با رد رهبری مذهبی افراطی بستر رهبری اجتماعی را سالم سازیم / اکبر دهقانی ناژوانی
نگارنده در باره بستر رهبری، رهبر و رهبران مقالات متعددی نوشته و منتشر کرده بودم. آخرین مقاله اینجانب تحت عنوان ( اتحاد عقل و احساس با جنبش انقلابی مهسا بر علیه جنگ و قحطی) چند روز پیش منتشر شد. در این مقاله به بستر رهبری اشاره شده بود. در این رابطه بعضی از دوستان لطف کرده و نقدی بر این مقاله نوشته بودند.
نقد آنها در این خلاصه می شد که اولا اپوزیسیونهای داخل و خارج ایران با خودشان مشکل دارند و چیزی از رهبری نمی فهمند. دوم مردم از خمینی، خامنه ای و دار و دسته آنها خسته و از رهبر و رهبری مذهبی بدشان می آید. سوم مردم اپوزیسیون را قبول ندارند و کس و کسانی را هم به عنوان رهبر فردی و یا جمعی در داخل و یا در خارج از ایران نمی شناسند که بتوانند به آنها اطمینان بکنند ، پس بنابراین این بستر رهبری بدون رهبر که شما نگارنده در مقاله خودتان در باره آن نوشته بودید چه معنی می تواند پیدا کند.
اینجانب لازم می دانم که بستر رهبری را بیشتر باز کنم تا مشخص شود در این وضعیت ویران، خراب و بحرانزای امروز ما در ایران این بستر رهبری، حتی با نداشتن سر و یا رهبر چه کار مهمی می تواند برای ما در جهت سالم سازی جامعه خودمان بکند، پس با خودمان رو راست تر باشیم تا خودمان و بستر رهبری اجتماعی را بهتر بشناسیم.
۱- بستر رهبری فقط مربوط به مذهب، رهبر و رهبری مذهبی نمی شود. بستر رهبری یک پدیده اجتماعی است. ۲- بستر رهبری اجتماعی دارای رشد است که می تواند به طرف جلو و پیشرفت و یا به طرف عقب، رکود و درجا زدن رشد کند. ۳- مذهب، رهبر و رهبری مذهبی راکد، درجا زده و عقب افتاده ترین نوع بستر رهبری اجتماعی در هر جامعه ای بوده و هست. ۴- بستر رهبری به خاطر نوع رشد خود شکلها و ساختارهای مختلفی در زمانهای مختلف به خود گرفته و می گیرد. ۵- در چهارچوب کلی سه نوع بستر رهبری در سراسر جهان وجود دارد. الف) بستر رهبری احساسکور مطلقگرای ایدئولوژی ها( مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و چپی افراطی) که عقب افتاده، ضد عقل، ضد احساس سالم و ضد علم هستند. آنها بیشتر جایگاهی در بین مردم فقیر و بی سواد و بی عقل جوامع دارند. مردم به خاطر فقیر، بی عقلی منزوی و ذهنی و روحی گرفتار احساسکور ایدئولوژیکی، بخصوص مذهبی هستند. ب) بستر رهبری عقلگرای کور سرمایه داری که افراطی و مطلقگرا و دشمن احساس می باشد. عقلکور در ذهن و روح سرمایه داران فرمان می دهد که سرمایه داران پای روی احساس خود و مردم گذاشته و با غارت و کشتن مردم فقیر و عقب نگه داشتن آنها علم، پیشرفت و قدرت را برای سرمایه داران انحصاری بکنند تا بستر رهبری طبقاتی سرمایه داری بر علیه بستر رهبری طبقات دیگر جامعه، بخصوص مردم فقیر تقویت شود. پ) بستر رهبری اجتماعی نسبتا متعادل که بطور نسبی با عقل سلیم و احساس سالم و علم سر و کار بیشتری دارد و تقریبا تلاش دارد که علم و دست آورد بشری بطور نسبی همگانی شود. چنین بستر رهبری را می توان در طبقه متوسط، طبقه کارگر، بعضی از کارمندان، معلمان و روشنفکرانی که به جایی وصل نیستند پیدا کرد، البته این بستر رهبری نسبتا متعادل تحت تاثیرات بستر رهبری عقلکور طبقه سرمایه دار و بستر رهبری احساسکور ایدئولوژیکی طبقه فقیر جامعه نمی تواند وضعیت ثابتی پیدا بکند، چون مدام در کشمکش با تضاد، دشمنی و جنگهای این دو بستر رهبری عقلکور و احساسکور می باشد.
تاریخچه و رشد بستر رهبری در زمانهای مختلف:
بطور کلی در طول تاریخ بشر، سر و کار مردم در اندازه های مختلف با بستر رهبری اجتماعی بوده است. بستر رهبری که از چند هزار سال پیش شروع شد. در ابتدای شروع رشد خود بدون سر می بود، یعنی به آن معنی رهبر نداشته، به عبارتی دیگر بستر رهبری آنها کوچک، فرد و افراد تقريبا هم سطح و از همدیگر یاد می گرفتند. تک تک افراد جامعه گوشه ای از این بستر رهبری اجتماعی را گرفته و همراه با افراد دیگر همدیگر را رهبری و بستر رهبری را به جلو می بردند تا برداشتها و شناختهای خودشان از زندگی اجتماعی و از محیط زیست را روشن تر و تکمیل تر کنند و خواسته ها و نیازهای آنها با کمک هم بطور نسبی برآورده شود. به مرور زمان بستر رهبری اجتماعی گسترده تر و سر و رهبر پیدا می کرد. این ارث تا به امروز هم باقی مانده است، مثلا افرادی را در نظر بگیرید که بنا به انگیزه و هدفی، چند نفری دور هم جمع و شروع می کنند که هسته و یا گروهی را بوجود بیاورند و با هم کار تشکیلاتی بکنند. در ابتدا آنها سر و رهبر ندارند، یعنی در این جمع کوچک فرد و افراد در آن واحد که رهبری کننده هستند رهبری شونده هم هستند. به همدیگر یاد می دهند و از همدیگر یاد می گیرند. اما در رابطه با هم فعال، رشد و تکامل دارند و در اجتماع و محیط زیست کوچکی که خود در آن نقش دارند بستر رهبری را گسترش می دهند، پس بنابراین بستر رهبری مهم تر از رهبر است. از رشد کار تشکیلاتی در بستر رهبری است که بعدا رهبر و رهبرانی تولید می شوند و در اجتماع و محیط زیست جا می افتند. به مرور زمان که بستر رهبری گسترده و تقویت می شود می تواند یک نفر رهبر (عمودی) و یا چند رهبر(افقی) به صورت شورایی پیدا کند.
چرا بستر رهبری سر و رهبر پیدا می کند ؟
چون اولا همه در بستر رهبری در رابطه با هم رشد دارند و همدیگر را رهبری کرده و جو و فضای بستر رهبری را در اندازه های مختلف فراهم و معنی دار می کنند. دوم در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست بستر رهبری رشد کرده، گسترده تر و پیچیدگی و فراز و نشیب بیشتری پیدا و افرادی که بستر رهبری را رهبری می کنند در آن واحد که با هم بستر رهبری را جلو می برند، ولی در بعضی چیزها با هم اختلاف پیدا می کنند که ممکن است به فاصله گرفته آنها از هم و چه بسا کارشان به انشعاب و یا جنگ داخلی بکشد، پس بنابراین بستر رهبری که به مرور تقویت و گسترده می شود رهبرانی را تربیت می کند که این رهبران بستر رهبری و فاصله ها، درزها و سوراخ سمبه( سنبه) های آن را بهتر می فهمند. آنها باید این فاصله ها، اختلافات و خلاء های ذهنی، روحی، عقلی و احساسی بین افراد را بهتر کشف و برای آنها راه حل های کلی و جزئی پیدا بکنند تا اختلافات و مشکلات فرد و افراد را اصلاح کنند، یعنی افراد در بدنه این بستر رهبری در حد آگاهی و توانایی های خودشان قسمتی از این بستر رهبری را به عهده گرفته و در عین حال که همه در کار تشکیلاتی همدیگر را رهبری می کنند الگوی رهبر و رهبران در رأس را هم در نظر می گیرند که از بالا دیکته می شود تا افراد بتوانند در این چهارچوب بستر رهبری خودشان را پیدا بکنند. آنها در الگوبرداری از رهبر و رهبران خود با هم مسابقه می دهند که تا بیشتر مطرح شوند و شاید جایگاه رهبری را هم بگیرند. ولی همگی از پایینتا بالا با هم در این بستر رهبری نقش دارند و آن را جلو می برند.
پیشروی و پسروی در بستر رهبری اجتماع:
اینکه بستر رهبری اجتماعی مردم به جلو حرکت و پیشرفت داشته باشد و یا عقب و پسروی داشته باشد بستگی به برخورد مردم دارد. اگر مردم صاحب علم و برنامه باشند و در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست از عقل، احساس و علم خود بجا، به موقع و درست استفاده بکنند و این محیط ها را درست بسازند. این محیط ها هم سالم شده و تاثیرات درست بر روی ذهن، روح، عقل، احساس و جسم این مردم می گذارند. آثار مثبت این بستر رهبری اجتماعی را در زیر مجموعه های اجتماعی و محیط زیست، مثل خانواده، مدرسه، آموزش پرورش، آموزش عالی، محیط کار، کارخانه، صنایع، اقتصاد، سیاست، تشکل ها، گروه ها، احزاب، طبقات مختلف، دولت، اجتماع، فرهنگ، محیط زیست و یا در حرکتهای چریکی، شورشی، جنبشی و انقلاب پیدا می کنیم که نشان می دهند که چگونه و تا چه حد مردم پیشرفت کرده اند. این جامعه و بستر رهبری آن به نسبت پیشرفت خودشان از ایدئولوژی های ( مذهبی، ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی واپسگرا) فاصله گرفته و می گیرند، مثل اروپایی ها که با پیشرفت از مسیحیت افراطی و کلیساها فاصله گرفته اند.
اما اگر مردم در بستر رهبری اجتماعی علم و آگاهی نداشته و نمی توانند از عقل، احساس و علم خود در برخورد با واقعيات اجتماعی و محیط زیست درست و بجا استفاده کنند، این محیط ها را خراب و این محیط های خراب تاثیرات مخربی بر روی ذهن، روح، عقل، احساس و جسم این مردم می گذارند. این مردم گرفتار توهمات، خیالپردازی، انزوا، رکود، بی عقلی و مشکلات خود ساخته و دیگران ساخته می شوند. در چنین شرایط مخرب افراد از نظر ذهنی، روحی، عقلی و احساسی راکد، منزوی و مسخ می شوند و خودشان و بستر رهبری را طی چند دهه و یا چند سده به طرف عقب و درجا زدن سوق می دهند و از مذهب افراطی سر در می آورد.
به یاد بیاوریم که چگونه سوسیالیسم کشورهای اروپای شرقی به خاطر ضعف عقلی، احساسی، علمی و صنعتی از محتوا خالی و به بی عقلی، انزوا، رکود و مطلقگرایی روی آورد و از سرمایه داری شکست خورد و نهایتا در انزوا و رکود به کمونیسم افراطی شکست خورده تبدیل شد که شبیه مذهب افراطی بود. یا به یاد بیاوریم که در رژیم محمد رضا شاه درباریان، روحانیون درباری و روحانیون ارتجاعی در رأس آنها خمینی و اربابانشان چگونه نوجوانان و جوانانی که در آن زمان در بستر رهبری جامعه به طرف جلو رشد و پیشرفت می کردند را فریب دادند. عقل سلیم، احساس سالم و علم آنها را از آنها گرفتند. در انزوا، توهم، بی عقلی، بی برنامگی و رکود این نوجوانان و جوانان را به عقب برده تا ذهن و روح آنها در انزوای مطلق مسخ شدند و از ایدئولوژی مذهبی عقبمانده سر درآوردند، حتی کسانی که از چپ، یا ملی و یا ملی مذهبی سر در آورده بودند و نقش اپوزیسیون بر علیه رژیم شاه را بازی می کردند نهایتا مذهب افراطی و خمینی را پذیرفتند، چون اولا خودشان در این انزوا و رکود ایدئولوژیکی مذهبی، ناسیونالیسنی، قومگرایی و کمونیستی گرفتار شده بودند. آنها بی عقل و از زمانه خودشان عقب بودند و در اندازه های مختلف دشمن عقل و عقلگرایی، بخصوص دشمن عقلگرایی سرمایه داری بودند، مثلا شعارهای آنها《 پیش به سوی جبهه متحد خلق، یا پیش به سوی راه رشد غیر سرمایه داری》 . با این شعارهای توخالی، توهم آمیز و ذهنگرایانه هواداران خودشان را فریب می دادند. دوم بعد از انقلاب ۵۷ جمهوری اسلامی قوی شده بود و شعار ضد امپریالیستی سر می داد و اپوزیسیون آن زمان را مجبور کرد که به ساز ضد امپریالیستی او برقصند به این امید واهی که ما با هم امپریالیسم را شکست می دهیم. ارثیه آن زمان اپوزیسیون رسیده به اپوزيسيون متوهم داخلی و خارجی امروز ایران ، چون اپوزیسیون نه در آن زمان و نه الآن از عقل و احساس در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست درست استفاده نکردند و خودشان و اجتماع ایران که خراب بود را خراب تر کردند. عقل و احساس اپوزیسیون در هیچ زمانی با واقعیات درست رشد نکردند و نتوانستند که از آن قالبهای متوهم، راکد و خیالپردازانه ایدئولوژیکی، خودشان را رهایی بخشند و زیر سلطه آخوندیسم و اربابان خارجی باقی ماندند. چرا ؟، چون این اپوزیسیون ها مثل رژیم شاه و آخوندیسم بعد از انقلاب به نوجوانان و جوانان اجازه رشد درست ندادند. هنوز افراد مسن همه کاره این تشکلهای اپوزیسیونی هستند و اپوزیسیون ها را به رکود، خیالپردازی و ور رفتن و بازی به کلمات کشانده اند . سرمایه داری هم همینرا می خواست و می خواهد که تا جامعه ایران عقب باشد و بیشتر غارت شود ، البته این به این معنی نیست که سرمایه داری راه صد در صد درستی را به پیش می برد، ولی سرمایه داری وضعیت بهتری از این ایدئولوژی های افراطی دارد هر چند خودش به طرف ایدئولوژی افراطی کامل جلو می رود.
اما تمام این بسترهای رهبری، بخصوص بستر رهبر ایدئولوژی ها به آخر می رسند، چون رشد انسانها و رشد علم رو به جلو است. در مرحله ای اگر این بسترهای رهبری ایدئولوژی افراطی اصلاح و به روز نشوند کارشان تمام است و جانی و مالی قربانی می گیرند تا بروند. چه قدر تلفات می گیرند بستگی به میزان رشد آگاهی توده ها دارد. سرمایه داری هم همینطور است و باید حساب شده خودش را اصلاح کند. غارت و کشتار مردم کشورهای دیگر راه حل منطقی و دراز مدت نمی باشند، نمونه اش را در جنگ ویتنام، ایران و عراق، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن، غزه و لبنان دیده و می بینیم. اینها راه حل نیستند. اینها پسروی های ایدئولوژیکی بوده و هستند.
بستر رهبری از نو زنده می شود:
اما بر عکس آن هم صادق است که جامعه ای چندین قرن و چندین دهه عقبگرد داشته و سر مردم به سنگ خورده. افراد جامعه در مرحله ای پی به اشتباه خود می برند و کم کم خودشان را اصلاح می کنند. برای نمونه بعد از انقلاب ۵۷ مردم ایران پس از چند قرن به اشتباهات خود پی برده و دشمن واقعی خود، یعنی آخوندیسم و مذهب افراطی را بهتر شناخته و به آنها پشت کردند. مردم از تجارب و شناختهای تلخ و مخرب زمان شاه و بخصوص زمان آخوندی استفاده کردند و بستر رهبری اجتماعی بی سر و بی رهبر را فراهم کردند. در این بستر رهبری که از اجتماع کوچک شروع شده بود اول مردم با ذهن، روح، عقل و احساس خودشان جنگیدند تا آنها را از زیر سلطه احساسکور مذهب افراطی و آخوندیسم بیرون آورند. دوم با مذهب افراطی و آخوندیسم جنگیدند تا آنها را از زندگی خود برانند. سوم با محیط زیست و اجتماع خراب و ویران جنگیدند تا با اصلاح نسبی آنها تجارب و شناختهای درست تری از این محیط ها به دست آورند. ذهن، روح، عقل، احساس و جسم خودشان را با این تجارب و شناختهای درست از نو باز سازی کنند. از دی ماه ۹۶، آبان ۹۸ و از جنبش انقلابی مهسا به این طرف با تمام تلفات جانی و مالی زیاد این بستر رهبری اجتماعی جدید رو به جلو رشد کرد و برای مردم موفقیتهایی داشت. در این بستر رهبری بدون سر و رهبر نه فقط مردم به رژیم آخوندی و مذهب افراطی پشت کردند، بلکه خودشان را در این بستر رهبری اجتماعی جدید بهتر و بیشتر پیدا و بیشتر به خود متکی و دنبال حجاب اجباری و کشف حجاب نبوده و نیستند و بین بد و بدتر انتخاب نمی کنند. این بستر رهبری با وجودی که سر و رهبر مشخصی ندارد اگثرا توسط نوجوانان و جوانان و افرادی که زیاد مسن نیستند اداره می شود. انرژی جوانی و اراده و خلاقیت آنها به آنها یاد داد که منظر رهبر نمانند. آنها کار رهبری بستر رهبری را بین خودشان تقسیم و کم و بیش همراه با کار تشکیلاتی و با کمک عقل سلیم و احساس سالم و علم با واقعیات اجتماعی و محیط زیست بهتر برخورد کردند و این محیط ها هم روی مردم تاثیر درست تری گذاشتند. این آن چیزی است که مردم ایران چندین قرن آن را نداشته و مجبور شده اند که با تلفات سنگین جانی و مالی آن را پیدا کنند. این بستر رهبری، حتی بدون رهبر در هر شرایط به کار مردم می آید، یعنی مردم با این بستر رهبری حجاب اندر حجاب های ایدئولوژی مذهبی و غیره را دور می ریزند. به خودآگاهی جمعی رسیده و برای خود تصمیم می گیرد. الآن که جنگ اسرائیل و فلسطین ادامه دارد و به احتمال زیاد به ایران و خاورمیانه هم سرایت خواهد کرد و زمینه نابودی ایران و منطقه را فراهم خواهد کرد و پای جنگ جهانی سوم را هم باز خواهد کرد. تنها فقط می ماند که آیا تلاش جهانیان و کشورها برای کنترل چنین جنگی کافی است؟ آیا ما مردم ایران با بستر رهبری بی سر و بی رهبر خودمان می توانیم کاری بکنیم؟ جواب آری است. اگر ما مردم ایران قبل از هر جنگی این بستر رهبری که در آن رشد کرده ایم را فعال تر کنیم و با هم بر علیه جنگ، بی آبی، بی نانی قیام کنیم. اولا در عمل این بستر رهبری از خود ما برای خودمان رهبر و رهبرانی آگاه می سازد تا آنها همراه با ما مردم حرکت و قیام مردمی خودمان را با هم رهبری کنیم و جلو ببریم. دوم با چنین آگاهی در بستر رهبری ما، عوامل نفوزی نمی توانند در صفوف ما مردم آگاه نفوز کنند. سوم با قیام خود جلوی جنگ جمهوری اسلامی و اسرائیل را می گیریم، چون این دو رژیم وازده برای ماندن خودشان فقط جنگ را می فهمند. قیام قبل از هرجنگی بهتر از قیام بعد از جنگ است، چون تلفات جانی و مالی آن کمتر و به نفع مردم ایران و منطقه است. چهارم با سرنگونی رژیم منفور آخوندی به دست خود مردم، ما مردم همه کاره کشور خودمان ایران می شویم و کشورهای دیگر مجبور می شوند که با ما مردم خودآگاه بده و بستان بهتری داشته باشند. پنجم بعد از سرنگونی رژیم آخوندی بستر رهبری مردم( جنبش انقلابی مهسا) در صحنه حاضر و آماده و رهبران آگاه تری دارد و راه خود را بهتر پیدا می کند . بعضی ها می گویند حق ما را بدهید. بعضی دیگر می گویند که حق گرفتنی است، ولی من می گویم که حق دادنی و گرفتنی است، یعنی باید آگاهی و توانایی های افراد بالا باشد که هم بتوانند حق و حقوق را بشناسند و هم با منطق، بجا و به موقع حق دیگران را بدهد و هم با منطق، پشتکار، بجا و به موقع بتوانند حق خود را پس بگیرند تا تعادل نسبی بین افراد جامعه و یا تعادل نسبی بین کشورها بوجود آید. بستر رهبری جنبش انقلابی مهسا می تواند مردم را متحد، منطقی، آگاه، قوی و گوش به زنگ بار آورد.
در باره بستر رهبری اجتماعی مردم ایران بعدا بیشتر صحبت خواهم کرد.
برای شما سروران گرامی موفقیت آرزو می کنم. پاینده و جاویدان ایران عزیز ما!
اکبر دهقانی ناژوانی
پاینده نباد ایران استثمارگری و اربابان سرمایه دار.