Comments

دربارۀ بحران کنونی مارکسیسم <br>گ.و.پلخانوف – برگردان: فرزین خوشچین — 4 دیدگاه

  1. آخرین نکته:
    باید تمایز قائل بود بین بحران مارکسیسم (زمان پلخانف و امروز) با غلط بودن دیدگاه مارکس.
    بحران مارکسیسم و کلا آسیبهائی که مارکسیسم به جنبش ضد ارتجاع (جنبش ضد مردسالاری، بردگی مزدی و امپریالیسم و غیره) ربطی به دیدگاه مارکس ندارد. مارکسیسم بت کردن مارکس و اصول دین سازی از دیدگاه مارکس است. مارکس برای این اعمال شاگردانش نمیتواند سرزنش شود. او که نگفته از تمام عقاید من اصول دین درست کنید.
    غلط بودن دیدگاه مارکس و یا درست بودن آن هم خزعبلات است. نمیتوان گفت یک شخص در همه چیز غلط گفته و در همه چیز درست گفته. مارکس را باید اول مثل یک آدم و بعد بعنوان یک فعال و نظریه پرداز هوادار کمونیسم شناخت. مارکسیسم در این تله نظری قرار گرفته که هر نقدی از مارکس را رد تمام نظرات مارکس می فهمد و قبول چند نظر او را قبول همه نظرات او. این ضد علم است.
    بنظر من و خیلی از آنارشیستها، سهم مارکس در ارتباط با آزادی از ارتجاع اینهاست:
    1 – بیان فرموله شده و از لحاظ عملی قابل اثبات روابط سرمایه داری و اقتصاد آن.
    2 – آوردن اهمیت نگرش تاریخی به انسان و تکامل و توجه مشخص به روابط طبقاتی در آن. مارکس و انگلس انسان شناس نبودند اما علم انسنان شناسی را برای طبقه کارگر ضروری میدانستند. این دید درستی و کمک کرد.
    نظرات اشتباه مارکس در اینهاست:
    1 – نگرش ماتریالیستی به تاریخ در آنها (مارکس انگلس) گنگ است و در چهارچوب علم، مخصوصا علم امروز، نیست.
    2 – نسبت به بورژوازی خوش بین بودند – هر دوی مارکس و انگلس.
    3 – درک درستی از تاثیر ااستعمار بر جامعه نداشتند.
    4 – “ضرورت تاریخی” بودن کمونیسم آنها تفسیری و گنگ است.
    5 – نظریه دیکتاتوری پرولتاریای مارکس (به انگلس کاری نداریم) ، همراه با مسئله حزب و فعالیت حزبی و دموکراسی، گنگ است و میتوان از آن تفسیر فاشیستی کرد مثل استالینیسم و یا تفسیر لیبرالیستی.
    6 – به سختی میتوان گفت که آنها (هم مارکس و هم انگلس)سرمایه داری دولتی را با دولت سوسیالیستی قاطی نکرده بودند. اما انگلس بطور مشخص سرمایه داری دولتی را سوسیالیسم نمیدانست. حتی خود انگلس نمیدید که مارکسیسم ممکن است به سرمایه داری دولتی و شامورتی بازی های مربوطه کشیده نشود.
    ببخشید وقت اصلاح کردن ندارم. اگر جمله ناروشنی دیدید سئوال کنید حتما جواب خواهم داد.
    آنارشیست

  2. این در کامنتم:
    “ذهن انسان ابزاری دارد بنام مغز که علاوه بر بخش غیر ارادی …”
    باید بشود:
    “بدن انسان ابزاری دارد بنام مغز که علاوه بر بخش غیر ارادی …”
    آنارشیست

  3. بحران مارکسیسم زمان پلخانف نتیجه عملکرد به دیدگاه مارکس بصورت مارکسیسم بود، بحران امروزی هم به همان دلیل. وقتی نظرات و فرضیه های یک شخص را بخواهی اصول دین کنی، مارکسیسم کردن عقاید مارکس، امکان ندارد بتوانی از بحرانی شدن اجتناب کنی چون اصول دین کردن خلاف روند شناخت و تغییر و‌تکامل انسان است و انسانها مرزهای ذهنی گذشته را برای ابداع چیزهای جدیتر و مفید تر از بین می برند.
    خوبی دیدگاه کمونیسم آنارشیستی در این است که به عقاید یک فرد اتکا ندارد و در ارتباط با مسئله آزادی همیشه ذهنیتی باز می طلبد..
    آنارشیست

  4. از مارکس ترجمه شده که:
    .
    “برای هگل جنبش اندیشه، که او آنرا زیر نام «ایده» تجسم می بخشد، نیروی نخستین آفرینندۀ واقعیتی است، که تنها، نمایانگر فرم پدیداری ایده می باشد. برای من، برعکس، جنبش اندیشه، تنها بازتاب جنبش واقعی منتقل شده به مغز انسان و بازآفریده شده بوسیلۀ آن می باشد».
    .
    از وقتی که این جمله را در سرمایه خواندم ، برایم اصلا قابل قبول نبود، چند دهه پیش. بعدا در یاددشهای فلسفی اقتصادی مارکس ، جملات دیگری خواندم که با این فرق اساسی داشت و ذهن انسان را فعال بیان میکرد.
    .
    شناخت بعنوان انعکاس، نظریه بسیار بسیار غلطی است. ذهن انسان ابزاری دارد بنام مغز که علاوه بر بخش غیر ارادی کنترل کننده، دارای بخش ارادی ست که کارش تجزیه و تحلیل خود و محیط و تولید ایده است. ایده که آینه نیست. روند شناخت روندی ست مرتبط با بدن انسان و بخشی از وجود زنده او در ارتباط با محیط طبیعی و مصنوعی و اجتماعی اش. رابطه معز و بدن و محیط را نمیتوان الکی گفت انعکاسی است. اگر انعکاسی بود اصلا دروغ وجود نداشت و همیشه واقعیات منعکس میشد. وجود دروغ گویی و توهم در انسانهای سالم و بیماریهای شناختی بعلت آسیب مغزی ، بیان این است که مغز انسان پاسیو و منعکس کننده نیست، بلکه تجزیه و تحلیل کننده و مخترع ایده برای تعییر جهان می باشد. خلاق و فعال بودن ذهن انسان را در محصولاتش میتواند دید: مثل خانه، ماشین، شهر، خیابات و غیره. حتی حیوانات هم ذهن فعالی دارند و صرفا عکس العملی نیستند و به هستی موجود از خود چیزی اضافه میکنند. حتی عمل اثبات خودش امری فعال و ابداعی است نه انعکاسی.
    .
    البته مارکس در جاهایی دیگر خلاف این نظریه غلط انعکاس ش را گفته و ذهن انسان را فعال و سازنده دیده، اما اکثر مارکسیستها اعتقاد ندارند که نظریات مارکس قبل از ایدئولوژی آلمانی “مارکسیستی” است. مارکسیستهای هومانیست بیشتر به نظریات مارکس قبل از ایدئولوژی آلمانی اعتقاد دارند چون ذهن انسان را فعال و سازنده بیان کرده.
    البته مارکس شناسی خودش یک مبحث است و بعضی میگویند دیدگاه مارکس تغییر نکرده.
    .
    بهرحال،علم روانشناسی امروز از فلسفه بافی فراتر رفته و فلسفه بافی برای سیاستمداران مکار فقط ارزش دارد. متاسفانه سیاستمداران نمیگذارند تا توده های برده جامعه با علوم مدرن آشنا شوند و مثل مذهبیون دنبال آدم برای مشتری دکان سیاسی خود هستند.
    .
    بنظر من انگلس تاثیر بدی بر دیدگاه مارکس داشته و موجب شده که مارکس تمایل زیادی به خودبخودی بودن تکامل انسان پیدا کند.
    .
    ” انگلس همین اندیشه را محبوب تر ابراز کرده و گفته است، که ادراک هستی را تعیین نمی کند، بلکه هستی ادراک را تعیین می کند.”
    .
    این یکی بدتر از قبلی و فکر کنم پلخانف قضیه را کاملا قاطی کرده چون این گفته انگلس ربطی به گفته مارکس ندارد. گفته مارکس در مورد رابطه مشخص ذهن انسان و محیط ش است، اما این گفته انگلس در ارتباط با مبحث متافیزیک در فلسفه و یا آنتالوژی در علوم روانشناسی و هوش مصنوعی ست . بعلاوه، گفته انگلس غلط است چون ادراک بخشی از هستی است و نمیتوان گفت بخشی از یک چیز ، ادراک انسان، رابطه مقدم و موخر دارد با آن چیز،‌در اینجا هستی.
    .
    آنارشیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>