فسادها و تباهی ها، با خمینی و دین دولتی آمد
بهنام چنگائی
۲۲بهمن شکست خورد و بی آبرو شد
شیخ و شاه تنها، در عمامه و تاج باهم فرق دارند، ولی خودفریبی و خودسری های شان با اندکی تفاوت یکی ست. در دوران شاه فساد، خودکامگی، چپاول، زور، ستم، سرکوب، پنهانکاری های سیاسی، اقتصادی، بریز و بپاش ها و… به فراوانی وجودداشت. تمرکز فوق قدرت در دستان شاه بسان شیخ امروز، آنچنان بالا بود که او بیاری درباریان دستبوش اش بسادگی می توانست همه کارکرده های خائنانه و نادرست خود را زیر پرده ی شاهانه خویش بپوشاند و می پوشاند. شیوه حاکمیت و روش کشورداری او جای تعجب نداشت، زیراکه شاه، سایه ی خدا و قادر مطلق بود. اما دامنه ی فسادها و گستردگی هولناک تباهی هایِ صدچندانه کنونی + نابرابری ها و زدودن های حقوق برابر زن با مرد، و سرکوب اقیت های مذهبی ـ عقیدتی، با خمینی و دین دولتی او آمد. خمینی، حیله گری ماهر بود ودر همان آغاز گفت: من در راس کشور نخواهم بود، چرا؟ چون: او زمانی این شکر را خورد که تقریبا جای خدا را گرفته بود؛ همچنین گفته بود: رئیس جمهوری نیز نباید آخوند باشد! چرا؟ چون: روحانیت خردجمعی را بیاری دروغ ها و وعده های پوچ خود خمینی و مذهب سوزاند؛ و بسرعت باور مردم را تسخیرکرد؛ و سپس، بخودی خود کارگران و توده ها مطیع اداره ی دینداران شده بودند؛ پیش از آنکه حکومت دینی برپا و استوارشود.
خمینیپاسدار حماقت و پایدارنده ی فریب ها بود
خمینی در همان آغاز آمدنش آگاهانه و سرراست دروغ گفت که نمی خواهد در رأس سیاهکارها و جنایتکاری های سیاسی مذهبی تبهکارانه، و جمهوری پناه اش بایستد؛ چرا؟ چون نمی خواست پاسخگوی فرداهای اینچنین باشد؛ همانگونه خامنه ای نیز نبوده و نیست. زیراکه هدف خمینی بنا بر ضرورت سرکردگی خود و بی گمان حاکمیت مذهبی اش، می بایست آرام آرام به مردم وعده داده و دروغ می گفت و زیاد هم گفت و بسیار “تقیه”کرد؛ تا بتواند اعتماد توده ها را بدزدد و دزدید؛ و جای پای استوار و مطلق بیابد و یافت. او پس از آن، و بدلیل استعداد مذهبی و پذیرش توده ای از دوروغ هایش، تا روزی که زنده بود پیاپی دروغ ها گفت یا تقیه ها کرد؛ تا اهداف و حقایق فاشیسم مذهبی خود را از چشمان مردم ساده دل پنهان کند، کرد. و پنهانکار خوبی بود؛ و در پوشش دینی توانست نسخه های فرمانروائی مطلق و ضدبشری خود و خامنه ای را بپیچد و پیچاند. او دیگر نیازی به در راس بودن حکومت خود و یا آخوندها نداشت. چون: هم او و هم آخوندها، و همه مُکلاهای ملی، ملی مذهبی و لیبرال ملی مذهبی و بخشی از چپ توده ای ـ اکثریتی، تابع و همراه او شده، و در میدان سیاسی آندوران، دیگر خمینی رقیب نداشت و بسادگی همه کاره ی مطلق شده بود و وابستگانش نیز بنام خدا و راه انبیا، هم او و هم قوانین مذهب مرتجمع شان را یکجا می ستودند و دامنه ی آن آنچنان بالارفت که خمینی یکه سوار میدان گشت و ماه نشین شد.
خودکمبینی اجتماعی طبقاتی
در آنروزگاران شیرین انقلابی و رهائی از ستم شاهی، که با آسیب پذیری از فضای داغ مذهبی با گمراهی آمیخته بود و بویژه که با خرافه بافی های خمینی و یارانش در سراسر مساجد، مرثیه خانه ها، نوحه سرائی ها و در امامزاده های بیشمار که آخوندها آنها را در تسخیر خود داشتند؛ همچنین بلندگوها و رسانه های صدا و سیما و روزنامه های کشور که “خودکم بینی اجتماعی طبقاتی” کارگران و مردمان در آن کولاک، و”برجستگی امام” و سرسپردگی به او همه جا غوغا برپامی کرد! و بازتاب فریبنده ی تبلیغ ها و تکبیرها، برگزیدگی بی چون و چرای خمینی را بانی شد، و گوش ها و چشم های دردمندان میلیونی و خوشباور را کر و کور کرده بود؛ ما یکایک خشت های خام شناخت خود را، ابزار ساخت بیت خمینی و خامنه ای و استبداد دولت مذهبی آنها کردیم، ایجاد استبداد مذهبی ایکه در همان خیمه شب بازی های ساده دلانه ما برپاشد. نکته برجسته تر در مورد مردمفریبی های آنروزگاران، وجود دار و دسته های سازمانیافته خمینی بود که: آنها شیوه بزرگداشت و”جایگاه فرانسانی” خمینی را چنان به توده ها آموختند، که او برای توده های عامی، با همه ی خشونت ها و فریبکاری هایش، ابهتِ آسمانی شد؛ و مردم پیش از آغاز یک جمله ی کامل نشده ی خمینی، زار زار گریه می کردند، گریه و زاری ایکه توسط معرکه گیرهای پشت سر او، و همچنین آنانیکه در میان جماعت تعبیه شده می شدند، مردم را تحریک کرده و عادت داده و وادار به بلند بلند گریه و زاری کردن می کردند. شیون ها، مظهر روندی شد که به یکه تازی و مردم سواری آخوندها روئید، رویشی که در همان گریه های پای منبری هموار و مهیاشد و به دستبوسی های مردم از خمینی و ملاها، بسان دوران شاه بازگشت.
خودو همدرد کشی با گلوله ی رفتن به پای صندوق رأی
در همان دوران آغازین اعدام های سران شاه که بیشتر به ترورهای گانگستری می مانست ، و پس از آن نیز به ترور و نسل کشی های ۶۰ و ۶۷ انجامید؛ و تا بامروز چه با ترور داخلی و جهانی نداشته و در آبانماه ۱۵۰۰ معترض حکومت ولائی را ترور کرد و سپس سرنشینان هواپیمای اوکراینی را در ادامه به موشک بست و همگی آن تبهکاری های دولت دینی دال بر این بوده و هست که، فاصله عمیقی میان منافع بقای رهبران، سران قوا، گردانندگان و هر آخوندجماعتی با منافع زندگی توده ای کارگران، مردمان زحمتکش، کارمندان، جوانان، اقلیت های مذهبی عقیدتی و بویژه زنان وجوددارد و هویت و چالش سیاسی اقتصادی رژیم با خواست قربانیان و ما بیگانه بوده، مانده و پیگیرتر به دره ای ژرف و هولناک تر از پیش تبدیل شده، و برای همیشه بپایان راه بردباری و سازش ناپذیر خود با کلیت نظام رسیده است. از یکسو حکومیان اسلامی بی کم و کاست خود را یگانه صاحب خانه ای دانسته و می دانند که ایران باشد، از سوی دیگر چندان دهه هاست و دیر هم نپائید که مردم پی بردند که آنها با نام امت، بنده ی جیره خوار رژیم و خدمتگزار اهداف آن گشته اند؛ و در قبال نه درآمدکار و برداشت از ثروت کشور خویش، بلکه بخاطر امت و برده ی اسلامی شدن، مزدبگیر حکومت اسلامی می گیرند و بایستی سپاسگزارباشند. اینک کارگران و توده های میلیونی پس از دادخواهی های ۹۶ و ۹۸ و سرکوب و ترورهای دی و آبانماه نشان دادند مه جان بر لب شده و دیگر نمی خواهند به هر قیمتی شده حکومت اسلامی را برتابند؛ و پی سرنگونی شتابان آن می باشند؛ چه رسد به حیله های چندباره و رسوای خاتمی ـ موسوی و رفتن پای صندوق رأی مسخره، که نشان داده که رای دادن، جز خالی کردن گلوله ای به شقیقه ی خویش و همدران خود بیش نیست!؟
چارهصف بندی کلان، سراسری و مستقل طبقاتی، و مبارزه ی مشترک برای سرنگونی
بنا بر شواهد مبارزه کارگری توده ای و دامنه ی گریز از دین دولتی که به خودی های سران رژیم نیز فراروئیده، بیش از ۹۰% صد از شهروندان کارمزد ما پی برده اند که قوانین واپسمانده ی اسلامی توانائی راهبردهای درست زندگی مسلمتجویانه ی و نوع انسانی و بویژه امروز و دگرگوگرائی فردائی را ندارد. همراه با آن می دانیم، داعیه جمهوری و هویت پوشالی جمهوریت اسلامی آن که جز زمامداری ملاها و مکلاها نبوده و نیست، این خودکامگی هار مذهبی نه تنها اراده ی انتخابی اجتماعی طبقاتی ما نیست، بل همچنین با دیگران و عقیده مندان مخالف سازگار نبوده و حالا خودی های معترض را هم برنمی تابد؛ همانگونه که پس از ۴۱ سال خمینی و سپس خامنه ای هیچیک از رئیس حمهوری هایش را برنتابیده، بخشی را از خیمه اش رانده، یا به زور خفه و خانه نشین کرده و اگر لازم افتد کسی همچون رفسنجانی را کشته است. بنابرین، جمهوری اسلامی خمینی در همان دوران سرکردگی او، بسرعت به دیکتاتوری یک مشت دینکار و خداپناه فراروئید،؛ حالا که کارش زار و خوار شده و بسیار نبهکارتر شده است. از همان آغاز کار دولت مذهبی روشن بود که جمهوری اسلامی به مفهوم برگزیدگی اراده ی مردمی و خواست تحولگرای آنان استوار نمی تواندباشد و نبوده است. زیرا نشانه ی جمهوریت تنها، در صورت انتخاب و اعمال اراده ی مستقل مردمی ست و نه بیانگر اراده ی الهی برای اعمال حکومت ملاها! حکومت و ساختار دولت، و چگونگی گزینش و برپائی آن هیچگاه، امری الهی و ازلی و ابدی نیست! و داشتن چنین دیدگاهی ضدمردمی ای آشکارا، در تضاد و تناقض با توان و اراده ی آزاد و پویای انسان داناست و ما ناسازگاری با بقای دین دولتی بوده و هستیم و خلاء اراده ی اجتماعی طبقاتی درین ۴۱ سال پابرجاست و پاسخ آن، جز با سرنگونی کلیت رژیم اسلامی داده نخواهدشد.
نتیجه بگیرم:
اسلام سیاسی هرگز در کنار جمهوریت نبوده و نمی تواندباشد، زیرا با خواست میلیون ها کارمزدان بیکار و بی نان و بی پناه همراه نبوده و آرامش نداده، و خود نیز تاکنون آرامش نیافته و نمی گیرد. اسلام سیاسی جز به دیکتاتوری تبدیل نشده و نخواهد شد. ولایت اسلامی نهادی انتصابی و فراآدمی ست و بخودی خود به یکه تازی مشتی مذهبی ها می انجامد که البته به بزرگی ایران آنجامیده است. نشانه ی جمهوریت نیز، جز وجود نهادهای انتخابی و مردمی نبوده و نیست، و نهادهای برگزیده ی اسلامی با برگزیدگی جمهوری مردمی همساز نبوده و نخواهد بود. دین دولتی و بساط ولایت فقیه و شورای نگهبان و… همگی بالای سر و اراده مردمی قرار داشته و دارند، و تلاش همه ی آنها برای استواری و پابرجائی دیانت مردمی و صیانت اسلامی نظام ولائی می باشد و همه لهیده شدگان و بی دادرسان می دانند که دکان دینداران سودی بحال گرسنگان چپاولشدان میلیونی ندارد. پای صندوق رای رفتن جز تأئید و سرپوش نهادن بر ترورها و کشتارها و هزاران پلیدی و پلشتی دین دولتی نیست و می باید تف بارانش کرد، نه انتخاب.
بهنام چنگائی هجدهم بهمن ۱۳۹۸
چکیده کامنتهای ضد کارگری و ضد انقلابی آقایون چنگائی و فولادی:
” با استفاده از ابزار رفرم که به مفهوم داشتن حق آزاد و بی مرز برای تشکل طبقاتی، تحزب طبقاتی، و دریافت حقوق انسانی و… است…”
جای دیگر:
” برای دگرگونی فضای اندکی لازم است که نظام ولایت هرگز آنرا نداده و نخواهدداد.”
همین شعور قاصرعلمی از جامعه را در نزد فولادی می بینیم که دچار بیماری خود بزرگ بینی و استاد دیدن خود است:
“… استبدادپدرشاهی باید نخست به لیبرالیسم بورژوایی فرارود تاجامعه بتواندبه مرحله ودوران عالی تر(سوسیالیسم وکمونیسم) گذرنماید.”
آنارکوسندیکالیست
اگر عبارت پردازی ها در کامنتهای آقای چنگائی و فولادی را نادیده بگیریم که باید چنین کنیم، بخوبی این اعتقاد من را تائید میشود که این دو نویسنده طبقه کارگر ایران را محتاج سرمایه اران سکولار دموکرات میدانند. برای همین این اعتقاد من که نویسندگان طرفدار انقلاب مخملی امپریالیستی غربی در ایران هستند، تغییر نخواهد کرد. آنارکوسندیکالیست
اتفاقا چپی ها هم با انقلاب بهمن بی آبرو شدند.
آن که علمن و منطقن نظرگاه پیشرفته تری داردزبان آن راکه نظرگاه عقب مانده داردمی فهمد، اماعکس این حکم صادق نیست. من معتقدم لیبرالیسم یک مرحله ی تکاملی از استبدادپدرشاهی وخلافتی ولایتی پیشرفته تر، ویک مرحله مانده به مناسبات سوسیالیستی است.ازاین رو، استبدادپدرشاهی باید نخست به لیبرالیسم بورژوایی فرارود تاجامعه بتواندبه مرحله ودوران عالی تر(سوسیالیسم وکمونیسم) گذرنماید.فهم این واقعیت تاریخی-تکاملی برای ناشناس دشواراست. به همین دلیل لازم است اوچند سالی درکلاس اکابر دررشته ی تئوری تکامل اجتماعی کسب دانش نماید.تااینهمه از جایگاه عقب مانده استبدادپدرشاهی(ولایتی خلافتی)بادموکراسی وآزادی های سیاسی بورژوایی که پیش شرط دموکراسی سوسیالیستی است عنادنورزد.
خوانندگان کامنتهای من و پاسخ به آنها را با دقت بخوانند و در موردشان فکر کنند. شش هفت روز دیگر به پاسخ ها خواهم داد.
جناب ناشناس سلام؛
شما در بخشی از نوشته ی بارهای بارتان نوشته ید:
۷ – سالم ترین و بهترین گزینه در مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی، مبارزه علیه روابط سرمایه داری است.
۱۰ – این جنایت علیه بشریت است که از نارضایتی کارگران برای مقاصد سرمایه داریانه (بردگی مزدی) استفاده کرد.
و بویژه در اینجا چنین می گوید:
۹ – سرنگونی طلبی در اعتراضات دو سال گذشته، دارای نشانه های آگاهی طبقاتی روشنی نیست و صرفا بیان نفرت بردگان مزدی از رژیم هستند و نه بیان آگاهی لازم برای سرنگونی در خدمت خودگردانی و کنترل سرنوشت خویش.
پرسیدنی ست!
اگر آگاهی روشن طبقاتی وجود ندارد، که البته چنین نیست و ایشان ذهنی و کاملا کیلوئی نوشته اند؛ چراکه برای نمونه کارگران بیکار و گرسنه ی هفت تپه، مگرنه آنها آگاهانه و یکپارچه برابر رژیم تروریست ایستادند و داعیه ی استقلال از سبک و شیوه ی مرسوم میان کارگر و کارفرما را می خواستند و روش جایگزین خود را هم شورائی دانسته فریادمی زدند؟ مطالبه ای درست و آگاهانه ایکه می بایست مجازمی بود و به پیش می رفت و رژیم نگذاشت.
و رژیم علاوه بر سرکوب و شکنجه و زندان و پرونده سازی های مسخره برای اسماعیل بخشی، و در چندمین بار دیگر، و تعدادی از دیگر کارگران از جان گذشته و مبارز را رژیم با همان زور کور ناگزیر به کوتاه آمدن از درخواست خود کرد.
تاژه!
گیرم که حق با شماست و کارگران کشور آگاهی ندارند. خوب چاره چیست؟ بنا به گفته ی شما باید کارگر تا پیدائی دانش طبقاتی تن به فرمان و قانون رژیمی داد که او یا رژیم هم خود سرمایه سالار است و اینچنین نابکار بهره کشی ای کرده و می کند که کارگر در سطح کشور نه کار و نه نان کافی دارد؛ و از دیگرسو همین رژیم در قانون اش سرکوب را مجاز می شمارد! و تا سرحد مرگ هم اگر لازم باشد کارگران می کشد که بسیاری را کشته است.
شما برای این شرایط گرگ و میش ناروا و ناسازگاری بنیادی رژیم با حق مسلم کار و نان، و همچنین حق آزاد تشکل و…برای یافتن اهرم و ظروف مستقل مبارزاتی، آگاهی و داشتن و یافتن سازمانیابی کارگران که در این نظام مقدس و ضدکارگری اصولا تصوراش هم ممکن نیست؛ همچون همیشه نسخه های بردباری می دهید تا کل طبقه ی کارگر بتواند روزی دانش کمونیستی آنارکوسندیکالیستی بیابد و انقلاب کار علیه سرمایه نه ابتدا در ایران بل” جهانی” کند؛ حالا کارگران تا کی می باید در صف انتظار باشند، و درد نداری، بیکاری و گرسنگی و ستم الهی بی پایان را برکول بکشند روشن نیست و این دانش طبقاتی چگونه و در چه شرایطی میسر خواهدشد، شما برای شان هیچگاه پاسخ نمی دهید.
و مرا هم که می خواهم با روشنگری و افشاگری گامی در راستای دانش مبارزه طبقاتی بردارم و تکانه ای ایجادکنم، مرا لیبرال می نامید و نماینده سکولار و جیره بگیر سرمایه سالاری داخلی و جهانی می شناسانید که او می خواهد تنها سران بهره کش را جابجا کند و نه روابط بهره کشی انسان از انسان را!
استدلالتان هم این است که سرنگونی رژیم مذهبی و خودکامه تغییری را بسود کارگر ندارد و از همینرو بگمان شما خیانت به طبقه کارگر است، اگر او دعوت به مبارزه سرنگونی شود، اگر برای سرکوب نشدن رژیم را بدوربریزد، نمی خواهید حقوق عادلانه بگیرد، حقوق کافی بیکاری داشته باشد، و با استفاده از ابزار رفرم که به مفهوم داشتن حق آزاد و بی مرز برای تشکل طبقاتی، تحزب طبقاتی، و دریافت حقوق انسانی و… است، بیابد.
بخشی از همه ی اینها که گفتم و در دولت دینی امروز جز خیال پزدازی نمی نماید حتی از دیدگاه شما کشک، پوچ و بورژوائی هستند، و جالبتر اینکه از دید شما علیه منافع کارگر می باشند!
براستی شگفت انگیز است که شما در کدام سیاره ای زندگی کرده و می کنید و نظام ولائی را چگونه شناسائی کرده و می شناسید و می شناسانید؟ و بدتر از آن اینکه: فراموش می کنید که کارگران با تمام وجود و در مبارزه ی ۴۱ ساله شان پی این خواسته ها بوده، و هنوز به این حقوق ابتدائی نه که نرسیده اند که برای اعتراض های کارگری خود از کار اخراج و به زندان های بند پرتاب شده و می شوند.
غافل از اینکه: مبارزه ی کارگری طبقاتی کار یکشبه و صدشبه و چندین دهه ای نیست و باید گام به گام جای پاهای کارگران سفت شود و بیاری خود آنها به پیش رود. و بیرون از گرفتن فرصت های گام بگام و بدست آوردن کوچکترین مقدار بیشتر مزد و یا پاداش با اهرم رفرم های که با زور به کارفرمای آزاد و دولتی تحمیل می شود. این امکان ها جای چشم پوشی از آنها نیست و البته آرزوی درستی ست که این مبارزه ی صنفی برای کارگران دارد و جای گمان بی هوده ندارد که این حقوق کارگری می باید برای کارگران برسمیت پذیرفته شود و رژیم با زور خاص خودش برابر کارگر می ایستد و به آنها نه ی چماقی، نه ی زندانی و نه ی مصاحبه ای و چه نه های دیگری که نداده و نمی دهد.
من با روشنی می گویم که تا روزیکه زنده ام با تمام وجود در برابر ستم و ساختار انگل و ضدبشری هرگونه نظام سرمایه سالاری و روابط بهره کشی انسان از انسان بوده، خواهم بود و خواهم ماند. و اینکه در گفتمان من پافشاری بر رفرمیسم راست و یا هر حق و حقوق دمکراتیک و بورژوائی شود که می شود، من به تک داشتن رفرم ها همچنان پای می کوبم.
اما همزمان می دانم و آشکارا می گویم که دنیا و موجودیت ظالمانه اش از میل، خواست و زهن من کمونیست درنمی آید که آنرا بسادگی بدورریزم؛ برای دگرگونی فضای اندکی لازم است که نظام ولایت هرگز آنرا نداده و نخواهدداد.
من نیازی به تشویق و تحقیر ندارم و می دانم کی هستم و چرا باید دشمن نئولیبرالیسم و ساختار گلوبال اقتصادی سیاسی جهانی باشم و هستم، ولی این سیاست و اقتصاد و اهرم ها و ابزارهای فراوان محلی، منطقه ای و جهانی اش بسیار پیچیده و توانسته کارگران و انسان های کارمزد بسیاری را در درون خود هضم کرده و علیه خود آنها بکارگیرد و بی شرمانه و هنرمندانه می گیرد. کار سازنده و چالش برانگیز ما جز نشان دادن این تضاد شازش ناپذیر میان کار و سرمایه و بهره وری های هولناک سرمایه از نیروی کار نیست؛ که دین دولتی ایران بنام خدا و… هم چپاولگرهای میلیاردی مافیائی دارد؛ هم ادعای سرکردگی جهان اسلام از دیدگاه شیعوی کرده و میلیاردها هزینه ی این دشمنی مذهبی کرده و می کند، هم فسادها و تباهی ها را با اوج ناممکن ها کشانده و محصول این جنایت ها اعضای بدن ها شده و برای داشتن اندکی پول دامنه ی خودفروشی جنسی به زیر ۱۲ سال رسیده است و قربانیان این ستم دینی و سرمایه سالاری جز تنگدستان نبوده و نیستند.
من با سبک گفتمانی شما بیگانه ام و هرگز خود را مجاز به تقابل با فرهنگ خاص شما که اغلب تندخو و پرخاشگر است ندیده و نخواهم کرد؛ ولی دوستانه بشما می گویم که دیدگاه ازلی و ابدی شما نیز زهنی ست و تفاوت چندانی با اسلام و خمینی و خامنه ای و این سبک های ناگهانی و رستاخیری که بیشتر آسمانی و فرازمینی هستند ندارید. اگرچه با همفکری با شما می شود نقاط و نکات پوشیده را بهتر نورپردازی کرد و دید.
باسپاس و همچنین پوزش از اینکه توان و زمان بازخوانی دوباره ی پانویسم را ندارم!
افزوده برکامنت قبلی ام: نوشته،، موضعگیری های ارتجاعی فولادی خیلی تماشایی است،،.اما، ،، رهنمودهای انقلابی،، ناشناس به کارگران ایران درعمل، وقتی رژیم کارگران را به دار می کشد برای ناشناس رهنموددهنده وبه مسلخ رژیم کشاننده تماشایی تر!
نوشته:،، کاردرست درایران اشاعه ایده کمونیسم ودیدگاه علمی به زندگی وایجادتشکلات کارگری کمونیستی درمحل کاربرای مبارزه وبه وجودآوردن شرایط عینی وذهنی حاکمیت شورایی کارگری است،، (عجب دموکراسی وآزادی های بی نظیری درایران تحت حاکمیت رژیم اسلامی هست ومانمی بینیم!). جنابی که معتقدی بردگی مزدی درایران رامیشودباوجودهمین رژیم برانداخت!بفرمادررژیمی که کارگران رابه خاطر مطالبه حقوق ماه هابه تعویق افتاده شان به زندان می اندازندو شلاق می زنندوخانواده شان راتحت بدترین فشارهاقرارمی دهند،چگونه میتوان ،، رهنمودهای،، جنابعالی رادرعمل ودرکارخانه ها پیاده کرد؟دراینصورت واکنش رژیم چه خواهدبود جز بدتراززندان وشکنجه وشلاق یعنی اعدام؟ این رهنمودها فرستادن کارگران به مسلخ رژیم است یاتشویق کارگران به سرنگونی رژیم؟پاسخ بده.
موضع گیری های ارتجاعی فولادی خیلی تماشائی است و فاصله او را با سلطنت طلبان یک سانتیمتر کرده است.
اگر حتی عمیق نشویم، سریعا دو موضعگیری ارتجاعی را در نظرات او می یابیم. اول، او از بردگی مزدی در ایران هواداری میکند و معتقد نیست انقلاب ایران باید سوسیالیستی و علیه نظام بردگی مزدی باشد. دوم ، او از دولت امپریالیستهای غربی دفاع میکند.
احتیاجی نیست خوانندگان از طریق آدم ناصادق و بی منطقی چون فولادی من را بشناسند. موضعگیری های من خیلی روشن هستند و من اینجا لیست میکنم:
۱ – از آنجا که سرمایه داری بک نظام جهانی است،هیچ رابطه طبقاتی ی وجود ندارد که صرفا ملی باشد، برای همین مبارزه طبقاتی در ایران هم زمان مبارزه طبقاتی در بعد جهانی اش می باشد.
۲ – سرمایه داری داخلی و جهانی، بردکی مزدی و ضد بشری است و باید از بین برود، برای همین انقلاب واقعی ، انقلاب علیه سرمایه داریست.
۳ – اسلام رژیم جمهوری ، اسلامی است تطبیق داده شده تا بتواند نظام سرمایه داری را در ایران در امان نگه دارد. این اسلام همان یهودیت باوئر است که مارکس در موردش مقاله نوشت.
۴ – علت دشمنی امپریالیستهای غربی با رژیم ایران مقاومت رژیم علیه لشکر کشی های غربی به قلمروهای امپریالیستهای شرقی است و ایران در آن قلمرو قرار گرفته.
۵ – بعلت تضادهای جهانی سرمایه داری و جنگ پنهان اما هر روزه بلوک شرق و غرب و ورود و نقش فعال دولت ایران در آن و بعلت استفاده از دموکراسی خواهی توسط امپریالیستهای غربی برای عوض کردن رژیمها و گماشتن نوکرهای خود، دموکراسی خواهی در ایران اگر بطور روشن و واضحی علیه سرمایه داری و امپریالیستهای شرقی و غربی نباشد، یا اتلاف جان و مال و وقت و اعصاب است و یا در خدمت امپریالیستهای غربی.
۶ – دعوت از کارگران ایران برای سرنگون کردن رژیم (کار بی بی سی، دویچه وله و رادیو فردا و غیره) و آوردن یک دولت سرمایه داری سکولار و غیره، بغایت ارتجاعی است ، چون کارگران فقط استثمارگران خودشان را عوض میکنند و مهره بازی های تاج و تخت سرمایه داران می شوند.
۷ – سالم ترین و بهترین گزینه در مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی، مبارزه علیه روابط سرمایه داری است.
۸ – بعلت حاکم بودن افکار خرافی و ناسیونالیستی و مذهبی و پرو سرمایه داری در اپوزیسیون، شرایط ذهنی انقلاب واقعی در ایران وجود ندارد و کار کمونیستها در شرایط فعلی تنها میتوانند اشاعه ایده کمونیسم و ضرورت آن می باشد نه شعار سرنگونی دادن و سنگ بزرگ برداشتن و دعوت کردن از مردم به سرنگونی. ۹۹ درصد افشاگری های اپوزیسیون مارکسیستی دارای محتوای آموزشی کمونیستی نیست و صرفا شعارپردازی است.
۹ – سرنگونی طلبی در اعتراضات دو سال گذشته، دارای نشانه های آگاهی طبقاتی روشنی نیست و صرفا بیان نفرت بردگان مزدی از رژیم هستند و نه بیان آگاهی لازم برای سرنگونی در خدمت خودگردانی و کنترل سرنوشت خویش. همین موضوع باعث میشود که جریانات ارتجاعی، در درجه اول امپریالیستهای غربی، نتیجه شورشها و انقلابات را بنفع خودشان تمام کنند. تمام تبلیغات اپوزیسیون و دولتهای غربی در دفاع از اعتراضات به ضرر شورشیان تمام می شود.
۱۰ – این جنایت علیه بشریت است که از نارضایتی کارگران برای مقاصد سرمایه داریانه (بردگی مزدی) استفاده کرد.
۱۱ – کار درست، اشاعه ایده کمونیسم و دیدگاه علمی به زندگی و ایجاد تشکلات کارگری کمونیستی در محل کار برای مبارزه و بوجود آوردن شرایط عینی و ذهنی حاکمیت شورائی کارکری است.
پس حالا همه من را شناختند. احتیاجی نیست دروغگویان من را بشناسانند. آیا موضعگیری از این سالم تر دیده اید؟
اگر ایرادی می بینید، برخلاف فولادی و بقیه، خیلی روشن ذکر کنید و آماده دیالوگ باشید.
خوانندگان محترم، در مورد مطالبی که نوشتم فکر کنید تا ۶، ۷ روز دیگر.
شاد و تندرست و آگاه و تیز هوش باشید. بدرود.
امیدوارم روشنگری هیچیک ازکامنت های مراردصلاحیت نکند! خوانندگانی که هنوزناشناس رانشناخته اند برای آنکه اورابشناسندوبدانندازچه موضعی باچه وباکه مخالف وازکه وازچه دفاع می کندمقاله من درپایین همین مقاله، وکامنت های مقاله ی ،،فناتیسم، راسیسم، کاپیتالییسم…،، آقای چنگایی رابخوانند. اگربازهم نشناختند من بااستنادبه کامنت های قبلی اش برمقالات روشنگری اوراخواهم شناساند.فعلن همینقدر بدانید که اوکه خودراکارگر و کمونیست مینامد کامنت نویس مادام العمرعلیه مخالفان رژیم است.
تمام آن آسمان وریسمان بافی های تکراری برای آنست که حرف اصلی وهمیشگی رابزند: هرکس بخواهدرژیم راسرنگون کند جنایتکاراست.بقیه اش شعاربرای ردگم کردن به آدم های ،،ناآگاه،،(به زعم او)ست.کسی که تاکنون اورانشناخته خواجه حافظ شیرازی است!
اگر بخواهیم که وضعیت فعلی ایران را با وضعیتی که مارکس به مسئله یهودیت می پردازد مقایسه کنیم، باید بگوئیم که نویسنده در حقیقت یک لیبرال عقب افتاده مثل باوئر است، درست مثل دوست بی فرهنگ ش جناب فولادی. اسلام و دیکتاتوری رژیم در واقع ایدئولوژی پول نفت و گاز و مبادله جهانی و انباشت سرمایه می باشد. دل اینها خوش است که به این سادگی ها میتوان جیب سرمایه دار سکولار را با سرنگونی دولت اسلامی تضمین و پر نمود و بساط دولت دموکراتیک تقلید شده از غرب درست کرد.
سرمایه داری، مثلا یهودیت دیروز و صهیونیسم امروز، خود روابط بردگی مزدی است و فقط با همان از بین خواهد رفت نه با آه و ناله لیبرالهای مارکسیست و غیر مارکسیست. حتی اگر لیبرالهائی مثل نویسنده بخواهند رژیم سرنگون گنند، روابط و قطب بندیهای امپریالیستی-سرمایه داری جهانی مانع آن شده و فقط آنرا در چهارچوب منافع و بشرط نوکری می پذیرد. نمونه واضح آن سرنگونی اسد و دفاع سراسیمه امپریالیستهای روسی از دولت او ست. یک نمونه غربی اش خارج از مرز هم نیست. امپریالیستهای غربی سعی کردند و میکنند که اطلاح طلبان را جای جناح خامنه ای بگذارند تا بدون دردسر و لشکر کشی پایگاه بر باد رفته شان (در زمان شاه ایران پایگاه آمریکا-غرب بود) را دوباره برقرار کنند. مثالها زیاد است.
خلاصه اینکه، ما فقط یک انقلاب داریم و بس و آن انقلاب بردگان مزدی علیه روابط سرمایه داری ست. بقیه همه ضد انقلاب است ، از جمله انقلاب سکولار نویسنده.
در ارتباط با انتخابات و تحریم بعد از مقدمه فوق:
رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم سرمایه داری است و انتخاباتش از همان روز اول از جمله آن رفراندوم کذائی، روش سنجش درجه انقلابیگری بردگان مزدی (کارگران) و مدیریت سیستم ذاتا متناقض و بحران زای سرمایه داری بود. انتخاباتهای سرمایه داران (از جمله در رژیم اسلامی ایران) باید همیشه تحریم شود. انتخابات در کشورهای غربی هم ضد بشری است. دلقکهائی مثل مرکل و ترامپ و جانسون و بقیه همگی نوکرهای غولهای سرمایه دار غربی و جهانی هستند. تمام آن انتخاباتها برای سنجش درجه ناآگاهی و خماری کارگران و برای مدیریت تضادهای درونی سیستم استثمار و دزدی و دلگی و جنایت و تبهکاری علیه بشریت زیر لوای کمک به حقوق بشر بکار گرفته می شوند.
مرز بین انقلاب و ضد انقلاب را تضاد بین کار و سرمایه تعیین میکند نه دولت دموکراتیک با دیکتاتوری. دموکراسی خواهی ایرانی هم یا از روی توهم و یا از نوکری است. کارگران را جلو می اندازند تا شعارهای دموکراسی خواهی فریاد زنند تا منافع خود را نبینند و برای سرمایه دارهای پشت صحنه بجنگند و بمیرند و کتک بخورند و زندانی شوند. روابط سرمایه داری اصل قضیه است نه دموکراسی بازی. انقلابیگری یعنی ضدیت با بردگی مزدی و بس،بقیه یا ضجه بدرد نخور است و یا توطئه بخش قبلا باخته سرمایه داری.
تا هفته دیگر، بدرود.