حماس در بستر آن به قدرت رسید و دیگر فراموش می کنند که به ماهیت و درستی این انتخابات بپردازند که هر کدام از ما در تجربه انتخابات های ایران دهها مورد از این مضحکههای انتخاباتی را شاهد بودهایم.
در ضمن کسانی که در رابطه با حمله حماس به اسرائیل در 7 اکتبر و در پی آن اقدام اسرائیل به نسل کشی در غزه، به حمایت از حماس برخاستهاند باید در نظر داشته باشند که اسرائیل برای پیشبرد برنامه های جنایتکارانه خود در غزه به چنین عملیاتی یا به قول خودشان به یک” 11 سپتامبر” نیاز داشت. اگر غیر از این بود اسرائیل به راحتی می توانست جلوی این حرکت را بگیرد. فراموش نباید کرد که دولت مصر رسما اعلام کرد که چند روز قبل از این عملیات به دولت اسرائیل در باره اتفاقاتی که ممکن است روی دهد هشدار داده بود. اما اسرائیلی ها این هشدار ها را نادیده گرفتند که معنای عملی آن این است که خودشان از چنین اتفاقاتی مطلع بوده و به آن نیاز داشتند!
از آنجا که هدف از این بحث تمرکز بر روی پدیده بنیاد گرائی اسلامی است که تقریبا با قدرت گیری دارو دسته خمینی در ایران و مجاهدین افغان در افغانستان به نیروئی بزرگ در منطقه بدل شد به مواردی که در مورد حماس گفتم اکتفاء می کنم و برمی گردم به پدیده بنیادگرائی اسلامی که به باور من وسیله ایست در دست امپریالیستها به خصوص امپریالیسم آمریکا جهت گسترش سلطه امپریالیسم .
می دانیم که در جریان انقلاب ایران امپریالیستها در کنفرانس گوادلوپ تصمیم گرفتند در راستای پیشنهاد برژینسکی مبنی بر کشیدن کمر بند سبزی دور شوروی سابق سرکوب انقلاب ایران را به دارو دسته خمینی بسپارند. آنها با شکل دادن به جمهوری اسلامی توانستند هم انقلاب ایران را سرکوب کنند_آنهم بدون اینکه نقش خودشان در این سرکوب طبیعتا خونین بطور واضح مقابل چشم همگان قرار گیرد_ هم نوکران جدیدشان به اسم صدور انقلاب اسلامی و دفاع از جنبش های آزادی بخش شروع به شکل دادن به گروه های اسلام گرا و حمایت از آنها در کل منطقه کرده و به تدریج گروه های بنیاد گرای اسلامی را به یکی از نیروهای سیاسی فعال در منطقه تبدیل کنند، امری که به خصوص در ابتدای کار برای مبارزه با حضور شوروی سابق در افغانستان شدیداً به آن نیاز داشتند. چون به قول برژینسکی، دولتمندان آمریکا می خواستند در افغانستان برای شوروی ویتنامی درست کنند که روس ها نیز مثل آمریکائی ها در ویتنام سرانجام با خفت و خواری مجبور به ترک این کشور شوند. می دانیم که مجاهدین افغان که از سوی پاکستان و سیا ( CIA) مسلح شده و از سوی عربستان و جمهوری اسلامی حمایت مالی می شدند نقش بزرگی در جنگ با شوروی در افغانستان پیدا کرده و مبارزات آنها تحت حمایت غرب سرانجام شوروی را مجبور به خروج از این کشور نمود. البته باید دانست که این سیاست جدید تقویت بنیادگرائی اسلامی در خاورمیانه -که در این بحث به گذشته های دورش پرداخته نمی شود- در جریان تحولات منطقه بطور طبیعی دچار تحول می شد و بسته به مورد امپریالیسم آمریکا به شکل های گوناگون از آن سود می برد. به طور مشخص، تا شوروی به عنوان یک ابر قدرت وجود داشت و جهان دو قطبی بود پرو بال دادن و تقویت گروههای اسلامی اهداف خودش را داشت و به دنبال فرو پاشی این قدرت گروههای اسلامی نقش های دیگری پیدا کردند. در مورد شکل دادن به اسلام گرا ها در افغانستان مساله آنقدر روشن بود و هست که خود مقامات دولت آمریکا بارها به آن اعتراف نموده اند. برای نمونه وقتی به برژینسکی ایراد میگرفتند که این گروهها ی اسلام گرا چه جنایاتی می کنند پاسخ داد که سقوط شوروی برای تاریخ مهم بود یا وجود تعدادی گروه بنیاد گرا با برخی عملکردهای خشونت آمیز!؟ یا هیلاری کلینتون چندین بار رسما اعتراف نمود که ما این گروه ها را شکل دادیم . بنابراین رجوع به همین موارد کافی است تا آنهائی که هنوز رابطه تنیده بنیاد گرائی اسلامی با سیاست امپریالیسم را درک نمی کنند متوجه شوند که دستان امپریالیسم چگونه از آستین بنیادگرائی اسلامی بیرون می آید.
برای نشان دادن تنیدگی بنیاد گرائی اسلامی با سیاستهای امپریالیسم چند مورد دیگر را در اینجا مرور می کنم. این موارد نیز به روشی نشان می دهد امپریالیستها و به خصوص امپریالیسم آمریکا چگونه در پوشش بنیادگرائی اسلامی که با تروریسم آمیخته است سیاستهای خود را پیش میبرد.
با توجه به اینکه از بعد از جنگ جهانی دوم و قدرت گیری شوروی دورانی در تاریخ شکل گرفت که به دنیای دو قطبی یعنی دو ابرقدرت شوروی و آمریکا معروف شد، برای امپریالیستها و به خصوص آمریکا خطر شوروی و رقابت با این قدرت تعیین کننده سیاستهایشان بود. برای مثال ناتو “سازمان پیمان آتلانتیک شمالی” در تقابل با همین خطر شکل گرفت که البته شوروی هم مبادرت به تشکیل پیمان ورشو نمود. این دو قدرت گرچه در برخی مناطق با هم درگیر هم می شدند اما خط اصلی سیاستشان زد و بند با هم و توافق در پشت در های بسته بود.
با فروپاشی شوروی که ریگان آنرا امپرتوری شیطان مینامید سیمای جهان تغییر کرد و دیگر آن دشمنی که به بهانه آن میلیارد ها دلار صرف تجهیزات نظامی چه هسته ای و چه غیر هسته ای می شد وجود نداشت و طبیعتا برخی گرایشات در صفوف امپریالیستها و در خود آمریکا به مخالفت با بودجههای سرسام آور نظامی برخاستند. در این اوضاع و احوال سرمایه دارانی که از میلیتاریسم سود می بردند و حضور نظامی آمریکا در مناطق مختلف برایشان حیاتی بود به دشمنی احتیاج داشتند تا بتوانند به بهانه آن تاکید بر میلیتاریسم خود را در افکار عمومی موجه جلوه دهند. در همان زمان مارگارت تاچر نخست وزیر انگلستان در سخنرانیای در توجیه ضرورت میلیتاریسم برای جهان امپریالیستی، بنیادگرائی اسلامی را کاندید این نقش نمود و گفت به رغم سقوط شوروی اما هنوز اسلام گرا ها وجود دارند و فعالند. به این ترتیب در شرایطی که رژیم جمهوری به مثابه یک نیروی بنیادگرای اسلامی در ایران به قدرت رسیده بود و این رژیم با صرف میلیاردها دلار تقریبا در اکثر کشورهای منطقه گروه های اسلامی به وجود آورده بود و این در حالی بود که مجاهدین افعان در افغانستان با شوروی جنگیده و عملا این قدرت را مجبور به خروج از این کشور نموده بودند، به تدریج بنیادگرائی اسلامی در رسانه های امپریالیستی به عنوان خطری که می تواند جای خطر شوروی را بگیرد معرفی شد. سیاست امپریالیستی در همین راستا به شکل دادن به طالبان در افغانستان برخاست. در مورد قدرتگیری طالبان به ظاهر ضد آمریکائی در افغانستان بعدها بی نظیر بوتو نخست وزیر پاکستان اعتراف نمود ” فکر روی کار آوردن طالبان از انگلیسی ها بود ، مدیریت آنرا آمریکائی ها کردند، خرج آن را سعودی ها پرداختند و من اسباب اجرای آن را فراهم آوردم و طرح را اجرا کردم”. به این ترتیب با کمک امدادهای غیبی!! دشمن مورد نیاز در کنار جمهوری اسلامی همیشه آماده به خدمت شکل گرفت.
اما روشن است که خط ارتجاعی جا انداختن بنیادگرائی اسلامی به مثابه ظاهراً دشمن بزرگ در مقابل امپریالیسم آمریکا و شرکاء با صرف تبلیغات در این زمینه در اذهان عمومی آن طور که باید جای نمیگرفت حتی اگر ساموئل هانتینگتون تئوری جنگ تمدنها را ارائه نمود که رسانه های غربی برایش دست می زدند. در واقع نیاز به عمل و عملیاتی بود که این خط را در سطح جهان جا بیندازد. در پاسخ به این نیاز امپریالیستی 11 سپتامبری لازم بود تا بوش به بهانه آن از “جنگ بی پایان” سخن بگوید و با منتسب کردن این عمل تروریستی بزرگ به القاعده و بن لادن که سابقه سالها همکاری با سازمان امنیت عربستان و با سازمان سیا در پرونده خود داشتند تروریسم و بنیاد گرائی اسلامی را به عنوان دشمنان تمدن موجود و نظم نوین جهانی معرفی کند و “جنگ بی پایان” خود را با آنها شروع نماید. در 11 سپتامبر 2001 بعد از انفجار های نیویورک و پنتاگون و غیره و جوی که به دنبال این عملیات ها راه انداختند آمریکائی ها توانستند بنیادگرائی اسلامی و تروریسم را به صورت برجسته به عنوان دشمن بزرگ خود معرفی کرده و سیاستهای میلیتاریستی خود را به بهانه جنک با این دشمنان پیش ببرند.
یک مورد برجسته در رابطه با جا انداختن بنیادگرائی اسلامی به مثابه دشمن بزرگ نظم نوین جهانی مربوط به صحنه سازی در رابطه با بن لادن و بمباران وحشیانه افغانستان به بهانه دستگیری او بود. بن لادن خود مامور سیا در افغانستان و مسئول بسیج و سازماندهی مجاهدین افغان و تجهیز آنها بود و سیا به این منظور میلیونها دلار بودجه در اختیارش گذاشته بود. اما حال در پی سیاست جدید خویش آنها از طالبان دستنشانده خود در افغانستان خواهان استرداد بن لادن شدند و چون حکومت طالبان از این کار سر باز زد این کشور را بمباران کردند. باید بدانیم که مردم افغانستان در شرایطی با چنین فاجعه ای به بهانه دستگیری بن لادن مواجه شدند که به گزارش نشریه فیگارو در همان زمانها ماموران سیا برای عیادت او به بیمارستان آمریکائی دبی رفته بودند. چنین بود که دشمنی دست ساز جای دشمن قبلی اما واقعی یعنی شوروی سابق را گرفت که آبشخورش خود نیروهای امنیتی آمریکا بودند.
در حالی که آمریکائی ها از قبل سیاست خلق مزدوران بنیادگرای اسلامی چون القاعده و طالبان حسابی سود برده بودند در پیگیری این سیاست به خلق موجود دیگری پرداختند که نامش را “داعش” گذاشتند. داعش در ابتدا به عنوان دسته ای که از القاعده جدا شده بود در سوریه علیه بشار اسد جنگید و سپس با حمله به عراق “دولت اسلامی در عراق و شام” را بنیان گذاشت و رهبر خود را خلیفه مسلمین جهان معرفی کرد. جالب است که آمریکائی ها در شرایطی از جنگ القاعده در سوریه عملا دفاع می کردند که قبلا آنرا دشمنی بزرگ معرفی کرده و در افغانستان مثلا با وی می جنگیدند. همچنین باید بدانیم که القاعده و “جبهه النصره ” یکی دیگر از گروه های اسلامی که در سوریه با حمایت آمریکا علیه بشار اسد می جنگیدند در لیست سیاه تروریستی آمریکا قرار داشتند و بر اساس قوانین آمریکا هرگونه ارتباط مالی و کمک مالی به این جریانات غیر قانونی اعلام شده بود!
اما همکاری آمریکا با داعش نمی توانست از چشم نیروهای آگاه جامعه به دور باشد. رسوائی این همکاری به آنجا رسید که نشریه هافینگتون پست گزارش داد که: “مأموران سازمان سیا(CIA) اینک در جنوب ترکیه مستقر شده اند و از ماه مارس دولت های عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی را در امر همکاری و ارسال محموله های جنگی به واحدهای “ارتش آزاد سوریه” راهنمائی می کنند”. “ارتش آزاد سوریه” همان است که داعش عملا بخشی از آن بود.
برای اینکه در افشای توطئههای امپریالیسم آمریکا متهم به تئوری توطئه نشویم باید اشاره کنم که اولا معاون دبیر حزب زحمتکشان ترکیه، در همان زمان اعلام نمود که سازمان سیا (CIA)حدود ۶ هزار نفر عرب، افغان و ترک را برای انجام عملیات تروریستی در سوریه استخدام کرده است. تروریستهای مزبور بخشی از همین ارتش آزادیبخش سوریه بودند. ثانیا در همان زمان وزیر دفاع آمریکا رسما به حضور القاعده در سوریه اعتراف کرد. رسوائی همکاری آمریکا با القاعده به آنجا رسید که در همان زمان نیویورک تایمز نیز گزارش داد که القاعده در “قلب انقلاب” سوریه قرار دارد. همچنین نشریه انگلیسی گاردین گزارش داد که” اتحادیۀ اروپا تروریست های اسلام گرای سنی را که با پشتیبانی ایالات متحده در سوریه علیه رژیم بشار اسد می جنگند، مستقیما تأمین مالی می کند”.
جالبه که در حالیکه امریکائی ها بطور رسمی اعلام کرده بودند که خط قرمزشان برای دخالت نظامی در سوریه استفاده ارتش بشار اسد از بمبهای شیمیائی است نیروهای امنیتی ترکیه در یک عملیات اتفاقی یکی از گروههای مورد پشتیبانی آمریکا را با مواد شیمیائی دستگیر کردند. این موضوع مربوط به دستگیری۱۲ تن از عناصر گروه تروریستی “جبهه النصره” که همراه خود حداقل دو کیلو گاز سمی “سارین” حمل می کردند بود که توسط نیروهای امنیتی ترکیه به صورت تصادفی دستگیر شدند که البته خبر آن به بیرون درز کرد و رسوائی دیگری بر رسوائی های حامیان و پشتیبانان تروریست های بنیاد گرای اسلامی افزود. این رسوائی نشان داد گه آمریکائی ها چگونه در حالی که استفاده از سلاح شیمیائی را خط قرمز دخالت نظامی خود اعلام می کنند در همان حال از طریق تروریست های صادراتی شان در صدد استفاده از سلاح شیمیائی بر علیه مردم سوریه میباشند. آنها ریاکارانه در صدد بودند تا همین امر را هم هر وقت که خواستند بهانه توجیه دخالت هر چه بیشتر و علنی تر نظامی خود در سوریه قرار دهند.
در رابطه با داعش البته عملکرد این نیروی دست ساز بنیادگرای اسلامی به سوریه محدود نشد بلکه زمانی که آمریکائی ها برای تقویت سلطه خود در خاورمیانه در جهت غارت ثروتهای مردم این منطقه و بهرهوری هر چه بیشتر از استثمار طبقه کارگر نیاز داشتند که به این مولود تازه خود قدرت بیشتری ببخشند، داعش به شهر موصل عراق حمله کرد و البته ارتش آمریکا ساخته عراق هم هیچ مقاومتی در مقابل این یورش انجام نداد و بعدها رو شد که سران ارتش دستور داده بودند که مقاومتی صورت نگیرد . به این ترتیب داعش با اشغال موصل به دشمنی با قد و قواره یک دولت تبدیل شد و آمریکائی ها برای مقابله با این نیرو که برای نشان دادن حد جنایتکاریاش برخی از عناصرش در مقابل دوربین قلب سربازان سوریه را می خوردند، ائتلاف بین المللی تشکیل داد، ائتلافی که حدود 60 کشور در آن دخیل شدند. جنگ علیه داعش شروع شد و آمریکائیها برای شعله ور ساختن این جنگ که به نوبه خود به کاراندازی کارخانجات اسلحه سازی آمریکا کمک بزرگی میکرد به هر اقدامی دست زدند. از جمله بعد ها برخی از نمایندگان مجلس عراق اعلام کردند که هواپیماهای آمریکایی چند محموله تسلیحاتی را از هوا برای نیروهای محاصره شده داعش در استان دیاله عراق پرتاب کرده اند. کار رسوائی آمریکا بالا گرفت به طوری که نمایندگان دیگری از مجلس عراق نیز ضمن اعتراض به دولت آمریکا همین واقعیت را در مناطق مختلف عراق افشاء نمودند. این افشاگری ها شکی در تنیدگی داعش با ارتش آمریکا باقی نمی گذاشت.
از طرف دیگر در نتیجه رشد تضادهای درونی جناح های مختلف در آمریکا به حکم دادگاهی سندی از پنتاگون رو شد که مربوط به سال 2012 بود یعنی پیش از عروج داعش. این سند نشان می داد که پنتاگون در سال ۲۰۱۲ یعنی چند سال قبل از رشد سریع داعش، با ارزیابی شرایط سوریه از “امکان بر پایی یک حکومت خلافت اسلامی متحد القاعده در شرق سوریه” سخن گفته و از آن به مثابه یک “فرصت استراتژیک” در راستای “دستیابی به اهداف ایالات متحده در منطقه” نام برده است. افشاء شدن این سند دیگر هیچ شکی در رابطه با چرائی خلق داعش باقی نمی گذاشت. این سند به طور آشکار نشان داد که بنیادگرائی اسلامی و داعش نه تهدیدی برای منافع آمریکا بلکه از طرف امپریالیسم آمریکا برنامه ریزی شده است تا تسهیل کننده پیشبرد سیاست های چپاولگرانه این امپریالیسم و شرکاء در عراق و منطقه و رشد میلیتاریسم در منطقه باشد که از جهات گوناگون به نفع آنهاست. با توجه به این واقعیات باید گفت که وجود داعش یک فرصتی طلائی در اختیار آنها قرار داد.
واقعیاتی که توضیح داده شد، همگی نشان می دهند که امپریالیست ها با توسل به بنیاد گرائی اسلامی در همه جا در حال بحران سازی و ناامن کردن کشور ها هستند تا شرایط را برای پیشبرد سیاست های غارتگرانه شان آماده سازند. اگر تا دیروز این نقش را بیشتر “القاعده” بازی می کرد حال “بوکو حرام” در نیجریه، “الشباب” در سومالی و “جبهه النصر” و “داعش” و ده ها گروه ریز و درشت در سوریه و… همان وظیفه را پیش می برند. به همین دلیل هم باید با قاطعیت اعلام کرد که بنیاد گرائی اسلامی که داعش جلوه ای از آن می باشد به طور مستقیم نتیجه “استراتژی آمریکا” در منطقه و ابزاری جهت گسترش سلطه امپریالیسم و پیشبرد سیاست های آن ها بوده است که همچنان تداوم دارد.
می خواستم در این صحبت به مورد حزب الله لبنان و روابط تنگاتنگاش با جمهوری اسلامی هم بپردازم و نشان دهم که چگونه با کمک های میلیاردی جمهوری اسلامی به تدریج جریانی در لبنان شکل گرفت که امروز عملا بخشی از این کشور را زیر کنترل خود دارد. اما می بینم که زیاد صحبت کرده ام و بهتر است این مورد را به فرصت دیگری موکول کنم. در پایان این بحث و برای جمعبندی بگویم که امپریالیستها بعد از علم کردن جمهوری اسلامی در ایران و مجاهدین افغان و طالبان در افغانستان که ارتش پاکستان حمایتش می کرد با کمک همین مزدوران و همچنین کمک های مالی عربستان و امارات متحده عربی و قطر شروع کردند به شکل دادن به گروه های گوناگون بنیادگرای اسلامی که از اندونزی و فیلیپین تا خاورمیانه و مراکش و سومالی در صحنه سیاسی حضور دارند و عملا سیاست امپریالیستها را پیش می برند و امپریالیستها هم هر گاه منافعشان حکم کند به بهانه دشمنی اینها به تاخت و تاز خود در این کشورها ادامه میدهند و با بحران سازی بار بحران های خود را بر دوش توده های ستمدیده این کشورها سرشکن می کنند. نیروهای بنیادگرای اسلامی در ضمن با پز ضدیت با امپریالیسم نیرو های انقلابی را به حاشیه میرانند.
بنابراین بنیادگرائی اسلامی ظاهراً دشمنی است برای امپریالیستها که آنها می توانستند به آن در همه کشورهای آسیا و آفریقا که دارای جمعیت مسلمان می باشند_ از اندونزی و فیلیپین گرفته تا خاورمیانه و مراکش و سومالی_ شکل دهند و در عمل هم دادند. امپریالیسم آمریکا و شرکایش در همه جا با دستاویز عملکرد چنین نیروهائی مداخلات امپریالیستی خود را توجیه می نمایند. بنابراین بدون درک این واقعیت که بنبادگرائی اسلامی وسیله ایست در دست امپریالیستها برای پیشبرد برنامه ها و دسیسه های خود هیچ نیروئی قادر به تحلیل واقعی این پدیده و برخورد انقلابی با آن نمیباشد. در تائید این مدعا باید اشاره کنم که در این سالها شاهد بودیم که چگونه سازشکاران درست با عدم درک ماهیت این پدیده تحلیل های رسانه ها و اتاق های فکر امپریالیستها را در لباس چپ اشاعه دادند به همین دلیل در عمل چهره ضد مردمی و دستان خونین امپریالیستها را از چشم مردم لاپوشانی نمودند که البته همچنان به این کار مشغولند. برای نمونه سازمان فدائیان اقلیت کسانی که داعش را عروسکی در دست امپریالیسم معرفی می کردند را به “سطحی نگری” متهم نمود و اتحادیه کمونیستها هم مدعی شد که در قدرت گیری داعش “هیچ «توطئه» و طرح از پیش تعیین شده ای نقش تعیین کننده نداشته است”. این جریان برای تطهیر چهره امپریالیسم در این ماجرا حتی مدعی شد که آمریکا کنترل خود را از دست داده و دچار “استیصال” گشته است. یعنی از نظر جریان “اتحادیه کمونیستها” خالق داعش نه تنها نقشی در خلق این موجود جنایتکار نداشته بلکه به خاطر وجود آن دچار استیصال هم شده است. بی دلیل نیست که امروز هم شاهدیم که برخی از فعالین چپ سابق، حماس را نیروئی مردمی و در صف مقاومت خلق فلسطین معرفی می کنند، حال چه پوشیده و چه علنی که البته تغییری در ماهیت مسله نمی دهد و تنها بیانگر آن است که چنین افراد و نیرو هائی درکی از ماهیت امپریالیسم و دسیسه های ذاتی عملکرد امپریالیستها نداشته و ندارند. اتفاقاً به همین دلیل و با چنان تحلیل هائی نیرو های انقلابی را به پیروی از “تئوری توطئه” متهم میکنند.
اما، شرایط عینی حکم می کند که همه نیرو های انقلابی سیاستها و برنامه های امپریالیستها را قاطعانه افشاء نموده و اجازه فربیکاری به آنها ندهند و نگذارند سمت اصلی ضربه که باید به سمت امپریالیستها باشد تغییر کند. در حالی که می بینیم تحلیل هائی که قادر به تشخیص ماهیت بنیادگرائی اسلامی نیستند و نمیتوانند با تکیه بر فاکت های غیر قابل انکار نقش امپریالیستها را در شکل دادن به این پدیده درک کنند اتفاقا در تخالف با این وظیفه انقلابی قرار می گیرند. بنابراین، باید تاکید کنم که بدون درک این واقعیت که دستان امپریالیسم از آستین بنیادگرائی اسلامی بیرون می آید قادر به فهم آنچه در این منطقه می گذرد نخواهیم بود. نمونه زنده اخیر سرنوشت طالبان و قدرت گیری دو باره اش می باشد که برای هر کسی که چشمی برای دیدن دارد به روشنی نقش امپریالیسم آمریکا را در پر و بال دادن به بنیادکرائی اسلامی آشکار می سازد.
(*) مطلب فوق بحث ارزشمند و مستدلیست که در یکی از جلسات تشکیلاتی چریکهای فدایی خلق ایران ارائه شده است. این متن اکنون با برخی ویرایشهای جزیی به حالت نوشتار درآمده و به این ترتیب در اختیار افکار عمومی قرار می گیرد.
***********************************************************
***********************************************************
به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره ۳۰۱، مهر ۱۴۰۳
به یاد فراموش نشدنی جان های شیفته دهه ۶۰
“ما زندانیان خسته این خاک نیستیم
زندانیان خسته این خاک دیگرند
زندانیان خسته این خاک، در بند کارخانه و کار ستمگرند
انبوه سرخ رنجبران امروز زندانیان خسته زندان کشورند
ما زندانیان خسته این خاک نیستیم “
شاعر فدایی، سعید سلطانپور
تابستان هر سال یادآور یکی از وحشیانهترین کشتارهای رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ و کشتارهای سیستماتیک و سازمان یافته علیه زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ کشورمان میباشد.
در سالگرد این جنایت تاریخی، خانوادههای دلیر و داغ دیده قتل عام دهه شصت با وجود همه سرکوبها، تهدیدها و بگیر و بندها، با هر چه در توان دارند، یاد و راه عزیزانشان را گرامی میدارند. بدون شک وظیفه همه انسانهای آزادیخواه و مبارز است که در زنده نگه داشتن یاد و خاطره بهترین فرزندان این مرز و بوم که از دل مبارزات مردم ما برخاستند و بدست دژخیمان حاکم، شکنجه و جان باختند و عاشقانه از آرمانهای آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم دفاع کردند را پاس بدارند و از همه مهمتر با عهد مبارزاتی خود، ادامه دهنده مبارزه و نسل دیگری از سلاله عاشقان باشیم. بدون هیچ تردیدی، کشتارهای جنون آمیز رژیم جنایتکار حاکم، زخمی عمیق و فراموش نشدنی بر پیکر جنبش انقلابی مردم ما بر جای گذاشت، بطوریکه در طول چند ماه نسلی از بهترین، جسورترین و آگاه ترین انسانهای کشورمان را به جرم مبارزه برای آزادی، برابری و دمکراسی، به رذیلانهترین و وحشیانهترین شکل به قتل رساندند.کشتار هزاران هزار، جانهای شیفته که بدون کمترین برخورداری از حقوق انسانی، بدون محاکمه و یا بدون وداع با عزیزان و وابستگانشان به دار کشیده شدند. کفتارهای خونخوار رژیم دار و شکنجه برای پوشاندن جنایت تاریخی خود، بلافاصله پس از کشتارهای ددمنشانه، اجساد قربانیان را در بیابانها و “خاوران”های شهرهای کشور به صورت جمعی دفن کردند. جلادان حاکم، اگر چه با این نسل کشی از قبل تدارک دیده شده، هر چند برای مدتی، موفق به نجات و حفظ نظام گندیده خود گردیدند اما هیچگاه نمیتوانند این جنایت تاریخی را از ذهن مردم ما و بویژه جوانان مبارز و آگاه از بین ببرند.
همانطور که شاهد هستیم، امروز پس از گذشت بیش از سی سال از این جنایات ددمنشانه، هنوز انسانهای آگاه و مبارزی هستند که اثرات شکنجههای قرون وسطایی و وحشیانه را پس از این همه سال بر تن دارند و در هر جائی که هستند به افشاگری این نسل کشی تاریخی رژیم دار و شکنجه میپردازند. چنانچه در قسمتی از کتاب گفتگوهای زندان شماره ۲، صفحه ۲۵، توسط “جمعی از زندانیان سیاسی زن” در افشای جنایات و نسل کشی رژیم جمهوری اسلامی چنین آمده است: “در سال ۱۳۶۰ زندانیان پسر و دختر دسته جمعی به دادگاه برده میشدند و گیلانی بدون دیدن آنها و خواندن متن کیفر خواست، تنها زیر لیست حکم اعدام را امضاء میکرد. یکی از این موارد حکم اعدام ۹۶ زندانی بود که با امضای گیلانی به اجرا در آمد. گیلانی عامل اعدام هزاران زندانی، حتی حکم اعدام پسران خود را نیز امضاء کرده بود. اعدامها معمولا به هنگام شب در تپههای اوین، پشت بندها به اجرا در میآمد و زندانیان از شمارش تیرهای خلاص به تعداد اعدامیها هر روز پی میبردند. در بسیاری از شبهای شهریور و مهر ۱۳۶۰ زندانیان بند ۲۴۶ زنان، ۱۲۰ تیر خلاص را شمارش کردند”.
و یا در جایی دیگر محمد هشی یکی دیگر از بازماندگان زندانیان سیاسی دهه ۶۰، در قسمتی از سخنرانیهای خود در سال ۲۰۱۷ در آمستردام چنین میگوید. “از سال ۶۰ به دخترها تجاوز کردند چه قبل از اعدام چه بعد ازحکم اعدام، تازه اواسط دهه ۶۰ متوجه شدند که اگر کسی بهش تجاوز شده بگذارند زنده بماند بیشتر باعث رعب و وحشت میشود تا کسی که مرده. در زندان به اسم صیغه به زنها تجاوز کردند، بزرکترین جنایتهای جنسی را در حق زنهای زندانی در جمهوری اسلامی انجام میدادند”.
کشتار و شکنجه دهه شصت زندانیان سیاسی در سیاهچالهای رژیم سرکوبگر حاکم از چنان زذالت و پستی و وحشیگری برخوردار بود که یکی از جلادان رژیم بنام رحمانی کفت: “کاری کردیم که اسرائیلیها باید از ما یاد بگیرند” (گفتگوهای زندان شماره 3، صفحه 19، گزارش کوتاه از وضعیت زندانهای ایران نوشته مرجان، فریده و ستاره).
سران و مزدوران رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی در سالهای ۶۰ و بخصوص در قتل عام سال ۶۷ به دستور اربابانشان در زندانهای کشور چنان گورستانی به راه انداختند که بقول شاعر: “و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند
که بازماندگان را
هنوز از چشم خونابه روان است”.
تجمع هر ساله خانوادههای جانباختگان دهه شصت در گلزار خاوران و گلباران مزار عزیزانشان در شهرهای مختلف ایران با وجود سرکوبها و تهدیدهای کرکسان حاکم نشانگر آنست که این عزیزان تحت هیچ شرایطی جنایت و کشتارهای سراسری کرکسان را به حق به فراموشی نخواهند سپرد و تا مجازات انقلابی عاملین آن یعنی سران نظام سرکوبگرو حامیان بین المللیشان در دادگاههای مردمی از پای نخواهند نشست.
رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی، پس از چند سال کشتارهای ادامه دار در زندانها در سال ۶۷ و با تائید خمینی جنایتکار، برای کشتاری دیگر از زندانیان سیاسی، هئیت مرگی از آدمکشان و تبهکارانی را تشکیل داد که دست به کشتار وسیع دیگری از زندانیان سیاسی زدند که هنوز نوجوان بودند و حتی به سن قانونی نرسیده بودند و دوران شکنجههای وحشیانه را سپری کرده بودند، همچنین کسانی را که پس از گذراندن دوران حبساشان آزاد شده و مشغول زندگی عادی خود بودند. مزدوران رژیم به دستور سران رژیم دوباره بدون هیچ دلیل و مدرکی آنان را دستگیر و روانه زندانها کرده و به جوخههای اعدام سپردند و در ادامه این جنونها و وحشی گریها برخی از زندانها مانند زندان رشت را آتش زدند و زندانیان را در آن سوزانند.
واقعیت این است که قتل عام جنون آمیز زندانیان سیاسی دهه ۶۰ بدست رژیم جنایتکار که نقطه اوج کشتار سیستماتیک، کمونیستها، نیروهای مبارز و آزادیخواهی بود که برای تحقق آرمانهای انسانی و بوجود آوردن یک جامعه دمکراتیک و آزاد بپاخاسته بودند، بدون دستور اربابان امپریالیستی که آگاهانه نظارهگر این پروژه جنایتکارانه برای تداوم و عمر ننگین رژیم وابستهاشان بودند و اشک تمساح ریخته و خود را مدافع به اصطلاح حقوق بشر و دمکراسی نشان میدادند، امکان پذیر نبود.
همانطور که شاهد بودیم قدرتهای امپریالیستی در سال ۶۷، در حالی که زنان، جوانان و مردم کشور دسته دسته پس از شکنجههای وحشیانه به قتل رسیدند، و به دنبال پایان پروژه جنگ فرسایشی هشت ساله و کشته شدن بیش از یک میلیون تن از مردم ایران و عراق، به بهانه بازسازی خرابیهای جنگ با سرمایهگذاریهای جدید به غارت و چپاول دسترنج کارگران و ستمدیدگان پرداخته و با تشدید استثمار و سودجویی بیاندازه جیبهای خود را پر کردند.
بنابراین رژیم فاسد جمهوری اسلامی برای تامین این جنایتکاران جهانی، ضرورت کشتار سراسری زندانیان سیاسی را که از پتانسیل بزرگ مبارزاتی برخوردار بودند و تهدیدی جدی برای امنیت و منافع اربابانشان بود را در راس برنامههای خود قرارداده و با به راه انداختن شنیعترین جنایتهای بشری، حمام خونی در سراسر کشور به راه انداختند تا بار دیگر چاکری، زبونی و دیوزگی خود را به اربابان سرمایه ثابت کنند و به خیال خام خود چند صباحی به عمر نکبت خود ادامه دهند.
در سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی دهه ۶۰، با درس گیری از گذشته و تجارب بسیار تلخ و دردناکی که مردم ما چه در رژیم وابسته شاه و چه در رژیم دارو شکنجه وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی از سر گذراندند، دیگر نباید اجازه داد که دردها و رنجهای توصیف ناپذیر تکرار شود.
بنابراین وظیفه ما است که با تمام قوا علیه کشتار و شکنجه این جانیان بپاخیزیم و با ارتباط با خانوادههای زندانیان سیاسی، عاملین و جنایتکاران کشتار دهه ۶۰، و امر دادخواهی مردم کشورمان را تنها و تنها در یک انقلاب تودهای علیه کلیت رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی و تمام وابستگان منفور آن تحقق بخشیم.
وظیفه ما است که آگاهانه با نفوذ سیاستهای ضد انقلابی امپریالیستها و مزدوران حلقه به گوش آنان به مبارزه و افشاء پرداخته و سلطه جنگ طلبانه، استثمارگرانه و جنایتکارانه آنان را از مردم و کشورمان از بین ببریم و آرمان جانهای شیفته را پاسخ گو باشیم.
جاودان باد خاطره تمام شهدای به خون خفته خلق!
نابود باد رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی
پیروز باد انقلاب! زنده باد سوسیالیسم!
اکبر نوروزی
Comments
حماس و بنیادگرائی اسلامی ابزاری در دست امپریالیسم. / به یاد فراموش نشدنی جان های شیفته دهه ۶۰<br> — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>