از حق دفاع مشروع تا «گفتمان سازی» حول آن / تقی روزبه
از حق دفاع مشروع تا «گفتمان سازی» حول آن!
خانم لاله حسین زاده در مطلبی تحت عنوان حق دفاع مشروع* پیرامون ضرورت برساخت گفتمان خشونت دفاعی مشروع در ساحت خیابان و جاماندگی کنشگران و گروه های اجتماعی از تجربه خیابان پرداخته است. گرچه چنین اظهارنظری به دلیل پیوندش با مسائل جنبش های خیابانی سال های اخیر و نیز گشودن باب گفتگو پیرامون مشکلات عملی جنبش ها دارای اهمیت است، اما از جهات مختلفی چالش برانگیزاست. رویکردایشان به امررهائی و صورت بندی آن انسجام در استدلال ها و البته مهم تر از آن ارزیابی اشان از وضعیت موجودجامعه و پتانسیل جنبش خیابان نادرست است و حاوی نارسائی ها و گسست هائی است که نوشته حاضر در نقد آن ها و به نوبه خود با انگیزه دامن زدن به این نوع بحث ها نگاشته شده است. فشرده مواضع ایشان بدین قراراست، با انتقاد از جاماندن کنشگران و گروه های اجتماعی از خیابان و تجربه های آن، شالوده نظرخود را حول محورهای زیر بسط داده است: نخست، ضرورت گفتمانی معطوف به حق دفاع مشروع (یا خشونت دفاعی مشروع) و یا آن چه که خشونت برسازنده خوانده می شود. دوم، تولید و امکان پذیرساختن چنین گفتمانی را در گروتعیین تکلیف با سه مقوله عاملیت و خشونت و دولت است. در همین رابطه است که در نقد و مرزبندی با گفتمان مسالمت آمیز/عدم خشونت که به زعم وی گفتمان هژمونیک بوده است و منشأ پاسیفیسم حاکم بر فضای سیاسی از یکسو و خشونت انتقامی توده های خشمگین از سوی دیگر، پیوستاری ترسیم می کند که خشونت دفاع مشروع در میانه این دو طیف افراطی ایستاده و می تواند مانع از نقش آفرینی دو طیف مذبورگردد. دو طیفی که همدیگر را بازتولید می کنند و بهم حقانیت می دهند. بهرحال، هدف یافتن جایگاه مناسب برای گفتمان خشونت دفاعی مشروع همچون کلیدواژه این در این بحث و نظر است.
بر این باورم که تحلیل وی از ساحت خیابان و صورت بندی گفتمانی که به قول خودوی از منظرجنبش معطوف به رهائی مطرح می شود، از یکسو به دلیل بناشدنش بر یک سری برداشت های انتزاعی و فراتاریخی به ویژه همان مقولات سه گانه ای که برشمرده است و به عنوان عناصریک رویکردرهائی بخش چالش برانگیزاست و از سوی دیگر تحلیلی است نقطه ای و تقلیل گرا از کلیت وضعیت پیچیده سیاسی کشور به «خیابان» در حالی که بخش بزرگی از جامعه در اشکال دیگری درحال کنشگری است و با نتایجی فراگیر که فاقد جامعیت لازم برای اتخاذ یک رویکردسیاسی و استراتژی و تاکتیک معطوف به آن است که مجموعا گفتمان پیشنهادی ایشان را آسیب پذیر می کند. این البته به معنی نادرستی انتقاداو به سوء استفاده از گفتمان حقوق بشری در اشاعه فضای سیاسی پاسیفیستی و تضعیف دامنه مقاومت و اقدامات ساختارشکن جنبش ها نیست. در عین حال که نمی توان و نباید اشکال گوناگون مقاومت و اعتراضات هم اکنون موجودی را جریان دارند و الزاما در حالت خشونت آمیز یا مسلحانه هم قرار ندارند، متهم به پاسسیفیسم کرد. تقلیل مقاومت به پاسیفیسم یک چیز است و ارتقاء آن به اقدامات خشونت آمیزهدفنمند و سازمان یافته چیزدیگری. چرا که در میانه آن ها پهنه وسیعی از مقامت و نافرمانی و چه بسا سنگربندی و تجمعات و تظاهرات خیابانی هم در فضای واقعی در اشکال بسیار متنوع و هم در فضای مجازی (جامعه ثانوی)، هم چون طوفان تؤئیتی میلیونی لغواعدام که ترندجهانی شد و ده ها اکسیون دیگر با شعارهای سیاسی و ساختارشکن جریان دارد که در هیچ کدام از دوقطب انحرافی موردنظر ایشان جای ندارند. هدف نوشته حاضر هم نقدی است بر همین نقاط آسیب پذیر و در راستای تقویت گفت وگوها، شفاف ترشدن معضلات جنبش ها و نهایتا تقویت گفتمان آن. این انتقاد کلا متوجه دوساحت نظری و عملی است. اما به باورمن سوای جنبه نظری و خطاهای آن، مسأله مهم تر همانا ارزیابی نادرست از وضعیت عینی داخلی و از توازن قوا بین جنبش و حاکمیت و هم چنین سمت و سیر اوضاع و تحولات جهانی است. و اختلال و لطماتی که گسترش مبارزه خشونت آمیزخیابانی با توهم رهگشابودن به مثابه شکل عمده حرکات اعتراضاتی در شرایط کنونی داخلی و جهانی می تواند بجای تقویت انسجام در گسست و پراکنده کردن صفوف در حال گسترش و شکوفای جنبش های ضداستبدادی- سرمایه داری و مطالباتی و مشخصا به شکل بندیحلقه اصلی استراتژی پیشروی هم چون زیربنای یک جنبش سراسری یعنی پیوندخیابان و کارخانه باهم و با دیگر جنبش های اجتماعی به وجود آورد. به طوری که به نظرم تمامی تاکتیک های مسئولانه باید در جهت تقویت هم افزائی و همگرائی آن ها باشد. چرا که ایجادشکاف و واگرائی و تقابل بین این دوشاخه اصلی جنبش می تواند با واردکردن زیان های سنگین، آینده جنبش ضداستبدادی و سرنگونی را به محاق ببرد و هرکدام را به تنهائی در مقابل یک رژیم هار و سرکوب برهنه آسیب پذیر کند. سوای تشدیدجوسرکوب و خطرافزایش یأس و انفعال و یا احیانا ایزوله شدن، در زمانه ای که در مقیاس جهانی پارادایم اقتدارگرائی در حال عروج است و جنبش های رهائی و پیشرو زیرفشارسنگینی قراردارند، و از قضا در ایران به یمن اندوخته گرانبهائی از تجربه و راستی آزمائی چندین دهه یک رژیم مافوق ارتجاعی، جنبش کارگران و معلمان و زحمتکشان و زنان و دانشجویان و… دارای پایگاه و آگاهی و پتانسیل نسبتا خوبی هم علیه سرمایه داری و مدافعان آن و هم نظام استبدادی – مذهبی دارند، توسل به رویکردهای خشونت آمیزبه عنوان ابزارپیشروی بخصوص اگر هدفمند و آگاهانه باشد می تواند کلا به شکوفائی جوانه های جنبش رهائی و مطالباتی در حال شکل گیری و درحال گسترش و تعمیق این مطالبات و تکوین گفتمان آن و سراسری کردن آرایش نبرد آسیب رسانده و حتی به شکوفائی خیابان نیز لطمه واردسازد. در بخش دوم این نوشته به این موضوع خواهم پرداخت که مشخصا چگونه پیوندخیابان و کارخانه، هم تنها راه درهم شکستن تهاجم رژیم و به محاصره در آوردن آن است [راندن رژیم از حالت تهاجم به حالت تدافع] و هم تنها عاملی است که می تواند خشونت برهنه رژیم را که خود یک مسأله واقعی است کندساخته و احیانا از کاربیاندازد و چرا چنین فرایندی گرچه نه هنوز متناسب با گام ها و ریتم م بحران، در مسیرالحاق به یکدیگر قرارگرفته اند. در واقع مهم ترین وظیفه کنشگران و فعالان در شرایط کنونی نیز در درجه اول خودآگاهی هرچه بیشتر به این روندهای عینی و اشاعه و انتشاراین خودآگاهی در مقیاس توده ای و تلاش های هدفمند برای زدودن گسست ها و ایجاد هم افزائی هایی بیشتردر پیوند حلقات بخش ها و لایه های مختلف جنبش ضداستبدادی –مطالباتی است. این که در میان معترضان خیابانی آن هم در فضای سرکوب و قلدری رژیم، گرایشی نسبت به آن نوع اقدامات واکنشی وجود داشته باشد عجیب و حتی دور از انتظار نیست. روشن است که همواره رژیم مسبب و مقصراصلی چنین غلیان های خشم آلود و قابل درک بوده و خواهد بود. آن ها از قضا تا جائی که مستقل وجوشیده از متن اعتراضات باشند و هشیار نسبت به سوء استفاده رژیم و مأموران و دسته جات اوباشش برای گل الودکردن آب و پرده ساترکشیدن به خشونت خود، به هرحال بخشی از مقاومت خودانگیخته جوانان خشمگین محسوب می شوند. اما این چیزی از خصلت واکنشی و خودانگیخته این نوع اقدامات بخصوص اگر کل شاکله اعتراضات را تحت تاثیرخود قراردهند نمی کاهد و نمی توان از آن به عنوان یک «کنش» سنجیده و هدفمند و رهگشا نام برد. ضمن آن که در واقعیت زیست تاریخی انسان، دیالکتیک زوال خشونت نه از طریق صف آرائی مطلق های خشونت و عدم خشونت دبرابرهم، که از طریق دلالت ها ومصداق های معین آن و ایجادقلمروهای تازه خالی یا کمترخشونت آمیز پیش می رود. در اینجا هم ما، مثل بسیاری از مناسبات و معضلات کلان اجتماعی با واژده بنیادی «پژمرده ساختن» به معنی خالی کردن مداوم زیرپای مناسبات تبعیض آمیز مواجه هستیم!. چرا که خودعاملان هم وجودمفروض و پیشینی نداشته و هرلحطه در حال شدن و بازآفرینی خود هستند!
حق دفاع مشروع از کدام منظر؟
۱- همانطور که اشاره شد کلیدواژه اصلی مقاله کاربردحق دفاع مشروع است به منظوردفع تهدیدها و یا کاستن از دامنه سرکوب ها و احیانا جلب حمایت فعال جامعه از جنبش خیابان و البته در تمایز و مرزبندی با انتقام جوئی و پاسیفیسم گفتمان حقوق بشری از دو سو. امروزه وجودچنین حقی در مقیاس جهانی صرفنظر از حدود و مصداق های مشخص آن، به لحاظ حقوقی و نظری و نه الزاما در عمل کمابیش امری پذیرفته شده است و به حقوق بین الملل و قوانین جزائی هم تسری یافته است. البته کاربردآن مشروط به شرایط خاصی است. حتی منشورحقوق بشرسازمان ملل متحد هم در ماده ۲۹ خود به تلویح و با اشاره به مسئولیت متقابل جامعه و فرد تأکیددارد که هرفردی تنها در برابرجامعه ای مسئول است که در آن از رشدآزادانه و همه جانبه برخوردارباشد. با این همه کاربرد این حق کلی و عمومی در حوزه جزا، که بطورضمنی حامل مجوزکاربردخشونت دفاعی کنترل شده و قانونمند توسط شهروندان در برابرتهدیدها و خطرات جانی است، مشروط است به جنبه دفاعی بودن آن و نبود گزینه ای دیگر برای رفع تهدید و خطر. در عین حال براین امر واقفیم که در همین سیستمی که چنین حقی را حداقل به شکل صوری به رسمیت می شناسد، این دادگاه ها هستند که صحت و سقم کاربردآن ها را موردقضاوت قرار می دهند. پس تا اینجا معلوم می شود که دامنه و کاربرداین حق به وسیله سیستم حاکم تعیین و نظارت و کنترل می شود و قاعدتا با سیطره دولت ها عملا جائی برای بسط مفهوم آن از محدوده های ضوابط قانونمندشده وجودندارد. آیا کاربرد واژه «مشروع» در حق دفاع بجای «قانون» مشکلی را حل می کند؟ بنظر می رسد که کاربردواژه «مشروع» که مفهومی کنگ و سیال است بخصوص درجوامعی که مذهب نفوذداشته باشد می تواند در معرض سوء استفاده باشد که ارجاع به آن مفهوم گنگ آن را دشوارتر می کند. اما تا آن جا که به جنبش های رهائی و گفتمان آن ها در این مورد برمی گردد معضل اساسی کاربرداین واژه از جای دیگری سرچشمه می گیرد: از کاربست آن به عنوان یک مفهوم کلی انتزاعی و غیرتاریخمند. مفهومی که در اصل مثل هرمفهوم دیگری از این قبیل یک متغیرتاریخی با دلالت ها تاریخی متفاوت بوده و کلا همراه با پوست اندازی بشر درحال تغییراست. از یک سو توسط نظام مناسبات قدرت و گفتمان آن ها برساخته و صورت بندی می شود و از سوی دیگر زیرفشارجامعه و جنبش های پیشرو و گفتمان آن ها چکش کاری می شود و چه بسا د رمواری بالکل ساقط و از رده خارج شده اعلام شود. و چنین است که وقتی به شکل تاریخمند به آن نگاه می کنیم معلوم می شود تا آن جا که به جنبش ها و آگاهی و بلوغ و شکوفائی آن ها و کلا نضج تمدن بشری بر می گردد، با آن رابطه ای معکوس دارد. و این به معنی فرایندکاسته شدن عیارخشونت در جنبش های پیشرو ورهائی است. به عنوان مثال مسأله فراگیرشدن مطالبه لغواعدام در مقیاس جهانی و تشدید حساسیت نسبت به انواع خشونت های جنسی و نژادی و سیاسی و گسترش محدوده های تعریف خشونت و حتی تغییربرخی واژگان و ضمائرمبتنی بردو جنسی و یا مردسالارانه و غیره که تا دیروز اصلا جزو خشونت محسوب نمی شدند حاکی از همین میل و سمت گیری عمومی در جوامع نوین به سوی خوشنت زدائی است. گرچه این را هم می دانیم که پا به پای گشودن قلمروهای تازه در جهت خشونت زدائی و بسط حیطه تعریف خشونت، به نحو تناقض نمائی سویه های نوین و جدیدی از قلمروهای خشونت ولو در اشکال نوین و نامحسوس تر از سوی مناسبات قدرت مسلط بازتولید می شوند. در ایران نیز به نوبه خود تحت سیطره حکومت اسلامی در کنارجان گرفتن قوانین قرون وسطائی و مبتنی بر عصبیت های عصرقبیله گری وخونخواهی های فردی و خانوادگی (حق قصاص و دیه …) شاهد رشدجنبش لغواعدام و شلاق و انواع دیگرخشونت های قانونی شده ه هستیم.
بطورکلی رویکرد به «حق دفاع مشروع» در سیستم های موجود در جوامع مدرن در چارچوب به رسمیت شناختن اصل خشونت و قانونمندکردن آن و انحصارخشونت توسط دولت ها و به وساطت قانون و کنترل خشونت مستقیم شهروندان صورت می گیرد. تا جائی که به کارکرد و سرشت سیستم های حاکم بر می گردد، خشونت و ریشه های مولدآن در مجموع دست نخورده باقی می ماند و تنها نحوه اعمال وشیوه های آن است که قانونمند می شود. در این سطح از بحث می توان گفت که نقد و بحث نویسنده مقاله حق دفاع مشروع تا جائی که به اصل نظریه و تئوری دفاع مشروع بر می گردد اساسا در همین چارچوب قراردارد. گرچه در کنارآن می کوشد که به نحوی درون سیستمی با بسط مفهوم دفاع از خود یعنی خارج کردن انحصارخشونت از چنگ دولت ها و افزودن بر اختیارشهروندان در کاربردمستقیم آن، معنای فراختری به حق دفاع مشروع بدهد که البته اساسا در چارچوب گفتمان سیستم یعنی خشونت قانونمند با بقول نویسنده «مشروع» قرار می گیرد که طبعا به پارادایم نفی خشونت ربطی ندارد. چرا که وی پیشاپیش آن را به گفتمان حقوق بشری که در اصل در همان چارچوب خشونت قانونی و کارکردسیستم قراردارد منتسب می کند. چنانکه در بخش های دیگر خواهیم دید نفی خشونت الزاما معادل قرائت حقوق بشری همچون اصولی انتزاعی و اخلاقی و درچارچوب برسمیت شناختن خشونت قانونی نیست. تا این جا مدعای این نوشته آن است که توسل به دفاع مشروع یا خشونت دفاعی به عنوان یک گفتمان موجود در نظام های قدرت، که درکنه خود جز قانونمندکردن خشونت نیست، نمی تواند گفتمان مناسبی برای جوامع و جنبش های پیشرو باشد. بجای مبارزه با اصل خشونت و ریشه های آن، با برسمیت شناختنش سعی در خارج کردن انحصارخشونت از یددولت و سیستم دارد و غیرقانونمندکردن آن. چنین تلاشی که با هدف تأمین مشروعیت خشونت دفاعی توسط جنبش صورت می گیرد، از دو سو، هم به لحاظ منطق نظری مشکل آفرین است و هم به لحاظ مسائلی که می تواند از غیرقانونمندکردن جامعه به وجودآید. چرا که هم جنبش ضدخشونت را زیرفشار قرار می دهد، جنبشی که فراتر از گفتمان حقوق بشر به مبارزه علیه خشونت و ریشه های آن می پردازد و هم به لحاظ منطقی و گفتمانی با لغو خشونت قانونمند به دستاوردهای بشر در این حوزه لطمه وارد می کند. نباید فراموش کنیم که مبارزه ریشه ای علیه خشونت، به معنی نادیده گرفتن کنترل ولو نیم بندخشونت که خودمحصول فشارطولانی جنبش ها به دولت های لویاتان بوده است نیست. بر این اساس به لحاظ مبنای نظری نمی توان از گفتمان نظام های موجود تن پوش مناسب و درخوری برای گفتمان جنبش های ساختارشکن و ضدخشونت فراهم ساخت. آن ها باید در زمین خود بازی کنند.حتی می توان به آن افزود که در مقام قیاس، بهره گیری از همان ماده ۲۹ حقوق بشر چه بسا راه بهتری از توسل به گفتمان دفاع مشروع باشد. هم چنین به اشارت باید اضافه کرد که بحث نقدگفتمان خشونت دفاعی به معنی حذف یا دور زدن صورت مسأله کاربست خشونت توسط رژی و ضرورت مواجهه جنبش با آن نیست که در بخش دوم با تفصیل بیشتری به آن خواهیم پرداخت، بلکه تنها به این معناست که از منظراشتراک با گفتمان مبتنی بر خشونت نمی توان با آن مواجه شد چرا که ممکن است هم سیخ بسوزد هم کباب!
۲- گفتمان دفاع مشروع و تعیین تکلیف با مفاهیم سه گانه سوژه گی، خشونت و دولت
الف- سوژه گی مردم. در این رویکرد ما شاهد یک درک کمابیش ایستا و فراتاریخی از مفهوم سوژه گی و رابطه اش با حق دفاع مشروع هسستم که به دلیل همین ویژگی غیرتاریخمند نمی تواند کمکی به تولید یک گفتمان تاریخی پیشرو و معطوف به عاملیت و سوژه گی مردم باشد. در تعریفی که نویسنده در موردحق دفاع مشروع در پیوند با سوژه گی می کند، می توان بخوبی این درک فراتاریخی و انتزاعی را مشاهده کرد:
« اگرحق دفاع را اینطور تعریف کنیم که هنگامی که گروهی از مردم یا تودهی مردم خواست تغییر چیزی در وضعیت موجود را دارند و در مسیر این خواست و پیشرویشان با سدمحکم سرکوبی مواجه میشوند که جانشان را میگیرد یا در معرض خطر قرار میدهد، این گروه از مردم یا توده در اینجا حق دفاع از جان خودشان را دارند. این دفاع میتواند رویارویی با نیروی سرکوب باشد یا شکل بسط یافتهتری هم به خودش بگیرد، نظیر فتح و محاصرهی پایگاههای سرکوبی که درکار گرفتن جان مردم هستند.». واقعیت آن است که چنین تعاریف گل و گشاد به همان اندازه که می تواند مشمول عاملیت در وجه مثبت اش باشد شامل عاملیت در وجه منفی اش نیز باشد. درحقیقت، ما هم با جنبش های پیشرو و ترقی خواه مواجهیم و هم با جنبش های ارتجاعی. چنان که ملاحظه می شود تعریف فوق به همان اندازه که می تواند مشمول عاملیت های مثبت باشد می تواند مشمول عاملیت های منفی و و چه بسا فوق ارتجاعی امثال طالبان ها هم باشد. چرا که این نوع جریانات هم به نوبه خود در درون مطالبات و خواست تغییروضعیت، آن هم در رویاروئی با ارتش ایالات متحده و ناتو و دولت دست نشانده اش باشد که به محض احساس خطر رهاشدگی با رسوائی تمام از کشور فرارکرد. در این رابطه طالبان تنها نمونه و در جهان نمونه های فراوانی حتی درخودکشورهای غرب وجود که همه و همه می توانند خود را در درون این رویکرد و منطق آن تعریف کنند [بهمین دلیل در مقاله مربوط به صوربندی بحران جهانی به بحران انتقال نه فقط در بالا بلکه در پائین هم اشاره می شود که بیانگر آشفتگی در صفوف جنبش ها ست.]. مشکل این نوع مفهوم سازی و تعاریف گل و گشاد انتزاعی و فاقدمختصات واقعی- حتی الامکان جامع و مانع – آن است که می توانند همزمان مصادیق متفاوت و حتی متضادی را در برگیرند که بیانگرآشفتگی در خودتعریف است. به یک تعبیر نادیده گرفتن و یا عدم تفکیک درست این دو روند، موجب فاجعه شکست انقلاب بهمن از درون و فرودآوارهیولای جمهوری اسلامی گشت که تا هنوزهم نتوانسته ایم از این سیاه چاله بیرون بیائیم [ سیاه چاله ای که بدون نقددلایل ورودبه آن و تداوم حیاتش و درس های لازم آن، قادر به خروج از آن هم نخواهیم بود]. چرا که حکومت اسلامی عروج خود در مقطع انقلاب را تاحدزیادی مدیون همین نوع اشتراکات و التقاط هاست و چرا که در واقعیت عینی مبارزه علیه استبداد و علیه امپریالیسم و علیه بیدادسرمایه … می تواند نه فقط از منظر ترقی خواهی بلکه مافوق ارتجاعی هم صورت گیرد. به یک تعبیر نادیده گرفتن و عدم تفکیک درست این دو روند، موجب فاجعه شکست انقلاب بهمن از درون و فرودآوارهیولای جمهوری اسلامی گشت که تا هنوزهم نتوانسته ایم از این سیاه چاله بیرون آئیم. از همین رو تأکید بر نفس واژه انتزاعی عاملیت، بخصوص در زمانه ای که صحنه مبارزه و مقاومت برخلاف قرن بیستم که با هژمونی جریان های چپ و ترقی خواه همراه بود، امروزه که با دلالت های متضادی سروکارداریم به خودی خود چیزی به ما ارائه نمی دهد. وقتی از مفهوم عاملیت مردم بدون تاریخمندی و ارتباطش با مطالبات و ماهیت این نوع مطالبات سخن می گوئیم، یعنی با غفلت از این دوعنصرکلیدی که می تواند به آن معنا و تعین به بخشد، با حذف اخگرسوزان عاملیت می توان آن را به مقوله بی یال و دم و اشکم «حق دفاع مشروع» ارجاع داد که البته دیگر ربطی به گفتمان امررهائی یعنی گسست از انقیادهای نظام مناسبات قدرت مسلط و سرمایه هم چون سامانه فراگیرقدرت نخواهد داشت. بگذریم وقتی از تاریخمندی مقوله سوژه گی صحبت می کنیم وجه دیگر پوست اندازی آن در قالب مقابله با بر ساخت های یکدست سازی اجتماعی برای بازنمائی و حکومت پذیرکردن جامعه چه توسط طبقه حاکم و چه در آن سو حتی در میان مدعیان رهائی و آزادی و برابری با سودای یکدست سازی تحت عنوان طبقه وجمع و جنبش ها و سازمان ها جوامع سوای اشتراکاتشان، همزمان بدون لحاظ کردن تفاوت ها و دیگربودگی ها و خلاقیت های تک تک کارگران و زحمتکشان و دیگر لایه ها و اقشاررنگین کمان اجتماعی که معنائی جز ابژه سازی و تهی کردن عاملیت در معنای مثبت و فرارونده خود نیست [ ورای دو قطبی سازی جوامع در نظام طبقاتی و مکتب لیبرالیستی فردبنیاد از یکسو و جمع بنیاد از سوی جامعه گرائی شبه سوسیالیستی- پوپولیستی از سوی دیگر، در اصل با لحاظ کردن اصل تفاوت ها در هستی شناسی انسان به به عنوان یک موجوداجتماعی، به این معنا که هیچ گاه این جمع گرائی بدون تشخص و تفرد و خودویژگی های اولیه و یا ثانوی ناشی از شرایط و مناسبات زیستی وجودخارجی نداشته و تنها با نادیده گرفتن و سرکوب آن ها چنان دوقطبی سازی ها شکل گرفته است]. بنابراین چنان که اشاره شد در اصل تمامی این یکدست سازی ها و انتزاع کردن های یک جانبه از هرسو با هدف تهی کردن اخگرسوزان عاملیت ها و بازنمائی آن ها توسط نظام های مناسبات قدرت و حکومت پذیرکردن جامعه صورت گرفته و می گیرد که چیزی جز مسخ کردن معنای سوژه گی نبوده است. از همین رو وفاداری به سوژه گی مردمان که در ذات خود مقوله ای از باب «شدن» است و نه «بودن» تاریخمنداست و حامل مطالبات معین تاریخی، مستلزم تصفیه حساب با اصالت دادن به مفاهیم ساخته و پرداخته شده و التقاطی و مشترک انگاشته شده توسط گفتمان نظام های حاکم و دوری از همذات پنداری با آن هاست. بنابراین نگاه تک بعدی به عاملیت بخودی خود چیزی پیراتمون کنش آگاهانه و معطوف به رهائی چیزی ارائه نمی دهد مگر آن که با شاخصه هایی چون آگاهی تاریخی و مثبت و ماهیت مطالبات ترکیب شود. و گرنه چه بسا با هژمونیک شدن افسون همین نوع واژگان التقاطی و مشترک، باردیگر به امید آب روانه سراب شویم. پس اگر عاملیت در شکل انتزاعی و کلی اش چیز مشخصی به ما نمی دهد، قادر هم نخواهد بود که با بازخوانی و بازتأویل تاریخی گفتمان «حق دفاع مشروع» که برگرفته از روایت رایج و بر ساخته توسط نظم مبتنی بر خشونت و سلطه و امتیاز است و در گوهرخود نه خشونت زدائی که قانونمندکردن خشونت است، گفتمانی نو ارائه دهد.
از منظردیالکتیک نفی ایجابی، نفی وضعیت مسلط اربابان قدرت و ثروت، جز با وساطت خواست های ایجابی از نوع درونمان وعاملان تغییرآن ممکن نیست و گرنه جز به بازتولید همان وضعیتی که نفی می شود ولو در اشکال تازه و اربابان نوین منجر نخواهد شد. بی تردید رفع تضادهای اجتماعی مبتنی بر تعارض و تضاد که برساخته جوامع طبقاتی و مبتنی بر مناسبات سلطه است همراه با نگرش فلسفی اش در دستورکارهرجنبش پیشرو و ضدسرمایه داری و برابری خواه قراردارد، اما درمقام بدیل و جایگزین بدون در نظرگرفتن دیالکتیک تفاوت ها و تکینگی ها در کناراشتراکات حول مطالبات مشترک، هنوزهم قادر به سمت گیری و گذر از جهان ابژه های قدرت به جهان سوژه های خودگران نخواهیم شد. پایان بخش ال. بخش دوم این نوشته پیرامون رابطه خشونت و دولت مطلوب با گفتمان دفاع مشروع و ارزیابی از وضعیت خیابان و جنبش خواهیم پرداخت.
تقی روزبه ۲۱.۱۰.۲۰۲۱
*- حق دفاع مشروع (برگرفته از صحبت هایش در کلاب هاوس مدافعان حقوق بشر)
حق دفاع مشروع – لیلا حسین زاده – اخبار روز – سایت سیاسی خبری چپ (akhbar-rooz.com)
تصویرآخرالزمانی دبیرکل از بحران جهانی، سترونی راه حل هایش، و صورت بندی بحران از منظری دیگر
http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2021/09/blog-post_29.html#more
ساختار جامعه که دارای وجهی اقتصادی است ابداع انسان است. سازندگان آین ساختارها را ساخته اند تا بر سرنوشت خود حاکم شوند و حاکم شده اند. مارکسیستها جامعه را از زاویه کار قربانیان می بینند نه از زاویه کار حاکمین. برای همین درک مارکسیستها از انسان ناقص است. آنها حتی کار را هم درست نمی فهمند. برای همین در تعریف طبقه کارگر با هم در اختلاف افتاده اند. از هر زاویه ای که نگاه کنیم می فهمیم که باید دگم مارکسیسم را ترک کرد، آقاجان بدرد نمیخورد، شده مثل شبعه، ولش کنید.
وقتی مارکسیستها میگویند که باید به جامعه تاریخی نکاه کرد منطورشان این است که باید بر طبق دگم مارکسی (استنتاج ایده از اقتصاد) نگاه کرد. دگمی که نمیتواند بسیاری از پدیده های اجتماعی مربوط به حاکمیت و ظلم انسان بر انسان را توضیح بدهد. برای اینکه در کلیشه مارکسی گیر نکنیم، باید گفت که به انسان باید فرهنگی -تکاملی نگاه کرد. تکاملی یعنی اینکه ما محصول تکامل انواع هستیم، فرهنگی یعنی اینکه ما سازنده شرایط زیستی خود می باشیم. در جامعه ای انسان بر انسان حاکمیت دارد، انسانهای حاکم عمدتا بوجود آورنده شرایط خود از طریق ابزار کردن قربانیانشان هستند. قربانیان بخشا در وضعیت خود تاثیر دارند ، اما عمدتا مغلوب هستند. ضد-اقتدار
سایت آزادی بیا، سایت محدودیت بیان است چون خوانندگان نمیتوانند نظرشان را بنویسند. در واقع آن سایت شده است جمع آتوریته چی های مارکسیست.
در ارتباط با مقاله اخیر آقای فولادی در سایت آزادی بیان، در مورد بناپارتیسم جمهوری اسلامی، این نطر من است. در آنجا نمیتوان نوشت، در اینجا می نویسم.
مارکسیستها میگویند که بناپارتیسم صفت طبقاتی ندارد. این ادامه گیچ سری مارکس در ارتباط با درک تاریخ انسان است. بنای درک تاریخ حاکمیت انسان بر انسان را بر اساس استنتاج ایده از اقتصاد نه اقتصاد را از ایده گذاشتن کار را بجائی می کشاند که استثمارگر نیروی کار وجود دارد اما طبقه استثمارگر نه. قبلا در کامنتهای دیگر ذکر کردم که با ماتریالیسم تاریخی، استثمارگری هم خوب و لازم و مترقی وانمود می شود. مارکس نمیتوانست وضعیت فرانسه را در ذهن ماتریالیسم تاریخی زده اش درک کند، مجبور شد که حاکمیت بناپارتیستی را غیر طبقاتی اعلام میکند. این محدودیت درک مارکس از طبقه را هم نشان میدهد. مثلا، برای مارکس، جنس مذکر طبقه نیست و در حاکمیت کردن بر زن یک گروه را تشکیل نمیدهد.
برای درک درست تاریخ حاکمیت انسان بر انسان باید کرایش انسان به کنترل انسانهای دیگر برای منافع خود را درک کرد. وقتی این خوب درک شود، ماهیت حاکمیت در دوران بناپارتیسم خوب درک می شود. مثلا مارکس بناپارتیسم را ضد انقلاب می فهمد در حالیکه خود بورژوازی از نطفه ضد انقلاب است. بعدها می بینیم که گنگی و ناروشنی ماتریالیسم تاریخی، خود مارکسیسم را هم ضد انقلابی کرد. حتی در دوره خود مارکس، بعضی از افکار مارکس، از جمله نگرو خواندن لاسال و یا هوادارای از سرکوب اسلاوها توسط آلمانها، موضع گیری های ضد انقلابی است.
انقلاب یعنی از بین بردن حاکمیت انسان بر انسان. برای انقلابی بودن باید همه این خصوصیات وجود داشته باشد:
ضدیت با اشاعه خرافات، افکار غیر علمی با زور
ضدیت با رابطه هرمی در کار گروهی
ضدیت با مردسالاری
ضدیت با استثمار، در عصر ما عمدتا بردگی مزدی
ضدیت با قوگرائی، نژادپرستی، ناسیونالیسم و امپریالیسم.
تمام واقعیات فوق محصول عینیت یافتگی گرایش انسان به سلطه بر انسانی دیگر است. نقد مارکس از حاکمیت در دوران خود او، نقد کامل و عمیق و حتی انقلابی نیست. بیرون کردن آنارشیستها از انترناسیونال نمونه دیگر علائم ضد انقلاب در دیدگاه متکی به ماتریالیسم تاریخی است.
گرایش به داشتن سلطه در انسان طبیعی است مثل گرایش به داشتن رفاه. سلطه گری روشی در فراهم کردن رفاه از طریق ابزار کردن انسانهای دیگر است. انقلاب عقب زدن این گرایش و از بین بردن نقش غالب آن در روابط میان انسانهاست. پیشرفت تکنولوژی ، بر خلاف نظر مارکسیستها، هیچ گمکی به عقب زدن این گرایش نمیکند چون مستقل از این گرایش است. تکنولوژی هم میشود ابزار برای سلطه گری.
فعلا همین کافی است.
ضد-اقتدار
گفتم ایده،
.
ایده های شورشهای دو سال قبل از سرنگونی شاه اینها بودند:
– سرنگونی شاه و حکومت اسلامی که هست حکومت خرافات به انسان و خودفریبی بردگان مزدی و زنها.
– سرنگونی و حکومت دموکراتیک (لیبرالی، لیبرالی مذهبی، لیبرالی سوسیال دموکراتیک)که هست حکومت نخبه های اجیر شده سرمایه داران برای بازدهی بالای بردگی مزدی و ازادی کالائی زن.
– سرنگونی شاه و حکومت تک حزبی لنینی(استالینی یا ترتسکیستی) که هست بردگی مزدی مارکسیستی -دولتی و آزادی اداری زن.
.
ایده بهتری وجود نداشت. ایده های آنارشیستی (ضد اقتدار) در ایران اصلا پایه نداشت و حتی امروز هم چندان پایه ندارد. برای همین فعلا هیچ انقلابی ممکن نیست. اپوزیسیون خودش ارتجاعی است، به همان اندازه رژیم و امپریالیستها.
.
تکامل تاریخی؟
.
فکر نمیکنم که از زمان قبل از باستان تا به امروز برده ای وجود داشته باشد که برده بودن خودش را داوطلبانه پذیرفته باشد. بردگی فقط از طریق ایده و عمل خشن ارباب (گرایش عده ای به گرفتن سرنوشت انسانهای دیگر) ممکن شده است. ایده های آنارشیستی همیشه وجود داشته اند. تا وقتی که اسارت وجود دارد ایده های آنارشیستی هم وجود دارد.
.
سرمایه داری اصلا مترقی نبود. واژهای “مترقی” و “پیشرو” واژه های بدرد نخوری هستند. مارکسیستها یک فلسفه گنگ درباره تاریخ دارند که اصلا با واقعیات جور در نمی آید. سرمایه داران و سرمایه داری از طریق حقه بازی و کلاشی و همدستی صاحبان اقتدار و جنگهای درونی و نقل و انتقالات توده های قربانی سیستم اقتدار بوجود آمد. هیچ چیز مترقی و پیشرو نبود جز پیشروی و ترقی در استثمارگری و جنگهای مخوف تر.
.
سرمایه داران از همان اول خود پرست، پنهان کار، حیله گر و خشن و استعمارگر بودند. تجدد محصول تکامل علمی انسان است نه محصول سرمایه داری. سرمایه داری، نوگرائی در نوع استثمارگری بود. یک عده گفتند که چرا از علم و فن و فنون برای بهره کشی بیشتر و انباشت ثروت بیشتر استفاده نکنیم. آنها از بقیه که کند ذهن تر بودند در کار استثمارگری و جنایت جلو تر افتادند. همه دانشمندان و محققین و صاحبان مالکیت و اقتدار، مثل همین امروز، دست در دست هم داشتند تا قربانیان اقتدار را بیشتر استثمار کنند، از جمله زنان. بعد دیدند که بازار استثمار و انباشت سرمایه گرم است گفتند زنان را هم از خانه در بیاوریم و بفرستیم به محل کار که هست محل استثمار. زنها هم دیدند بهتر از خانه نشینی است، شدند فمنیست بورژوا.
.
همین طالبان اگر ببیند که با بیرون آوردن زنها حاکمیتش بهتر پیش می رود، هوادار آزادی زن می شود. فعلا چنین نیست چون چند میلیارد انسان کار درست و حسابی ندارد و درآمدش در روز زیر یکی دو دلار است. در این جوامع، زنها مزاحم محیط کار حساب میشوند و بهتر است بروند به بردگی خانگی برای برده های محل کار.
.
چون جامعه در دست صاحبان اقتدار است، باید تکامل انسان را از زاویه روانشناسی اقتدارگر هم شناخت نه اینکه هی بگوئیم توده ها دفاع و مقاومت و اعتصاب و اعتراض مقدس میکنند. شورشها میتوانند ارتجاعی باشند و وقتی ارتجاعی هستند همیشه ایده حاکم بر آنها ارتجاعی است. شورش میلیونها برای سرنگونی جمهوری اسلامی خواهانه علیه شاه به اندازه وجود خود رژیم شاه ارتجاعی بود. امروز درکش آسان است.
.
اول ایده، بعد عمل. این بیان وجود و عمل انسان است.
.
ضد-اقتدار
در ادامه مربوط به طالبان،
.
طالبان را باید مثل بازی شطرنج فهمید؛ دور اول بازی شطرنج، دور دوم بازی شطرنج، دور سوم بازی شطرنج و غیره. (بازی اول) اول درست کردنشان تا دولت شوروی را از افغانستان بیرون کنند – در پاکستان و توسط مرتجعین پاکستانی-عربستانی. (بازی دوم) بعد پشت صحنه بینشان اختلاف افتاد و علیه هم عملیات کردند چون ضدیت با دموکراسی با تبلیغ دموکراسی امپریالیستی در تناقض است. (بازی سوم) یکی جناحی آمد و گفت کار با نابودی القاعده و طالبان ممکن است، حمله کردند به افغانستان. (بازی چهارم) فکر میکردند که میتوانند دموکراسی امپریالیستی درست کنند دیدند نمی شود – بازی بهار عربی و جنگ سوریه. (بازی پنجم) یک جناح گفت دیدی نمیشه، گفتند فعلا طالبان بیاید تا ببینیم چه می شود. این بازی ادامه خواهد داشت. تا وقتی که شستشوی مغزی ممکن است، بازی با مهره ها آسان است و میتوان کار علمی-عملی اداره حاکمیت بر سرنوشت دیگران را ادامه داد.
.
حال چرا مارکسیستها نمیتوانند این بازی ها را ببینند؟ شستشوی مغزی ماتریالیسم تاریخی. همش فکر میکنند که اینها مبارزه طبقاتی است و از منطق تکامل تاریخ سرچشمه میگیرد نه اراده و عقل حاکمین!!!
.
ضد-اقتدار
“دیالکتیک” ، “تاریخی” آقای روزبه هم انتزاعی و بدرد نخور است. بعد از مارکس این دو واژه را مد کردنش و تا امروز وقتی نمیتوانند پاسخ به بحثهای منطقی بدهند میگویند تاریخی است، دیالکتیکی است. درست مثل الله اکبر و خدا خواسته و این چیزها. مارکس اگر خوب میدانست دیالکتیک چیست میتوانست در مورد آن کتاب بنویسد که میدانیم ننوشت. در مورد ماتریالیسم هم چیزی ننوشت. مهمتر گفت که فلاسفه فقط جهان را به انحا مختلف تفسیر میکنند در حالیکه مسئله بر سر تغییر آن است. یعنی از فلسفه بافی چیزی عاید ما نمی شود.
.
امروز هم دانشمندان و مهندسان کامپیوتر و موشک می سازند و سفینه به مریخ ، بدون دیالکتیک.
.
در مورد تاریخی، اگر منظور همان ماتریالیسم تازیخی است باید بگویم که افتضاح است و ماتریالیسم تاریخی عامل اصلی فساد جنبش کمونیستی و چند دستگی مارکسیستی و کشتارشان از همدیگر شده است. با ماتریالیسم تاریخی میتوان تفسیر کرد که رژیم در مقابل امپریالیستهای جهانی مقاومت انقلابی میکند و میتوان تفسیر کرد که باید با امپریالیستها و حقوق بشر دروغینش همکاری کرد تا رژیم را سرنگون نمود ونوکر غربی ها شد تا سرمایه داری رشد کند و کارکران کمونیست شوند. تفسیرهای بدرد نخور دیگری هم هست.
.
خانم حسین زاده میگوید مردم را تشویق به مقاومت غیر خشونت آمیز نکنید. بنظر من ایشون الزاما اشتباه نمیکند. اگر کسی نخواهد به کسی دیگر آزار برساند و نخواهد دیگران را اسیر کند و از حق کار و بیان و اجتماع و غیره خود در مقابل خشونت دفاع خشن کند، الزاما کار اشتباهی نمیکند. اینکه اینکار چه وقتی و کجا و چطوری انجام شود، بستگی به نوع هدف و درجه سازمانیافتگی برای رسیدن به آن هدف دارد.
ما اینجا با دو عنصر کلیدی مواجه هستیم. ایده و عمل.
.
اگر ایده درست باشد، مسئله عمل است. اگر ایده درست نباشد، عمل درست نیست.
.
اگر ایده الغای مجموعه مردسالاری، بردگی مزدی و امپریالیسم و سیستم سلسله مراتب کار اجتماعی باشد، مسئله عمل است، در غیر اینصورت، مسئله ایده است نه عمل.
.
اگر ایده جا بیافتد، عمل نمیتواند با ایده در تناقض قرار بگیرد بلکه صرفا کاربرد آن است. مثلا ایده داریم که سفینه بفرستیم کره ماه. ایده بصورت مجموعه ای از احکام ریاضی و مهندسی در می آید. از اینجا به بعد، بحث بر سر تکنولوژی یا بعبارت دیگر ساختن عملی سفینه و ایجاد مهارت کنترل آن است. حال اگر بخواهیم موجود زنده در سفینه بگذاریم، ایده های زیست شناسی پیش می آید.
.
وقتی ایده بصورت ضد مردسالاری، ضد بردگی مزدی و ضد امپریالیسم و ضد فرمانبرداری هرمی شکل بکیرد، کار عملی منطبق به آن مشخص است. در این وضع، ارتجاعیون هستند که تعیین میکنند که چگونه میخواهند بروند، با خشونت و یا بدون خشونت.
.
حال وقتی ایده خراب باشد، مثل ساختن دولت بورژوا لیبرالی که متکی هست به بردگی مزدی، یا دولت سرمایه داری بلشویکی تک حزبی ساختن و یا دولت بردگی مزدی اسلامی و مسیحی و یهودی و صهونیستی، قربانیان سیستم نمیدانند (ایده) آزادی یعنی چه و خودشان حاملین ایده های ارتجاعی عستند و تکلیف ایده و عمل رهائی روشن نمی شود و جنبش برای آزادی در بحران نظری و عملی قرار میگیرد که وضعیت امروز است.
.
ایراد بحث خانم حسین زاده ناروشن بودن ایده است.
.
ایراد بحث آقای روزبه هم، طبق معمول، ناروشن بودن ایده است.
.
برای همین بحثهای نظری ایندو بجائی نمی رسد تا اینکه تکلیف ایده روشن شود. باید اول بتوان بروشنی گفت ایده آزادی چیست و چه خصوصیاتی دارد، تا دید که عمل چه باید باشد. این برای من خارج کشوری برده مزدی صادق است، در مورد کارگران ایران هم صادق است. بعنوان برده مزدی، من دشمن خود را می شناسم: مردسالاری، بردگی مزدی و امپریالیسم و تشکل هرمی. عمل من منطبق با این اید از آزادی است.
.
اول بپرسید که ایده چیست. ببینید در آن آزادی یعنی آزادی از چه جیزهائی. تا این مشخص نشده، وارد هیچ عملی نشوید جز عمل روشن کردن ایده. اگر اینکار را نکنید، به مهره تبدیل می شوید و برای ارباب خود فعالیت خواهید کرد.
.
برای شما از تقدس جنبش توده ای و تقدس اعتصاب و تقدش شورش شهری میگویند. به آن توجه نکنید. میلیونها اعتصاب و اعتراض و شورش هنوز به آزادی بشر منجر نشده.
.
در مورد اینکه آقای روزبه گفته مسیر تاریخ بسوی آزادی می رود، در مقاله، اصلا چنین نیست. میتوان گفت مسیر تاریخ از طریق تکنولوژی بجانب اسارت بیشتر و جاسوسی ارتجاع حتی در اتاق خواب هم پیش می رود.
.
بر خلاف خرافه “تاریخ” در ذهن آقای روزبه، آزادی بشر به تشخیص آزادی و اراده عینی کردن آن بستگی دارد و تاریخ انسان به خودی خود جای خاصی نمی رود. انسان سازنده خود است و به آن میگویند فرهنگ سازی.
.
جامعه ای که در آن مردسالاری، بردگی مزدی و امپریالیسم و سیستم هرمی کنترل وجود ندارد، تنها از طریق ایده و عمل ما ممکن است، ما سازنده های فرهنگ خود هستیم.
.
در مورد مثال طالبان، طالبان متعلق به جناحی از امپریالیستهای غربی بوده است. برای درک این مسئله باید مسئله را اینطور فهمید که امپریالیستهای غربی راه های گوناگونی پیشنهاد میدهند و در هر دوره یکی به عمل در می آید تا ببینند که جه نتایجی میدهد. بهار عربی خانم کلینتون هم یکی از آنها بود.
.
ضد-اقتدار